«برنوشتی بر مصاریع گمشده ی رایج»- بخش شصت و نهم

 

  1. هرچه می خواهد خدا، آن می شود، دیده و دل ها عبث(بیهوده)خون می شود-مولوی.

به گونه ی “آنچه باید می شود آن می شود…”نیز دیده شده است.

  1. تیغ بران گر به دستت داد دست روزگار-(هرچه می خواهی بِبُر؛ امّا نَبُر نان کسی)-لاادری

این بیت به نما ساده و بدون آرایه آن چنانی برای هر شنونده و یا خواننده ای پند آموز و دل نشین است و نویسنده آنرا از زبان پدر خود شنیدم و همیشه مانند شمشیر “داموکلس” آنرا بالای سر خود حس
می کردم و خوشبختانه باید بگویم که”چگونه شکر این نعمت گذارم-که زور مردم آزاری ندارم-سعدی”

  1. (هرچه نیرزد به شنیدن، مگو) چون شنونده ست خدا مو به مو- امیر خسرو دهلوی

شنیدن، نیوشیدن، شنفتن، گوش دادن- حس کردن بو.

  1. (هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست) ورنه تشریف تو بربالای کس کوتاه نیست- حافظ

بی اندام: ناباب، شوریده، بشولیده(آشفته و پریشان) و نامناسب

تشریف: خلعت(هدیه، پاداش، جامه ی دوخته ای که از سوی کس بزرگی به فرنام جایزه و یا پاداش به کسی داده می شود.)

معنای بیت بالا: این بیت یک معنای ساده رویه ای (ظاهری) و یک معنای نهانی عرفانی دارد.

معنای رویه ای این است که خلعت تورسا و آرسته و بر بالای کسی کوتاه نیست و اگر ایرادی نیز باشد از اندام ناترازمند ماست. امّا معنای نهانی این است که بخشش و بهره پروردگاری کمبودی ندارد.

  1. جانم لب آن تُرک چگِل می خواهد- خود را و مرا نیز خجل می خواهد.

چشمش چو بدید، دیده دل جست ز من(هر چیز که دیده دید؛ دل می خواهد)-کاتبی

چگِل شهری است از ترکستان که مردمانش را چگلی گفته و چامه سرایان؛ خوبرویان را به چگلی ها نسبت داده اند برای نمونه سعدی چنین سروده است.

“ندانم از چه گِل است این نگار یغمابی- که خط کشیده بر اوصاف نیکوان و چگل”

  1. (هرچیز که هست آن چنان می باید) آن(هر)چیز که آن چنان نمی باید نیست-خواجه نصیر طوسی

پرسش این است که آیا هر چیز که هست باید باشد و یا هر چیز که باید باشد هست؟ و نیز آیا آنچه که ما می بینیم هست یا آنچه که هست می بینیم؟ . آیا پروردگار آنچه می بیند هست یا آنچه هست می بیند؟ آری پروردگار آنچه را می بیند هست. او پیش از آفرینش هم می دید که آفرید همان زمان که نبود و جز او چیزی نبود که ببیند ولی ما آنچه هست می بینیم آنجا یک “باید” است و اینجا یک “هست” است. این بسیار مسئله مهمی است. چه کسی می تواند از چیستی هستی بپرسد ولی نپرسد که چه هستیم و چه باید باشیم؟ هرکس می داند که هست این باورترین دانش است ولی نمی پرسد که چه باید باشد و گرفتاری ما همین است و تمام زندگی انسان از آغاز زایش تا زمان مرگ ستیز هستی و باید است. انسان هم هست و زندگی می کند ولی اگر نگوید که باید در فرهنگ بشری چه کاری کنم جانوری بیش نیست.

  1. جهان چون خط و خال و چشم و ابروست- (که هر چیزی به جای خویش نیکوست)- شیخ محمود شبستری

همانندی ها: “در جهان آنچه رفت و آنچه آید- و آنچه هست آن چنان همی باید-سنایی”. “آن زمان کایزد آفرید آفاق- هیچ بد نافرید بر اطلاق-سنایی”. مولوی نیز بدی (و یا خوبی) را نسبی می داند نه مطلق: “پس بد مطلق نباشد در جهان- بد به نسبت باشد این را هم بدان.”

  1. خر عیسی است که از هر هنری با خبر است(هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است)-ایرج میرزا
  2. تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق(هردم آید غمی از نو، به مبارکبادم)-حافظ

تا شدم : یعنی از زمانی که شدم. این “تا” بیانگر آغاز زمانی می کند. درباره ی “تا” در نوشته های گذشته نزدیک به هفت نمونه از “تا” نوشتار شده است.

“حلقه به گوش”: کنایه از بردگی و فرمانبرداری است چرا که پیشتر در گوش غلام و برده، چنبره ای (حلقه ای) از زر یا سیم می انداختند. برای نمونه : “بنده ی حلقه به گوش ار ننوازی برود-لطف کن، لطف که بیگانه شود حلقه به گوش-سعدی”

همانندی: “مرگ نوَت مبارک باد”

  1. در ضمیر ما نمی گنجد به غیر دوست کس(هر دو عالم دشمن ما بادا و ما را دوست بس)-اوحدی

لت دوم به گونه ی (هر دو عالم را به دشمن دِه که مارا دوست بس)

  1. هر زمینی سعادتی دارد (هر دهی رسم و عادتی دارد)-اوحدی

همانندی: “هر روز کوی و برزنی یک جور آش می پزد” و “هرکسی بندد آیین دگر دستار را”.

“هر روز، خر نمی میرد.”

  1. تا جان من از کالبدم گردد فرو- هر چیز که خوش تر است آن خواهم کرد.

صد تیز به ریشش که ملامت کُندم (هر زن جلبی را غم خود باید خورد(خرد))-خیام

فرد: تنها، بی مانند و جداشده و دور مانده (در بیت بالا به معنای دور مانده است)

  1. بدِ اندک مشمار خوار که بسیار شود (هست سرمایه ی احراق جهانی شرری)- ابن یمین

این بیت در شماره ۲ بخش هفتاد و دوم رساتر است.

خوار در بیت بالا به معنای کم و اندک است.

شرر: جرقه و یا آنچه از آتش به هوا می رود. اِحراق: آتش زدن

همانندی: “به یک آتش اندک افروختن- توان بیشه ای بی کران سوختن-اسدی”

  1. با خرابات نشینان ز کرامات ملاف- (هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد)-حافظ

خرابات نشینان:  باشندگان میخانه ی شناخت. ملاف: خودستایی مکن. کرامات: بزرگواری و رادی.

همانندی ها: “جا به جا کنعبدو، جا به جا کنستعین” . “هر مقامی را مقالی است-سعدی”

مقال: گفتار و گفتگو. مَقام: پایه و جایگاه. امّا مُقام: یعنی اقامت شده و جای اقامت.

  1. ای خواجه چه جویی شب قدر نشانی(هر شب، شب قدر است، اگر قدر بدانی)-جامی

(ای خواجه چه جویی که شب قدر بدانی)

  1. ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق (هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد)-حافظ : از غمزه ی خود ستمگری میاموز چراکه در مذهب عشق، حساب و کتاب هست. اگر ستم کنی به جزای کنشت خواهی رسید که خواسته ی حافظ ربایش مهربانی یار است. (غمزه: رفتار دلبرانه با چشم و ابرو)
  2. گر خود همه عیب ها بدین بند در است (هر عیب که سلطان بپسندد؛ هنر است)-سعدی
  3. مرگ برای ضعیف امر طبیعی است(هر قومی اول ضعیف گشت و سپس مُرد)-ایرج میرزا – براستی که در قانون جنگل، همیشه حق زندگی برای توانمند زورمند است.
  4. (هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ) هرکجا مرغی بود آنجا بود تیر سفین-منوچهری.

سفین به معنای کشتی و نیز تیر تراشیده و تیز شده.

  1. (هرکجا پول است آنجا دل گشاست)دل گشا بی پول زندان بلاست- لاادری
  2. الا تا هر کجا مار است گنج است(الا تا هر کجا خرماست خار است)-عنصری

همانندی: گنج و مار و غم و شادی بهم اند (به همند)

  1. گرچه محتاجیم، چشم اغنیا بر دست ماست(هر کجا دیدیم، آب از جو به دریا می رود)- کلیم کاشانی

کلیم در تمثیل دست توانا و “ید بیضا” یی دارد و در بیشتر غزل های او “امثال سایر” و یا بیت هایی که حکم مثل سایر را دارد هویداست.

  1. (هر کجا راحتی است صد رنج است) زیر رنج، اندرون دو صد گنج است. سنایی

همانندی: به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.

  1. هرکجا نوری است در عالم قرین ظلمت است(هرکجا سوری است در گیتی قرین شیون است)- شهاب الدین سمرقندی- سور: مهمانی، بزم و جشن.

همانندی ها: “در این ماتم سرای آبنوسی-گهی ماتم بود گاهی عروسی-نظامی”. “شادی به غم در این بازار نیست”. “یک روز که خندید؟ که سالی نگریست؟” . “هرکه خندید بیش گریست”. “هرکه عروسی رفت عزا هم می رود”

  1. عقل و غم توأمان یکدیگرند (هرکجا عقل هست شادی نیست)- ابن یمین

همانندی ها: “آگاهی بسیار غم آرد بسیار- ابوالقاسم حالت”. “هرکه او بیدارتر پر دردتر-مولوی”.

“آنرا که عقل بیش؛ غم روزگار بیش- انسی شاملو”

  1. این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت (هرکجا وقت خوشی رو دهد آن جاست بهشت)-صائب- (هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت)
  2. نوش بی نیش نیابی هرگز (هر کجا هست گلی خاری هست)- عباس شهریاری.
  3. با رُخ یار مرا حاجت گلشن نبود (هرکجا یار بود گلشن و گلزار آنجاست)-صغیر اصفهانی

همانندی: گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهم است.

  1. عنقا (سیمرغ)ی مغرب است در این دور خُرَمّی-خاص از برای محنت و رنج است آدمی.(هرکس به قدر خویش گرفتار محنت است) کس را نداده اند برات(بخشش) مُسلمّی- ابوالفرج سگزی

برات: شب پانزدهم ماه شعبان. عنقای مغرب، کنایه از چیز کمیاب است.

همانندی ها: “زمانه ای است که هرکس به خود گرفتار است.” . “هرکسی را بنگری، باشد به دردی مبتلا-طایی شمیرانی”. “یک تن آسوده در جهان دیدم-آنهم(آسوده)اش تخلص بود.” . “اندر این خاکدان فرسوده- هیچ کس را نبینی آسوده-سنایی”. “به عالم هر که را بینی تو، داغی بر جگر دارد- مخفی(زیب النساء)” . “هیچ زاغی بی داغ نیست”

  1. بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته (هرکس به قدر همت خود خانه ساخته)-هلالی جغتایی
  2. بد، ز بد گوهران پدید آید(هرکسی آن کند کزاو شاید)-عنصری
  3. مه فشاند نور و سگ عوعو کند (هرکسی بر خلقت(طینت) خود می تند)-مولوی

The moon sheds light and the dog’barks, everyone proceeds according to his nature.

این بیت خوانایی دارد با درونمایه نشانه ی هشتاد و چهارم سوره اسراء (قل کل یعمل علی شاکله فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا) (بگو که هرکس بر پایه ساختار درونی و پیکری خود رفتار می کند و پروردگار شما به هرکه راه یافته تر باشد داناتر است.)

همانندی ها: از کوزه همان برون تراود که در اوست. از خم سرکه، سرکه پالاید(می تراود).

  1. (هرکسی بر شعر و فرزند خود مفتون بود)گرچه آن فرزند زشت و شعر ناموزون بود؟

همانندی: بوزینه به چشم مادرش غزال است.

  1. دور مجنون گذشت و نوبت ماست(هرکسی چند روزه نوبت اوست)-حافظ.پنج نیز گفته شده است.

روزگار مجنون و چرخه ی شیدایی او سپری شد و پستا (نوبت) به ما رسید. در این گیتا هرکسی به اندازه پنج روزی مهلت داشته  هیچ چیز زنده و جاوید نمی ماند (چرا که همگان رفتنی هستند.)

مجنون: (مجنون بنی عامر و قیس عامری) شیدای لیلی و از یلان چامه ای تازی و پارسی است که در بودش تاریخی او چون لیلی گفتگو و ناهمسانی دیدگاه است.مجنون؛ همدودمان لیلی و از کودکی با او همبازی، هم مکتب و همدم بود که سرانجام، کارشان به شیدایی جانسوز می کشد. پدر مجنون تن به زناشویی لیلی با مجنون نمی دهد. و مجنون سر به بیابان می گذارد و مردم به انگیزه شیدایی او به لیلی پاژنام (لقب) مجنون داده بودند. حافظ بیشتر نام لیلی و مجنون را همراه هم می آورد.

برای نمونه: “برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر- وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد”- حافظ

همانندی ها: “هرکه آید، هرکه آمد می رود- این جهان، محنت سرایی بیش نیست- جامی” . “هرکه آمد عمارتی نو ساخت- رفت و منزل به دیگری پرداخت-سعدی”. “سرای سپنجی نماند به کس-فردوسی”. “هست در این بزمگه دل فروز- نوبت هر اهل دلی، پنج روز-امیرهاشمی کرمانی”

  1. (هرکسی را بهر کاری در جهان آورده اند)کار ما عشق است و ما را بهر آن آورده اند-اهلی شیرازی.

همانندی: از هرکسی کاری ساخته است.

  1. (هرکسی را بهر کاری ساختند) میل آنرا در دلش انداختند. مولوی

همانندی: از هرکسی، کاری ساخته است.

«برنوشتی بر مصاریع گمشده ی رایج»- بخش هفتادم

  1. (هرکسی در زمانه تیز هُش است)/کس نگوید که دوغ من ترش است-نظامی
  2. عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است/(هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است)-سعدی
  3. ناصحا مصلحت من هوس روی نکوست/(هرکسی مصلحت خویش نکو می داند)-کمال خجندی

همانندی: کور به کار خود بیناست.

  1. (هرکسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش)/صیرفی(صرافی) بهتر شناسد قیمت دینار خویش- حنیف شیرازی

همانندی: هرکسی کار خودش؛ بار خودش.

  1. هر نشاطی را در این گلشن ملالی در پی است/(آری آری هر کمالی را زوالی در پی است)-طالب آملی

همانندی ها: “هر کمالی را بود خوف ز والی در عقب- وطواط”. “چو گشتی تمام آیدت کاستی- اسدی”. “گُل بریزد به وقت سیرابی-سعدی”. “بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر- معزّی”

  1. شب که می گرید چشم ما فردا طمع دارد وصال/(هرکه آبی می دهد بهر ثوابی می دهد)- کمال خجندی
  2. (هرکه آرد حرمت، آن حرمت برد)/هرکه آرد قند، لوزینه برد- مولوی

Whoever brings reverence gets reverence (in return) whoever brings sugar eats almond- cake

همانندی: حرمت هرکس به دست خودش است.

لوزینه (باقلوا) گونه ای شیرینی که با مغز بادام و پسته، گلاب و شکر ساخته می شود.

  1. (هرکه آید به جهان اهل فنا خواهد بود)/آنکه پاینده و باقی است، خدا خواهد بود- لاادری
  2. کینه جویی روش احسان نیست/(هرکه احسان نکند؛ انسان نیست)-جامی
  3. (هرکه از پل بگذرد احسان بود)/زیر پُل منزلگه رندان بود- ؟
  4. (هر که او بیدارتر، پر دردتر)/هرکه او آگاه تر، رخ زرد تر- مولوی
  5. (هرکه او ارزان خرد ارزان دهد)/گوهری، طفلی، به قرص نان دهد- مولوی

He that buys cheaply gives cheaply a child will gives a peral of a loaf of bread.

همانندی: ارزان خری، انبان خری. هرکه او ارزان خرد، انبان خرد.

  1. (هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود)/هرکه با دانا نشیند عاقبت دانا شود -؟

همانندی: هرکه با ناکس نشیند عاقبت رسوا شود- صائب

  1. هرکه باشد عاشق جانان نپردازد به جان/(هرکه باشد طالب گوهر نیاندیشد ز آب)- عبدالواسع جبلی

جانان (جان +ان): روی زیبا- دلکش- نازنین- شاهد.

سعدی گفته: “خفته خبر ندارد، سر بر کنار جانان/کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان”

همانندی: هرکه را طاووس باید جور هندوستان کشد.

  1. هرکه عاشق بیشتر دل ریش تر/(هرکه بامش بیش، برفش بیشتر)-؟

همانندی ها: “سر بزرگ، بلای بزرگ دارد”. “هرکه را سر بزرگ، درد بزرگ”. “هرکه دخلش بیشتر، خرجش بیشتر”

  1. دست در دامن مردان زن و اندیشه مکن/(هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش؟)-سعدی

همانندی: “چه باک از موج بحر آنرا که باشد نوح کشتی بان- سعدی “

  1. من نمی گویم تو با کس خو مگیر/(هرکه بهرت تب کند بهرش بمیر)- نظام وفا

همانندی: “برای کسی بمیر که برایت تب کند”

  1. کمال صدق و محبت ببین نه نقص گناه/(که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند)-حافظ

مهربانی راستین را که در سر حد پختگی و رسایی است بنگر و نه کاستی های برخاسته از گناه، چراکه هرکس بی هنر باشد به بدی می نگرد.

همانندی: عیب نبینند بجز اهل عیب- خواجو.

  1. کیسه بُرانند در این رهگذر/(هرکه تهی کیسه تر آسوده تر)-نظامی

کمال خجندی نیز بدین مثل تمثّل جسته و گفته است:

“کیسه تهی باش و بیاسا کمال/ هرکه تهی کیسه تر آسوده تر”

“کیسه بُر”: جیب بر.

  1. (هرکه خواهد گو بیا و هرکه خواهد گو برو)/گیر و دار حاجب و دربان در این درگاه نیست-حافظ
  2. سخن بیهُده ز افراط است/(هرکه دارد خُمی نه سقراط است)- سنایی

خُم: آوندی سفالین و یا گلین و بزرگ که در آن دوشاب، سرکه و شراب و یا آرد و جز اینها در آن می ریزند و به آن خابیه، خمره، خبن و خنبره نیز می گویند.

  1. در حنا بنداز غفلت پای خواب آلود را/(هرکه دارد سعی در رنگینی دکاّن خویش)-صائب
  2. (هرکه در دهر(سینه) دلی داشت به دلداری داد)/دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز!- ابوالحسن ورزی
  3. محنت از حرص خیزد ای درویش/(هرکه را حرص بیش، محنت بیش)-مکتبی

مکتبی شیرازی، کتابی نگاشته به نام “کلمات علّیه غرا” (علّیه مؤنث علی یعنی بلند پایه و ارجمند.
غرا: شیوا، قصیده ی غرا یعنی ابیات شیوا.)

این کتاب: شرح (گشودن) کلمات (واژه های) منظوم (آراسته) حضرت علی علیه السلام است.

  1. شادی هرکه فزون است ز غم کامل نیست/(هرکه را خرج ز دخل است فزون، عاقل نیست)- صائب. به جای فزون، زیاد نیز نوشته اند.

سعدی نیز فرموده اند: “بر احوال آن مرد باید گریست/که دخلش بود نوزده؛ خرج بیست!”

  1. گو، چه حاجت که بر افلاک کَشتی ایوان را/(هرکه را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است)- حافظ.

لت دم به گونه های گوناگون نوشته شده است:

۱- خانلری: “هرکه را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است”.

۲- سودی: “مانند بالا”. ۳- قدسی: “هرکه را خوابگه آخر ز دو مشتی خاک است” و… ناگفته نماند که سکته های ملیح در سروده های حافظ پیشینه دارد.

معنای ساده ی بیت: از آنجایی که خوابگاه آخرین هرکس، خاک گور اوست، چه نیازی است که در سر، اندیشه آماده سازی ایوان های سر به سپهر کشیده را داشته باشی؟

  1. خواجه را به همه زُفتی هوس مدح خود است. بر لب گاو، چه جای هوس بوسه بود؟! این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ «هرکه را ریش بزرگ است، خرد کوسه بود»- ادیب صابر

زفتی: ترشرویی، فرومایگی. کوسه: در اینجا مجازاً = کوچک

و گفته اند که اندازه ریش، بیش از یک قبضه کراهت دارد(ناپسند است)

  1. کنج صبر اختیار لقمان است/(هرکه را صبر نیست، حکمت نیست)- سعدی

“کنج صبر” اضافه تخصیصی استعاره مکنیه است و به معنای “گوشه شکیبایی” می باشد.

اختیار، در اینجا به معنای مختار(برگزیده) است. به کار رفتن اسم، به جای صفت برای تأکید (استواری) و مبالغه (کوشش و زیاده روی) در وصف (ستایش) است.

لقمان: همان لقمان بن باعو را، فرزانه نامور و خواهرزاده ی حضرت ایوب(ع) و شاگرد حضرت داوود آهنگر است.

گنج صبر اختیار لقمان است اشاره است به داستان داوود و لقمان که مولوی نیز آنرا یادآور شده است و آن هنگامی است که داوود علیه السلام زره می سازد. لقمان، کار دست او را می نگرد. لیکن درباره ی آن پرسش نمی کند تا اینکه داوود از کار خود آسوده می شود و زره در بر می گیرد و از لقمان
می پرسد که چرا درباره اینکه من دارم چه کاری می کنم چیزی نپرسیدی؟! لقمان پاسخ می دهد که صبر (بردباری) نیز خود زرهی است در برابر هرگونه گزندها و آسیب ها و بدین روی، بردباری پایه ی حکمت است و لقمان به صفت حکیم متصّف است(لقمان حکیم)

و در قرآن مجید، لقمان به این ویژگی ستوده شده است.

کنج صبر و گنج صبر هر دو نوشتار و گفتار شده است و حکمت به معنای دانش و داد است. معنای بیت شماره ۲۸ چنین است: “خرسندی مرا بی نیاز ساز که برتر از تو خواسته و بی نیازی در جهان نیست”

گزیده ی لقمان گوشه شکیبایی یا گنج بردباری است. هرکه بدانچه دارد بسنده نمی کند از داد و دانش بی بهره است.

در اضافه ی اختصاصی (تخصیصی) مضاف، ویژه ی مضاف الیه بوده امّا جنبه ی مالک و مملوک ندارد مانند همین “کنج صبر” و یا “زین اسب” و امّا استعاره بر دو گونه است: یکی “مصرّحه” و دیگری “مکنیه” که “مشبّه” به همراه یکی از لوازم و ویژگی “مشبّه به” بیان گردد و خود “مشبّه به” حذف
می شود.

  1. (هرکه را طاووس باید؛ جور هندوستان کشد)/هرکه را محبوب باید محنت زندان کشد- ؟

The best fish near the bottom.

برای رسیدن به آرمان و به دست آوردن چیزی باید رنج و سختی کشید و دشواری های موجود را به جان خریده و بردباری پیشه ساخت.

همانندی ها: “هرکه باشد طالب گوهر، نیندیشد ز آب (عبدالواسع جبلی)”. “هرکه را محبوب باید، کُنده و زندان کشد”. “هرکه گنج خواهد رنج برد”. “زر از معدن به کان کندن برآید- سعدی”. “آب حیوان درون تاریکی است-سنایی”. “جد و جهدی به کار می آید هرکه را وصل یار می باید- اوحدی”

  1. عقل و دولت قرین یکدیگرند/(هرکه را عقل نیست؛ دولت نیست)- سعدی

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه فرموده اند: “صواب رأی بالدُول”: “یُقبل باقبالها و یذهب بذهابها” (رأی درست همراه با توان و فرمانروایی است؛ با آن می آید و با آن می رود). چراکه رأی و اندیشه درست نباشد توان به دست نمی آید یا تا توان درست نباشد رأی درست به دست نمی آید.

همانندی ها: “آدمی را عقل می باشد نه زر”. “خردمند باشید تا توانگر باشید-قاموس نامه”. “الهی آنرا که عقل دادی چه ندادی و آنرا که عقل ندادی چه دادی؟- خواجه عبدالله انصاری”

  1. حافظا! علم و ادب ورز که در مجلس شاه/(هرکه را نیست ادب لایق صحبت نبود)- حافظ

ای حافظ بکوش که دانشور و دارنده ی ادب و بینش باشی تا بتوانی سری در میان سرها برآورده و در نشستگاه شاه، جایی برای خود بازکنی چراکه هرکسی از ادب و رفتار پسندیده بازه داشته باشد، شایستگی هم سخنی با بزرگان را از دست می دهد.

همانندی: آدمیزاده اگر بی ادب است؛ آدم نیست.

  1. (هرکه زر دید سر فرود آورد)/ ور ترازوی آهنین دوش است-سعدی

ترازوی پولادین بازو با همه ی سختی که دارد چون زر در آن نهند سر فرود می آورد. پس جایی که زر در پولاد کارایی دارد، در دل نرم آدمی چه خواهد کرد؟

همانندی: ای زر، تو خدا نه ای و لیکن به خدا/ ستار عیوب و قاضی حاجاتی.

«برنوشتی بر مصاریع گمشده ی رایج»- بخش هفتاد و یکم

  1. (هرکه تیغ ستم کشد بیرون)/فلکش هم بدان بریزد خون-سنایی

“و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون” (آنانکه ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی باز می گردند). حضرت علی (ع) فرموده اند: “و من سل سیف البغی، قتل به” (هرکه تیغ ستم بیرون کشد، سرانجام؛ خونش بریزد)

هرکه شمشیر جور برکشد، شمشیر غلبه بر وی کشند- از نصیحته الملوک

  1. عدل فرمودست بتّر را بتر/(هرکه ظالم تر، چهش با هول تر)-مولوی

هرکس که ستمگر باشد و بیشتر ستم نماید، سرانجام، چاهش هولناک تر است که دادگری خداوندی نیز برای هرکنشی که بدی بیشتری پیامد داشته باشد جزای بدتری را فراهم می آورد. بر پایه ی نشانه ۴۰ سوره ی شوری “جزاء سیئه سیئه مثلها”

  1. (هرکه عاشق نیست، او را خر شمر)/خر بسی باشد، ز خر کمتر شُمر

عاشقی در چستی و چالاکی است- هرکه عاشق نیست، کرم خاکی است- عطار

سری که عشق ندارد، کدوی بی بار است.

  1. چشم عیب از مردمان بر دار، و عیب خود نگر/(هرکه عیب خویش بیند از همه بیناتر است)-نسیمی
  2. می رود منفعل(شرمسار) از مجلس مستان خورشید/(هرکه ناخوانده در آید؛ خجل آید بیرون)-صائب

صائب در این بیت، خورشید را شرمنده دانسته و انگیزه این خجالت زدگی را ناخوانده به هرجا سر زدن می داند.

ناخوانده به خانه ی خدا نتوان رفت.

  1. خار را قُرب(نزدیکی)گُل از خوی بد خود نرهاند/(هرکه ناساز بود؛ در همه جا ناساز است)-صائب

ناساز(نا=نفی+ساز=ساختن) در این بیت معنای: کژ رفتار و ناسازگار، زمخت و نتراشیده

  1. (هرکه نقش خویش می بیند در آب)/برزگر باران و گازُر(رخت شوی)آفتاب-سعدی (هرکه به فکر خویش است؛ کوسه به فکر ریش است)

زمانی که بخواهند به گویند کسی در پی سود خویش است از این زبانزد بهره گرفته می شود و این زبانزد ریشه در یک رخداد دارد.

  1. ابر اگر آب زندگی بارد/(هرگز از شاخ بید، برنخوری)-سعدی

با فرومایه روزگار مبر/کز نی بور یا شکر نخوری-سعدی

گیریم که از ابر، آب زندگی فرو ریزد شدنی نیست که با آب حیات، درخت بید میوه بر آورد و یا اینکه نی بوریا شکر دهد. هم چنین با کس پست و فرومایه روزگار خود را سپری مساز چراکه او چون نی بوریا است و از او چشمداشت شکر نتوان داشت. هرچند بید برای پرندگان جایگاه و برای جانوران مواد خوراکی و برای انسان ها سایه، اکسیژن و هیزم فراهم می آورد و بوریا هرچند که حصیر می شود و خانه ها و مزگت های شهر و روستا را گسترده شده می سازد امّا با این حال چون میوه در خور خوردن نمی دهد بد بنیاد به شمار می آید! و هر چیزی که برای سیر کردن شکم انسان ها سودمند باشد خوب است و جز این نه!

همانندی ها: “از مار نزاید جز مار بچه” و “تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است”

  1. از همت بلند بدین مرتبت رسید/(هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی= فرمایه)-منوچهری دامغانی

و باز هم منوچهری دامغانی:

“شبنم از همت به خورشید بلند اختر رسید/شهپر پرواز غیر از همت والا مجو”

همانندی ها: ۱- “سگ، سگ است ارچه پاسبان باشد”، ۲- “شکاری کی تواند شد سگی کو هست کهَدانی(مجیر الدین بیلقانی)سگ کهدانی، سنگ تن پرور است”، ۳-“مردم بی اصل و گوهر نیابد سروری-سوزنی”

  1. (هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود)/هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود-حافظ

لوح: برگه ای برای نوشتن. سرو خرامان: کنایه از بلند بالایی است که با ناز و خودنمایی راه می رود.

  1. کوهی است غم عشق تو؛مویی است تن من/(هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن)-سنایی
  2. افتادگی آموز اگر طالب فیضی/(هرگز نخورد آب زمینی که بلند است)-پوریای ولی

از سویی سعدی نیز چنین سروده است(تواضع گرچه محبوب است و فضل بیکران دارد/نباید کرد بیش از حد که هیبت(شکوه)را زیان دارد)

همانندی ها: ۱-“کاکُل از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد/زلف از افتاده حالی همنشین ماه شد-صائب”. ۲-“تواضع کن که یابی ارجمندی/فروتن شو که یابی سربلندی”

  1. هرکس به نصیب خویش خواهند رسید/(هرگز ندهند جای پاکان به پلید)-سعدی
  2. این(وین) عشق تو در من آفریدستند/(هرگز نورد ز زعفران زردی)-سعدی
  3. (هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق)/ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما-حافظ

جریده: جمع آن جراید: روزنامه، دفتری بزرگ برای ثبت مسایل دارایی لشکری و فرمانروایی. سعدی گفته است.. “بسا کسی که جامه ی دشمنان پوشیده و نامش در جریده ی دوستان ثبت کرده اند”

  1. (هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای)/نیست غیر از زود رفتن، عذر بیجا آمدن-صائب
  2. با ما به حدیث عشق ما چستیزند(چه ستیزند؟)/(هر مرغی را به پای خویش آویزند)-طاهربن فضل چغانی

حدیث: نو، جدید، درخور، سزاوار و ازدر و در بیت بالا ازدر…

بیت زیر پیشتر از بیت بالاست:

“یک شهر همی فسون و رنگ آمیزند/تا بر من و بر تو رستخیز انگیزند.”

  1. سعدیا از روی تحقیق این سخن بشنیده ای/(هر نشیبی را فرازی و هر فرازی را نشیب) این بیت به گونه ی زبانزد زیر گفتار شده است: “هر نشیبی را فرازی در پی است(هر فرازی را نشیبی در عقب)”
  2. (هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار)/کس را وقوف نیست که انجام کار چیست؟-حافظ

هرگاه که زمان در خور و خوشی به دست افتاد آنرا ارج گذار چرا که پایان کار را هیچ کسی نمی داند که چسان خواهد بود. خوش باش و شادی را به پیرامون خویش پیش کش کن.

  1. ز هجر روی تو مژگان من همیشه تر است/(هزار خار دهند آب از برای گلی)-شیخ الرئیس افسر
  2. من ارچه عاشقم و رند و مست و جامه سیاه/(هزار شکر که یاران شهر بی گنهند)-حافظ
  3. (هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست)/نه هرکه سر نتراشد قلندری داند-حافظ

سر تراشیدن: یکی از زنان زیبا روی همسردار زلیخا وار، سخت به شیخ جمال الدین ساوه ای دارنده ی جمال و کمال، مجرد و مفتی مصر دل می بندد و برای شیخ، دام ها می گستراند. شیخ در”طهارت خانه” موی ریش و سبیل و ابروی خود را می تراشد- تا از چشم آن زن بیفتد و کارا می شود و پارسایی او نگه داشته می شود. از آن پس، پیروان شیخ به یاد و بزرگداشت او موی سر، ریش، سبیل و ابروی خود را “چهار ضرب” و آیین خود می کنند. سرنتراشد نیز گفته شده است چرا که بسیاری از پشمینه پوشان گیسوان بلند داشته اند امّا در بیت بالا نمارش به قلندر و قلندری است و همان بتراشد درست است و سعدی نیز فرموده: “اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی/تو نیز جامه ازرق بپوش و سربتراش” نکته باریکتر ز مو، هم به معنای الف- مسئله؛ برتر از مو و تراشیدن آنست. ب- نکته های باریک و نازکی مورد جای افکندن است.

قلندر” و “قلندری“: قلندر بر وزن سمندر و یا “قرندل” معرب واژه ی آن هنوز روشن نیست امّا قلندر به درویش بی بند و بار شوریده احوال گفته می شود که نسبت به پوشاک و آیین ها بی بند و بار است و پایه کارش بر بهم ریختن خوی ها و منش ها گفته می شود و چنانکه نوشتار شد موهای خود را چهار ضرب
می کرده اند.

“از این مزوجه (کلاه درویشان) و خرقه، نیک در تنگم/به یک کرشمه ی صوفی وشم قلندر کن-حافظ”
به هر روی قلندر به؛ درویش، مرد زورمند و درشت اندام، نا محرم به زن و مرد بدن همسر و جز اینها و قلندری نیز پیشه قلندران است و آن نیز گسستن از بندها و زنجیرهای ماده و رسیدن به جایگاه مینوی و..

  1. وفا به وعده نکرد از هزار یک، آری/(هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند)-محمود فرخ سیستانی

رضا نمی شوم از او ز خون ناحق دل/به بوسه ای ز لبش تا مرا صدا نکند.

همانندی ها: ۱- “وفا در مذهب خوبان روا نیست-جمال الدین عبدالرزاق”، ۲- “خوبی و وفا هر دو به هم گرد نیایند- قطران”، ۳- “آنجا که جمال است علی القطع وفا نیست-اثیر اخسیکتی”، ۴- “وفا به جمال کم سازد- اثیر اخسیکتی”، ۵- “ز معشوقان وفا جستن غریب است-نظامی”

  1. (هزیمت به هنگام؛ بهتر ز جنگ)/چو تنها شدی نیست جای درنگ-فردوسی

“هزیمت”: شکست خوردگی و پراکندگی لشکر.

براستی آیا گردن نهادن در برابر راستینه ها خردمندانه و آبرومندانه تر از لجبازی و دمیدن در شیپور جایگاه های غیرمنطقی نبوده و هزینه ی کمتری برای خود شخص و مردم به بار نمی آورد؟

“الفرار مما لایطاق من سنن المرسلین”(گریختن از آنچه بدان توان نداری آیین پیامبران است)

  1. پس جواب او سکوت است و سکون/(هست با ابله سخن گفتن جنون)-مولوی

(جواب ابلهان خاموشی است)

Therefore the answer to him is silence and rest: to talk with foal is madness

  1. صبر چون پول(پُل)صراط،آن سو بهشت/(هست با هر خوب، یک لالای زشت)-مولوی

مولانا می گوید همان گونه که برای برخورداری از داشتن یک کودک زیبا، باید زشتی چهره لالا پرستار سیاه را برتابید، برای رسیدن به بهشت خداوند و رستگاری جاوید باید از پُل صراط که بر فراز آتش دوزخ تعبیه شده است، گذر کرد.

Patience is like the bridge Sirat, (with)Paradise on the other side: with every fair(boy)there is an ugly Peda gogue.

هرجا پری رخی است، خرسی با اوست.

  1. (هست با هر لقمه ای خون دلی)/نیست کس را چون حقیقت حاصلی-عطار
  2. بر آشیان جهان خوشدلی مجوی که کس/نیافت شهپر عنقا بر آشیان غُراب(زاغ،کلاغ)

تو را به دست تو سر می بُرد زمانه از آن که/(هست پّر عقاب آفت وجود عقاب)-مجیر الدین بیلقانی

مجیر الدین بیلقانی چامه سرای سده ی ششم هجری است.

مصراع دوم به گونه ی (عقاب را نتوان جُست، جز به پر عقاب!)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *