سیاستگزاران دوران قاجاریه
چرخ بازیگر ! (قائم مقام فراهانی دوم)
« هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار »
الف – زادروز و دودمان :
از زمره سیاستگزاران و ادبای دوران قجری ؛ سید میرزا ابوالقاسم فراهانی دوم است. او فرزند سیدالوزرا – سید میرزا عیسی خان (فرزند میرزا حسن) فراهانی _ سرشناس به «میرزا بزرگ» (قائم مقام فراهانی اول) است که در سال ۱۱۵۸ خورشیدی در هزاوه فراهان – از توابع اراک دیده به جهان می گشاید. مادرش دخت میرزا محمدحسین – متخلّص به «وفا» بوده است. از گواه های تاریخی چنین بر می آید که دودمان میرزا ابوالقاسم فراهانی، اهل دانش، فرهنگ وسیاست زمان خود بوده اند و سالیان دراز به نیکی و نیکنامی روزگار گذرانده اند. (چنان زی ، کز آن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان – نظامی) و یا به سروده سنائی عارف (آن چنان زی چو بمیری برهی – نه چنان زی چو بمیری برهند !)
نیای مادری میرزا ابوالقاسم در زمان دودمان زندیه – از زمره لطفعلی خان زند – جایگاه و پایگاه وزارت داشته و پس از سرنگونی این دودمان به دست آغامحمد خان قاجار (آغا = اخته!) (یا رب ستدی ملک ز دست چو منی – دادی به مخنثی نه مردی نه زنی – از گردش روزگار معلومم شد – پیش تو چه دف زنی ، چه شمشیر زنی !)
* رباعی بالا منسوب و یا وصف حال رشید زندیه یعنی لطفعلی خان زند است که اخته ی قاجار به دست خود چشمان جوان زیبا را از «چشم خانه» بیرون می آورد و به اغوای حاج ابراهیم کلانتر فرمان کشتن خان را صادر می کند.( نگارنده از بن دندان باور دارد که « جهان چون چشم و خط و خال و ابروست ؛ که هر چیزی به جای خویش نیکوست » . بزم و رزم، دف و شمشیر، نوش و نیش ، هر کدام در جای خود کارایی دارند. بدون تردید بیان رباعی بالا ناشی از اوج تلخ کامی و افسردگی خان زند بوده است.)* اما پس از چندی به دست آویز سکنا گزیدن در عتبات عالیات از کارهای دیوانی و درباری کناره گیری می کند. میرزا ابوالقاسم در آغاز جوانی با نگرش پدر فرزانه ی خود، آموزش و پرورش می بیند و دانش های رایج آن زمان را به گونه بسیار والایی فرا می گیرد و در تهران کارهای پدر را که در تبریز بوده است، انجام می دهد.
ب – زندگی سیاسی (راه یابی به دیوان و دربار) :
سید میرزا ابوالقاسم پس از برهه ای کار در تهران از سوی پدر خود که وزیر عباس میرزای ولیعهد بوده است به تبریز فرا خوانده می شود و چند گاهی در دفتر عباس میرزا به نویسندگی دست می یازد. خط خوش نیز زیب و زیور این نویسندگی می شود. میرزا ابوالقاسم در برخی پیکارها همراه با عباس میرزا حضور فیزیکی داشته است. پدر میرزا ابوالقاسم (میرزا بزرگ) با پشتیبانی عباس میرزا و رایزنی «گاردن» (افسر فرانسوی و رئیس هیأت اعزامی ناپلئون بناپارت در زمان فتحعلی شاه) بهسازی ساختاری در ارتش از بیخ و بن ناتوان ایران را انجام می دهد. برای نمونه شکل گیری دسته های سواره نظام و گسیل اولین گروه پنج نفره به لندن – میرزا بزرگ به فرمان فتحعلی شاه پروانه جنگ با روس ها را از پیشوایان دینی دریافت می کند و انبوهه فتاوای حضرات آیات را گردآوری و زیر فرنام «جهادیه» تدوین می نماید. میرزا بزرگ را فردی زیرک، راهبر، چاره گر، گاه شناس، با پشتکار، مقرراتی (با دیسیپلین)، پاک دامن و دل سوز به روزگار ملت به شمار آورده اند. او ملقب به لقب (پاژنامه) «سیدالوزرایی» و «قائم مقامی» می شود.
میرزا ابوالقاسم پس از کناره گیری و گوشه گیری پدر؛ پیشکاری شاهزاده عباس میرزا را به گردن می گیرد و سامانه و سازگانی را که پدرش (میرزا بزرگ) دست یازیده بود پی گیری و به کمک مستشاران فرانسوی و انگلیسی ؛ سپاه ایران را بسامان برده و خود در بسیاری از جنگ های ایران و روس شرکت می نماید.
پ – آغاز چالش ها :
با درگذشت قائم مقام اول (۱۲۰۰ خورشیدی) بین دو فرزندش (میرزا موسی و میرزا ابوالقاسم) بر سر جانشینی پدر درگیری رخ می دهد و حاج میرزا آقاسی از درباریان سرشناس به همیاری و هواداری از میرزا موسی بر می آید. ( چون او معلم میرزا موسی بوده ) . اما تلاش او سترون مانده و به فرجام نمی رسد. و از همین جا چرخشگاهی و آغازی می شود برای کشمکش ها و درگیری ها بین حاج میرزا آقاسی و قائم مقام فراهانی و ناسازگاری های «خودی» و بیگانه (غیرخودی). اما سرانجام میرزا ابوالقاسم به فرمان فتحعلی شاه با برخورداری از همه امتیازات و برجستگی های پدری به جانشینی پدر گمارده می شود ، جبّه صدارت بر تن ، به لقب موروثی قائم مقامی و سید الوزرایی پدرش ملقّب می شود.
ت – فراز و فرودها (برکناری ها و گماشتن ها) :
قائم مقام که به خودی خود فردی بینا، پرهیزگار، باهوش، با توانمندی جسمی، تلاشگر، مسئولیت پذیر، خستگی ناپذیر، ذوق هنری، عشق به میهن، مبارزه با استعمار، مرتبه علمی بالا – اما در کنار تمام این ویژگی ها ، فردی بسیار گرانسر بوده که برخی از کنش ها و منش های عباس میرزا را بر نمی تابید و زبان به خروش و پرخاش می گشود. اما پس از یک سال جبّه وزارت به تن داشتن، بر اثر تزریقات و تلقینات بدخواهان در کمین گاه نشسته و در پی زمان درخور، به بهتان نرد دوستی باختن با روس ها، از جایگاه وزارت برکنار و سه سال آزگار در تبریز خانه نشین و به پژوهش و خوانش می پردازد (فلک به مردم نادان دهد زمام مراد – تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس ! – حافظ) . پس در سال ۱۲۰۴ خورشیدی دوباره به پیشکاری آذرابادگان و وزارت نایب السلطنه گمارده می شود. در سال ۱۲۰۵ ، فتحعلی شاه قاجار از تهران به آذربایجان آمده و نشستی با بزرگان، دولتمندان، روحانیون، سرداران، سران ایلات و عشایر ترتیب می دهد تا درباره سازش و یا ادامه جنگ با روس ها به رایزنی بپردازد. در این نشست، بیشتر نگرش به سوی دنباله روی جنگ بوده اما قائم مقام با سنجش توان مالی و نظامی هر دو سوی جنگ به آشتی با روس ها پای می فشارد و این دیدگاه – که بعدها آزمون و خطا درستی آن را بر خشک سران، سنگوارگان، پوسته گرایان آشکار شد – در آن روز هنگامه و همهمه ولوله ای در نشست انداخت. گروهی بر وی تاختند و او را به داشتن وابستگی پنهان با روسیه تزاری بدنام کردند. او در سروده خود به پیامد تازش به روسیه اشاره می کند : «نه مگر ننگ بود اینکه به مُلک اسلام – روس رو کرده چو کرکس به هوای جیف است؟!» (عجبا؟!)
قائم مقام برای بار دوم نیز از پایگاه خود برکنار و به سرزمین خراسان گسیل داده می شود. اما استمرار جنگ با روس به شکست ایران فرجام می یابد و سپاه روس به سرکردگی «گراف پاسکوویچ» تا نزدیکی های دروازه های شهر تبریز می تازد. شاه قائم مقام را از خراسان فرا می خواند و به دلجویی از وی بر می آید و با دستورهای لازم و اختیار بستن پیمان نامه آشتی به نام ولیعهد روانه تبریز می نماید. میرزا ابوالقاسم در فرآیند آشتی و بستن پیمان نامه، چانه زنی های بسیار با روس ها و در کنار پیمان نامه، تزار را به پشتیبانی خانواده عباس میرزا، پادشاهی را با وجود برادران بزرگتر و توانمندتر دیگر در تبار عباس میرزا پابرجا و ماندگار می کند.
پیمان نامه ترکمانچای در مورخ ۱/۱۲/۱۲۰۶ با دست نوشته نستعلیق بسیار زیبای قائم مقام تهیه و دستینه (امضاء) می شود و در تهران به آگاهی شاه می رسد و شش کرور تومان (هر کرور پانصد هزار تومان) تاوان زیان جنگ به دولت روس پرداخت و بار دیگر به پاداش این تلاش های نفس گیر به پیشکاری آذربایجان و وزارت ولیعهد برگماشته و به تبریز بازگشت می نماید.
عباس میرزا برای رانش شورش و آشوب سرکشان افغان رهسپار هرات می شود و جناب وزیر را نیز همراه خود می برد. عباس میرزا به سبب بیماری سل در مشهد مقدس بستری می شود. به ناچار فرزند خود (محمد میرزا) را کارگزار گشایش و فروپاشی هرات می کند. عباس میرزا از پَروَستن (محاصره) هرات در می گذرد. قائم مقام که آشتی را بر فروزینه جنگ به سود میهن می بیند با «یارمحمد خان افغانی» پیمان آشتی دستینه می کند و سپس به تهران رفته در جشن ولایت عهدی محمد میرزا شرکت می کند. محمد میرزا در لباس ولایت عهدی فرمانروای تبریز با قائم مقام در لباس وزارت به تبریز بر می گردند.فتحعلی شاه در آبان ماه ۱۲۱۳ در اصفهان در می گذرد. قائم مقام چابکی کرده و برفور همه گردنکشان گمانه ای از جمله دو برادر و پسرعموهای محمد میرزا را به گونه های متفاوت و به بهای گزاف زمین گیر کرده، در تبریز خطبه به نام محمد میرزا خوانده می شود و دوباره آیین تاجگذاری در تهران برگزار می شود.
ث – به یک گردش چرخ نیلوفری (انگیزه های برکناری و کشتن قائم مقام) :
هر چند که قائم مقام به راستی در پیشکاری محمد شاه قاجار دست به کار انجام خویشکاری بوده است اما چون روانش از پیامدهای یک جسم بیمار بی گزند نبوده و از خردورزی بی بهره بوده است از این رو شخص بیماری چون محمد شاه، خردمندی ها و چاره اندیشی های این وزیر دانشمند را بها نداده، به انگیزه های زیر، زدایش قائم مقام را در دستور کار خود قرار می دهد : (چرا و چگونه؟)
۱ – قائم مقام برای زدایش پیامدهای خواستاران پادشاهی و هموار نمودن جاده برای محمد شاه به اندیشه سر و سامان دادن و بازسازی امور مالی که خود سرچشمه تباهی هاست، آغاز و در این مورد بی پروا چشم خود را بر روی هم می گذارد. این سخت گیری و سخت کوشی ها برای جلوگیری از بریز و بپاش های شاه و درباریان آلوده و دست کج شان به چشایی شاه و درباریان آلوده اش خوش نمی آمد.
۲ – دسیسه های ناهمسویان درونی و هماوردهای قائم مقام که دلشان برای رسیدن به جایگاه وزارت در سینه در تپش بوده است. از زمره این کسان شخص حاج میرزا آقاسی معلم محمد شاه بوده که قائم مقام پایه های پیش رفت وی را فراهم ساخته بود. (کس نیاموخت علم تیر از من – که مرا عاقبت نشانه نکرد – سعدی) چه آقاسی با تمام کینه های درونی و دیرینه ای که داشت پی در پی انگیزش شاه ناتوان را به زیان قائم مقام در سر داشته است.
۳ – تلقین آتش بیاران گیرودار پیرامون شاه به اینکه قائم مقام می خواهد تو را از اورنگ پادشاهی به زیر کشیده و فرد دلخواه خود را جایگزین کند. تاریخ از این گونه سخن چینان در حافظه خود زیاد به یاد دارد. از زمره ، به فرمان پسر همین محمد شاه یعنی ناصرالدین شاه جنایت کار، فرمان قتل یکی از بزرگ مردان تاریخ این سرزمین – یعنی امیرکبیر را صادر کرد. نمونه ی دیگر آن کشتن تیمورتاش (سردار معظم خراسانی) – توانمند ترین و نزدیک ترین فرد به پهلوی اول – توسط این شخص بود.
۴ – مخالفت قائم مقام با سیاست های زورگویانه همسایه های شمالی و جنوبی (روس و انگلیس) – به ویژه انگلیس ها – آنان باور داشته اند که تا قائم مقام بر اریکه قدرت تکیه زده و موج سواری می کند شدنی نیست که بتوان در کارهای درونی ایران رخنه کرد.
تنی چند از نویسندگان بریتانیایی که در آن زمان در ایران گردشگری و شاید هم جاسوسی می کرده اند در کنار ستایش از قائم مقام ، وی را به همیاری با روس ها متهم و به برانگیختن عباس میرزا به بهانه سرپیچی قائم مقام از هیچ گونه پلیدی خودداری نمی کردند. برای نمونه سفیر انگلیس در پی به دست آوردن برتری های بازرگانی با هزینه کشور متبوع خود کوشش در لکه دار کردن و آسیب رساندن به آبروی سیاسی قائم مقام می نماید. یک جیره خوار انگلیس در ایران به نام میرزا ابوالحسن ایلچی نیز دست اندرکار بدبین کردن شاه نسبت به قائم مقام، در حضرت عبدالعظیم بست می نشیند و دخیل می بندد. انگلیس ها از این گونه چهره های جیره خوار خیانت پیشه در لایه های مختلف همبود (جامعه) بسیار داشته که به بوی هریسه در بادیه می افتاده اند.
۵ – نکوهش چهره های کارا با سرایش شعر : شعر نیز چون نثر ابزار دست و تیر اسلحه قائم مقام بوده است.
الف – قائم مقام با روآوری به پندارهای واپسگرایانه حاج میرزا آقاسی – چون سر کتاب بازکردن، کف بینی، فراخوانی «از ما بهتران» – هزل غزلی درباره ی او می گوید : « زاهد چه بلایی تو که این رشته (دانه) تسبیح / از دست تو، سوراخ به سوراخ گریزد؟! . خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نیست / یک برّه (صید) ندیدیم که ز سلّاخ گریزد ! . حرف از دهن توست کزین سان / بجهد تیز ! یا تیز که از معده ی نفّاخ گریزد !
ب – در قصیده ای به «وعاظ السلاطین» (سخنوران درباری) که تهی از مایه و پایه علمی، فقهی، راستی و پرهیزگاری بوده اند ، فردی چون قائم مقام را آماج افترا قرار می دهند ؛ خرده گیری و واخواهی دانش دینی می کند : « آن زاهد ظالم که به ما زهد فروشد ، گرگی است که امروز بدین گله شبان است . خود را همه دان دید و مرا هیچ ندان گفت ، اما نه چنینم من و ، او هم نه چنان است . گر زرق (ریا) و فسون است
مر او راست حق اما؛ من برحقم، ار کار به نطق است و بیان است . بالله که حسینی نبود ورنه در این عمر ، بس شمر و سنان است که با سیف و «ستان» است . » (مراد از ستان یعنی به پشت خوابیده (طاق باز) چنانکه اسدی طوسی گفته است ( فکنده سرنیزه ی جان ستان – یکی را نگون و یکی را «ستان» ) )
پ – تند و تیز گویی به جاسوس انگلیس و دشمن خود : دوستان و سرسپردگان انگلیس، قائم مقام را برای به چنگ آوردن هرات بدنام می کنند و سهش (احساس) بدبینی و کین توزی خود را نسبت به این فرد خردمند که در آن هنگام یگانه فرد کاریزماتیکی بوده که می توانسته کشور را به نیکی اداره کند پنهان نمی نمایند. قائم مقام به سبب فرار اله یار خان آصف الدوله از پهنه ی کارزار تبریز با روس ها چنین سروده است : ( بگریز به «هنگم» که هنگام گریز است – رو در پی جان باش که جان، سخت عزیز است . آن صلح بهم برزن و از جنگ به در زن – نه مرد نبرد است ؛ زنی . . . و هیز است . نه دشمن روس است و نه در جنگ و جهاد است – بل تازه عروس است و پی جمع جهاز است . ) در پی هشدار به آسیب ها و بیم هایی که کشور و پادشاهی را در زمینه های گوناگون – از جمله خطر تجاوز روسیه تزاری آگاه می کند ، قصیده ای می سراید : «نه مگر ننگ بود این که به ملک اسلام – روس ، رو کرده چو کرکس به هوای جیف (مردار) است ؟»
در این قصیده پس از اشاره به موقعیت حساس کشور، بدون پرده پوشی، ولیعهد را از پرداختن خوش گذرانی و از یاد بردن مسئولیت های خویش آگاه می سازد. « گرگ با گلّه قرین است ، چه جای طرب است؟ کفر را رخنه به دین است چه جای شعف است؟ » و در جای دیگر به ریخت و پاش های ولیعهد به هنگامی که خزانه کشور تهی است زبان به نکوهش می گشاید و پرخاش می کند : « دست شاه آن کند امروز که عالم گوید – بالله این بذر و سخا نیست که بذر و سرف است » ( بذر = تخم ؛ بذر و سرف = بریز و بپاش )
زمانی که در اندیشه رفتن به تهران و بیان گزارش اوضاع آذربایجان بوده است قصیده ای خطاب به ولیعهد
می سراید و به نکات با ارزشی از نارسایی ها و نابسامانی ها اشاره می کند : « این نیز یقین است که دارای جهان را (شاه) – از رزم تو و بزم تو زین بنده سؤال است . پاسخ چه دهم دادگرا، خود، تو بفرمای – زین بنده چه زیبنده بجز صدق مقال است ؟ از جیش تو و عیش تو گر پرسد گویم – شه دشمن مال است و سپه دشمن جان است . جز آنکه در این ملک مگر خون فقیران – بر هر که ز جا جست و جفا جست ؛ حلال است ! »
سپس بی پرده می گوید که اگر پول ریگ بیابان هم بود کسی آن را بدین گونه به دور نمی ریخت. آنگاه در شعر دیگری «حاج حیدر علی خان شیرازی» مهردار ولیعهد را هجو می کند : « اگر از تخم اسلاف خود است این ناخلف ، لاشک – زبیخ مرده شو شاخی که روید شاخ غم باشد . از آن دم کاین جهود بدقدم را بسط ید دادی – تو را زحمت پیاپی درد و محنت دم به دم باشد . بیا این سفله را هالک کن و دستور مالک کن – که نحس در سفر خوش تر که سعدی در سقم باشد ! » ( سعد و نحس دو کلمه متضادند )
نتیجه این خرده گیری ها و بدزبانی ها در مورد کسانی که مانند دانه های تسبیح به ریسمان سلطنت قاجار پیوسته بودند در نهایت صدها خان و بگ ، شاهزاده ، میرزا ، مستوفی و میرزا بنویس ، میراخور ؛ همه و همه را بر ضد سراینده این اشعار بشوراند.
او از هر گونه اقدامی خودداری نمی کرده و در این مورد، دوست و دشمن نمی شناخته است. این کنش ها انگیزه ای می شود که قائم مقام در بین لایه های گوناگون توده ها هواداری نداشته ، کینه او را به دل
می گیرند. تا اینکه سرانجام ، حاج میرزا آقاسی موفق می شود تا در دومین سال پادشاهی محمدشاه، فرمان کشتن قائم مقام را از شاه بگیرد. (شاید مادر شاه نیز در این امر دست داشته است.)
ج – روند و ترفند قتل قائم مقام :
گاه غروب آفتاب روز ۲۴ صفرالمظفر سال ۱۲۵۱ ، فرمانبری از سوی محمدشاه به نزد قائم مقام می رود – به این انگیزه که شاه شما را به سوی خود فرا خوانده است تا اینکه در کاخ نگارستان (گویا مکان کنونی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان برنامه و بودجه در شمال میدان بهارستان) با شما دیداری داشته باشد.
قائم مقام نیز چنین می کند و ساعت ها منتظر می ماند اما از شاه خبری نمی شود. کاسه شکیبایی او لبریز می شود و اراده برگشتن می کند. اما از بازگشت وی سر باز زده می شود. او می گوید چنین پیداست که من در این جا بازداشت و میهمان شمایم؟ ! پاسخ می دهند انگار چنین است. به هر روی به فرمان شاه چند روزی، مردی از بزرگان ایران و «ابلغ المترسلّین» را در زیرزمینی کاخ تفرجگاه زندانی می کنند. جناب وزیر بر دیوار بازداشتگاه و گویا با ناخن می نویسد : « روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد – چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد ! » و به راستی نیز بسیار دارد.
سرانجام در شب آخر ماه صفر، دژخیمان درباری – قائم مقام را خفه و شبانه به حضرت عبدالعظیم برده ، بدون شستشو و با همان جبّه وزارت به خاک می سپارند. سپس به فرمان محمدشاه، فرزندان (سه پسر)، بستگان و هوادارانش را نیز دستگیر، برخی از آنان را می کشند تا مبادا هوس سرجنبانی به سرشان بزند ! برخی نیز از آنان به اماکن مقدسه پناه می برند. دارایی های آنان را مصادره می کنند. گفتنی است که قائم مقام همسر نهمین دختر فتحعلی شاه (خواهر عباس میرزا) به نام گوهر ملک خانم معروف به شاه بی بی بوده است.
چ – قائم مقام و ادبیات (نظم و نثر) :
قائم مقام علاوه بر نام آوری در پهنه سیاست و کشورداری در شعر و ادب نیز صاحب سبک بوده است. وی نثر فارسی را که در آن زمان پر از گزافه گویی، چاپلوسی و جمله پردازی های عربی و پیچیده و دور از اندیشه بوده و روز به روز رو به نابودی می رفت به نثری (دیپ) شیوا و روان برگرداند. پس از او بسیاری از متن نویسه های دوره قاجار از شیوه و روش او پیروی و به روش او به نگارش می پرداختند. قائم مقام چارچوب را از سعدی گرفته و سخن خود را در این چارچوب ریخته است. در مورد شیوه نگارش قائم مقام بسیار می توان نگاشت که در این کوتاه سخن نمی گنجد و ما به نمونه ای کوتاه و گزینشی از نثر کتاب منشآت (و البته مکاتیب) او بسنده می کنیم :
« مخلصان را امشب بزمی نهاده و اسباب عیشی ترتیب داده؛ دلم پیاله، مطربم ناله، اشکم شراب و جگرم کباب ! اگر شما را هوس چنین بزمی و به یاد تماشای بی دلان عزمی است ، بی تکلفانه به کلبه ام گذری و به دو چشم شهیدان کویت نظری . ماییم و نوای بی نوایی ؛ بسم الله اگر حریف مایی »
چنانکه گفته شد ، شعر نیز همچون نثر، ابزار دست و اسلحه ی نبرد او بوده است. قائم مقام در شعر نیز مهارتی داشته و از سبک خراسانی پیروی می کرده است. از یادمان های شناخته شده او مثنوی «جلایر نامه» که از زبان جلایر – یکی از نوکران اوست که بعدها ایرج میرزا در عارف نامه خود از سبک سروده او پیروی می کند. قائم مقام اشعار شکوایی و حزن آوری دارد که رخدادهای خونین میانه ی سده سیزدهم در آن نمایان است.
و در پایان، قائم مقام فراهانی از خوش نویسان بنام و اثر گذار در روند شیوه ی خط فارسی است . او خط شکسته نستعلیق که در آن زمان همانند نثر فارسی ، پیچیده و درهم بوده است ، را به شیوه خود اصلاحاتی کرده و در خور توجه کرده است. او اصول خط شکسته را به نستعلیق نزدیک تر کرده که امروز مورد کاربرد ایرانیان است.
نگارنده نمی تواند پنهان کند که نتوانسته حق مطلب را در مورد این رادمرد ادا کند که گفته اند : ( ما لا یدرک کُلُه ؛ لا یترک کُلُه )