( بفرمود شه ، تا دلیران «روم»  ؛   نمایند چالش در آن مرز و بوم   – نظامی )

در نشستی کوتاه و «گپ» و «گفتی» که با مدرّس بازنشسته بندری مان (حسین جواهری) داشتیم سخن از چالش ها و رنجنامه های یکی از پیشگامان نهضت فرهنگی ایران در سده ی قبل و یا مؤسس نخستین مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه پس از دارالفنون تهران یعنی حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی ( ۱۲۳۰ –۱۳۲۳ خورشیدی) به میان آمد.

میرزا حسن پس از طّی تحصیلات مقدماتی علوم دینی در نزد پدر خود (حاج ملّا محمدی) در سن ۲۲ سالگی به امامت جماعت یکی از مساجد نزدیک تبریز برگزیده می شود. او که از روش تعلیم و تربیت گزنده مکتب خانه ها و مشاهده اعمال شاهان قاجار منزجر بوده است، چاره منحصر به فرد را دنبال کردن روش های نوین آموزش و پرورش و تغییرات بنیادی آن می داند. لذا برای تحقّق این امر با عزمی راسخ ، و با هزینه یکی از مجتهدین وقت (حاج میرزا جواد) راهی استانبول، مصر و بیروت می شود و پس از دو سال تحصیل در آنجا با دست پر بر می گردد. میرزا حسن که در آن برهه، باورهای خرافی و غیر علمی را بر تمام ایران سایه افکن می بیند، شرایط پیاده کردن روش نوین تدریس را در میهن خود آماده و مناسب نمی بیند. لذا در سال ۱۲۶۲ ه.ق. نخستین نخستین مدرسه به سبک جدید را برای کودکان مسلمان در ایروان قفقاز تأسیس می کند. ناصرالدین شاه در بازگشت از آخرین سفر خود از دیار فرنگ، ضمن بازدید از مدرسه رشدیه در ایروان از میرزا حسن می خواهد تا همراه او از ایروان به تهران آمده و آموزش و پرورش جدید را برای مدارس ابتدایی در تهران به کار بندد. امّا دیری نمی پاید که نظر شاه ساده اندیش و دمدمی مزاج (مذبذب) برگردانده می شود . زیرا حسودان تنگ نظر و عنودان بد گهر درباری با دسایس و نیرنگ های جورواجور خود به شاه قجری القاء می کنند که رشدیه می خواهد شیوه مدارس فرنگی را در ایران رواج دهد و این کار برای ارکان ظفرنمون قبله ی عالم خطرناک می باشد!

بدین ترتیب این واپسگرایان ، شاه را وادار می کنند تا از حمایت رشدیه چشم پوشی می کند و با تمهید ترفندی، میرزا حسن را که تا نخجوان در ملازمت شاه بوده است از حرکت به تهران باز می دارند و او به ایروان بر می گردد! در ایروان نیز با مواجه با تحریکات (آنتریک) کارگزار سفارت در چرخش کار مدرسه می شود. تا اینکه با، پادرمیانی تنی چند از دوستان و حامیان خود اجازه می یابد تا با واگذاری مدرسه به برادر ناتنی خود به زادگاه خویش (تبریز) باز گردد. او با دیانتی که داشته متوجه می شود که در راه اجرای منویات و اقدامات فرهنگی خود ، چه گرفتاری هایی در انتظارش بوده که باید با آنها دست و پنجه نرم کند. از این رو خودش را آماده مبارزه بی امان با تاریک اندیشان می کند (پیه مشکلات را به تن خود می مالد)

او به دلیل نگرانی از واکنش مخالفان درباری، تهران را برای تأسیس مدرسه به صلاح و صواب نمی بیند. میرزا حسن با تمام چالش های پیش بینی شده در مقابل خود به شرح غم انگیز (تراژدی) آتی، نخستین مدرسه بعد از دارالفنون تهران را ، در فاصله بین سالهای ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۷ خورشیدی در محلّه ی «ششکلان» تبریز و در یک مکان استیجاری دایر می کند. اما سایه شوم باورهای خرافی و غیر علمی بر سپهر فرهنگ ایران آن روز سبب می شود تا میرزا حسن مورد خشم و هجمه برخی از افراد بی فضیلت دربار ناصری و برخی توده فریب خورده و مکتب داران که هر کدام دکان خود را کاسد و پیشرفت مدارس جدید را در «تضاد» با «مرکب سواری» مصالح و منافع صرفاً مادّی خود می دیدند در مجموع این کوته اندیشان جزمی به تکاپو افتادند تا کور مشعله دار و کم مایه ای را وادارند تا چماق نقره ای و شمشیر داموکلس تکفیر را بر سر رشدیه فرود آورده، دستور نهب، غارت و به آتش کشیدن مدرسه را صادر کنند. در نتیجه این خفاشان ظلمت دوست که همیشه مترصد فرصت بودند با چوب و چماق از معلّمان و شاگردان پذیرایی شایان و در خور توجهی به عمل می آورند. در نتیجه میرزا حسن شب هنگام به مشهد مقدس می گریزد تا از درگاه ملکوتی حضرت ثامن الحجج استمداد جوید و در تمام مواردی که از تبریز به مشهد پناه می برده از حضرت رضا (ع) می خواسته تا او را در راه مقدس و پر تهلکه ای که در پیش دارد یاری رساند.

حاج میرزا حسن پس از شش ماه توقف در مشهد به زادگاه خود برگشته، دوّمین مدرسه استیجاری را در محله بازار تأسیس می کند. این بار نیز دشمنان دانش و نوآوری بیکار ننشسته دوّمین مدرسه را نیز مورد تهاجم قرار داده و او معجّلاً به سوی مشهد فرار می کند.

پس از مدتی که آبها از آسیاب می افتد سوّمین مدرسه استیجاری را در محلّه «چرندآب» تبریز دایر می کند. این بار طلاب علوم دینی به تحریک مکتب داران که منافع خود را کماکان در خطر می دیدند با یورش به مدرسه به چپاول و غارت مدرسه پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل می کنند. او برای بار سوم نیز به مشهد می گریزد و متعاقباً چهارمین مدرسه را برای کودکان تهی دست در محلّه ی «نوبر» تبریز برپا می کند. این بار، شمار شاگردان بیشتر از گذشته می شود. مکتب داران که از سرسختی و گرانسنگی رشدیه به ستوه می آیند نزد پدرش (ملّا علی) رفته، به او هشدار می دهند. او نیز از فرزند خود می خواهد تا برای چهارمین بار راهی مشهد شود و او نیز امتثال امر پدر می کند. امّا پس از چندی به تبریز برگشته و پنجمین مدرسه را در محله بازار دایر می کند. این بار نیز طبق معمول، مورد تهاجم واقع می شود. این چرخه ی ایجاد و گریز هم چنان ادامه پیدا می کند. این بار در مشهد نیز آرام نگرفته و در آنجا مدرسه ای دایر می کند که با هجوم کهنه پرستان تنگ نظر مواجه، مدرسه پس از چپاول ، به آتش کشیده می شود که در این گیرودار دستش شکسته و یه قول معروف «وبال گردن» می شود. او پس از مداوا برای مبارزه با کهنه پرستی و شکستن بازوی نادانی با حرکت سازنده خود به تأسیس ششمین مدرسه در «لیلی آباد» تبریز همّت می گمارد.

این بار ، مدرسه به علّت تحسین مردم از دلیری رشدیه سه سال آزگار دوام می آورد. امّا در مقابل؛ مخالفان، وقاحت را به نقطه اوج خود رسانده، با شلیک گلوله وی را مجروح و در نتیجه مدرسه به محاق تعطیل می افتد. او با توجّه به شکستن دستش در مشهد و مجروح شدن پایش در تبریز، شعری به زبان حال خود می خواند:

( مرا دوست ، بی دست و پا خواسته       ؛         پسندم همان را که او خواسته)

میرزا حسن سخت کوش به مصداق (ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ؛ موجیم که آسودگی ما، عدم ماست ) باز هم از تک و تا «نیفتاده» ، پس از این رخداد شرم آور که دیگر کسی را یارای آن نبوده تا خانه خود را برای مدرسه به میرزا حسن واگذار کند، وی مجبور می شود تا با فروش کشتزار شخصی خود، هقتمین مدرسه را تأسیس کند. او از میز، نیمکت، تخته سیاه، گچ و به صدا آوردن زنگ مدرسه استفاده می کند امّا چون به برداشت کج اندیشان، صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا شبیه بوده و مفهوم آن دعوت به گرایش آیین مسیحیت است «گزکی» به دست مخالفان می دهد. رشدیه به جای زنگ؛ دانش آموز خوش آوایی را می گمارد تا شعری از اشعار خودش را آوای موسیقایی بخواند، از این راه، ورود و خروج دانش آموزان از کلاس را به آگاهی برساند. اما این بار پا را فراتر گذاشته با بمب ساخته شده از باروت و زرنیخ مدرسه را تخریب می کنند (پس بگرد تا بگردیم!)

          او در نهایت به قفقاز بر می گردد. امّا امین الدوله معارف پرور در سمت والی آذربایجان او را به تبریز دعوت و عودت او را خواهان می شود تا هشتمین مدرسه باشکوه را در ششکلان دایر کند. وقتی امین الدوله به صدارت عظمای مظفرالدین شاه نایل می شود، میرزا حسن را برای تأسیس مدرسه به تهران فرا می خواند که با عزیمت او به تهران، مدرسه به خاطر وضعیت مالی منحل می شود. رشدیه مدرسه ای را با حمایت تمام و کمال امین الدوله در تهران دایر می کند که بعد از مدرسه عالی دارالفنون، اولین مدرسه به سبک نوین در تهران بوده است. شوربختانه با عزل امین الدوله و انتصاب و قدرت یافتن امین السلطان به جای او، رشدیه کوله بار سنگینی از مشکلات را به دوش می کشد. از جمله اینکه بزرگان و صنادید قوم از ترس اینکه مبادا با مخالفت این اتابک اعظم متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون می آوردند. به راستی که ایستادگی رشدیه در مقابل دشمنان فرهنگ و بیدار شدن مردم شگفت انگیز است. او زمانی پیکار خود را با اهریمن جهل و بیداد آغاز کرده که حتی مدرسه عالی دارالفنون نیز وضع اسفبار و رقت آوری داشته است. رشدیه متهم شدن به ضدیّت با امام زمان و اهل بیت ، بلکه انتساب به بابیگری ، به شهر قیام و شهادت رفته و تا آخر عمر در این شهر مجاور می شود. که البته در بدو ورود به قم نیز مدرسه ای تأسیس و به کار مشغول می شود که باز هم به تخریب مدرسه و شهادت عده ای دانش آموز منتهی می شود.

          سرانجام یکی از آقایانی که مقامش از شایستگی و لیاقتش بیشتر بود، پنهان نکرده و می گوید اگر کار به همین منوال پیش برود تا چند سال دیگر یک نفر بی سواد پیدا نمی شود، ان وقت است که بازار، از رونق افتاده و با تدریس دروس علمی فیزیک و شیمی و جز اینها عقاید دینی مردم سست می شود!

          در نهایت رشدیه در سن ۹۳ سالگی در قبرستان «نور» در نزدیکی حضرت معصومه علیهاالسلام مدفون می شود. بایستنی است که هر چند رشدیه در تهران نیز با کارشکنی و چوب لای چرخ گذاشتن امین السلطان ها و فلان الدوله ها و بهمان السلطنه ها مواجه می شود اما نمی توان ابراز نکرد که میرزا حسن از حمایت علمای نامداری چون آقا شیخ هادی نجم آبادی و آقا سید محمد طباطبایی نیز برخوردار بوده است که روانشان شاد!

          در پایان این جستار ، عده ای از مردم ما برای انتخاب یک مهد کودک ، آمادگی، دبستان و دبیرستان چه هزینه ای را مصروف آموزش و پرورش عزیزان خود می دارند و تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! این اشمس جبر تاریخ و شرایط روز و روزگار است. امّا هرچه که باشد نمی دانیم که چند درصد از فرهیختگان ما ، دست کم نام حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی را به گوش خود شنیده و یا در نوشتاری دیده اند ؟

          و در پایان با سپاس از حوصله شما در پیگیری این جستار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *