(قربانیان مطبوعات ؛ در رژیم گذشته ایران) – بخش اول

در نشست کوتاه و «گپ» و «گفتی» که با استاد جواهری داشتیم بنا شد تا ، جستارهایی در مورد قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته باشیم. ما این جستار را در چند قسمت با خوانندگان و پژوهندگان هفته نامه در میان می گذاریم. ترجیحاً با دوران پهلوی دوم آغاز و به دوران پهلوی اول ختم می کنیم. به لحاظ قدمت تاریخی ؛ قرعه ی فال به نام زنده یاد «محمد مسعود» افتاد که ماجرای حذف فیزیکی او از پهنه ی مطبوعات و ، با همه ی گمانه زنی ها و اقاریر و توپ را در زمین یکدیگر انداختن شاید تاکنون نیز در پرده ی ابهام باشد ( معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد؛ هرکس حکایتی به تصور چرا کند؟ )

محمد مسعود (۱۳۲۶ – ۱۲۸۰ )

پس از پایان دوره ی شش ساله ی ابتدایی، وارد یکی از حوزه های علمیه قم می شود و با اولین کتاب حوزوی آن روز (جامع المقدمات) شروع می کند. سپس از زادگاهش به تهران می آید و در یک چاپخانه مشغول به کار می شود. مسعود از جمله روزنامه نگاران آتشین مزاج، جنجال برانگیز و سرشناس دهه های نخستین سده ی اخیر بوده است. نوشتارهای وی از سال ۱۳۱۱ در روزنامه های: قانون، آینه، ایران، تهران مصور و اطلاعات منتشر می شود. نخستین شاهکار قلمی او ( جدای از «تلاش معاش» ،«اشرف مخلوقات» ، «گل هایی که در جهنم می روید» و یا «بهار عمر») به نام «تفریحات شب» و با نام مستعار نویسنده (م-دهاتی) در پاورقی روزنامه «شفق سرخ» به مدیریت و صاحب امتیازی شیخ علی دشتی – معروف به «علی ابو دقه» (نماینده چندین دوره ی بوشهر و بنادر جنوب در مجلس شورای ملی) منتشر گردید که مورد تحسین و استقبال ارباب قلم و ادب آن زمان قرار می گیرد.

مسعود ، سال ۱۳۱۴ از سوی وزارت فرهنگ و معارف ، جهت مطالعه در امر مطبوعات و تعلیمات عالیه، بورسیه شده، به پاریس و سپس به بروکسل اعزام می شود و تا سال ۱۳۱۷ در اجرای این مأموریت مشغول تحصیل در رشته ی روزنامه نگاری می شود و ، با وساطت پیر داستان نویسان ایران (محمدعلی جمالزاده) از سوی علی اکبر داور (وزیر دارایی وقت) نسبت به گره گشایی های شخصی و خانوادگی او همراهی لازم می شود (گویا جمالزاده بعدها مطالبی نسبت به هدف ژورنالیستی او ابراز کرده! ) شوربختانه مسعود در همان سال ۱۳۱۷ به علت نشر مقالاتی درباره ی سوسیالیسم در روزنامه (La gazet) بلژیک و نیز به دلیل تمایلات و افکار سوسیالیستی اش، تشکیلات رضاشاهی؛ مسعود را بر نمی تابد و الزاماً به تهران فرا خوانده می شود.

او پس از بازگشت به کشور، به رغم تلاش ها و پیگیری های مستمر نمی تواند موافقت مقامات رژیم بسته را در کسب امتیاز یک نشریه و حتی همکاری قلمی مطبوعات آن روز جلب کند. (ممنوع القلم می شود) مسعود به ناچار برای امرار معاش به سوی حق العمل کاری روی می آورد. و در واقع بازاری می شود. پس از شهریور۱۳۲۰ و تبعید رضاشاه به جزیره موریس و در نتیجه ایجاد بستر و فضای مناسب برای لمس نسیم آزادی، موفق به کسب امتیاز روزنامه (در اصل، هفته نامه) «مرد امروز» می شود. به طوری که مورّخ پنجشنبه ۲۹/۵/۱۳۲۱ خورشیدی ، اولین شماره هفته نامه «مرد امروز» بر روی پیشخوان روزنامه فروشان تهران رونمایی و توجه رهگذران باسواد را به خود جلب می کند.

مسعود در «سرتیتر» هفته نامه خود، هدف غائی از رکن چهارم دموکراسی (مطبوعات) را در درجه نخست، اجرای یک اصل می داند و آن نیز اصلاح اقتصادی و بهبود وضع مالی و معیشتی مردم است. بدون شک نیل به هر مقصد و مرامی متوقف است بر اجرای قانون که هیچ قانونی نمی تواند دارای ارزش حقیقی و قدرت معنوی باشد– مگر اینکه در سایه طوبای آزادی و عدالت قرار گیرد. پس شرط اول بقا و پیشرقت جامعه ، وجود گوهر ناب آزادی و عدالت اجتماعی است که جامعه را به اهداف عالی و متعالی رهنمون می سازد و این در حالی بوده که به بیان مسعود؛ قوه مجریه، خود حافظ و نگهبان مجرمین و به قول او حکومت «لمپن» هاست. قوه قضائیه نیز در چنبره قوای مجریه و مقنّنه مبهوت و کلام سر در گم است. مسعود نسبت به استیفای حقوق حقّه ی مردم به انتشار جنجالی ترین اخبار و درج مطالب تند و گزنده در افشای ماهیت قوه مجریه، مقنّنه و قضائیه؛ تجّار و ثروتمندان، تیترهایی چون «تنها یک محکمه انقلابی می تواد محتکران، واسطه های اقتصادی، چپاولگران اداری و عمله و اکله های سیستم و بیداد را تیرباران کند!»

مسعود در یکی از بحرانی ترین ادوار تاریخی ملت ایران به روزنامه نگاری پرداخت و با درج مقالات انتقادی تند نسبت به رجال، دولتمردان، متمکّنین، بازاریان و کاخ نشینان بعد از چند شماره اولیه در میان خوانندگان خود ، جای وسیع و والایی پیدا می کند. وی روز به روز بر شدت و آهنگ حملات خود می افزاید به طوری که عناوین او در پنج شش سال انتشار پر «افت» و «خیز» نشریه (مرد امروز) همراه با موفقیت و سبب اشتهار هفته نامه و صاحب امتیاز و مدیرش می شود. بی باکی و بی پروایی در نشر مقالات مرد امروز به سایر اصحاب جراید و ارباب قلم محافظه کار و میانه رو تسرّی پیدا کرده و به آنان جسارت و تهوّر بیشتری می دهد تا راه مسعود را پی گیرند. اما از سوی دیگر، خروجی این مقالات سبب می شود که وجوه طبقات زیان دیده کینه شدید مسعود را به دل گیرند و از آن طرف، از سوی حکومت، نشریه وی به محاق توقیف و تعطیل فرو می افتد و خودش نیز مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد (چو پرده دار به شمشیر می زند همه را، کسی مقیم حریم حرم نخواهد شد)

مسعود طی پنج سال و اندی از عمر انتشار مرد امروز، تنها موفق به انتشار ۱۳۷ شماره می شود و چون رژیم، روزنامه اش را بیش از پنجاه بار توقیف می کند. این امر به روند طبیعی روزنامه لطمه می زند. اما (گر ما ز سر بریده می ترسیدیم ، در محفل عاشقان نمی رقصیدیم!) مسعود اوایل سال ۱۳۲۶ با شکل دادن سازمانی به نام «مقاومت منفی» ، روند مبارزاتی را آغاز و پس از گذشت یک ماه به «سازمان مقاومت ملّی» تغییر عنوان پیدا می کند. حملات شدید مسعود نسبت به سیاست های تجاوزگرانه مسکو و لندن در ایران نقش برجسته ای در بر ملا ساختن ارتباط تنگاتنگ حزب توده با مسکو و سرسپردگی برخی احزاب داخلی و عناصر خائن وابسته به لندن ایفا می کند. وی زمانی که حزب توده اصرار می ورزیده تا امتیاز نفت شمال به شوروی سابق داده شود از جمله کسانی بوده که با مقاومت شدید خود علیه آن به مخالفت بر می خیزد. به دنبال انتشار چند مقاله و سرمقاله در مرد امروز ، روزنامه های وابسته به حزب توده، با چاپ مقالاتی او را واپسگرا و آنارشیست (به تعبیری هرج و مرج خواه) می نامند.

از جنجالی ترین اقدام مسعود تیتر «یک» روزنامه اش اختصاص جایزه صدهزار تومانی آن ایام برای فردی بوده که سر قوام السلطنه (نخست وزیر قدرتمند وقت) را برای مسعود ببرد! مسعود در پی این تیتر به مدت سه ماه فراری و تحت تعقیب و مخفیانه نزد دوست همسنگر مطبوعاتی خود (احمد دهقان) زندگی می کند تا وقتی که قوام السلطنه از نخست وزیری کناره گیری می کند. در ایام اختفا که روزنامه اش به حال تعلیق بوده از پای نمی نشیند و مرد امروز را با تنگناهای زیاد به صورت «بولتن» خبری محرمانه با مقالات آتشین منتشر می کند. مسعود در ادامه کار خود، آن به آن آهنگ کلام را شدید و هر چه شدیدتر و فتیله شعله احتراق را بالاتر می کشد. او یک هفته قبل از ۲۲/۱۱/۱۳۲۶ و در شماره ۱۳۷ مرد امروز مقاله ای بدین مضمون می نویسد که خواهر دوقلوی شاه (اشرف پهلوی) به علت خرید پالتوی پوست خز گران قیمت خود (که بعدها معلوم می شود این پالتو، هدیه «ژوزف استالین» در سفر اشرف پهلوی به مسکو به ایشان بوده است) و پوشیدن آن در مجالس و انظار ، حمله شدیدی می کند مبنی بر اینکه این حرکت با تهی دستی تهیدستان و بینوایی بینوایان در تضاد و تقابل آشکار می باشد که طبعاً این نوشته خشم دربار را به شدت بر می انگیزد.

«ترور کور»محمد مسعود (جان بر سر قلم نهادن) :

مسعود که روزی برای سر قوام جایزه گذاشت، به دست تقدیر، مقارن ساعت ۱۱ شامگاه ۲۲/۱۱/۱۳۲۶ که از چاپخانه مظاهری (محل چاپ مرد مبارز) واقع در خیابان اکباتان با فراغ بال قصد سوار شدن اتومبیل خود را داشته (یا با تمهیداتی اتومبیلش بر سر یک چهارراه متوقف می شود) با شلیک دو گلوله «اسلحه هفت تیر» از سوی صاحب سواری متوقف شده ی در آن حوالی به مغز مسعود، او را نقش زمین می سازد.

مرگ تکان دهنده مسعود به لحاظ گستردگی مقالات تند و تیزش (البته بدون رعایت گرامر ژورنالیسم) در پی مسایل گوناگون سیاسی، اجتماعی و ضربات کوبنده قلمی که به گروه های مختلف – از دولتمردان گرفته تا سیاست بازان و سیاسی کاران، واسطه های اقتصادی از یک سو و خرسندی آسیب دیدگان و آبرو باختگان از سوی دیگر، گمانه زنی در تفاسیر و تعابیر به رأی گوناگون که در پی داشت تا سال های متمادی به صورت راز سر به مهر، نقل مجالس خصوصی و مطبوعاتی بود – حتی پرونده این جنایت تا مدت ۱۰ سال در دادگستری راکد و مشمول گرد و خاک و مرور زمان و در هاله ای از ابهام باقی و همچنان جسته و گریخته ورد زبان ها. افراد و گروه های مختلف رندانه و مزوّرانه تلاش داشتند تا با جامه درانی، نعل وارونه زدن، اشک تمساح ریختن، توپ را در زمین حریف و رقبای سیاسی خود انداختن این لکه ننگ ابدی را از دامان خود پاک و این انگ جنایت را متوجه دیگری – به ویژه دربار نمایند. از جمله روزنامه شماره ۲۵۷ مردم؛ ارگان حزب توده با مرثیه سرایی و نوحه خوانی های خود چنین عنوان می کرده که هدف از این حرکت شنیع، احتقان و اختناق مطبوعات و مقدمه از راه رسیدن مجدّد چکمه هی دیکتاتوری رضاشاهی است.

تا قبل از به دام افتادن و دستگیری سروان خسرو روزبه (مردی که فسانه شد!) در ۱۵/۴/۱۳۲۶ و اعترافات بیست و چد صفحه ای او به هنگام بازجویی در زندان قصر در زمینه های مختلف از جمله قتل مسعود، هیچ گاه به مخیله دکتر انور خامه ای – عضو سابق حزب توده – خطور نمی کرد که از یک گروه افراد تحصیل کرده و به زعم ایشان اروپا دیده ای ! چون گروه «۵۳ نفر» دکتر تقی آرانی (نوشته ی بزرگ علوی) که سنگ هواداری خلق را به سینه می زندند از پای درآوردن مسعود کاملاً دور از ذهن و باور نکردنی است؛ غافل از اینکه با دید «ماکیاولیستی» هدف می تواند وسیله را توجیه کند. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و دستگیری افرادی چون احسان طبری و نورالدین کیانوری ، گره کور این معمای شگفت انگیز تا حد زیادی گشوده شد؛ بدین معنی که از جمله آمرین این قتل یعنی خسرو روزبه و تنی چند از شرکای فکری خودسر سازمان افسران آزادی خواه حزب (حسام لنکرانی ، بانو صفا حاتمی و…) و عامل ترور نیز ابوالحسن عباسی نامی بوده است تا با این عمل ددمنشانه خود تکانه ای عصبی علیه دربار وارد و به حساب آنان واریز و غبارزدایی شود.

احسان طبری، تئوریسین حزب توده نیز اشاراتی به حرکت غیرحزبی بلکه شخصی تیم تروریست کرده است. گویا دکتر مظفر بقایی کرمانی بعد از گذشت دو سال، سندی داشته که ظاهراً محمد مسعود مدرکی دال بر ارتباط تیمسار رزم آرا رییس ستاد ارتش با حزب توده و روزبه مشعر بر زد و بندهای سیاسی چپ و راست داشته که در قتل او بی تأثیر نبوده است. اما به هر روی ماهوی نیّت این جنایت یعنی حذف فیزیکی یک انسان در دادگاه فردی و یا حزبی توجیه پذیر نیست – خواه بیان شود که این حرکت، خودسرانه تندروانه و رادیکالی تیم ترور در برابر محافظه کاری به قول خودشان رهبران بزدل و محافظه کار حزب توده بوده و یا هر انگیزه دیگر. به راستی شاید این راز تا ابد سر به مهر بماند!

حال که سخن در مورد مسعود به اینجا کشیده اضافه می شود که مسعود ورای بی باکی و شهامت در تیترهای پوپولیستی و عامه پسند خود در انتقاد از مقامات و افرادی چون (حاج علینقی کاشانی تاجر) به جای دستور زبان ژورنالیسم از واژه های تند و افعال معلوم استفاده می کرد، که آهنگ و فحوای کلام حکایت از درگیری فردی می کرده تا روزنامه نگاری. چرا که لحن روزنامه نگاری حرفه ای (ونه حزبی) باید بی طرفانه باشد. او گاهی هم علیه مقامات در روزنامه اش اعلان و اخطار چاپ می کرده که ژورنالیسم حرفه ای مهر تأیید بر آن نمی زند.

                                                                                                (قیصری – جواهری)

قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته (بخش دوم)

امیرمختار کریمپور شیرازی ( ۱۳۳۲ – ۱۲۹۹ ) :

سنگین نمی شد این همه گوش ستمگران              می شد گر از شکستن دل ها، صدا بلند

  

الف – تولد و تحصیلات :

(معروف به شیرازی) ، روستازاده ای که در روستای «دهویه» از بخش «رونیز» استهبان (قبلاً در تقسیمات کشوری، رونیز جزو شهرستان فسا بوده) و به روایتی در روستای مجدآباد شهرستان فسا – در خانواده ای زحمت کش که وضع مالی چندان مطلوبی نداشته اند دیده به دنیا می گشاید – که احتمالاً این وضعیت مالی در موضع گیری های آینده او برای استیفای حقوق حقّه مردم محروم اثرگذار بوده است؛ زیرا تا فردی خودش مزه ی تلخ نداری را نچشیده باشد نمی تواند منادی ندای حق طلبانه قشر محروم جامعه باشد که (شکسته بال و پر داند بهای مومیایی را) اگر جزمی اندیشیدن و تعصّب محلی را رها کنیم باید بگوییم که کریمپور در واقع به رکن چهارم دموکراسی تعلق داشته که در نهایت قربانی تلقی شیوه فکری و بیان آرمان های خود شده است.

امیرمختار دوره ی شش ساله ابتدایی را در استهبان (یا فسا) زیر نظر معلم های جاودان نام خود چون سید روح الله کشفی و دیگران؛ تحصیلات متوسطه را در دبیرستان های شیراز (ظاهراً به علت تنگدستی مدتی در دبیرستان نظام) و تهران سپری و سپس به موازات خدمات اداری نه چندان دل چسب خود در شرکت بیمه ایران به سال ۱۳۲۷ در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در رشته حقوق قضایی مشغول به تحصیل می شود اما به علت سخنرانی مهیج خود درباره ترور ناجوانمردانه محمد مسعود (مدیر روزنامه مرد امروز) به مدت یک سال تعلیق از تحصیل؛ دیپلم لیسانس قضایی را دریافت می کند. مدتی نیز به کسوت خبرنگاری در می آید. کریمپور از همان ابتدا گرایشات حزبی (چپ) داشته سپس به جبهه ملی ایران به رهبری شیرمرد پیر (لقبی که ثریا اسفندیاری – همسر دوم شاه، به دکتر مصدق داده بود) دلبسته و وابسته شده؛ پا در میدان مخوف و نه چندان نیک فرجام سیاست می گذارد.

ب – روزنامه نگاری:

به گواهی افراد همروزگار کریمپور؛ ایشان از همان دوران جوانی دستی آشنا به قلم داشته و شعر نیز می سروده است. وی در ۲۴/۱۱/۱۳۲۹ اولین شماره هفته نامه شورش (عنوانی دو وجهی و ایهام دار!) را روانه پیشخوان روزنامه فروشان تهران می کند ( «کلک» شورش به دل خصم ، چنان کار کند – که بدان کوه گران ؛ تیشه فرهاد نکرد ) لیکن «شورش» (خوش درخشید ولی دولت مسنعجل بود!) پس از انتشار چهار شماره به دلیل پیکار قلمی آشکار با دولت سپهبد رزم آرا ؛ شاه و خواهر دوقلویش (اشرف) توقیف و خود کریمپور، سه ماه حبس تأدیبی را تحمل می کد. این چهره نستوه و گران سنگ از پای نمی ایستد و با عناوین دیگری از جمله «قیام ملت» و جز اینها روند مطبوعاتی خود را با آمیزه ای از مبارز ه و غرش تندرآسا و بی امان ادامه می دهد. با روی کارآمدن دولت دکتر مصدق (۱۸/۲/۱۳۳۰) روزنامه مجدداً با همان نام اصلی شورش اجازه انتشار
می یابد و تا تاریخ ۲۴/۵/۱۳۳۲ در مجموع هشتاد و شش شماره از نشریه چهار صفحه ای دوریالی را منتشر می کند. کریمپور یک بار نیز به اتهام اهانت به مقام سلطنت و نیز به اتهام نشر اکاذیب به منظور تشویش اذهان عمومی به چندماه حبس محکوم می شود.

به راستی سال انتشار شورش یکی از هایل ترین سال های پر فراز و فرود سیاسی و دریای مواج و پرتلاطم ملت گرانسنگ ایران بوده است. زیرا از یک سو ملت ایران به زعامت قهرمان ملی و معدود یاران جبهه ملی اش ندای حق طلبانه ملی شدن نفت و مبارزه با روباه پیر استعمار را سر می داده (البته نقش آفرینی آیت الله کاشانی در این زمینه انکار ناپذیر و ستودنی است) اما از سوی دیگر ، رزم آرا نخست وزیر وقت با این تلقی موهن : « ملتی که نمی تواند دسته لولهنگ (آفتابه سفالی) را بسازد چگونه از چرخش چرخ صنعت عظیم نفت بر می آید؟!» علم مخالفت با ارایه لایحه ملی شدن نفت که خاستگاه اصلی و مصرّانه مصدق و یارانش بوده است، را برافراشته و فریادهای خروشان و توفنده آرمان های ملی را در گلو خفه می کند. که سرانجام، رزم آرا با، به بازی گرفتن دم شیر ، جان بر سر این اندیشه استعماری و واپس گرای خود می گذارد. (مورچگان را چو بود اتفاق ؛ شیر ژیان را بدرانند پوست) و صد البته افسوس از نفاق و تبعات زیان آور و جبران ناپذیر آن.

در چنین شرایط ناهمگونی بوده که امیرمختار جوان و جویای نام و نشان با سری پرشور، پرچم مبارزه با دست نشاندگان انگلیس (از جمله جمال امامی) و خودکامگی و ترکتازی درباریان – به ویژه اشرف پهلوی _ را به اهتزاز در می آورد.

پ – «مقالات» و «سرمقالات» :

(سنگین نمی شد این همه گوش ستمگران         ؛         می شد گر از شکستن دلها ، صدا بلند)

کریمپور در نخستین شماره شورش (مورخ ۲۹/۱۱/۱۳۲۹) با سوگند به قرآن مجید و پیروی از سیره و آرمان های امام اول و سوم شیعیان مرگ سرخ شرافتمندانه را بر زندگی ننگین برتر می داند (ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ؛ موجیم که آسودگی ما، عدم ماست) او مقاله ای به این مضمون می نگارد که وقتی حکومت حقوق حقه و مسلم مردم را آشکارا نقص می کند تنها راه مبارزه شرکت در یک شورش انقلابی است. زیرا کسی که از مرگ سرخ و راست قامت، جان بر کف نهادن بهراسد می بایست برای «زنده مانی!» و لقمه ی نانی با روی سیاه و منفعلانه در برابر کاخ های سر به آسمان کشیده زمامداران خودسر، سر کرنش فرود آورد که
«دست نیاز چونکه کنی سوی کس (خس) دراز ؛ پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش !»

ت – خط مشی سیاسی :

کریمپور خودساخته؛ خط مشی سیاسی را آشکارا و البته تا حدودی بدون اعتدال و ملاحظات لازم و جامعه نگری، قداست روزنامه نگاری؛ مهار قلمی و گرامر ژورنالیسم؛ تدوین و تبیین و با چاپ کاریکاتورهای تند و موهن و به کار بردن الفاظ غیر متعارف و از رو بستن شمشیر به مصاف درباریان و عوامل پشت پرده مزدور بیگانه و صاحبان زور، زر، و تزویر و دنباله رو آنان می رود. کریمپور در روزهای ۱۷ و ۲۵ مردادماه ۳۲ مقالاتی تند (مثلاً؛ ملت چوبه های دار را آماده کنند) علیه شاه می نویسد که در هر دو مورد، شخص دکتر مصدق جلو انتشار روزنامه را می گیرد که ( نه هرکه هرچه تواند بگفت باید گفت ؛ نه هرکه هرچه تواند بکرد باید کرد ) کریمپور نه تنها از اجرای این قانون نمی رنجد بلکه اندکی نیز از میزان ارادتش نسبت به پیر، و مقتدایش نیز کاسته نمی شود. اما طولی نمی کشد که خود قانون (شخص مصدق) به وسیله سرهنگ حسین آزموده محاکمه و به سه سال زندگی در ملک خود (احمدآباد) محکوم می شود. باید در نظر داشت که بر اساس قوانین جاری مملکت، اهانت به مقام سلطنت و روحانیت جرم آشکار تلقی و مجازات سنگین در پی داشته است. کریمپور به درستی هشدار می داده که طبق قانون اساسی مشروطه سلطنتی شخص شاه مبرای از مسئولیت است که باید سلطنت کند و نه حکومت خودکامه. بارها نیز مصدق این نکته مهم و اساسی را به شاه گوشزد می کرده است؛ اما شوربختانه «گوش اگر گوش تو و ، ناله اگر ناله من   ؛   آنچه البته به جایی نرسد فریاد است»

کریمپور بارها نسبت به دخالت های خرد و کلان پیدا و پنهان دوقلوی شاه در تمام شئون مملکت هشدار می داده که : «هزار مرتبه جای دریغ و «آوخ» هست که شاهی حامی چاقوکشان بی مخ است» منظور، شعبان جعفری و اذناب او بوده است.

ث – دستگیری و انتقامجویی فردی از کریمپور:

با شکل گیری کودتای ۲۸ مرداد که ظاهراً خود کریمپور در راه بودن آن را هشدار می داده، او پس از دو ماه به سر بردن در اختفا، تغییر جا از شمال به جنوب شهر با ریش بلند، لباده ای بر تن و عمامه ای بر سر، مانند بسیاری از فعالان سیاسی و مطبوعاتی، توسط مأموران فرمانداری حکومت نظامی دستگیر و به زندان موقت شهربانی منتقل و سپس در سیاه چال های زندان دژبان مرکزی ارتش انداخته می شود. او با تحمل هرگونه شکنجه های قرون وسطایی جسمی و روحی، تحقیرها و توهین ها که رشحات رقیق قلم هر نویسنده ای از بیان آن شرم دارد زبان به توبه و اظهار ندامت و تبری از مصدق نمی گشاید با همه اینکه به مرگ خود راضی بوده است. پرونده کریمپور که باید از جنس مطبوعاتی باشد و با حضور هیأت منصفه رسیدگی شود از سوی فرمانداری نظامی تهران به دادسرای فرمایشی ارتش ارجاع و سرانجام (سید) امیرمختار ۳۳ ساله بدون همسر و فرزند به اتهام تحریک ملت علیه امنیت کشور و سرنگونی رژیم پادشاهی، محکوم به اعدام و ، مختصر دار و ندار بانکی او توسط دادرسی ارتش مصادره می شود. (منحصر شد همه دار و ندارم به جنون ؛ در کجا خرج کنم این همه دارایی را؟!) اما قضیه به همین آسانی و با صرف چند گلوله ناقابل ختم نمی شود. بلکه او در جشن چهارشنبه سوری سال ۳۲ در باشگاه افسران لشکر ۲ زرهی با شنیدن ناسزاها و ایراد حرکات چندش آور به ابدیت پیوسته و پیکر چون گوشت بریان او با آمبولانس بیمارستان ارتش توسط سربازان در مکان نامعلومی در آرامستان مسگرآباد تهران به خاک سپرده می شود که از این بابت بین کشتن فرخی یزدی به دستور رضاشاه و کشتاندن کریمپور توسط دخترش به جهت مشخص نبودن قبر، وجه تشابهی وجود دارد. در مورد نحوه شهادت مظلومانه کریمپور ، حرف و حدیث های متفاوت بلکه متناقض از سوی مطبوعات و افراد مختلف فرافکنی آشکار شده است اما در مجموع آنچه که به واقعیت نزدیک و نقطه اشتراک است اینکه اشرف (چکمه پوش آن روز شوم ) نسبت به انتقامجویی از نیش قلم یک روزنامه نگار و شاعر آزاده دست یازیده همراه برادرش علیرضا شادمانه و سرمست از باده غرور و در زیر ریسه های نور چراغ، شاهد و ناظر بر رقص آتش پیکر درهم کوفته کریمپور بوده است. (چون مرغ زخم خورده برون شد ز سینه دل ، آن بال و پر شکسته کجاآشیان بساخت؟)

سرانجام در میان سکوت زبونانه مدعیان آزادی و فرافکنی روزنامه های درباری چون «آتشبار» میراشرافی، شهادت کریمپور رسانه ای نشد.

( دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد     که بلبلان همه مست اند و باغبان هوشیار )

این نوشته را به روان همه آزادگان و آزاداندیشان که در راه آرمان های دینی و سیاسی خود جان باختند تقدیم می داریم . ( کاروان تند مران ورنه چنان می گریم   ؛     که تو و ناقه و محمل همه در گل مانید )

                                                                             (قیصری – جواهری)

 قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته – بخش سوم

احمد دهقان ( ۱۳۲۹ – ۱۲۸۷ ):

( یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ    ؛         یا او سر «ما» به دار سازد آونگ ! )

الف – زندگینامه : احمد؛ پس از پایان تحصیلات مقدماتی در اصفهان به لحاظ استعدادی که در فن تآتر داشت، پس از پایان دوره مدرسه هنرپیشگی، فعالیت سیاسی خود را به موازات هنرپیشگی در یکی دو «تآتر» معروف اصفهان آغاز کرد، اما به لحاظ اینکه زادگاه خود را برای شکوفایی و جولان در عرصه رشته مورد علاقه اش (هنرپیشگی) چندان مساعد نمی بیند در سال ۱۳۱۳ به گروه تآتر فردوسی تهران می پیوندد و همزمان، به عنوان عکاس خبری در روزنامه اطلاعات مشغول به فعالیت و متعاقباً مدیر داخلی تآتر تهران می شود. با فراخوانده شدن گروه تآتر از سوی رضاشاه به دربار؛ دهقان خوش سیما، خوش بیان، مبادی آداب، حرّاف و محفل آرا …. و در یک جمله (حسن یوسف، دم عیسی، ید بیضا داری ؛ آنچه خوبان همه دارند؛ تو تنها داری) به دربار راه می یابد و در ردیف کبوتران حرم قرار می گیرد اما دیر زمانی به طور نامعلوم و ناگهانی؛ تاریخ منقضی و جلوی ورودش به دربار گرفته شده، مطرود درگاه و دربار می شود که شاید همین برخورد اخیر و از نظر افتادن او، در وقایع اتفاقیه آتی، بی تأثیر نبوده است که ( این سخن پایان ندارد ای جواد ؛   صبر کن والله اعلم بالصواب )

ب – روزنامه نگاری : پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین (پل پیروزی) و کناره گیری رضاشاه و تبعید او به خارج از کشور؛ احمد دهقان با حفظ سمت مدیریت تآتر به سمت و سوی اولین پله از پلکان ترقی و کسب شهرت و ابراز وجود؛ ابتدا مدیر داخلی مرد امروز (متعلق به زنده یاد محمد مسعود) می شود و سپس با حمایت عباس مسعودی (صاحب امتیاز روزنامه اطلاعات) به انتشار نشریه تعطیل شده تهران مصور (پر تصویر) متعلق به (عباس نعمت) همت می گمارد و نخستین شماره دوره جدید این نشریه دست راستی را در ۲۷/۵/۱۳۲۱ به مدیریت خودش و سردبیری عبدالله الفت با رویکرد ضدکمونیستی منتشر – که این رویکرد را تا پایان عمر مطبوعاتی خود قوّیاً دنبال و به نقطه اوج خود می رساند.

پ – ورود به دنیای پر مخاطره سیاست : فعالیت های هنری و مطبوعاتی؛ دهقان بلند پرواز را اقناع نمی کند لذا با آشنا شدن گام به گام افراد محفلی چون اشرف پهلوی و دیگر دولتمردان که قبای مرام و مسلکی آنان پشت و رویی نداشته، در محافل سیاسی و عالم سیاست گام هایی استوار و بلند بر می دارد که (خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود) دهقان بسان بسیاری از جوانان آن روز، به حزب دموکرات قوام السلطنه گرایش کوتاه مدت پیدا می کند، اما دیری نمی پاید که سندی پیدا می کند که او عامل انگلیس و مجری اوامر دولت فخیمه است ؛ هرچه را که به او القا و دیکته می کند اجرا می نماید. او علیه حضرت اشرف (قوام) اعلام جرم سیاسی می کند.

دهقان بعداً متوجه چرخش و نزدیکی قوام به جناح چپ (حزب توده) و سیاست همسایه شمالی می شود. لذا از قوام تبری می جوید تا حدی که تهران مصور به دستور مستقیم قوام توقیف می شود اما دیری نمی پاید که قوام با فشار جناح راست و دولت های غربی ، با شوروی زاویه گرفته؛ چرخش به راست می کند ( حلقه ای بر گردنم افکنده دوست ، می کشد هر جا که خاطر خواه اوست ) مآلا تهران مصور نیز اجازه انتشار می یابد. دم خروس دهقان اصفهانی مقیم تهران با حمایت مستقیم دربار و ارتش رزم آرایی! از صندوق انتخابات فرمایشی شهرستان خلخال !! سر در می آورد و دهقان وکیل الدوله وارد مجلس پانزدهم می شود.

در این برهه ی زمانی؛ تهران مصوّر با داشتن کادری مجهز و توانمند به عنوان نشریه مردم پسند و ضد حزب توده با انتشار اخبار دست اول که به طور اختصاصی از سوی دربار دریافت می کرده، رشد و محبوبیت پیدا
می کند به طوری که در دوره بعدی انتخابات مجلس شورای ملی صرفاً به جهت محبوبیت خودش و بدون نیاز به حمایت دربار و یا نهاد دیگری از سوی خلخالیان به مجلس شانزدهم راه پیدا می کند. – که جای خود دارد؛ بلکه با سفارش او و دستکاری شدن انتخابات ، ۸ نماینده دیگر را از شهرهای مختلف را وارد این مجلس
می کند و به تعبیری وکیل تراش می شود که ( فیض روح القدس ار باز مدد فرماید ؛ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد ! ) .

دهقان دشمنی با حزب توده را محدود به نوشتارهای تهران مصوّر نمی کند؛ بلکه در دنیای هنر نیز با گروه عبدالحسین نوشین (عضو فعال و مؤثر حزب توده) به رقابت می پردازد. (پس از ترور نافرجام شاه در سال ۱۳۲۷ و بگیر و ببند های شاخصین حزب توده ؛ نوشین در پاسخ این پرسش که می دانی جرمت چیست؟ نوشین با تعریض و کنایه می گوید «آسیب رساندن به فروش یکی از گیشه های تماشاخانه تهران !» – که منظور از تماشاخانه دهقان بوده است ) دهقان وقایع سال های ۲۴ و ۲۵ آذربایجان یعنی خاستگاه حزب دموکرات به رهبری جعفر پیشه وری در مورد استقلال آذربایجان و حزب توده را مورد حمله و برعکس؛ ندای تقویت ارتش را سر می دهد.

ت – دهقان و منزوی ساختن رقبای نظامی – سیاسی رزم آرا : دهقان فعالیت های فراگیر و همه جانبه خود را برای نیل به زمامداری رزم آرا گسترش می دهد و تمام شبکه هایی را که برای به حاشیه راندن او به وجود آمده بودند متلاشی می سازد. رقیب سرسخت رزم آرا (سرلشکر حسن ارفع) با تشکیلات گروهی که ضربات کوبنده ای به رزم آرا وارد کرده بودند به دست دهقان از بین می رود و به ازای این خدمات؛ دهقان آنچنان نفوذ و قدرتی در پیکره ارتش پیدا می کند که هرچه اراده اش به آن تعلق گرفته انجامش الزام آور و خطش در ارتش خواندنی بوده است و در مقابل این «بده بستان ها» مجله اش به عنوان ارگان ستاد ارتش در چاپخانه ارتش چاپ و در زمینه نشر پر هزینه تهران مصور از کمک های مادی و معنوی رزم آرا بهره می برده است. اما کلام تلخ آخر اینکه رزم آرا در ارتباط با هموار سازی جاده برای نخست وزیری خودش سه تن از یاران نزدیکش را به عنوان وابسته نظامی به شوروی ، آمریکا و انگلستان اعزام ، آنان نیز مشغول زمینه سازی و جاده هموار کنی برای سمت آینده او می شوند.

همزمان با این اقدام، سلسله مقالاتی در تهران مصوّر به چاپ می رسیده که دخالت شوروی را در امور داخلی ایران افشا می ساخته است. طبعاً این رشته نوشتارها نسبت به حسن روابط رزم آرا و شوروی زیان بخش بوده است. رزم آرا از دهقان خواستار عدم انتشار این مقالات بوده ولی از سوی دهقان پذیرفته نمی شود. از این رو دیگ روابط حسنه فی مابین، از غلیان می افتد تا جایی که نویسنده مقالات دستگیر و به خدمت سربازی اعزام
می شود. اما نویسنده (کریم روشنیان) با فرار از خدمت سربازی در مخفیگاه خود به نگارش مقالات (من جاسوس شوروی در ایران هستم) می پردازد. شاید دور از ذهن نباشد که ترور دهقان به شرحی که خواهد آمد بی خط و ربط با این کم رنگ شدن و بلکه شکرآب شدن روابط دهقان با رزم آرا نبوده باشد.

ث – ترور ابهام دار دهقان : مهمترین روزنامه نگار، فعال سیاسی و نماینده مجلس دوران پهلوی در تاریخ ۶/۳/۱۳۲۹ در دفتر تماشاخانه تهرام واقع در خیابان معروف لاله زار آن زمان مورد اصابت گلوله فردی قرار می گیرد. دهقان در راه انتقال به بیمارستان ارتش با مشاهده سه نفر در نزدیکی محل حادثه با بینش و شم سیاسی خود متوجه می شود که قضیه از کجا آب می خورد. او با فریاد می گوید که مرا به بیمارستان ارتش نبرید!!

احتمالاً او در لحظاتی که جان داشته باید اسم ضارب را بر زبان جاری کرده باشد اما به علت هراس از آمر و از پرده برون افتادن راز کسی را یارای اظهار نبوده و این راز و رمز ترور همچنان در پرده ابهام باقی می ماند – که «آفرین بر نظر پاک خطا پوشان باد !» در نهایت به علت آسیب رسیدن شدید به کبد و طحال دهقان، اقدامات تیم جراحی بیمارستان ارتش بی فرجام و سرانجام زندگی ۴۲ ساله احمد دهقان به نقطه پایانی خود می رسد. تفاوت ترور دهقان با محمد مسعود در این است که آمر و عامل ترور مسعود بعد از گمانه زنی ها به احتمال قریب به یقین و با قید احتیاط از جمیع جهات، مشخص می شود اما آمر و عامل ترور دهقان همچنان در پرده پندار و ابهام باقی می ماند.

( معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد                      هر کس حکایتی به تصور چرا کند؟ )

اما آنچه که اتفاق افتاده، فردی به نام حسن جعفری به اتهام عامل ترور دستگیر و به مدت چهار ماه در زندان ممنوع الملاقات می شود و تنها وکلایش (بقایی و شهیدی) اجازه ملاقات با وی را داشته اند. جعفری به رغم تلاش های وکلای مدافعش در یک محاکمه جنجالی محکوم به اعدام و به دار مجازات آویخته می شود (به روایتی شاید هم بی گناهی آویخته به دار.) این ماجراها انسان را به یاد قصیده «وعده مادر» سروده زنده یاد ملک الشعرای بهار می اندازد ( شنیده ام پسری را جنایتی افتاد ز اتفاق که شرحش نمی توان دادن ….. )
در قاتل بودن جعفری تشکیک شده و نام یک افسر توده ای شهربانی با نام مستعار «جاوید» (دهقان نائینی) به عنوان قاتل اصلی ذکر می شود به همین لحاظ توپ اتهام در گوشه میدان بازی حزب توده رها می شود. به همین لحاظ ، کیانوری آنرا قوّیا انکار می کند ( به راستی سنگ را بسته و سگ را رها می کنند )

اما مختصری درباره ی حسن جعفری: بقایی گفته است که جعفری کارمند توده ای شرکت نفت بوده که در ارتباط با اعتصاب کارگران جنوب زندانی می شود. رهایی او از زندان به شیوه فراماسونری در گرو وابستگی و سرسپردگی به دستگاه می شود و او نیز قبول می کند. و این خود آغاز ارتباطش با رزم آرا بوده است. دهقان نیز با او صحبت هایی می کند. جعفری چند فقره مأموریت هایی نیز انجام می دهد. جعفری مسئولیت آلودگی و دست و پا زدن در گرداب را متوجه دهقان دانسته و همواره در صدد انتقام جویی از دهقان بوده است.
(حلقه ای بر گردنش افکنده دوست، می کشد هر جا که خاطر خواه اوست.) بنا به مثل «کهر» کم از کبود نیست. در یک مقیاس کلان، شناسایی آمر قتل هاست. شایعه انتساب آمریت ترور دهقان و خط و ربط آن به رزم آرا از دو نگاه قوت می گیرد ؛ یکی تیرگی روابط و ایجاد تنش بین او و دهقان و دیگری اینکه رزم آرا در اواخر نخست وزیری خود از دربار فاصله گرفته و گویا در اندیشه کودتا علیه شاه و براندازی سلطنت بوده است.
رزم آرا با گروه «کیانوری – روزبه» روابط پنهانی داشته؛ دستشان در یک کاسه بوده است که دو فایده بر این ترور مترتّب بوده است: یکی از میان برداشتن فردی مخالف سرسخت حزب توده و دیگری از میان بردن یار وفادار دربار، که به گفته سعدی ( سر مار به دست دشمن کوب که از «احدی الحسنین» خالی نباشد ؛ اگر این غالب؛ مار کشی و اگر آن ؛ از دشمن رستی! ) که کیانوری و رزم آرا این اتهام را رد می کنند.

رزم آرا یک ماه پس از ترور دهقان، نخست وزیر می شود. نکته دیگر اینکه جعفری به وکیل خود (بقایی) گفته که با بودن رزم آرا خطر اعدام متوجه من نیست. جالب اینکه بعد از ترور رزم آرا، حسن جعفری اعدام
می شود. جالب تر اینکه به وسیله یک افسر شهربانی (….) به جعفری پیام داده می شود که تو اسمی از حزب توده نبر اما در مقابل سرت به پای دار خواهد رفت اما بالای دار نه (نقل به مضمون) و ما با کمک افراد خود تو را فرار خواهیم داد و البته چنین اتفاقی رخ نمی دهد. واقعاً چه گرگان در لباس میش رفته داعیه حراست از گلّه را داشتند. ( گرگ نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب؟ ) و هزاران ساده اندیش به دام افکار گندم نمایان جوفروش افتادند!

( آنکه چون پسته دیدمش همه مغز ، پوست در پوست بود همچو پیاز ) وکیل مدافع جعفری نیز از حرف های جعفری بهره برداری سیاسی کرده وحق السکوت عاید خود کرده است!

اکنون جای این پرسش باقی است که چرا احمد دهقان راستگرا و طرفدار دربار از صحنه زندگی برداشته
می شود. امیرمختار کریمپور و محمد مسعود و حسین فاطمی مخالف دربار و چپگرا نیز حذف فیزیکی می شوند.
سرِ «آنتوان لاوازیه» پدر شیمی نوین که خود یک انقلابی پیشتاز فرانسه بوده است با گیوتین و به دست انقلابیون از تن جدا می شود !!!؟

                                                                         ( قیصری – جواهری )

قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته – بخش چهارم

( مگر     به    تیغ        اجل ، خیمه          بر کنم         ورنه                                       بریدن از در «دولت» نه رسم و راه من است )

شهید دکتر حسین فاطمی هدایتی ( ۱۳۳۳ – ۱۲۹۶ ):

الف – تولد و تحصیلات : سید حسین؛ چهارمین فرزند سیف العلماء – از روحانیون طراز اول و بنام نائین و در یک کلام و به قول پدرش (از جنس سید حسینی بوده است) سید حسین پس از پایان دوره شش ساله ابتدایی در ، دبستان گلزار نائین، در معیّت برادرش (سیف پور فاطمی) به اصفهان می رود و دیپلم ادبی خود را از کالج انگلیس دریافت می کند. مضافاً اینکه همزمان با تحصیل برای تأمین مخارج تحصیل و خودکفایی در روزنامه ادبی برادرش (موسوم به باختر) همکاری سازنده می نماید و در این زمینه، درخشش خود را نشان می دهد. فاطمی در دوران جوانی، نوشتن مقالات ادبی را برای روزنامه پرمخاطب اصفهان آغاز می کند. این مقالات ادبی که حکایت از نبوغ ذاتی و استعداد نویسندگی او می کرده تا آن میزان پیش می رود که مورد توجه و تشویق ادبایی چون ملک الشعرای بهار، حسام دولت آبادی و دبیراعظم سیاقی که در آن برهه؛ دوران تبعیدی خود را در اصفهان می گذرانده اند قرار می گیرد. از جمله نوشته معروف «کبوتر» که با کنایات
بلیغ تر، از تصریح شاه را مورد نکوهش قرار داده است.

فاطمی سپس راهی تهران می شود و کار مقاله نویسی خود را با روزنامه «ستاره» به مدیریت احمد ملکی آغاز می کند؛ ضمن اینکه شب ها را در دفتر روزنامه به صبح می کشاند. فاطمی که برادرانش او را از ارثیه پدری محروم کرده بودند در سال ۱۳۲۳ به تشویق افراد روشنفکر و با حمایت یگانه حامی جوانش (محمد مسعود) برای ادامه تحصیل عازم پاریس می شود و سرانجام با تحمل مشکلات عدیده با دفاع از رساله خود (وضعیت کار در ایران) به اخذ دکترای حقوق سیاسی و دریافت دیپلم روزنامه نگاری در سال ۱۳۲۷ به وطن باز می گردد که این بازگشت، مقارن با ترور دوست و همکار مطبوعاتی اش (محمد مسعود) می شود. این اتفاق ناگوار موجب افسردگی روان دکتر فاطمی می شود.

ب – روزنامه نگاری : فاطمی که کمتر از بیست سال داشته عملاً سردبیر روزنامه «ستاره» تهران می شود که مورد توجه همگان و سانسورچی های شهربانی قرار می گیرد. سیدحسین فاطمی پس از مدتی بنا به تقاضای مصرّانه برادرش به اصفهان فرا خوانده می شود تا اداره روزنامه «باختر» برادر را به عهده بگیرد. او در مقاله ای نمایندگان مجلس رضاشاهی را به سخریه گرفته، آنان را تلویحاً عروسکان خیمه شب بازی می داند که بازیچه دست شاه هستند . با توجه به سابقه پرونده قبلی او ( …… روز سوم شهریور ماه همزمان با ورود متّفقین به ایران تظاهراتی در اصفهان می کند که برای دو روز بازداشت می شود) در شهربانی اصفهان، مدتی با افراد شرور و خطرناک «هم بند» می شود. اما پس از شهریور ۱۳۲۰ همراه با سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد و با آمدن به تهران، امتیاز روزنامه «باختر امروز» (قرینه و مشابه «مرد امروز» )را به نام خود ثبت و راه اندازی می کند که با نوشتن اولین مقاله ( خدا – ایران – آزادی ) به جای شعار ( خدا – شاه – میهن ) در تاریخ ۱۲/۴/۱۳۲۱ به جنگ با رژیم ستم شاهی می رود.

اولین رویارویی سرراست فاطمی هنگامی با رژیم رخ می دهد که علی سهیلی نخست وزیر وقت در صدد محدود ساختن مطبوعات بر می آید. او به تنهایی در برابر رژیم می ایستد و شاه را «شاه سلطان حسین» خطاب می کند و در سرمقاله ای با عنوان «یا مرگ یا زندگی» بدین مضمون اشعار می دارد که : حیف از این ملّت نجیب و شریف که خود روزی سرور و سالار دنیا بوده مرگش قرین شرافت و افتخار نباشد! فاطمی
«دُرّ سفته» شرافت قلم را با خرمهره سرسپردگی مقامات، برابر نمی کند؛ بلکه با بی پروایی ، از مصالح پابرهنگان دفاع می کند. دیری نمی پاید که با نگارش مقاله «این روزها باز هم سواری می خواهند» در ۱۲/۵/۱۳۲۸ به توقیف روزنامه باختر امروز منتهی می شود.

پ – گام نهادن در میدان کارزار سیاست: دکتر فاطمی ، خودش را با چند معضل مواجه می بیند. یکی مشکل آزاد نبودن انتخابات ناشی از دخالت مستقیم شاه و ارتش. دیگری لایحه قرارداد ننگین نفتی
«گس – گلشائیان» و چوب حراج زدن بر نفت در مجلس که با نامه تاریخی دکتر مصدق، خطاب به برخی نمایندگان مجلس پانزدهم و حملات شدید باختر امروز به این قرارداد و در نتیجه، جلب نظر موافق برخی مدیران جراید که تا حدودی آنرا متوقف و به عهده مجلس شانزدهم محوّل می سازد. حسب اظهارات دکتر مصدق؛ شخص دکتر فاطمی وی را تشویق می کند که برای آزادی انتخابات وارد میدان مبارزه شود. او نیز طی بیانیه ای از مردم می خواهد که وی را در «این پیکار» تنها نگذاشته ؛ در دربار تحصّن اختیار کنند. حسب نظر «هژیر» (وزیر دربار) تنها حدود ۲۰ نفر می تواسته اند همراه دکتر مصدق و فاطمی در تحصن شرکت داشته باشند. تحصن همراه با اعتصاب غذا، به علت بی اعتنایی شاه و عبارت ملوکانه (دستورات لازم را
می دهم) تنها سه روز و با نتیجه منفی به درازا می کشد.

نتیجه اعتصاب ، به تبعید مصدق به احمدآباد (ملک موروثی مصدق) منجر می شود اما اعلامیه دکتر فاطمی که در آن با صراحت دربار و هیأت حاکمه را محکوم و انتخاب دوره شانزدهم را قلابی و غیرقانونی می داند به مصدق، جان تازه ای می بخشد که نتیجه آن دعوت معترضین و متحصنین رانده شده از دربار به منزل شخصی مصدق می شود. در این مکان، دکتر فاطمی با نتیجه گیری از فواید کارگروهی، همبستگی و اتحاد؛ پیشنهاد تشکیل «جبهه ملی» را برای مبارزه و پیشبرد اهداف والا مطرح می سازد که در نتیجه، روزنامه باختر امروز، ارگان «جبهه ملی ایران» و شخص دکتر فاطمی سرپرست کمیسیون تبلیغا ت این جبهه و مصدق را پیشوای بزرگ ملی و جبهه ملی ایران را پرچمدار آزادی ، طرفدار قانون اساسی ، دشمن زورگویی ، رشوه خواری
می داند. سرانجام با ابطال انتخابات بیش از حدی رسوای مجلس شانزدهم و انتخابات مجدّد؛ فاطمی به همراه مصدق که رأی اول تهران را به خود اختصاص داده بود وارد مجلس شانزدهم می شوند. فاطمی بیشتر از هر فردی مشوق مصدق در امر ملی شدن صنعت نفت بوده است.

ت – عضویت در کابینه مصدق : مصدق پس از طی جریاناتی در تاریخ بیستم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ با ابراز تمایل مجلس و تصویب نمایندگان از سوی شاه ، حکم نخست وزیری خود را دریافت می کند. او شخص دکتر سیدحسین فاطمی را به عنوان معاون پارلمانی نخست وزیر و سخنگوی دولت منصوب
می کند. فاطمی در این سمت به عنوان رابط بین شاه و مصدق تلاش می کند که شاه را با خواسته های ملت همگام و همراه سازد به امید اینکه او نیز مانند پادشاه انگلیس و هلند و …. سلطنت کند و نه حکومت . اما این تلاش بی فایده می ماند. در پی استعفای وزیر امورخارجه (حسین نوّاب) مبنی بر مخالفت با قطع رابطه با انگلیس و تبعات زیان بخش آن، دکتر فاطمی در مهرماه سال ۱۳۳۱ به سمت وزیر امور خارجه ایران منصوب می شود. او از چهره های برجسته جناح چپ دولت مصدق و از جمله کلیدی ترین وزرای کابینه مصدق بوده که صراحتاً مخالفت خود را با رژیم سلطنتی و استعمار پیر انگلیس – بویژه پس از شکست کودتای ۲۵ مردادماه ۱۳۳۲ به نقطه اوج و دمای بحرانی خود می رساند و به شرح نسبتاً مفصل دیگری که خواهد آمد؛ این دو روند در انتقام گیری و در نهایت، گرفتن جان فاطمی به شیوه ددمنشانه ای بسیار کارا بوده؛ عمال انگلیس ، شاه و خواهر دوقلویش مصرانه خواستار هرچه سریع تر اعدام فاطمی بوده و حتی آنرا با انگلیسی ها و آمریکایی ها پنهان نمی کرده اند.

فاطمی به سائقه باورمندانه خود و نیز با در دست داشتن مدارک کشف شده از جاسوس خانه «مستر سدان، برفور لانه جاسوسی دستگاه «اینتلجنت» سرویس انگلیس» که به مدت یک سده، حقوق حقه ملتی را که خود، روزی پرچمدار دانش و فرهنگ و هنر جهان بوده ؛ با پندار و گفتار و کردار نیک، می زیسته اند زیر پای سیاست استعماری و استثماری خودش منکوب کرده است تعطیل می کند. مقوله کشف اسناد جاسوسی و رسوایی آن با تلاش فاطمی به مجامع بین المللی کشیده می شود که قسمتی از آن شامل اهانت آشکار به دکتر فاطمی از جمله معرفی او به بی دینی (آتئیسم) و قسمت طنز گونه آن یکی از اسناد، معرفی اسم پدر فاطمی (سیف العلما) به عنوان «شمشیر علما!!» است.

ث – ترور نافرجام دکتر فاطمی: فاطمی در ۲۵/۱۱/۱۳۳۰ هنگام سخنرانی در زمینه گرامیداشت یاد و خاطره روزنامه نگار شجاع (محمد مسعود) ناگهان صدای شلیک گلوله ای منجر به قطع سخنان بر سر قبر و نقش بر زمین شدن می شود. گویا فاطمی در بیمارستان نیز مورد سوء قصد مجدد قرار می گیرد که با هوشیاری اطرافیان عقیم می ماند. فاطمی بر روی تخت بیمارستان و در پاسخ به این عمل کور در سخنانی؛ جان سپردن و قربانی دادن برای ملت بپا خواسته ای که می خواهد زنجیرهای گران بندگی را پاره و از یوغ بیدادها رها شود امری عادی و دور از انتظار نمی باشد. سرانجام ضارب ۱۵ ساله به علت نداشتن سن قانونی در حین ارتکاب عمل به ۲۰ ماه زندان محکوم می شود. و این در حالی است که آثار و تبعات این گلوله و درد مزمن پس از بستری شدن در آلمان و عمل جراحی تا آخر فاطمی را آزار می داده که این عمل مورد انزجار آیت الله کاشانی بوده است. دلایل اقدام به این عمل این بوده که فاطمی نسبت به گروه فدائیان اسلام ، سخت گیری اعمال و قصد جان رهبر آنرا داشته، دین را از سیاست جدا می دانسته (سکولاریسم) و رابط بین دربار و مصدق بوده است. (والله اعلم به حقایق الامور)

ج – دستگیری و اعدام دکتر حسین فاطمی : بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، رژیم همه جا به شدت در پی دستگیری او بوده تا اینکه سرانجام بعد از ۷ ماه در اختفای نه چندان پنهانکارانه و بلکه ناشیانه در تاریخ ۶/۱۲/۱۳۳۲ به تصور یک توده ای با لباس زیر دستگیر می شود. و به عناوین مختلف از سوی افراد از جمله لمپن های چاقوکش مورد ضرب و شتم قرا می گیرد به طوری که زمان حکم اعدام نامبرده با تن تبدار و
آش و لاش با برانکارد ارتش به محل اعدام روانه و به حکم بیدادگاه نظامی ارتش در تاریخ پگاه ۱۹/۹/۱۳۳۳ به جوخه اعدام سپرده می شود. زنده یاد، شهید فاطمی در زمان شهادت، جوانی ۳۷ ساله دارای همسر و یک فرزند بوده است. او در جوار شهدای ۳۰ تیر دفن می شود.

( چو تیره شود مرد را روزگار      همه آن کند، کش نیاید به کار !)

چ – چرا فاطمی می بایست حتماً اعدام می شد؟ : مخالفت آشکار با سیاست انگلیس، افشای اسرار نهانخانه سفارت و مستر سدان. اقدامات در راستای ملی شدن صنعت نفت ، عدم آشتی و مصالحه با دربار، و با همه تهدیدها و تطمیع ها و حتی وعده پست نخست وزیری، دست بر نداشتن از مواضع رادیکالی و خواستار الغای سلطنت، میدان دادن به توده ای ها و در نتیجه توده هراسی در میان اقشار مختلف رده بالا و حتی مردم عادی، پایین کشیدن و خرد کردن مجسمه پهلوی ها، شایعه تسلیح مردم، دستور به سفارتخانه های ایران مبنی بر عدم استقبال از شاه و ملکه گریخته به ایتالیا، مهر و موم کردن کاخ ها، دستگیری افرادی چون نصیری و هیراد (رئیس دفتر شاه) و افرادی از این دست و…….

ح – کلام پایانی : اگر بنا باشد زندگی قهرمانان گذشته مکتوب شود بی تردید یکی از برجسته ترین
رتبه ها به شهید راه آزادی – دکتر سیدحسین فاطمی تعلق خواهد داشت. او یکی از شیرمردانی که استیفای حقوق ملت برای وی از مسائلی کلیدی بوده که برای تلاش در راه آزادی ایران در چند دهه با ریخته شدن خون خود پرداخت کرده است. مرادش درباره وی می گوید که من در تمام دوران حتی برای یک بار ترک اولایی از آن شهید ندیدم.

روان مرید و مراد شاد.

در پایان، در مورد فرخی یزدی، احمد آرامش یزدی، میرزاده عشقی، صوراسرافیل و پیشه وری در فرصتی دیگر

                                                                   (قیصری – جواهری)

قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته        (بخش پنجم)

(میرزاده عشقی  (سید محمد رضا کردستانی)  ۱۲۷۳ – ۱۳۰۳ )

           از دلم دست بدارید که خون می ریزد

     ؛  قطره قطره دلم از دیده برون می ریزد

ار  کنم  شکوه   بر  تربت  ارخامنشی     ؛  از لحد بر سر آن سلسله خون می ریزد

الف – تولد، تحصیلات و آثار : سید محمدرضا فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی معروف به (میرزاده عشقی) در همدان متولد می شود. سید محمدرضا از سن ۷ سالگی در مکتب خانه های محل و سپس در آموزشگاه های «الفت» و «الیانس» به فراگیری ادبیات فارسی و زبان فرانسه می پردازد. او قبل از دریافت گواهینامه؛ در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل معلمی پرداخته و از این بابت به زبان فرانسه تسلط پیدا می کند و برای تکمیل تحصیلات خود راهی تهران می شود. میرزاده در اوایل جنگ جهانی اول ( ۱۹۱۴ – ۱۹۱۸ . م) یعنی دوره ی کشمکش سیاست متفقین و دول متحد به هواخواهی دولت عثمانی همراه با گروه کثیری از مهاجمین ایرانی از راه غرب ایران به استانبول می رود و چند سالی در مرکز عالی دارالفنون استانبول به صورت مستمع آزاد در رشته علوم اجتماعی و فلسفه مشغول به آموختن می شود. او در استانبول منظومه ی «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را به رشته ی نظم می کشد. این منظومه اثری ست برگرفته و ملهم از مشاهدات عشقی از ویرانه های طاق کسری در مداین به هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بوده است و چه نیکو سروده است «ظهیر فارابی» :

جزای حسن عمل بین که روزگار              هنوز، خراب می نکند بارگاه کسری را

ب – شعر و ادبیات : اهل فن ابراز کرده اند که میرزاده عشقی از جمله ی پیشگامان شعر نو، شناخته می شود. او ؛ از نخستین ادبای معاصر ایران است که به مضمون شعر نو، متوجه و متمایل می شود و پس از علی اسفندیاری (نیما یوشیج) اشعاری به سبک نو می سراید. نخستین آثار نیما یوشیج برای اولین بار در روزنامه «قرن بیستم» عشقی چاپ می شده است. اشعار میرزاده عشقی به علت عمر کوتاه شاعری اش (۳۰ سال) هیچگاه مجال پختگی پیدا نمی کند و به انسجام اشعار ملک الشعرای بهار و فرّخی یزدی نمی رسد. لیکن صراحت لهجه، نکته سنجی و تجزیه و تحلیل بسیار فنّی او در مورد مقولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش بسیار ملموس و مشهود است. زبان اشعار عشقی به زبان شفاهی عامه مردم بسیار نزدیک است و گاه برای بیان صحنه های پرشور و مهیّج به اندازه کافی رسا نیست.

پ – روزنامه نگاری و کارهای هنری : میرزاده در سال ۱۲۹۳ که جوان ۲۰ ساله ای بوده ، روزنامه «نامه عشقی» را در همدان منتشر می کند . روزنامه «قرن بیستم» عشقی که شماره های آن در سه سال و اندی به حداکثر ۱۷ فقره می رسد و نامنظم بوده است خواننده چندانی نشده است. اگر شبهه را قوی بگیریم که شهرتی هم داشته صرفاً مدیون نام عشقی بوده است. خود عشقی گفته است که روزنامه ی قرن بیستم او در زمان انتشارش تنها دو نفر مشترک داشته است. عشقی از استانبول به تهران می شتابد و نمایشنامه «کفن سیاه» را در زمینه ی روزگار زنان و مسائل مربوط به آنان به صورت مسمّط (نوعی قالب شعری که پنج مصراع آن با یک قافیه ولی مصراع ششم به قافیه دیگر است) می سراید. عشقی گهگاهی در روزنامه ها و مجلات، اشعار و مقالاتی می ساخت که بیشتر جنبه ی ملی گرایی داشته است.

ت – میرزاده عشقی و میدان سیاست : عشقی در آغاز، با ملک الشعرای بهار و سید حسن مدرّس – از نمایندگان فراکسیون اقلیّت در مجلس چهارم – مخالف بوده و مطالب و اشعار تندی در مورد این دو شخصیت بیان می داشته لیکن در جریان جمهوریّت که از دی ماه ۱۳۰۲ آغاز شده ؛ در پی مخالفت با رضاخان سردار سپه با مدرّس و بهار که آن دو نیز از مخالفان رضاخان و جمهوریتش بوده اند ، دست دوستی دراز می کند. عشقی، شاعر، روزنامه نگار، مبارز، سیاستمدار و نمایشنامه نویس و روشنفکری قلمداد می شود که مدافع حقوق زنان بوده و همیشه از حضور آنان در جامعه دفاع می کرده است. او با انجمن نسوان وطن خواه و نیز با زنان آزادی خواه همکاری داشته و با عارف قزوینی مشوق قمرالملوک وزیری دراجرای کنسرت بوده است.
رضا شاه همیشه از نیش قلم عشقی در هراس بوده تا عاقیت به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) به طرز رذیلانه و اسفباری ترور می شود.

نحوه ی ترور عشقی :

( من آن ، نیم، به مرگ طبیعی شوم هلاک        وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم )

عشقی در این اواخر به توصیه دوستانش از منزل خارج نمی شده، کسی را نیز نزد خود نمی پذیرفته – به جز کلفت خانه و پسر عمویش که مراقبش بوده است . اما از بد حادثه ، صبح ۱۲/۴/۱۳۰۳ هر دو نفر برای انجام امور شخصی خارج از منزل بوده و از قضا در خانه نیز باز بوده است. از قضای روزگار، سه نفر که از قبل مراقب و در کمین بوده اند در حالی وارد منزل می شوند که عشقی در حال شست و شوی دستهایش بر لب حوض بوده است. یکی از آنها در پاسخ به اینکه شما اینجا چه کاری دارید ، می گوید ما برای گرفتن جواب عریضه ای آمده ایم که قرار بوده است آنرا در روزنامه خود چاپ کنید. عشقی از همه جا بی خبر می خواسته برای پذیرایی ، آنها را به درون اتاق ببرد که ناگهان یکی از آنها تیری به سوی عشقی شلیک می کند و هر سه متواری می شوند. اما یکی از مهاجمین به وسیله پیشخدمت مخبرالدوله که در همسایگی منزل عشقی بوده است دستگیر می شود.

عشقی بعد از ساعت ها درد و رنج و شکنجه های جانفرسا چشم از جهان فرو می بندد. تمام تهران یکپارچه عزادار می شود. فضلا، دانشمندان، دانش آموزان، کسبه و اهالی تشییع جنازه ی درخوری از وی به عمل می آورند. زنده یاد ملک الشعرای بهار در نطق پیش از دستور خود در مجلس شورای ملی به دولت وقت می تازد و به واسطه ی تعلل در دستگیری آمر و شرکای ترور عشقی حمله می کند. جالب است که دو سال بعد از این جنایت ، دیوان عالی تمیز، رأی بر برائت قاتل می دهد. سید حسن مدرس  رهبر فراکسیون اقلیت مجلس، تدارک و تمهیدات مفصلی برای تشییع جنازه میرزاده می بیند و مجلس ختم شایسته ای نیز برای وی در مسجد سپهسالار برگزار می کند.

به راستی به مصداق  « دیدی که خون ناحق پروانه شمع را            چندان امان نداد که شب را سحر کند »

قاتل عشقی در سال ۱۳۲۶ در حالی که مست لایشعر بوده در اثر وزش تندباد حوادث، دیوار میخانه بر سرش آوار می شود و به سزای خیانتش می رسد.

حربه ی وحشت ترور ، کشت چو میرزاده را                  سال شهادتش بخوان «عشقی قرن بیستم»

شعر بالا سروده فرخی یزدی است که ماده وفات عشقی را در «عشقی قرن بیستم» بیان می کند.

                                                قیصری – جواهری

قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته (بخش آخر)

( تپیدن های دل ها، ناله شد آهسته آهسته                              ؛                            رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد )

محمد فرخی یزدی ( ۱۲۶۸ – ۱۳۱۸ )

الف – تولد و تحصیلات (سرآغاز مبارزات) :

میرزا محمد، فرزند محمد ابراهیم سمسار یزدی – متخلّص به فرخی (تاج الشعرا) در یک خانواده کوشنده – همچون سایر کویرنشینان تلاشگر یزدی دیده به جهان گشود. ادبیات فارسی و مقدمات عربی را ابتدا در مکتب خانه و سپس در مدرسه مبلغین مذهبی (میسیونرها) انگلیسی موسوم به «مدرسه مرسلین» تا حدود ۱۵ سالگی به طور ناقص فرا گرفت و از همین نقطه و نکته، اولین سنگ بنای مبارزاتی میرزا محمد پیگذاری شد. میرزا محمد از رفتار «گبر» و «ترسا» ی مدرسه شائبه تبلیغات ترسایی و اسلام زدایی را از سوی مدرسه مرسلین ادراک و از آن سوی دیگر، طبع سرکش و ناآرام میرزا محمد، وی را به سرودن اشعاری در نکوهش اولیای مدرسه وادار و نسبت به انگیزه آنان معترض و به تعبیری متعرض می شود.

برای نمونه ( دین ز دست مردم برد فکرهای شیطانی – جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی ؛ ای دریغ از این مذهب ؛ وای از این مسلمانی !) که به تعبیری فریاد هرچه رساتر «وا اسلامای» خود را سر داده و نسبت به تبلیغات مسیحیان علیه اسلام اعتراض می کند چرا که میرزا محمد اصالتاً مذهبی بوده و بعدها نیز تا واپسین دم زندگی باورمندی ریشه ای دینی از جمله رضا در برابر مقدرات الهی را برای خود محفوظ نگه داشته است. او اشعار خود را در زمینه اهداف اولیای مدرسه بین دانش آموزان توزیع می کندکه این حرکت و موضع گیری سبب اخراج وی می شود ! بعید نیست که سایه سیاه کینه دیرینه دستگاه جاسوسی انگلیس ، میرزا محمد را چون سید حسین فاطمی تا پایان حیات دنبال می کرده است.

میرزا محمد پس از اخراج از مدرسه و با عنایت به شرایط زیستی طبقه خانوادگی و عیب و عار ندانستن کار (ارتزاق از کدّ یمین و عرق جبین و «الکاد لعیاله؛ کالمجاهد فی سبیل الله» ) برای گذران عمر و داشتن اندوخته ، تا سن ۱۶ سالگی به کارگری در نانوایی و پارچه بافی دست می یازد ( من آن خونین دل زارم که «خون خوردن» بود کارم . مباهاتی که من دارم ز دهقانزادگی دارم ) فرّخی در اثر همین منش کاری و کارگری بوده که از نزدیک با درد و رنج توده مردم آشنا و گرایش به جریانات کارگری در مقیاس یک ایدئولوژی و مبارزه علیه استکبار و استثمار در او شکوفا و نهادینه می شود.

ب – ماجرای فرّخی و حاکم یزد : (مستبدی ، خوی ضحاکی است؛ این خو، «نه!» ز دست)

فرّخی از بدایت ورود به صحنه اجتماع و آگاهی از شرایط حاکم بر کشور، در پی تحقّق آرمان گرایی خویش، با نخستین گروه های دموکرات و نهضتیان مشروطه خواه، همنوایی و هماوایی داشته، به جمع آنان پیوسته و در نشست های پیدا و پنهان گروه های سیاسی پیگیرانه شرکت می کرده و از همان برهه به سائقه طبع وقاد و نقاد خود با سرودن اشعار انقلابی؛ خودکامگی ها را به چالش کشیده و به تمجید از آزادی بیان می پرداخته است و در نتیجه از این روند در میان واپسگرایان و تمامیت خواهان، دشمنانی برای خود آفریده است که نمونه بارز آن ماجرای او و «ضیغم الدوله» حاکم جبار و قهار کویر یزد بوده است.

فرّخی بر اساس طبع سرکش و آزاد منشی که داشت در برابر هرگونه استبدادی واکنش نشان می داد و به ستیز با آن بر می خاست. او به رغم مرسوم شعرا که در اعیاد، قصائدی در مدح حاکمان می سرودند و به ازای انبساط خاطر آنان صله ای دریافت می کردند در یکی از نوروزها و در سنین حدود ۲۰ سالگی هجویه ابیاتی چالش برانگیز در قالب آرایه «مسمّط» می ریزد و در جمع یاران آزادیخواه یزدی (مجمع حزب پیشرو دموکرات) که خود از گردانندگان و باورمندان آن نیز بوده ، خطاب به «ضیغم الدوله» حاکم یزد ایراد می کند. فرّخی در این مسمّط به اوضاع سیاسی – اجتماعی حاکم بر کشور می تازد . او در اشعار خود با آرایه «تلمیح» اوضاع آن روز کشور را با دوران ایران باستان مقایسه و استبداد حاکمان را که ضیغم الدوله نماد آن بوده به دوران ضحّاک ماردوش تشبیه و ایران را به عهد «ایرج» و دولتین استعمارگر روس و انگلیس را به «سلم» و «تور» پادشاهان بدطینت اسطوره ای مانند می کند و می افزاید که راه و رسم عدالت که شیوه پادشاهان تاریخی ایران بوده؛ از بین رفته؛ زر، زور، تزویر؛ آبروی ایران زمین را از بین برده، خاک پاک ایران را بر باد داده است.

شعر سراپا انتقادی فرّخی بر ضیغم الدوله گران می آید و با واکنش تند خود که ضرب و شتم فرّخی را با خود همراه داشته، او را به زندان یزد می اندازد که به راستی یادآور به زندان افتادن «مسعود سعد سلمان» در زمان سلطان محمود غزنوی در زندان «نای» است.

( آری هوای «نای» مرا ناله های زار – جز ناله های زار چه آرد هوای نای   – مسعود سعد سلمان)

که منظور از «نای» اول قلعه ی نای و مقصود از نای دوم همان «نی» است.

فرخی بعد از دو ماه به یاری مردم از زندان فرار و برفور به سوی تهران می کوچد و هنگام فرار ، این دو بیت را بر دیوار زندان می نویسد…..

( به زندان نگردد اگر عمر طی              من و ضیغم الدوله و ملک ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار                بر آرم از این «بختیاری» دمار )

دکتر انورخامه ای که حسب اظهارات خودش، دوسالی در بند مخوف شماره (۲) زندان قصر در سلول مقابل فرّخی بوده ماجرای فرّخی و حاکم یزد را معروف تر از آن می داند که نیازی به تکرار داشته باشد. انورخامه ای داستان دوخته شدن لبان فرّخی را که به حدّ شیاع رسیده و برخی مورخین نیز آن را واقعیت پنداشته و فرّخی را شاعری «لب دوخته» عنوان می کنند به چالش کشیده است. گویا شخصاً از فرّخی پرسیده که لبانش را چگونه دوختند؟ خیلی دردآور بود؟! فرّخی به سادگی ذاتی خود این گونه پاسخ می دهد که «مگر لب های من از بافت کرباس بوده که به هم دوخته شود؟! و بعد توضیح می دهد که حاکم وقت از باب تهدید گفته بود که دستور می دهم دهانش را بدوزند که منظور از این استعاره همان خفه کردن صدا و خاموش کردن نداهای فرّخی بوده ( هرکه را اسرار حق آموختند ، مهر کردند و دهانش دوختند ) مضافاً اینکه ساختار فیزیولوژیکی لبان فرّخی به طور مادرزادی و طبیعی قدری ضخیم تر و برآمده تر از حدّ معمول بوده که این امر حمل بر صحت شایعه ی لب دوزی او تلقی می شود.

( شرح این فتنه شنو از دو لب دوخته ام           تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام )

پ – زندگی سیاسی و مبارزاتی فرّخی :

(من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان ؛ موجم اما نه آن موجی که از دریا گریزم – غلامعلی رعدی آذرخشی ) :

بنا بر فرهنگ عامه ، مرغ افسانه ای «طوفان» به لحاظ جثه ی سترگش در حالت عادی قادر به پرواز نیست. به همین خاطر این پرنده در بالای کوه و یا مشرف بر دریاها به انتظار توفان می ماند تا، با شدت گرفتن تندبادها از انرژی آنها برای پرش مدد گیرد و در شرایطی که دیگر پرندگان قادر به اوج گیری نیستند او در آسمان اوج می گیرد و عظمت خود را به نمایش می گذارد. بازی چرخ نیز فرّخی را در پی تحمل زندان «ضیغمی» به سوی دایره قسمت و سرنوشت محتوم قضا و قدر سوق می دهد. فرّخی در بدو ورود به تهران به عضویت «انجمن ادبی» که به وسیله علامه وحید دستگردی مدیر مجله «یغما» مدیریت می شد، در آمد و مورد اقبال آزادیخواهان قرار گرفت.

مبارزان ملی و مخالفان بیگانگان و بیگانه پرستان و مداخله جویان در امور داخلی ایران با فرّخی همپوشانی و تعامل لازم را معمول داشتند و فرّخی نیز از این رهگذر اشعار مهیجی در زمینه مقولات و رخدادهای روز، در جراید انتشار می داد. او در تمام مراحل، عزم راسخ و نیروی ایمان و ثبات قدم و قلم خود را از خود بروزمی داد. (انصاف و عدل داشت موافق بسی ؛ چون فرّخی موافق ثابت قدم نداشت)

فرّخی همزمان با جنگ جهانگیر اول ( ۱۹۱۴ – ۱۹۱۶ .م ) و هجوم اشغالگران بیگانه به خاک ایران ، به صفوف مهاجران می پیوندد و با پای پیاده و درنوردیدن سنگلاخ های موانع ایذائی به بین النهرین (عراق امروزی) می رود و سپس از راه بغداد، راهی کربلا می شود و یا طی یک دور قمری به میهن مألوف باز می گردد.

با شناختی که انگلیس ها از سیاست ضد انگلیسی فرّخی داشته اند در زمان توقفش در عراق او را زیر نظر داشته اند. زیرا فرّخی همیشه در پی دمیدن روح سرکش در جامعه بوده و خدنگ حملات خود را بیش از همه به سوی انگلیسی ها نشانه می رفته است. او در راه برگشت به خاک میهن ؛ در شهر «موصل» نیز به دست دژخیمان روسیه تزاری آن روز مورد اذیت و آزار قرار می گیرد. مخالفت آشکار فرّخی مانند بسیاری از فرهیختگان میهن با قرارداد ننگین واسارت بار و یکسویه ( ۱۹۱۹ م. ) وثوق الدوله نمونه ای است از موضع گیری فرّخی با سیطره بیگانگان بر حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران . او دست گرگ بچه نصرت الدوله فیروز را در پشت پرده این قرارداد می دیده است که مانند دلال محبت و دایه دلسوز تر از مادر چوب حراج را بر پیکر کشور فرود می آورد. این خیزش فرّخی سبب بازداشت وی می شود.

( ما بزرگی به حقارت ندهیم،گوش بر حکم سفارت ندهیم       آخر ای «لرد» ز ما دست بدار، کشور جم نشود استعمار       بهر دلسوزی ما اشک مریز. تا نگویند ز الغای «قرار» ) که در نهایت این قرارداد شوم شرم آور به علت تنش مصلحان اجتماعی و جوشش افکار عمومی با شکست و لغو مواجه می شود.

صدور اخطاریه معروف به دوم اسفند ۱۳۰۰ رضاخان سردار سپه و مقررات شدید حکومت نظامی، مرغ طوفان را بر آن می دارد تا در روزنامه ی طوفان مورخ ۱۸ اسفند ماه مقاله شدید الحنی بنگارد که مآلا حکومت نظامی تهران در پی دستگیری او بر می آید و او به ناچار از ترس افعی رضا خان به مار سفارت پناه می برد. اصولاً فرّخی با عنایت به گرایش چپ و تا حدودی سوسیالیستی و متمایل به سیاست کمونیستی در جریان سازی علیه رجال و سیاست های جاری در کشور نقش کارایی داشته است.

از وقایع اتفاقیه ی دیگر اینکه روسیه در سال ۱۳۰۶ از یک هیأت ایرانی دعوت می کند تا در جشن دهمین سالگرد انقلاب سوسیالیستی (انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ .م) حضور داشته باشند. فرّخی نیز با عنایت به تمایلات چپی از جمله افرادی بوده که به مسکو اعزام شده اند. او در آنجا از هنر شاعری خود استفاده کرده غزلی خطاب به مردم شوروی می سرآید که روزنامه «Izesstia »آن را با عکس و دستخط خود فرّخی به چاپ می رساند. (در جشن کارگر چو زدم فال انقلاب ؛ دیدم به فال نیک بود حال انقلاب) فرّخی پس از بازگشت از سفر ۱۱ روزه خود به شوروی سفرنامه اش را در روزنامه طوفان منتشر می کند. که در آن از پیشرفت های روسیه داد سخن می دهد . اما با انتشار این مقاله و سایر مقالات آتشین دیگر، روزنامه طوفان توقیف و سلسله مقالات ناتمام وی به عهده ی تعویق می افتد و خود فرّخی هم، زندانی می شود.

ت – روزنامه طوفان فرّخی :

( خوب و بد را صفحه ی «توفان» نماید منعکس           زآنکه این لوح درخشان کمتر از آئینه نیست )

با انتشار نخستین شماره طوفان (۱۲/۶/۱۳۰۰) بسیاری از نمایندگان خوش سلیقه و با ذوق و نیز صاحبان اندیشه قلم و شعر چون ملک الشعرای بهار، حبیب یغمایی و احمد کسروی پیرامون فرّخی گرد می آیند. روزنامه ی طوفان با رخدادها و جریان های بین المللی هماهنگ و همراستا بوده و به مسایل روز و ادبیات
می پرداخته است. فرّخی از ارباب قلم می خواسته تا مسائل و حقایق را به وسیله ی ادبیات هنری رئالیستی روشن نمایند. طوفان در مدت ۸ سال از عمر خود ۱۵ فقره توقیف و تنها ۲۰ شماره از آن منتشر می شود (ظاهراً دوره ی کامل طوفان را خانواده حائری زاده یزدی در اختیار دارند) فرّخی با توقیف شدن طوفان، «ستاره شرق» را منتشر می کند که این روزنامه نیز پس از ۱۵ روز توقیف می شود. فرّخی به این وقفه ها و تعطیل شدن ها بهایی نمی داده و فروزه های فکری خود را در قالب سایر نشریات منعکس می ساخته است. او در زمان توقیف هر نشریه با در دست داشتن مجوّز و امتیاز روزنامه های دیگر، مقالات و اشعار خود را منتشر می کرده است. (هر خامه نکرد ناکسان را تعریف ؛ آن خامه به پافشاری ظلم شکست. هر نامه نکرد خائنان را توصیف ؛ آن نامه به دست ظالمان شد توقیف) فرّخی معمولاً در هر شماره در پیشانی و کادر سرخ روزنامه خود یک رباعی متناسب با وقایع روز از خودش به چاپ می رسانده است. او در روزنامه نگاری سری پرشور داشته . به راستی مرغ طوفان بوده است. نه تنها از امواج دریای ناملایمات هراسی به دل راه نمی داده؛ بلکه به استقبال آن نیز می شتافته. مندرجات طوفان ، خواب خوش و آرامش خیال را از مستبدان سلب و موجب برآشفتگی آنان می شده است.

و در پایان؛ فرّخی به قدری به حرفه روزنامه نگاری خود عشق می ورزیده که وقتی توزیع روزنامه اش به مشکل برخورد می کرده شخصاً در خیابان، روزنامه ها را مانند یک موّزع پست توزیع می کرده است. تمام نشریات فرّخی (طوفان، ستاره شرق، قیام و …..) همگی از اقبال بالای همگان برخوردار بوده اند. بلوغ فکری او سبب ایجاد یک قرائت خانه عمومی در دفتر طوفان بوده است.

ث – فرّخی و «سردار سپه» :

اصولاً تنافر و خط فکری و شیوه ی رفتاری فرّخی و سردار سپه چه در دوران کودتای سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ سردار سپهی و چه در زمان سلطنت رضا شاهی موجب سر آشتی نداشتن این دو نفر بوده است. مواردویژه ای بوده که آتش خشم رضا شاه را مرتباً شعله ورتر می ساخته که به چهار مورد بنیادین ان می توان پرداخت:

۱-صدور اخطاریه و حکمیه معروف به دوم اسفند سردار سپه و مقررات شدید حکومت نظامی؛ مرغ طوفان را بر آن می دارد تا روزنامه طوفان، مورخ ۱۸/۱۲/۱۳۰۰ مقاله تند و تیزی علیه سردار سپه بنویسد که مآلاً حکومت نظامی تهران دستگیری فرّخی را در دستور کار خود قرار می دهد و او به ناچار به سفارت روس پناهنده می شود. (بود اگر جامعه بیدار در این دار خراب ، جای سردارسپه جز به سر «دار» نبود ! )

۲- فرّخی در جریان انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی از رضاشاه و اقداماتش طرفداری می کرده اما در سمت نمایندگی مردم یزد در دوره ۲ ساله تقنینیه سال ۱۳۰۷ در مجلس شورای ملی مشروطه با انتقادات شدید خود از برخی اقدامات دولت موجبات ناخرسندی و خشم رضاشاه را فراهم می کرده است. از جمله آتشین ترین نطق فرّخی به عنوان سخنران مخالف در مورد لایحه ای بوده که به بانک شاهی انگلیس این اجازه را می داده تا در ایران، زمین و اموال غیر منقول بخرد. فرّخی تصویب این لایحه را موجب چوب حراج بر پیکر ایران زدن و مقدمه مستعمره شدن و فاتحه استقلال کشور را خواندن بیان می کند. اضافه کنیم که دولت برای اینکه به گمان خود دهان فرّخی را بدوزد و قلمش را بشکند به اجبار و از روی صلاح و مصلحت با نمایندگی (وکالت) فرّخی مخالفتی نمی کند. غافل از آنکه این تصور باطلی بوده که آش همان آش و کاسه همان کاسه. فرّخی؛ تنها به اتفاق نماینده رشت، یک جناح (فراکسیون) دو نفره را در مجلس تشکیل می دهند و این در حالی بوده است که اکثریت قریب به اتفاق وکلای مجلس حامی رضاشاه بوده اند. فرّخی که به شدت مخالف رضاشاه بوده است، مرتباً بر شدت کینه رضاشاهی می افزوده، پیوسته مورد سرزنش، دشنام، آزار و اذیت و زخم زبان نمایندگان قرار می گرفته به طوری که یک بار به دلیل مخالفت های شدید با دولت وقت در یک جلسه رسمی کانون عدل مظفر از سوی نماینده ای ( …..؟ ) مضروب و مصدوم می شود.

از این پس، اوضاع فرّخی به مخاطره می افتد . تا آن حد که به علت نداشتن تأمین جانی، چند صباحی در خانه ی ملت سکونت (تحصن) اختیار می کند. با نزدیک شدن پایان عمر دو ساله مجلس و نداشتن مصونیت پارلمانی و اینکه دیگر اجازه ورود به صحن مجلس را نداشته و امکان بازداشتش بوده است از این رو برای حفظ جان خود فرار را بر قرار ترجیح داده پنهانی به شوروی می رود. لیکن چون در مسکو نیز محیط را با افکار خود همساز نمی بیند در آلمان پناهنده سیاسی می شود. فرّخی بر اساس خوی اشتی ناپذیر خود که همیشه در اندیشه ریشه کنی بیداد و ستم از بیخ و بن بوده است در برلین نیز با نوشتن سلسله مقالاتی در نشریه «پیکار» آرمان های انقلابی و شورانگیز خود را منتشر می سازد تا اینکه سفیر وقت ایران در آلمان علیه مدیر نشریه پیکار و نویسندگان ان به عنوان نشر اکاذیب و اشاعه مسائل مغایر با شئون و مصالح کشور طرح شکایت
می کند اما این شکایت به دلیل ارایه مدرک مسند از سوی فرّخی طرفی نمی بندد.

۳- دلیل دیگر دشمنی رضاشاه با فرّخی این بوده است که یکی از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان بر اثر تنگناهایی که ظاهراً سفارت ایران در برلین و سرپرستی دانشجویی برایش ایجاد می کند دست به خودکشی می یازد. این امر موجب می شود تا دانشجویان ایرانی و روزنامه های هوادار شان در آلمان قضیه را کش داده و به دادرسی بکشانند. در این دادرسی ، دانشجویان معترض اظهار می دارند که در ایران ازادی بیان وجود ندارد و حکومت استبدادی مطلق برقرار است. به طوری که نمایندگان مجلس نیز هیچ نوع تأمینی ندارند تا به حکم وظیفه نمایندگی خود عمل نمایند که از مصداق بارز آن پناهنده ی سیاسی شدن فرّخی نماینده سابق مجلس است. دادگاه فرّخی را احضار و او درستی مدّعای دانشجویان را مورد تأیید قرار می دهد. در نتیجه دادگاه برلین، حکم به محکومیت دولت ایران صادر می کند و این حکم در محافل جهانی یک بار منفی برای وجهه ایران داشته است.

در نتیجه، این رویداد باعث شعله ورتر شدن آتش قهر رضاشاهی نسبت به فرّخی می شود.

۴- دلیل چهارم، مبنی بر کینه رضاشاه نسبت به فرّخی بیشتر جنبه ی احساسی و عاطفی داشته و آن نیز مربوط به جریان ازدواج فوزیه مصری با ولیعهد ایران محمدرضا پهلوی بوده است. فرّخی در غزلی که به مناسبت عروسی ولیعهد و فوزیه و آغاز جنگ جهانگیر دوم می سراید، آخرین میخ محکم را بر تابوت خود می کوبد و به شرحی که خواهد آمد، حکم قتل خود را امضا می کند. ( …. ز اشک و آه مردم بوی خون آید. که آهن را دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد می گردد.   ز بیداد فزون، آهنگری گمنام و زحمتکش،   علمدار علم، چون کاوه حداد می آید.     دلم از این عروسی سخت می لرزد، که قاسم هم چو جنگ نینوا نزدیک شد؛ داماد می گردد) رضاشاه این بیت غزل را برای فرجام این عروسی بسیار بدشگون و بدفرجام (عاقبت؛ جدایی) می داند. بدین ترتیب ، فرّخی دو سال قبل از تاریخ شعله ور شدن نائره جنگ جهانی دوم واژگونی سلطنت خودکامه رضاشاه را پیش بینی می کرده، که جدایی محمدرضا شاه و ملکه فوزیه نیز به وقوع می پیوندد!

ج – فرّخی از «محبس» تا «مقتل» :

فرّخی از زمانی که گام های تدریجی و استوار خود را در پهنه ی مسائل سیاسی – اجتماعی بر می دارد تا زمان بدرود زندگی، کسر بزرگی از حیات خود را در بازداشت، زندان، تحصّن، پناهندگی، جنگ و گریز و زیر نظر بودن سپری ساخته؛ ایامی چند در زندان حاکم یزد، گاهی در زندان شهربانی، (به مناسبت اعتراض به قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله) روزگاری در باغ سردار اعتماد (به مناسبت موضع گیری در برابر کودتای رضاخانی) و یا عمارت کلاه فرنگی و مکانی کنار کاخ سعدآباد ….. زمانی که فرّخی نه در پی حشمت و جاه ؛ بلکه از بد حادثه به آلمان پناه می برد از جمیع جهات (مالی، مکانی، زیستی و …) در تنگناهای شدید بوده و شهربانی برلین بنا به شکایت ایران و بر اساس روابط حسنه بین این دو کشور در زمان جنگ، دستور ترک خاک آلمان را به او می دهد؛ رژیم ایران از این فرصت طلایی بهینه بهره برداری را نموده، تیمورتاش (وزیر دربار و اولین فرد قدرتمند و بازیگر عصر طلایی) با نشان دادن در باغ های سبز و فریبکارانه ، رضایت فرّخی را برای بازگشت به ایران جلب می کند و او نیز چاره ای جز این نداشته و چنین نیز می کند. اما هنوز عرق ورودش به تهران خشک نشده به اقامت اجباری در ، بند «دربند» شمیران ملزم می شود.

روح آزرده فرّخی انتقام این نیرنگ تیمورتاش را با سرودن غزل معروفی می گیرد که مطلع آن این گونه آغاز می شود ( ای که گفتی تا به کی در بند «دربندیم»ما     تا که آزادی بود؛ (دربند) در «بندیم» ما       کشتی ما را خدا، یا «ناخدا» در هم شکست    با وجود آنکه «طوفان» را خداوندیم ما       فقر و بدبختی ایرانی بود ز آن رو، که ما   پاسبان گنج و نفت و سنگر هندیم ما !)فرّخی خود در بند «دربند» بود اما این غزل و غزل های اتشین دیگرش در تهران و اقصی نقاط ایران چون برگ های زر، دست به دست می شد و شاه خودکامه را تحمل این رفتار نبود. از این رو شخص کاغذفروشی (ورّاق) را ملزم می کنند تا طلب خود را بابت کاغذی که سال ها پیش به روزنامه طوفان فروخته و بخشی از بهای آن را طق روال رایج بین مطبوعاتیان و کاغذ فروشان دریافت نکرده است مطالبه و استیفا کند. و چون فرّخی آهی در بساط نداشته که با ناله مبادله کند و زندگی روزانه اش نیز با حق تبعیدی که شهربانی
می پرداخته سپری می شده است، کار به اجرای حکم دادگستری می کشد و مشمول «المفلس فی امان الله» و قاعده ی «عسر و حرج» هم نمی شود . فرّخی را زندانی می کنند.

بدون تردید رادمردانی نیز بوده اند که با جان و دل آماده پرداخت بدهی این مرد آزاده باشند اما حکومت مانع انجام این رادمردی شده است. زندان – آن هم نه به عنوان زندان افتخار آمیز سیاسی بلکه به اتهام «خوردن مال مردم» برای روح حسّاس فرّخی تحمل ناپذیر بوده زیرا شواهد مبارزات سیاسی و عقیدتی فرّخی به روشنی نشان می دهد که او می توانسته از آب بگذرد ولی از آبرو نمی گذرد. از این رو مرگ را بر ننگ برتر دانسته که به فرموده امام حسین (ع) : «الموت اولی من رکوب العاری» از این رو با خوردن تریاک اقدام به خودکشی
می کند و پیش از این اقدام ، طبق معمول رباعی زیر را بر دیوار قفس زندان می نویسد:

( زین محبس تنگ در گذشتم، رفتم               زنجیر   ستم   پاره نمودم ، رفتم

عریان و گرسنه و تهی دست و ضعیف             آن سان که نخست آمده بودم، رفتم )

شاید دژخیمان ، این گونه مرگ نسبتاً راحت را برای شاعر آزادیخواه کافی و خوش نداشته؛ بلکه شکنجه های ایذائی بیشتری برای او رقم زده بودند که از این بابت جلو خودکشی او گرفته می شود. فرّخی پس از اینکه خود را دوباره در زندان می بیند انچه در، دل داشته نثار شاه و تاج و تخت و دولت او و ستمکاری هایش می کند که گفته شده ( هرکه دست از جان بشوید ؛ هرچه در دل دارد بگوید )

این بار فرّخی را به زندان موقت شهربانی انتقال داده و پرونده توهین به مقامات عالیه را برایش ردیف می کنند. فرّخی در بازجویی های اداره سیاسی شهربانی ، دادسرا، با مهر خموشی بر لب، سکوت معنی دار و نگاه های نافذش مصداق «نگه کردن عاقل اندر سفیه !» را به ذهن تداعی و نشان می دهد که تمام اینها یک خیمه شب بازی بیش نیست . به هر روی فرّخی را به حدود سه سال زندان محکوم و به زندان قصر و به قول مثل معروف «آب خنک خوردن !» منتقل می سازند. فرّخی در پاسخ این صحنه سازی ها در نخستین ساعات ورود به زندان قصر غزل تاریخی زیر را می سراید:

( …… در محیطی که پسند همه دیوانه گری است     عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد

فرّخی! از کرم شاه شدی «قصر» نشین               بر تو این منزل نو ، فرخ و میمون باشد)

فرّخی در بند (۲) که ویژه زندانیان سیاسی بوده است مورد حراست ویژه قرار گرفته است. این بند سیاسی همان بندی بوده است که عبدالحسین تیمورتاش و نیز سردار اسعد بختیاری (فاتح تهران) به دستور شخص رضاشاه در آن به قتل رسیده اند. احتمالاً انتخاب این سیاه چال برای محل نگهداری فرّخی هشداری به او بوده تا مواظب حرف زدن های خود باشد وگرنه، بر او آن می رسد که به سردار اسعد و سردار معظم خراسانی (تیمورتاش) رسید. لیکن فرّخی بی باک تر از آن بوده که بید وجودش از این بادها بلرزد و به این هشدار ها توجه کند. فرّخی کراراً در مقابل زندانیان دیگر، نظام استبدادی را زیر سؤال برده و سرنگونی آن را پیش بینی می کرده که «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» .

فرّخی به این پیام ها و هشدار ها بسنده نکرده و اعتراض خود را در قالب غزل و رباعی می سروده و در میان زندانیان پخش می کرده است. غافل از آنکه جاسوسان اداره زندان ها به شرف عرض لحاظ می رسانند و مرتباً بر اوراق پرونده مخالف خوانی او در اداره سیاسی می افزوده اند. چنانچه بیان شد ، سرودن یک غزل به مناسبت عروسی ولیعهد و جنگ جهانی دوم کار فرّخی را یک سره و دستور حذف او صادر می شود.

وقتی که فرّخی برای تمهید مقدمات قتلش، به زندان موقت باز گردانده می شود، حسب گفته انورخامه ای که خود حاضر و ناظر ماجرا بوده، تمام دیوار های سلول از اشعار فرّخی سیاه بوده است.

( هرگز دل ما ز خصم در بیم نشد              در بیم ز صاحبان دیهیم نشد      ای جان به فدای آنکه پیش دشمن   تسلیم نمود جان و تسلیم نشد) به هر روی در مورد شگرد حذف فیزیکی فرّخی ، حرف و حدیث های متفاوت از مسمومیت، آمپول هوا گرفته تا بیماری مزمن مالاریا و نفریت بیان شده اما آنچه که جای تردید باقی نمی گذارد آزارهای طاقت فرسای جسمی و فشارهای روانی؛ زمان مرگ فرّخی را که در ۵۰ سالگی رخ داده به جلو انداخته و این مرگ چون بسیاری از مرگ های دیگر در یک بستر عادّی نبوده است. گفتنی است که نشریات مجاز نبودند تا مرگ فرّخی را منتشر و بلکه از هراس مردم، محل دفنش نامعلوم و احتمالاً در گورستان مسگرآباد تهران است اما سلول زندانش در حال حاضر محل دیدار همگان .

چ – شعر و شاعری فرّخی :

( طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی ، یا همّتی که از سر عالم توان گذشت . کلیم کاشانی )

فرّخی شعر و شاعری را از همان دوران نوجوانی با سرودن اشعار سیاسی – اجتماعی با مضامین بکر و کم سابقه آغاز می کند و چنانچه قبلاً اشاره شد به خاطر اشعار مذهبی اش از مدرسه میسیونرهای انگلیسی اخراج می شود. حسب بیان خودش طبع شعر وی برگرفته از اشعار سعدی – به ویزه رباعیات بوده ( گر در همه عمر یک سر نیشتر است.   در پای کسی رود که درویش تر است.     با این همه راستی که میزان دارد.   میل از طرفی کند که آن بیشتر است ) فرّخی افزون بر سرودن اشعار سیاسی– انقلابی در سرودن غزلیات عاشقانه نیز چیرگی داشته است. برای نمونه آرایه جناس لفظی زیر از یک شاهکار غزل اوست:

( دیدی آن ترک «ختا» دشمن جان بود مرا                 گر چه عمری به «خطا» دوست حسابش کردم )

به طوری که ظاهراً متن این غزل به لحاظ ارزش ادبی مورد استقبال تمام شعرای بزرگ ایرانی، افغانی و …. واقع می شود. شوربختانه فقدان افرادی نظیر فرّخی یزدی نه تنها ضربه ای سهمگین بر پیکر دلفریب و نیز درشت سیلی بر رخسار زیبای سخن داشته است ؛ بلکه فقدان ادبی جبران ناپذیری به شمار می آید

( سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب                لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن )

و نیز بیتی از غزل موسوم به آزادی:

( به پیش اهل جهان محترم بود آن کس       ،      که داشت از دل و جان احترام آزادی )

محتوای بیشتر اشعار فرّخی پیکار با بیگانه پرستی و کژراهی است. به باور فرّخی تنها خود ملت است که می تواند میهنش را از گرداب بدبختی برهاند و به مصداق ( ان االه لا یغیّروا ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم) اشعار فرّخی متضمن مصادیق نیشدار، هشدار درباره حکومت آن زمان ایران است. او در سروده های خود؛ دزدی، رشاء ، ارتشاء ، نیرنگ ، ریب سیاسی، ریای دینی، خیانت بر منافع و منابع ملی را به باد نکوهش و انتقاد می گرفت. فرّخی یک شخصیت چند بعدی است که اندیشه سیاسی خود را در قالب غزل، رباعی و گاهی نیز در قالب مسمّط می ریزد. او از کلمات غزلسرایان قدیمی به نحوی استفاده می کند که سبک هندی نظیر صائب را تداعی می کند. فرّخی شاعری خوش سخن و در بیان شعر خود صادق است. دفتر شعر فرّخی دیوارهای زندان و مهمترین شعرش در آزادی بیان است. اشعارش تهی از لطیفه های ادبی و هنر نمایش های زبانی نیست و بیان مسائل اجتماعی او متضمن ادبیات عاشقانه است.

فرّخی نه تنها به کمک اشعار پرمغز خود به عنوان کارسازترین وسیله در راه مبارزه بیداد و استبداد بهره
می برد؛ بلکه در نثر نیز قلمی توانا و بیانی شیوا داشته است. مقالات کوبنده فرّخی سرمایه ای بوده که به همراه شعرش ادبیات سیاسی وی را تشکیل می داده است.

ح – کاریزمای فرّخی (یک عمر پیکار) :

فرّخی آزاده ای اندیشمند ، ساده دل، خوش مشرب و به راستی آنچه که بود؛ می نموده است (چنان بنمای که هستی) به همه کس اعتماد می کرده، سفره ی دل را برای همه می گشوده ذره ای حقد و حسد در دلش راه نداشته، اهل دغل و فریب دیگران نبوده، سادگی و خوش باوری او موجب شگفتی دیگران می شد.
اراده ای آهنین و خلل ناپذیر داشته و در راه تحقق آرمان های انقلابی خود از تمام علائق مادّی و تجملات زندگی دست می شسته از بدایت تا نهایت زندگی با چهره کریه استبداد و واپسگرایی به ستیز بر می خاسته، هم تقوای سیاسی داشته و تقوای اخلاقی و دینی – که هر چه در این جستار گفته باشیم اندک از بسیار است . (روانش شاد)

در تدوین بخشی از این جستار، خود را مدیون کتاب «مقدمه دیوان فرّخی» نوشته حسین ملکی، «دوسال با فرّخی یزدی» از انورخامه ای، و «زندگی و زمانه فرّخی» نوشته فاطمه ابراهیمی و مطالعه ی نوشته های گوناگون می دانیم.

در پایان ، مناسبت دارد که وجیزه ای نیز درباره احمد آرامش یزدی داشته باشیم.

احمد آرامش در سال ۱۲۸۷ در یزد متولد می شود . پس از پایان تحصیلات از کالج امریکایی ها، در شرکت نفت ایران و انگلیس (آبادان) در وزارت راه، در وزارت دارایی، وزارت بازرگانی و پیشه و هنر مشغول خدمت می شود. پس از سمت های دیگری که داشته مدتی خانه نشین می شود و به انتشار یادداشت های قوام السلطنه در پاورقی مجله خواندنی ها می پردازد. او در مجله تهران مصور به قلمزنی می پردازد و سردبیری روزنامه های «دیپلمات» و «بهرام» را به عهده می گیرد و در کابینه مهندس جعفر شریف امامی به سرپرستی سازمان برنامه و بودجه منصوب می شود. با استعفای شریف امامی در سال ۱۳۴۰ از سمت آخر خود برکنار می شود و از آن پس به صورت مخالف جدی حکومت شاه در می آید و سرانجام به علت صدور اعلامیه ها و بیانیه های مخالف شاه در سال ۱۳۴۴ به مدت ۶ سال محکوم به زندان می شود. اما در سال ۱۳۵۰ از زندان آزاد می گردد.

سرانجام در سال ۱۳۵۲ به دست عوامل ساواک در پارک لاله امروزی ترور و به قتل می رسد.

قربانیان مطبوعات در رژیم گذشته  (بخش آخر)

( تپیدن های دل ها، ناله شد آهسته آهسته                                ؛                              رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد )

محمد فرخی یزدی ( ۱۲۶۸ – ۱۳۱۸ )

الف – تولد و تحصیلات (سرآغاز مبارزات) :

میرزا محمد، فرزند محمد ابراهیم سمسار یزدی – متخلّص به فرخی (تاج الشعرا) در یک خانواده کوشنده – همچون سایر کویرنشینان تلاشگر یزدی دیده به جهان گشود. ادبیات فارسی و مقدمات عربی را ابتدا در مکتب خانه و سپس در مدرسه مبلغین مذهبی (میسیونرها) انگلیسی موسوم به «مدرسه مرسلین» تا حدود ۱۵ سالگی به طور ناقص فرا گرفت و از همین نقطه و نکته، اولین سنگ بنای مبارزاتی میرزا محمد پیگذاری شد. میرزا محمد از رفتار «گبر» و «ترسا» ی مدرسه شائبه تبلیغات ترسایی و اسلام زدایی را از سوی مدرسه مرسلین ادراک و از آن سوی دیگر، طبع سرکش و ناآرام میرزا محمد، وی را به سرودن اشعاری در نکوهش اولیای مدرسه وادار و نسبت به انگیزه آنان معترض و به تعبیری متعرض می شود.

برای نمونه ( دین ز دست مردم برد فکرهای شیطانی – جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی ؛ ای دریغ از این مذهب ؛ وای از این مسلمانی !) که به تعبیری فریاد هرچه رساتر «وا اسلامای» خود را سر داده و نسبت به تبلیغات مسیحیان علیه اسلام اعتراض می کند چرا که میرزا محمد اصالتاً مذهبی بوده و بعدها نیز تا واپسین دم زندگی باورمندی ریشه ای دینی از جمله رضا در برابر مقدرات الهی را برای خود محفوظ نگه داشته است. او اشعار خود را در زمینه اهداف اولیای مدرسه بین دانش آموزان توزیع می کندکه این حرکت و موضع گیری سبب اخراج وی می شود ! بعید نیست که سایه سیاه کینه دیرینه دستگاه جاسوسی انگلیس ، میرزا محمد را چون سید حسین فاطمی تا پایان حیات دنبال می کرده است.

میرزا محمد پس از اخراج از مدرسه و با عنایت به شرایط زیستی طبقه خانوادگی و عیب و عار ندانستن کار (ارتزاق از کدّ یمین و عرق جبین و «الکاد لعیاله؛ کالمجاهد فی سبیل الله» ) برای گذران عمر و داشتن اندوخته ، تا سن ۱۶ سالگی به کارگری در نانوایی و پارچه بافی دست می یازد ( من آن خونین دل زارم که «خون خوردن» بود کارم . مباهاتی که من دارم ز دهقانزادگی دارم ) فرّخی در اثر همین منش کاری و کارگری بوده که از نزدیک با درد و رنج توده مردم آشنا و گرایش به جریانات کارگری در مقیاس یک ایدئولوژی و مبارزه علیه استکبار و استثمار در او شکوفا و نهادینه می شود.

ب – ماجرای فرّخی و حاکم یزد : (مستبدی ، خوی ضحاکی است؛ این خو، «نه!» ز دست)

فرّخی از بدایت ورود به صحنه اجتماع و آگاهی از شرایط حاکم بر کشور، در پی تحقّق آرمان گرایی خویش، با نخستین گروه های دموکرات و نهضتیان مشروطه خواه، همنوایی و هماوایی داشته، به جمع آنان پیوسته و در نشست های پیدا و پنهان گروه های سیاسی پیگیرانه شرکت می کرده و از همان برهه به سائقه طبع وقاد و نقاد خود با سرودن اشعار انقلابی؛ خودکامگی ها را به چالش کشیده و به تمجید از آزادی بیان می پرداخته است و در نتیجه از این روند در میان واپسگرایان و تمامیت خواهان، دشمنانی برای خود آفریده است که نمونه بارز آن ماجرای او و «ضیغم الدوله» حاکم جبار و قهار کویر یزد بوده است.

فرّخی بر اساس طبع سرکش و آزاد منشی که داشت در برابر هرگونه استبدادی واکنش نشان می داد و به ستیز با آن بر می خاست. او به رغم مرسوم شعرا که در اعیاد، قصائدی در مدح حاکمان می سرودند و به ازای انبساط خاطر آنان صله ای دریافت می کردند در یکی از نوروزها و در سنین حدود ۲۰ سالگی هجویه ابیاتی چالش برانگیز در قالب آرایه «مسمّط» می ریزد و در جمع یاران آزادیخواه یزدی (مجمع حزب پیشرو دموکرات) که خود از گردانندگان و باورمندان آن نیز بوده ، خطاب به «ضیغم الدوله» حاکم یزد ایراد می کند. فرّخی در این مسمّط به اوضاع سیاسی – اجتماعی حاکم بر کشور می تازد . او در اشعار خود با آرایه «تلمیح» اوضاع آن روز کشور را با دوران ایران باستان مقایسه و استبداد حاکمان را که ضیغم الدوله نماد آن بوده به دوران ضحّاک ماردوش تشبیه و ایران را به عهد «ایرج» و دولتین استعمارگر روس و انگلیس را به «سلم» و «تور» پادشاهان بدطینت اسطوره ای مانند می کند و می افزاید که راه و رسم عدالت که شیوه پادشاهان تاریخی ایران بوده؛ از بین رفته؛ زر، زور، تزویر؛ آبروی ایران زمین را از بین برده، خاک پاک ایران را بر باد داده است.

شعر سراپا انتقادی فرّخی بر ضیغم الدوله گران می آید و با واکنش تند خود که ضرب و شتم فرّخی را با خود همراه داشته، او را به زندان یزد می اندازد که به راستی یادآور به زندان افتادن «مسعود سعد سلمان» در زمان سلطان محمود غزنوی در زندان «نای» است.

( آری هوای «نای» مرا ناله های زار  – جز ناله های زار چه آرد هوای نای   – مسعود سعد سلمان)

که منظور از «نای» اول قلعه ی نای و مقصود از نای دوم همان «نی» است.

فرخی بعد از دو ماه به یاری مردم از زندان فرار و برفور به سوی تهران می کوچد و هنگام فرار ، این دو بیت را بر دیوار زندان می نویسد…..

( به زندان نگردد اگر عمر طی              من و ضیغم الدوله و ملک ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار                بر آرم از این «بختیاری» دمار )

دکتر انورخامه ای که حسب اظهارات خودش، دوسالی در بند مخوف شماره (۲) زندان قصر در سلول مقابل فرّخی بوده ماجرای فرّخی و حاکم یزد را معروف تر از آن می داند که نیازی به تکرار داشته باشد. انورخامه ای داستان دوخته شدن لبان فرّخی را که به حدّ شیاع رسیده و برخی مورخین نیز آن را واقعیت پنداشته و فرّخی را شاعری «لب دوخته» عنوان می کنند به چالش کشیده است. گویا شخصاً از فرّخی پرسیده که لبانش را چگونه دوختند؟ خیلی دردآور بود؟! فرّخی به سادگی ذاتی خود این گونه پاسخ می دهد که «مگر لب های من از بافت کرباس بوده که به هم دوخته شود؟! و بعد توضیح می دهد که حاکم وقت از باب تهدید گفته بود که دستور می دهم دهانش را بدوزند که منظور از این استعاره همان خفه کردن صدا و خاموش کردن نداهای فرّخی بوده ( هرکه را اسرار حق آموختند ، مهر کردند و دهانش دوختند ) مضافاً اینکه ساختار فیزیولوژیکی لبان فرّخی به طور مادرزادی و طبیعی قدری ضخیم تر و برآمده تر از حدّ معمول بوده که این امر حمل بر صحت شایعه ی لب دوزی او تلقی می شود.

( شرح این فتنه شنو از دو لب دوخته ام           تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام )

پ – زندگی سیاسی و مبارزاتی فرّخی :

 (من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان ؛ موجم اما نه آن موجی که از دریا گریزم – غلامعلی رعدی آذرخشی ) :

بنا بر فرهنگ عامه ، مرغ افسانه ای «طوفان» به لحاظ جثه ی سترگش در حالت عادی قادر به پرواز نیست. به همین خاطر این پرنده در بالای کوه و یا مشرف بر دریاها به انتظار توفان می ماند تا، با شدت گرفتن تندبادها از انرژی آنها برای پرش مدد گیرد و در شرایطی که دیگر پرندگان قادر به اوج گیری نیستند او در آسمان اوج می گیرد و عظمت خود را به نمایش می گذارد. بازی چرخ نیز فرّخی را در پی تحمل زندان «ضیغمی» به سوی دایره قسمت و سرنوشت محتوم قضا و قدر سوق می دهد. فرّخی در بدو ورود به تهران به عضویت «انجمن ادبی» که به وسیله علامه وحید دستگردی مدیر مجله «یغما» مدیریت می شد، در آمد و مورد اقبال آزادیخواهان قرار گرفت.

مبارزان ملی و مخالفان بیگانگان و بیگانه پرستان و مداخله جویان در امور داخلی ایران با فرّخی همپوشانی و تعامل لازم را معمول داشتند و فرّخی نیز از این رهگذر اشعار مهیجی در زمینه مقولات و رخدادهای روز، در جراید انتشار می داد. او در تمام مراحل، عزم راسخ و نیروی ایمان و ثبات قدم و قلم خود را از خود بروز
می داد. (انصاف و عدل داشت موافق بسی  ؛ چون فرّخی موافق ثابت قدم نداشت)

فرّخی همزمان با جنگ جهانگیر اول ( ۱۹۱۴ – ۱۹۱۶ .م ) و هجوم اشغالگران بیگانه به خاک ایران ، به صفوف مهاجران می پیوندد و با پای پیاده و درنوردیدن سنگلاخ های موانع ایذائی به بین النهرین (عراق امروزی)
می رود و سپس از راه بغداد، راهی کربلا می شود و یا طی یک دور قمری به میهن مألوف باز می گردد.

با شناختی که انگلیس ها از سیاست ضد انگلیسی فرّخی داشته اند در زمان توقفش در عراق او را زیر نظر داشته اند. زیرا فرّخی همیشه در پی دمیدن روح سرکش در جامعه بوده و خدنگ حملات خود را بیش از همه به سوی انگلیسی ها نشانه می رفته است. او در راه برگشت به خاک میهن ؛ در شهر «موصل» نیز به دست دژخیمان روسیه تزاری آن روز مورد اذیت و آزار قرار می گیرد. مخالفت آشکار فرّخی مانند بسیاری از فرهیختگان میهن با قرارداد ننگین واسارت بار و یکسویه ( ۱۹۱۹ م. ) وثوق الدوله نمونه ای است از موضع گیری فرّخی با سیطره بیگانگان بر حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران . او دست گرگ بچه نصرت الدوله فیروز را در پشت پرده این قرارداد می دیده است که مانند دلال محبت و دایه دلسوز تر از مادر چوب حراج را بر پیکر کشور فرود می آورد. این خیزش فرّخی سبب بازداشت وی می شود.

( ما بزرگی به حقارت ندهیم،گوش بر حکم سفارت ندهیم        آخر ای «لرد» ز ما دست بدار، کشور جم نشود استعمار       بهر دلسوزی ما اشک مریز. تا نگویند ز الغای «قرار» ) که در نهایت این قرارداد شوم شرم آور به علت تنش مصلحان اجتماعی و جوشش افکار عمومی با شکست و لغو مواجه می شود.

صدور اخطاریه معروف به دوم اسفند ۱۳۰۰ رضاخان سردار سپه و مقررات شدید حکومت نظامی، مرغ طوفان را بر آن می دارد تا در روزنامه ی طوفان مورخ ۱۸ اسفند ماه مقاله شدید الحنی بنگارد که مآلا حکومت نظامی تهران در پی دستگیری او بر می آید و او به ناچار از ترس افعی رضا خان به مار سفارت پناه می برد. اصولاً فرّخی با عنایت به گرایش چپ و تا حدودی سوسیالیستی و متمایل به سیاست کمونیستی در جریان سازی علیه رجال و سیاست های جاری در کشور نقش کارایی داشته است.

از وقایع اتفاقیه ی دیگر اینکه روسیه در سال ۱۳۰۶ از یک هیأت ایرانی دعوت می کند تا در جشن دهمین سالگرد انقلاب سوسیالیستی (انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ .م) حضور داشته باشند. فرّخی نیز با عنایت به تمایلات چپی از جمله افرادی بوده که به مسکو اعزام شده اند. او در آنجا از هنر شاعری خود استفاده کرده غزلی خطاب به مردم شوروی می سرآید که روزنامه «Izesstia »آن را با عکس و دستخط خود فرّخی به چاپ می رساند. (در جشن کارگر چو زدم فال انقلاب  ؛  دیدم به فال نیک بود حال انقلاب) فرّخی پس از بازگشت از سفر ۱۱ روزه خود به شوروی سفرنامه اش را در روزنامه طوفان منتشر می کند. که در آن از پیشرفت های روسیه داد سخن می دهد . اما با انتشار این مقاله و سایر مقالات آتشین دیگر، روزنامه طوفان توقیف و سلسله مقالات ناتمام وی به عهده ی تعویق می افتد و خود فرّخی هم، زندانی می شود.

ت – روزنامه طوفان فرّخی :

( خوب و بد را صفحه ی «توفان» نماید منعکس           زآنکه این لوح درخشان کمتر از آئینه نیست )

با انتشار نخستین شماره طوفان (۱۲/۶/۱۳۰۰) بسیاری از نمایندگان خوش سلیقه و با ذوق و نیز صاحبان اندیشه قلم و شعر چون ملک الشعرای بهار، حبیب یغمایی و احمد کسروی پیرامون فرّخی گرد می آیند. روزنامه ی طوفان با رخدادها و جریان های بین المللی هماهنگ و همراستا بوده و به مسایل روز و ادبیات
می پرداخته است. فرّخی از ارباب قلم می خواسته تا مسائل و حقایق را به وسیله ی ادبیات هنری رئالیستی روشن نمایند. طوفان در مدت ۸ سال از عمر خود ۱۵ فقره توقیف و تنها ۲۰ شماره از آن منتشر می شود (ظاهراً دوره ی کامل طوفان را خانواده حائری زاده یزدی در اختیار دارند) فرّخی با توقیف شدن طوفان، «ستاره شرق» را منتشر می کند که این روزنامه نیز پس از ۱۵ روز توقیف می شود. فرّخی به این وقفه ها و تعطیل شدن ها بهایی نمی داده و فروزه های فکری خود را در قالب سایر نشریات منعکس می ساخته است. او در زمان توقیف هر نشریه با در دست داشتن مجوّز و امتیاز روزنامه های دیگر، مقالات و اشعار خود را منتشر می کرده است. (هر خامه نکرد ناکسان را تعریف ؛ آن خامه به پافشاری ظلم شکست.  هر نامه نکرد خائنان را توصیف  ؛ آن نامه به دست ظالمان شد توقیف) فرّخی معمولاً در هر شماره در پیشانی و کادر سرخ روزنامه خود یک رباعی متناسب با وقایع روز از خودش به چاپ می رسانده است. او در روزنامه نگاری سری پرشور داشته . به راستی مرغ طوفان بوده است. نه تنها از امواج دریای ناملایمات هراسی به دل راه نمی داده؛ بلکه به استقبال آن نیز می شتافته. مندرجات طوفان ، خواب خوش و آرامش خیال را از مستبدان سلب و موجب برآشفتگی آنان می شده است.

و در پایان؛ فرّخی به قدری به حرفه روزنامه نگاری خود عشق می ورزیده که وقتی توزیع روزنامه اش به مشکل برخورد می کرده شخصاً در خیابان، روزنامه ها را مانند یک موّزع پست توزیع می کرده است. تمام نشریات فرّخی (طوفان، ستاره شرق، قیام و …..) همگی از اقبال بالای همگان برخوردار بوده اند. بلوغ فکری او سبب ایجاد یک قرائت خانه عمومی در دفتر طوفان بوده است.

ث – فرّخی و «سردار سپه» :

اصولاً تنافر و خط فکری و شیوه ی رفتاری فرّخی و سردار سپه چه در دوران کودتای سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ سردار سپهی و چه در زمان سلطنت رضا شاهی موجب سر آشتی نداشتن این دو نفر بوده است. موارد
ویژه ای بوده که آتش خشم رضا شاه را مرتباً شعله ورتر می ساخته که به چهار مورد بنیادین ان می توان پرداخت:

۱-صدور اخطاریه و حکمیه معروف به دوم اسفند سردار سپه و مقررات شدید حکومت نظامی؛ مرغ طوفان را بر آن می دارد تا روزنامه طوفان، مورخ ۱۸/۱۲/۱۳۰۰ مقاله تند و تیزی علیه سردار سپه بنویسد که مآلاً حکومت نظامی تهران دستگیری فرّخی را در دستور کار خود قرار می دهد و او به ناچار به سفارت روس پناهنده می شود. (بود اگر جامعه بیدار در این دار خراب ، جای سردارسپه جز به سر «دار» نبود ! )

۲- فرّخی در جریان انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی از رضاشاه و اقداماتش طرفداری می کرده اما در سمت نمایندگی مردم یزد در دوره ۲ ساله تقنینیه سال ۱۳۰۷ در مجلس شورای ملی مشروطه با انتقادات شدید خود از برخی اقدامات دولت موجبات ناخرسندی و خشم رضاشاه را فراهم می کرده است. از جمله آتشین ترین نطق فرّخی به عنوان سخنران مخالف در مورد لایحه ای بوده که به بانک شاهی انگلیس این اجازه را می داده تا در ایران، زمین و اموال غیر منقول بخرد. فرّخی تصویب این لایحه را موجب چوب حراج بر پیکر ایران زدن و مقدمه مستعمره شدن و فاتحه استقلال کشور را خواندن بیان می کند. اضافه کنیم که دولت برای اینکه به گمان خود دهان فرّخی را بدوزد و قلمش را بشکند به اجبار و از روی صلاح و مصلحت با نمایندگی (وکالت) فرّخی مخالفتی نمی کند. غافل از آنکه این تصور باطلی بوده که آش همان آش و کاسه همان کاسه. فرّخی؛ تنها به اتفاق نماینده رشت، یک جناح (فراکسیون) دو نفره را در مجلس تشکیل می دهند و این در حالی بوده است که اکثریت قریب به اتفاق وکلای مجلس حامی رضاشاه بوده اند. فرّخی که به شدت مخالف رضاشاه بوده است، مرتباً بر شدت کینه رضاشاهی می افزوده، پیوسته مورد سرزنش، دشنام، آزار و اذیت و زخم زبان نمایندگان قرار می گرفته به طوری که یک بار به دلیل مخالفت های شدید با دولت وقت در یک جلسه رسمی کانون عدل مظفر از سوی نماینده ای ( …..؟ ) مضروب و مصدوم می شود.

از این پس، اوضاع فرّخی به مخاطره می افتد . تا آن حد که به علت نداشتن تأمین جانی، چند صباحی در خانه ی ملت سکونت (تحصن) اختیار می کند. با نزدیک شدن پایان عمر دو ساله مجلس و نداشتن مصونیت پارلمانی و اینکه دیگر اجازه ورود به صحن مجلس را نداشته و امکان بازداشتش بوده است از این رو برای حفظ جان خود فرار را بر قرار ترجیح داده پنهانی به شوروی می رود. لیکن چون در مسکو نیز محیط را با افکار خود همساز نمی بیند در آلمان پناهنده سیاسی می شود. فرّخی بر اساس خوی اشتی ناپذیر خود که همیشه در اندیشه ریشه کنی بیداد و ستم از بیخ و بن بوده است در برلین نیز با نوشتن سلسله مقالاتی در نشریه «پیکار» آرمان های انقلابی و شورانگیز خود را منتشر می سازد تا اینکه سفیر وقت ایران در آلمان علیه مدیر نشریه پیکار و نویسندگان ان به عنوان نشر اکاذیب و اشاعه مسائل مغایر با شئون و مصالح کشور طرح شکایت
می کند اما این شکایت به دلیل ارایه مدرک مسند از سوی فرّخی طرفی نمی بندد.

۳- دلیل دیگر دشمنی رضاشاه با فرّخی این بوده است که یکی از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان بر اثر تنگناهایی که ظاهراً سفارت ایران در برلین و سرپرستی دانشجویی برایش ایجاد می کند دست به خودکشی می یازد. این امر موجب می شود تا دانشجویان ایرانی و روزنامه های هوادار شان در آلمان قضیه را کش داده و به دادرسی بکشانند. در این دادرسی ، دانشجویان معترض اظهار می دارند که در ایران ازادی بیان وجود ندارد و حکومت استبدادی مطلق برقرار است. به طوری که نمایندگان مجلس نیز هیچ نوع تأمینی ندارند تا به حکم وظیفه نمایندگی خود عمل نمایند که از مصداق بارز آن پناهنده ی سیاسی شدن فرّخی نماینده سابق مجلس است. دادگاه فرّخی را احضار و او درستی مدّعای دانشجویان را مورد تأیید قرار می دهد. در نتیجه دادگاه برلین، حکم به محکومیت دولت ایران صادر می کند و این حکم در محافل جهانی یک بار منفی برای وجهه ایران داشته است.

 در نتیجه، این رویداد باعث شعله ورتر شدن آتش قهر رضاشاهی نسبت به فرّخی می شود.

۴- دلیل چهارم، مبنی بر کینه رضاشاه نسبت به فرّخی بیشتر جنبه ی احساسی و عاطفی داشته و آن نیز مربوط به جریان ازدواج فوزیه مصری با ولیعهد ایران محمدرضا پهلوی بوده است. فرّخی در غزلی که به مناسبت عروسی ولیعهد و فوزیه و آغاز جنگ جهانگیر دوم می سراید، آخرین میخ محکم را بر تابوت خود
می کوبد و به شرحی که خواهد آمد، حکم قتل خود را امضا می کند. ( …. ز اشک و آه مردم بوی خون
آید.  که آهن را دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد می گردد.   ز بیداد فزون، آهنگری گمنام و زحمتکش،   علمدار علم، چون کاوه حداد می آید.     دلم از این عروسی سخت می لرزد، که قاسم هم چو جنگ نینوا نزدیک شد؛ داماد می گردد)  رضاشاه این بیت غزل را برای فرجام این عروسی بسیار بدشگون و بدفرجام (عاقبت؛ جدایی) می داند. بدین ترتیب ، فرّخی دو سال قبل از تاریخ شعله ور شدن نائره جنگ جهانی دوم واژگونی سلطنت خودکامه رضاشاه را پیش بینی می کرده، که جدایی محمدرضا شاه و ملکه فوزیه نیز به وقوع می پیوندد!

ج – فرّخی از «محبس» تا «مقتل» :

فرّخی از زمانی که گام های تدریجی و استوار خود را در پهنه ی مسائل سیاسی – اجتماعی بر می دارد تا زمان بدرود زندگی، کسر بزرگی از حیات خود را در بازداشت، زندان، تحصّن، پناهندگی، جنگ و گریز و زیر نظر بودن سپری ساخته؛ ایامی چند در زندان حاکم یزد، گاهی در زندان شهربانی، (به مناسبت اعتراض به قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله) روزگاری در باغ سردار اعتماد (به مناسبت موضع گیری در برابر کودتای رضاخانی) و یا عمارت کلاه فرنگی و مکانی کنار کاخ سعدآباد ….. زمانی که فرّخی نه در پی حشمت و جاه ؛ بلکه از بد حادثه به آلمان پناه می برد از جمیع جهات (مالی، مکانی، زیستی و …) در تنگناهای شدید بوده و شهربانی برلین بنا به شکایت ایران و بر اساس روابط حسنه بین این دو کشور در زمان جنگ، دستور ترک خاک آلمان را به او می دهد؛ رژیم ایران از این فرصت طلایی بهینه بهره برداری را نموده، تیمورتاش (وزیر دربار و اولین فرد قدرتمند و بازیگر عصر طلایی) با نشان دادن در باغ های سبز و فریبکارانه ، رضایت فرّخی را برای بازگشت به ایران جلب می کند و او نیز چاره ای جز این نداشته و چنین نیز می کند. اما هنوز عرق ورودش به تهران خشک نشده به اقامت اجباری در ، بند «دربند» شمیران ملزم می شود.

روح آزرده فرّخی انتقام این نیرنگ تیمورتاش را با سرودن غزل معروفی می گیرد که مطلع آن این گونه آغاز می شود ( ای که گفتی تا به کی در بند «دربندیم»ما      تا که آزادی بود؛ (دربند) در «بندیم» ما       کشتی ما را خدا، یا «ناخدا» در هم شکست     با وجود آنکه «طوفان» را خداوندیم ما        فقر و بدبختی ایرانی بود ز آن رو، که ما    پاسبان گنج و نفت و سنگر هندیم ما !)

فرّخی خود در بند «دربند» بود اما این غزل و غزل های اتشین دیگرش در تهران و اقصی نقاط ایران چون برگ های زر، دست به دست می شد و شاه خودکامه را تحمل این رفتار نبود. از این رو شخص کاغذفروشی (ورّاق) را ملزم می کنند تا طلب خود را بابت کاغذی که سال ها پیش به روزنامه طوفان فروخته و بخشی از بهای آن را طق روال رایج بین مطبوعاتیان و کاغذ فروشان دریافت نکرده است مطالبه و استیفا کند. و چون فرّخی آهی در بساط نداشته که با ناله مبادله کند و زندگی روزانه اش نیز با حق تبعیدی که شهربانی
می پرداخته سپری می شده است، کار به اجرای حکم دادگستری می کشد و مشمول «المفلس فی امان الله» و قاعده ی «عسر و حرج» هم نمی شود . فرّخی را زندانی می کنند.

بدون تردید رادمردانی نیز بوده اند که با جان و دل آماده پرداخت بدهی این مرد آزاده باشند اما حکومت مانع انجام این رادمردی شده است. زندان – آن هم نه به عنوان زندان افتخار آمیز سیاسی بلکه به اتهام «خوردن مال مردم» برای روح حسّاس فرّخی تحمل ناپذیر بوده زیرا شواهد مبارزات سیاسی و عقیدتی فرّخی به روشنی نشان می دهد که او می توانسته از آب بگذرد ولی از آبرو نمی گذرد. از این رو مرگ را بر ننگ برتر دانسته که به فرموده امام حسین (ع) : «الموت اولی من رکوب العاری» از این رو با خوردن تریاک اقدام به خودکشی
می کند و پیش از این اقدام ، طبق معمول رباعی زیر را بر دیوار قفس زندان می نویسد:

( زین محبس تنگ در گذشتم، رفتم               زنجیر   ستم   پاره  نمودم  ،  رفتم

عریان و گرسنه و تهی دست و ضعیف             آن سان که نخست آمده بودم، رفتم )

شاید دژخیمان ، این گونه مرگ نسبتاً راحت را برای شاعر آزادیخواه کافی و خوش نداشته؛ بلکه شکنجه های ایذائی بیشتری برای او رقم زده بودند که از این بابت جلو خودکشی او گرفته می شود. فرّخی پس از اینکه خود را دوباره در زندان می بیند انچه در، دل داشته نثار شاه و تاج و تخت و دولت او و ستمکاری هایش
می کند که گفته شده ( هرکه دست از جان بشوید ؛ هرچه در دل دارد بگوید )

این بار فرّخی را به زندان موقت شهربانی انتقال داده و پرونده توهین به مقامات عالیه را برایش ردیف
می کنند. فرّخی در بازجویی های اداره سیاسی شهربانی ، دادسرا، با مهر خموشی بر لب، سکوت معنی دار و نگاه های نافذش مصداق «نگه کردن عاقل اندر سفیه !» را به ذهن تداعی و نشان می دهد که تمام اینها یک خیمه شب بازی بیش نیست . به هر روی فرّخی را به حدود سه سال  زندان محکوم و به زندان قصر و به قول مثل معروف «آب خنک خوردن !» منتقل می سازند. فرّخی در پاسخ این صحنه سازی ها در نخستین ساعات ورود به زندان قصر غزل تاریخی زیر را می سراید:

( …… در محیطی که پسند همه دیوانه گری است      عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد

فرّخی!  از  کرم  شاه  شدی  «قصر» نشین                بر تو این منزل نو ، فرخ و میمون باشد)

فرّخی در بند (۲) که ویژه زندانیان سیاسی بوده است مورد حراست ویژه قرار گرفته است. این بند سیاسی همان بندی بوده است که عبدالحسین تیمورتاش و نیز سردار اسعد بختیاری (فاتح تهران) به دستور شخص رضاشاه در آن به قتل رسیده اند. احتمالاً انتخاب این سیاه چال برای محل نگهداری فرّخی هشداری به او بوده تا مواظب حرف زدن های خود باشد وگرنه، بر او آن می رسد که به سردار اسعد و سردار معظم خراسانی (تیمورتاش) رسید. لیکن فرّخی بی باک تر از آن بوده که بید وجودش از این بادها بلرزد و به این هشدار ها توجه کند. فرّخی کراراً در مقابل زندانیان دیگر، نظام استبدادی را زیر سؤال برده و سرنگونی آن را پیش بینی می کرده که «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» .

فرّخی به این پیام ها و هشدار ها بسنده نکرده و اعتراض خود را در قالب غزل و رباعی می سروده و در میان زندانیان پخش می کرده است. غافل از آنکه جاسوسان اداره زندان ها به شرف عرض لحاظ می رسانند و مرتباً بر اوراق پرونده مخالف خوانی او در اداره سیاسی می افزوده اند. چنانچه بیان شد ، سرودن یک غزل به مناسبت عروسی ولیعهد و جنگ جهانی دوم کار فرّخی را یک سره و دستور حذف او صادر می شود.

وقتی که فرّخی برای تمهید مقدمات قتلش، به زندان موقت باز گردانده می شود، حسب گفته انورخامه ای که خود حاضر و ناظر ماجرا بوده، تمام دیوار های سلول از اشعار فرّخی سیاه بوده است.

( هرگز دل ما ز خصم در بیم نشد              در بیم ز صاحبان دیهیم نشد      ای جان به فدای آنکه پیش دشمن    تسلیم نمود جان و تسلیم نشد) به هر روی در مورد شگرد حذف فیزیکی فرّخی ، حرف و حدیث های متفاوت از مسمومیت، آمپول هوا گرفته تا بیماری مزمن مالاریا و نفریت بیان شده اما آنچه که جای تردید باقی
نمی گذارد آزارهای طاقت فرسای جسمی و فشارهای روانی؛ زمان مرگ فرّخی را که در ۵۰ سالگی رخ داده به جلو انداخته و این مرگ چون بسیاری از مرگ های دیگر در یک بستر عادّی نبوده است. گفتنی است که نشریات مجاز نبودند تا مرگ فرّخی را منتشر و بلکه از هراس مردم، محل دفنش نامعلوم و احتمالاً در گورستان مسگرآباد تهران است اما سلول زندانش در حال حاضر محل دیدار همگان .

چ – شعر و شاعری فرّخی :

( طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی ،  یا همّتی که از سر عالم توان گذشت . کلیم کاشانی )

فرّخی شعر و شاعری را از همان دوران نوجوانی با سرودن اشعار سیاسی – اجتماعی با مضامین بکر و کم سابقه آغاز می کند و چنانچه قبلاً اشاره شد به خاطر اشعار مذهبی اش از مدرسه میسیونرهای انگلیسی اخراج می شود. حسب بیان خودش طبع شعر وی برگرفته از اشعار سعدی – به ویزه رباعیات بوده ( گر در همه عمر یک سر نیشتر است.   در پای کسی رود که درویش تر است.     با این همه راستی که میزان دارد.   میل از طرفی کند که آن بیشتر است ) فرّخی افزون بر سرودن اشعار سیاسی– انقلابی در سرودن غزلیات عاشقانه نیز چیرگی داشته است. برای نمونه آرایه جناس لفظی زیر از یک شاهکار غزل اوست:

( دیدی آن ترک «ختا» دشمن جان بود مرا                 گر چه عمری به «خطا» دوست حسابش کردم )

به طوری که ظاهراً متن این غزل به لحاظ ارزش ادبی مورد استقبال تمام شعرای بزرگ ایرانی، افغانی و …. واقع می شود. شوربختانه فقدان افرادی نظیر فرّخی یزدی نه تنها ضربه ای سهمگین بر پیکر دلفریب و نیز درشت سیلی بر رخسار زیبای سخن داشته است ؛ بلکه فقدان ادبی جبران ناپذیری به شمار می آید

( سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب                لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن )

و نیز بیتی از غزل موسوم به آزادی:

( به پیش اهل جهان محترم بود آن کس        ،       که داشت از دل و جان احترام آزادی )

محتوای بیشتر اشعار فرّخی پیکار با بیگانه پرستی و کژراهی است. به باور فرّخی تنها خود ملت است که
می تواند میهنش را از گرداب بدبختی برهاند و به مصداق ( ان االه لا یغیّروا ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم) اشعار فرّخی متضمن مصادیق نیشدار، هشدار درباره حکومت آن زمان ایران است. او در سروده های خود؛  دزدی، رشاء ، ارتشاء ، نیرنگ ، ریب سیاسی، ریای دینی، خیانت بر منافع و منابع ملی را به باد نکوهش و انتقاد می گرفت. فرّخی یک شخصیت چند بعدی است که اندیشه سیاسی خود را در قالب غزل، رباعی و گاهی نیز در قالب مسمّط می ریزد. او از کلمات غزلسرایان قدیمی به نحوی استفاده می کند که سبک هندی نظیر صائب را تداعی می کند. فرّخی شاعری خوش سخن و در بیان شعر خود صادق است. دفتر شعر فرّخی دیوارهای زندان و مهمترین شعرش در آزادی بیان است. اشعارش تهی از لطیفه های ادبی و هنر نمایش های زبانی نیست و بیان مسائل اجتماعی او متضمن ادبیات عاشقانه است.

فرّخی نه تنها به کمک اشعار پرمغز خود به عنوان کارسازترین وسیله در راه مبارزه بیداد و استبداد بهره
می برد؛ بلکه در نثر نیز قلمی توانا و بیانی شیوا داشته است. مقالات کوبنده فرّخی سرمایه ای بوده که به همراه شعرش ادبیات سیاسی وی را تشکیل می داده است.

ح – کاریزمای فرّخی (یک عمر پیکار) :

فرّخی آزاده ای اندیشمند ، ساده دل، خوش مشرب و به راستی آنچه که بود؛ می نموده است (چنان بنمای که هستی) به همه کس اعتماد می کرده، سفره ی دل را برای همه می گشوده ذره ای حقد و حسد در دلش راه نداشته، اهل دغل و فریب دیگران نبوده، سادگی و خوش باوری او موجب شگفتی دیگران می شد.
اراده ای آهنین و خلل ناپذیر داشته و در راه تحقق آرمان های انقلابی خود از تمام علائق مادّی و تجملات زندگی دست می شسته از بدایت تا نهایت زندگی با چهره کریه استبداد و واپسگرایی به ستیز بر می خاسته، هم تقوای سیاسی داشته و تقوای اخلاقی و دینی – که هر چه در این جستار گفته باشیم اندک از بسیار است . (روانش شاد)

در تدوین بخشی از این جستار، خود را مدیون کتاب «مقدمه دیوان فرّخی» نوشته حسین ملکی، «دوسال با فرّخی یزدی» از انورخامه ای، و «زندگی و زمانه فرّخی» نوشته فاطمه ابراهیمی و مطالعه ی نوشته های گوناگون می دانیم.

در پایان ، مناسبت دارد که وجیزه ای نیز درباره احمد آرامش یزدی داشته باشیم.

احمد آرامش در سال ۱۲۸۷ در یزد متولد می شود . پس از پایان تحصیلات از کالج امریکایی ها، در شرکت نفت ایران و انگلیس (آبادان) در وزارت راه، در وزارت دارایی، وزارت بازرگانی و پیشه و هنر مشغول خدمت می شود. پس از سمت های دیگری که داشته مدتی خانه نشین می شود و به انتشار یادداشت های قوام السلطنه در پاورقی مجله خواندنی ها می پردازد. او در مجله تهران مصور به قلمزنی می پردازد و سردبیری روزنامه های «دیپلمات» و «بهرام» را به عهده می گیرد و در کابینه مهندس جعفر شریف امامی به سرپرستی سازمان برنامه و بودجه منصوب می شود. با استعفای شریف امامی در سال ۱۳۴۰ از سمت آخر خود برکنار می شود و از آن پس به صورت مخالف جدی حکومت شاه در می آید و سرانجام به علت صدور اعلامیه ها و بیانیه های مخالف شاه در سال ۱۳۴۴ به مدت ۶ سال محکوم به زندان می شود. اما در سال ۱۳۵۰ از زندان آزاد می گردد.

سرانجام در سال ۱۳۵۲ به دست عوامل ساواک در پارک لاله امروزی ترور و به قتل می رسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *