(( گویش ها در شاهد امثال ))

پیش کش به استاد محمّد مظفری(دارنده ی هفته نامه «صدای بندر» )

۱ – «آخور» : ز ایوان و خرگاه . پرده سرای – همان خیمه و آخور و چارپای – فردوسی. ۲ – «اُشتر» : اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب – گر ذوق نیست تورا؛ کژطبع جانوری – سعدی. ۳ – «بازیار» : آب را میراند مرد بازیار – سائلی گفتا که هستی در چه کار؟ – جهانگیری. ۴ – «بالش» (متکا): سر سِفله را زیر بالش منه – سر مردم آزار بر سنگ نه – سعدی. ۵ – «بَلغور» : (گندم نیم کوفته) درهم و برهم سخن گفتن (بلغور کردن) به صد بلغور می افتد به دستم – ز قزغان فلک، یک کمچه اوماج –اسحاق (طعمه) . قزغان: پاتیل بزرگ. «کمچه» : کفگیر و ملعقه . «اوماج»: گونه ای آش آردی. ۶ – «پاپوش» : (کفش، جوتی، اُرسی – در گویش بندرریگی: جوراب) به اقتضای زمان، کار خویشتن بگذار – که «سعی بیهده پاپوش می درد» مثل است – سلیم. ۷ – «پاچال» : پاچال در بیت زیر، گودالی است که جولاهان (به گویش بندرریگی – جِلهران) هنگام بافتن پای در آن می آویختند. به لوح پای و به پاچال قرقره بکره – به نایژه، به مکوک و به تار و پود ثیاب – خاقانی. لوح: هرچیز پهن . «قرقره» : بوبین و چرخ. «بکره» : چرخ چاه و به گویش بندرریگی «بکرک» . «مکوک» : دست افزاری که جولایان ریسمان در آن نهاده و جامه را بدان بافند – که جامه می تواند پارچه ای دوخته نشده نیز باشد. «نایژه» : نی کوچک. «ثیاب»: جامه. ۸ – «پار» : فراوان خوشترم امروز از دی – فراوان بهترم امسال از پار – فرخی سیستانی. ۹ – «پالان» و «پاردُم»: (در گویش بندرریگی؛ پالدیم) صوفی شهربین که چون لقمه ی شُبهه می خورد – پاردُمش دراز باد آن حیوان خوش علف – حافظ. یا: آن یکی خر داشت پالانش نبود – یافت پالان، گرگ خر را درربود – مولوی. ۱۰ – «پرندوش»، پریدوش و پریشب: گویدت گرچه دراز است تو را عمر – به گذشته شمُر، یکسره چون دوش و پرندوش – ناصرخسرو. ۱۱ – «پِشکل» (پشک) : پشکل داخل مویز شده است و یا پشکل به تنور کردن به شوخی یعنی پی در پی خوردن. ۱۲– «پِهن» : پِهن بارش نمی کنند یعنی جایگاهی ندارد. پهن پا می زند یعنی بیکاره و ولگرد است. ۱۳ – «پنجه» (پنجول، چنگال) : درست گویی، شیران آهنین چرمند – همی جهانند از پنجه آهنین چنگال – عسجدی. ۱۴ – «پیرار» (پیرارسال؛ دوسال پیش از امسال): شُدت پار و پیرار و امسالت اینک – روش بر ره پار و پیرار دارد – ناصرخسرو. ۱۵ – «پینکی» (چُرت): افتاد همچو جوز مُقشّر به گاه چُرت – از آستین و پاچه ی تنبان پینکی – آنندراج. جوز: گردو. مقشر: پوست کنده شده و سپید کرده. پاچه: بخش پایینی شلوار. ۱۶ – «پیسه»: لکّه و خال (مجازاً پلنگ): همه جانور در جهان گونه گون – درون پیسه باشد، مردم درون – اسدی طوسی. ۱۷ – «تاپو» : آوندی سفالین که در آن آرد و یا غله ریزند. به جای «گُل پشت و رو ندارد» به شوخی می گویند «تاپو پشت و رو ندارد» (بی آزرم است) و نیز پشت تاپو بار آمدن (نادیده روزگار بودن). ۱۸ – «تنبان» : چو نشناسند پا را زآستین هم – رموز پاچه ی تنبان چه داند؟ – نظام قاری. تنبان مرد که دوتا شد به فکر زن نو می افتد. ۱۹ – «جُل» (پوشش چهارپایان): نه مُنعم به مال از کسی برترست – خر ار جلّ اطلس بپوشد خر است – سعدی. منعم: نیکوکار. اطلس : پارچه ابریشمی. ۲۰ – «جوال» (کیسه ی بزرگ ساخته شده از پارچه ی خشن): جمال و زیب دانا کم نگردد – اگر چندش بپوشی در جوالی – ناصرخسرو. و از زره گر زره طلب نه جوال !  ۲۱ – «چوخه» (چوقه، چوخا) جامه ای پشمین: مرا ببینند در سوراخ غاری – شده مولو زن و پوشیده چوخا – خاقانی. «مولو» : گونه ای ساز بادی که از شاخ میان تهی درست شده باشد. ۲۲ – جولاه (بافنده) : بر فلک دو شخص پیشه ورند – این یکی درزی و آن دگر جولاه. این ندوزد مگر کلاه ملوک – وآن نبافد مگر پلاس (گلیم) سیاه – شهید بلخی. ۲۳ – «چاروادار» (چهارپادار): وای به روزی که چاروادار راهدار شود. ۲۴ – چال (گودال، چاله) و در حالت ویژه، جای نگهداری غله: گله در چول (چراگاه) و غله اندر چال – نتوان داشت چله از سرحال – اوحدی. ۲۵ -«چموش» (اسب و یا استر سرکش): آن استر چموش لگدزن از آن من – آن گربه ی مصاحب (همنشین) بابا از آن تو – وحشی بافقی. ۲۶ – «چوخه» (جامه ی پشمین، چوقه): مولو (نی) مثال دم چو برآرد بلال (ذرت) صبح – من نیز سر ز چوخه ی خارا برآورم – خاقانی. (خارا: گونه ای پارچه ی ابریشمی) ۲۷ – «چندل» (صندل): هر هلاک امت پیشین بود – زآنکه چندل را گمان کردند عود – مولوی. ۲۸ – «خایه»: (گُند. تخم هر جاندار نر که به شکل خاگ یا تخم مرغ باشد) : چنین گفت مر جغد را باز نر – چو بر خایه بنشست و گسترد پر – فردوسی. خر نر را از گُندش شناسند! و یا به شوخی «خر نر را به خایه شناسد» (ابله است) . ۲۹ – «خصی»: (اخته، خواجه، آغا، بی گُند، خایه کشیده شده): هم کنونش چو «بیدسترک» خصی – این بد گُهر شغالک، توسن رگ استرک – خاقانی. بیدسترک: سگ آبی کوچک. توسن رگ: بدخوی. شغالک: توره کوچک. توسن رگ: سرکش و ناآرام. استرک: قاطر کوچک و یابو. ۳۰ – «خورجین»: چو خورجین معده پر از می کنم – به سر، راه کوه سرین (بالش و نشیمنگاه) طی کنم – فوقی یزدی. ۳۱ – «خُمره» : تا فرستد حق، رسول بنده ای – دوغ را در خمره ای جنبانده ای – مولوی. ۳۲ – «داس» : فلک سِفله نحس گردد و سعد (خجسته) – خوشه ی عمر، دانه دارد و بس – مسعود سعد سلمان. ۳۳ – «دلاک» : (کیسه کش حمام، در گویش محلی «خطیر» و سلمانی) : سوی دلاکی بشد قزوینی یی – که کبودم زن بکن شیرینی یی – مولوی. که نمارشی است به خالکوبی شیر. ۳۴ – «دروش ، درفش» : به موسمی که ستوران دروش و داغ کنند – ستوروار نهاده بر اعداء (دشمنان) داغ و دروش – سوزنی. ۳۵ – «دوش» (دیشب): دیدی چه دراز بود روشینه شبم؟ – هان! دیشب وصل، آنچنان باش که دوش – عنصری. ۳۶ – «دوشاب» (دیشو): عیش خود را تلخ سازد عاشق دوشاب دل – خوش نیاید این شکر شیرین از خسرو مرا؟؟ دوشاب دل؛ کنایه از کسی است که هر آن چیزی خواهد و گاه نیز دوغ و دوشاب یکی شود. ۳۷ – «دوغ»: کسی را کِش تو بینی درد سُرفه – بفرمایش تو آبِ دوغ و خُرفه (پرپهن، پرپین) طیان. ۳۸ – «دوک» (دیک): برو چون زنان پنبه و دوک گیر – پس پرده با دختران سوک گیر. فردوسی. ۳۹ – «ریگ»: در بیابان خشک و روان – تشنه را در دهان چه دُر، چه صدف! – سعدی. ۴۰ – «سقا» : گدا طبع اگر در تموز (تابستان) آب حیوان – به دستت دهد؛ جور سقا (آبرسان) نیرزد – سعدی. ۴۱ – «شرابه» (منگوله): دیدم به پرده شاهد والا شتافته –  بر رویش از شرابه مُشکین کلاله (کاکل) بود – نظام قاری. ۴۲ – «شش پر» (گرز آهنی شش پهلو): غمنامه ی دشمن سیه رو – بسته است به بال، شش پر او – محسن تأثیر. ۴۳ – «شراع» (بادبان کشتی): پیوسته شراع صحبت جاهت را – بر کشتی بحر بیکران دیدم – مسعود سعد. ۴۴ – «قشو» (وسیله زدودن موی حیوانات): کشیدند گردان کوته نظر – صفی چون قشو از پی یکدگر – شفیع اثر. ۴۵ – «گَپ»:  هرکجا زلف ایازی دید خواهی در جهان – عشق بر محمود بینی و گپ زدن بر عنصری – سنایی. ۴۶ – «لحاف»:  اندر لحاف و بالش، خوش خفته بود پنبه – حلّاج (پنبه زن) خواند بر وی «یا ایها المزمل» – نظام قاری. یا ایها المزمّل: ای جامه به خود پیچیده. ۴۷ – «لُنج» (لُپ): چشم پر درد و نشسته او به کنج – رو ترش کرده فرو افکنده لُنج – مولوی. ۴۸ – «مطبخ» (آشپزخانه) : ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی – هزار پخته مراد را همیشه در مطبخ – سوزنی. ۴۹ – «لنگوته» (لُنگ کوچک) : بستن لنگوته در ایام گرما راحت است – گر تو را شلوار یا تنبان نباشد؛ گو مباش – نظام قاری. ۵۰ – «هاون» (جوقن): چند استخوان که هاون دوران روزگار – خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد – سعدی. ۵۱ – «هیمه» (خیمه، هیزم) : گر هیمه عود گردد وگر سنگ دُر شود – مشنو که چشم آدمی از سنگ پر شود – سعدی. ۵۲ – «یخه» (گریبان، یقه) : ای فلک ! چند مرا بی سر و پا می داری؟ – یقه وار از همه رختم به قفا می داری – نظام قاری. ۵۳ – «یخنی» : هر طعامی در زمانی لذت دیگر دهد – صبح بغرا، چاشت یخنی، قلیه شب، گیبا سحر – بسحاق اطعمه. بفرا: آش رشته. گیباا: شکنبه گوسفند پر شده از گوشت قیمه، برنج و لپه و جز اینها که پزند و خورند.

اندکی بود از بسیار در آستانه ی سال نو؛ همیشه ایام به کام و دوام عمر و عزت مستدام.

شیراز – اسفند ماه ۱۳۹۷ – جواهری – حسین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *