(سیمای درخشان بانوان در آیینه مطبوعات) – بخش نخست
« همّتی بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم »
این جستار را به پاس زحمات بی شائبه و جبران ناپذیر اولین بانوی تعلیم و تربیت مکتبی ام ، تقدیم می دارم به روان بانو حاجیه معصومه حاج احمدی (نجفی) بندرریگی و فرزندانشان (حاج نجف و حاجیه زهرا نجفی) و سلامت و طول عمر باعزت بانو حاجیه فاطمه نجفی را از خدای بزرگ آرزومندم !
یکی از بهترین بسترهای مناسبی که بانوان ایرانی از ابتدای مشروطیت به صورت نظرگیر در آن حضوری فعال داشته و به مرور زمان، خواسته و یا ناخواسته زمینه ساز دگرگونی خرد و اندیشه آنان در راستای اهداف فرهنگی و حزب گرایی (تحزّب) گردیده، نوشتار جراید بوده است. سال های متمادی از دوران شکوفایی مطبوعات در جهان دیروز می گذشت که نشریات «تخصصی بانوان» با درنگی ۷۵ ساله پس از انتشار نخستین نشریه «کاغذ اخبار» و چهار سال پس از انقلاب مشروطیت، نشریاتی چون «صوراسرافیل» ، «حبل المتین» ، «مساوات» ، «ایران» ، «ندای وطن» و «ملانصرالدین» که توسط مردان اداره می شد، در بخش هایی از مندرجات خود به مسائل مربوط به بانوان می پرداختند و یا اینکه نوشته هایی از آنان را منتشر می ساختند که اکنون شوربختانه نام و نشانی از این بانوان در دسترس همگان نیست !
اما با گسترش مدارس دخترانه و آگاهی بانوان نسبت به نقش جایگاه خود، نشریات اختصاصی بانوان از سال ۱۲۸۹ خورشیدی آرام آرام شکل می گیرد و آگاهی و آگاه سازی بانوان از طریق رسانه های نوشتاری آغاز
می شود. در بخش های آتی بر اساس تقدّم تاریخی به معرفی این بانوان پرداخته می شود.
( چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دایره ی گردش ایّام افتاد ! )
I – «عزت ملک خاتم دولتشاهی» :
(این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد !)
۱-زادگاه و ازدواج : عزت ملک خاتم، دختر امامقلی میرزای عمادالدله دولتشاهی – حکمران غرب ایران – در کرمانشاهان زاده شده، سپس تهرانی و با محمدحسن خان صنیع الدوله – که قبلاً پیشکار ناصرالدین شاه بوده و به لقب اعتماد السلطنه اشتهار می یابد ازدواج می کند و او نیز ملقب به لقب «اشرف السلطنه»
می گردد. نام اعتماد السلطنه در تاریخ ایران به عنوان نخستین وزیر انطباعات دوره ناصری (ناصرالدین شاه) ثبت شده است.
۲- کارهای هنری، فرهنگی و خانه داری: اشرف السلطنه به دلیل اینکه «زادرودی» نداشته (ابتر) بیشتر عمر خود را به مطالعه کتب تاریخی و پزشکی مصروف داشته، تا حدی زبان فرانسه را از همسرش فرا گرفته، در هنرهای زنانه، آشپزی و دوزندگی صاحب سلیقه بوده، عکس های زیبا و از زیبایی ها عکس می گرفته است. هرچند به مسافرت تمایل چندانی نداشته اما از نظر باورهای مذهبی، دو فقره به عتبات عالیات مشرّف و در اواخر عمر از راه اسلامبول به زیارت حج نایل گشته و در این سفر زیارتی و سیاحتی گروهی از بانوان را نیز به همراه خود داشته و گفته شده که این سفر برای او مبالغ هنگفتی هزینه در بر داشته است. (فیض روح القدس ار باز مدد فرماید ، دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد !) و «آتش از خانه همسایه درویش مخواه ، آنچه از روزن او می گذرد دوددل است !» به راستی یک انسان آن قدر ثروت دارد که خرج می کند و آن قدر سن دارد که احساس می نماید ! شطرنج و نرد را به نیکی بازی می کرده است.
(دگر، مهره شطرنج بودی و نرد – سخن گفتن از روزگار نبرد – فردوسی) به روایتی علاقه ای به ساز و آواز بروز نمی داده لیکن از نظر «دیسکوگرافی» صفحات سنگی مربوط به گرامافون های قدیمی وجود دارد که آواز «بیات ترک» (بیات زند – بیات شیراز) ، آواز ابوعطا و تصنیف «نسیم سحر» و صدای یک زن ۳۵ ساله و به احتمال زیاد «اشرف السلطنه» بر آنها ضبط شده است. این صفحات برچسب «اشرف السلطنه» دارند که نگارنده شخصاً تصویر آنها را دیده است. به باور خبرگان، این آواز متعلق به همین بانوی مورد نوشتار ماست که ۱۰ سالی بزرگتر از بانوی پیش کسوت آواز ایران (قمر الملوک وزیری) است. درستی و یا نادرستی این باور چیزی نه از کار اساسی این بانو می کاهد و نه چیزی بر آن می افزاید که اگر این اظهار نظر درست باشد، اصل قضیه برای او جنبه جنبی و تفننی داشته است.
۳- اولین بانوی عکاسی ایرانی : اصولاً اولین عکاسان حرفه ای ایرانی را باید در میان خاتون های حرمسرای سلطان ناصرالدین شاه – که خود نیز شیفته و واله این فن بوده است پی گرفت. نخستین عکاس زن ایرانی و به گزاره ای گویاتر ، نخستین «فتوژورنالیست» و یا عکاس زن تاریخ مطبوعاتی ایران، همین « اشرف السلطنه» دولتشاهی است. که هنر عکاسی را نزد عمویش «شاهزاده محمد میرزا» فرا گرفته و برای نمونه «خانم تاج السلطنه» (دختر دردانه ناصرالدین شاه) به وی اجازه داده است که از چهره وی عکس بردارد.
(در چهره تو دیدم، لطفی که می شنیدم – لطفی که می شنیدم در چهره تو دیدم – آرایه عکس و طرد)
۴- فتوژورنالیسم و دانش سیاسی : اشرف السلطنه به دلیل اینکه یکی از خواهر زنان (نان زیر کباب!) ناصرالدین شاه بوده، در زمره کبوتران حرم ناصری به شمار می رفته و خصوصیّت به وجهی بوده که گاهی رفتار صمیمانه و نسبتاً جسورانه ای نسبت به شاه اعمال می داشته است (اگر چه باز سپید است جان خاقانی – کبوتر حرم است ؛ احترام او زیبد !) از طرفی به دلیل زندگی ۲۵ ساله با اعتمادالسلطنه از سیاست دربار ایران عهد ناصری و اتفاقات کشور و روابط خارجی اگاهی داشته است. اعتمادالسلطنه بارها در کتاب خود درباره روزنامه «خاطرات اعتمادالسلطنه» که شامل بیان وقایع اتفاقیه در ، درازای چهل سال زندگی پر ماجرا و فراز و فرود دربار ناصری است به عکاسی اشرف السلطنه اشاره کرده است. سپس یکی از بستگان عزّت ملک خانم ، شرح روشنگرانه و کشّافی در چاپ های بعدی این کتاب در معرفی اشرف السلطنه و فعالیت های مطبوعاتی – از جمله عکاسی او قلم زده است.
۵- همکاری بیشتر با همسر : این بانو با ۲۵ سال زندگی مشترک صمیمانه و عاشقانه دوشادوش همسر خود، گرداننده امور مطبوعاتی او بوده و طبعاً همکاری اش در انتشار ۹ نشریه به مدیریت همسر، سبب کشش او به سوی دنیای مطبوعات بوده است. برتر از آنچه که به عنوان روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه به یادگار مانده، اشاره به تقریرات (بیانات) خودش و تحریرات (نگارش) اشرف السلطنه است. دور از ذهن نیست که آثار دیگر اعتمادالسلطنه نیز با تحریرات همسرش بوده است که به راستی این بانو، مصداق بارز «مردان موفق، زنان توانمند و برجسته ای را در قفای خود داشته اند» در بر می گیرد. برای نمونه ، رمز موفقیت (کلادستون) نخست وزیر انگلستان بر رقیب سیاسی خود (دیزراییلی) معلول تنظیم امور داخلی وی بوده است. (به نقل از مقدمه کتاب «پاکیزگی خانه و خانواده» – نوشته نگارنده این نوشتار – تیرماه ۱۳۴۶، انتشارات رسولی – تهران) به هر روی از بن دندان می توان از این بانو به عنوان یک چهره مطبوعاتی – چه به عنوان اولین عکاس مطبوعاتی و چه اولین خبرنگار و امثال اینها نام برد و یادش را پاس داشت.
روایت ها بر سر اینکه نخستین روزنامه نگار زن که بوده است، نه از اهمیت ماجرا می کاهد و نه چیزی بر آن
می افزاید . مهم بیداری و آگاهی نیمی از بانوان جامعه ای است که ناگهان با یک خیزش که سرآغازش ایجاد مدارس دخترانه و سپس نشریات ویژه بانوان بوده است. پرچم آزادی و آزادگی را بر می افرازند . (بودن یا نبودن ؛ مسأله این است – شکسپیر – مجتبی مینوی) اما آنچه که نباید از نظر دور داشت این است که مقاله نگاری یک مقوله و روزنامه نگاری مقوله دیگر است. روزنامه نگاری دارای تشکیلات ویژه خود است که مطالبی را بدون آرایش و پیچیدگی صنایع لفظی و در حّد خود روان و قابل جذب و هضم عموم، تهیه و منتشر
می کند. نکته دیگر در زمینه روزنگاری در ایران این است که عموماً همسران در این مورد با یکدیگر همکاری داشته اند و این روال معمولاً ساری و جاری بوده است که در آینده به موارد آن اشاره خواهد شد و نمونه بارز آن همین اشرف السلطنه و اعتماد السلطنه است.
۶- مهاجرت به مشهد مقدس : (عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی – عشق داند که در این دایره سرگردانند)
اشرف السلطنه پس از درگذشت همسرش با اهدای همه کتاب های خطی و نفیس شان به آستان قدس رضوی و فروش همه مایملکش در مشهد مقدس مجاور شده و به عقد ازدواج حاج سید حسین نایب التولیه وقت آستان قدس رضوی در می آید و در سن ۵۳ سالگی در می گذرد.
(ره زین شب تاریک نبردند برون – گفتند فسانه ای و در خواب شدند – حکیم عمر خیام)
II- «بی بی فاطمه خانم استرآبادی» (گرگانی) – (وزیراف)
( سنگی و گیاهی که در او خاصیتی هست ؛ از آدمئی به – که در او خاصیتی نیست ! )
برجستگی ها و حریم خانوادگی :
بی بی فاطمه در سال ۱۲۷۴ قمری در «نوکند» از روستاهای «بندرگز» از توابع استرآباد (گرگان) دیده به دنیا می گشاید. مادرش «خدیجه» از معدود بانوان روزگار خود – ملقّب به ملاباجی (مکتب دارانی که دختران را درس می داده اند) درباری بوده است. ملاباجی یکی از ندیمه های «شکوه السلطنه» – از بانوان ناصرالدین شاه به شمار می آید که خود تدریس کودکان درباری را عهده دار بوده و در نتیجه فاطمه خانم نیز در همان فضای درباری، آموزش های متناسب با مقتضیات زمانی و مکانی را فرا می گیرد.
پدرش نیز محمد باقر خان استرآبادی از سران یکی از ایلات مازندران (مازنی) و معروف به «شیرکش» بوده است. بی بی خانم در سن ۲۲ سالگی با موسی خان «وزیراف» – افسر جوان قفقازی ازدواج می کند که از جمله هفت فرزندانش «کلنل علینقی خان وزیری» موسیقی دان نامور و پایه گذار هنرستان ملی موسیقی ایران بوده است. بی بی خانم در عصری می زیسته که برای نمونه عده ای از نمایندگان، خواستار استیفای حقوق زنان در دمکرات ترین مجلس بعد از انقلاب مشروطه (مجلس اول) بوده اند و این در حالی است که برخی از این نمایندگان بر این باور بوده اند که با طرح این گونه مسائل ، دنیای خارج به ریش ما می خندد ! (بدان صفت که خرپشت ریش را بر ریش – تفو زنند به ریش تو صد هزار تفو ! – سوزنی)
حال با این فضای فکری و استیلای اندیشه ای مردسالارانه بود که بانو استرآبادی با رشادتی بی نظیر پا به میدان مبارزه گذاشت. این بانوی اصالتاً گرگانی ستاره تابناکی بود که در شب تاریک استیلای «رجال» بر «نساء» با پرتوافکنی و فروزه های خود، رهگشای تلاش های بسیاری از تلاشگران دموکراسی شده است. او در زمینه دفاع از حقوق بانوان و خنثی سازی مطالب توهین آمیز کتاب بی شناسنامه (تأدیب النسوان) مبنی بر ، به سخریه گرفتن و سبک مغز نشان دادن بانوان کتاب «معایب الرجال» را در سال ۱۳۱۳ قمری با جستاری شگفت انگیز به نگارش در می آورد.
چه (…… نه هر مردی از هر زنی فراتر و نه هر زنی از هر مردی فروتر است . بلکه هر دو جنس می توانند دارای پلشتی ها و کژروی ها و کاستی هایی باشند ؛ نهایت اینکه تعلیم و تربیت درست و سامانه سالم و نیک اندیش همگانی است که می تواند مفید فایده باشد ) از جمله برجسته ترین نمود فکری این بانو ، نوشتن و انتشار همین کتاب «معایب الرجال» در مقابل کتاب خنک و بی مزه «تأدیب النسوان» است.
بانو استرآبادی که به نخستین بانوی طنزنویس ایرانی شهره است در مقدمه کتاب خود به شیوه نگارش قائم مقام فراهانی چنین نگاشته ( ….. و چون این اوراق را ملاحظه نمودم دیدم گوینده او به اعتقاد خود، تربیت شده که می خواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند بر هم بافته که هیچ یک را مأخذی نیافته ، با «سلیقه کج» ، «طریقه لج» پیشه گرفته، نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده است. آنرا به دور انداختم و در خاطر، نرد مخاطره می باختم و طرحی در واهمه می ساختم …. )
بی بی خانم قبل از انقلاب مشروطه و در سال ۱۳۲۴ نخستین مدرسه دخترانه به سبک نوین را به نام دوشیزگان در منزل شخصی خود بنا می نهد که با هوچیگری کوردلان و کوته اندیشان مواجه می شود و سرانجام به بهانه اینکه منزل بی بی خانم محل رفت و آمد نوازندگان ! است و کلمه «دوشیزه» واژه ای شهوت انگیز! خاطر عاطرشان! مکدّر ، به همین کمینه بسنده کرده تابلو مدرسه با هوچیگری و به دست لمپن ها به پایین کشیده می شود. لیکن او با تکاپوی پیکارجویانه و فراگیر خود موفق به بازگشایی مدرسه می شود. مشروط به این شرط که نام دوشیزه حذف و دختران ۴ – ۶ ساله را بپذیرند. (یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ – یا او سر ما به دار سازد آونگ! )
برپایی این مدرسه، نخستین انگیزه و مشوقی برای دایر شدن مدارس در بسیاری از شهرهای ایران می شود. این بانوی طنز نویس تلقی های فکری خود را در روزنامه های حبل المتین، تمدن و نشریه مجلس با امضای «بی بی» منتشر و با مخالفان حقوق بشری به گفته آنان «کفر آمیز» به ستیز بر می خیزد. شاید از بن دندان بتوان گفت که استرآبادی از نوادر نخبگان دوران مشروطیت بود که کمتر چنین بانوی فرزانه ای با آن ویژگی های برجسته و پیشروان مشروطه مانند او بتوان یافت .
( صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را – تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید! )
وی نام نیک برتر از سرای زرنگار از خود به جای گذاشته است . وی به سال ۱۳۰۰ خورشیدی بدرود زندگی می گوید و درودی بسیار بر روان او باد !
( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما )
(سیمای درخشان بانوان در آیینه مطبوعات) – بخش دوم
«درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را » – ناصرخسرو
III – معصومه کحّال (چشم پزشک)
۱-تحصیلات: معصومه، دختر یعقوب جدید الاسلام (تازه مسلمان) و حکیم باشی همدانی بوده است که دانش چشم پزشکی را نزد مسیونرهای (مبلّغین مسیحی) آمریکایی ساکن ایران فرا می گیرد و به عنوان نخستین چشم پزشک زن در ایران اجازه طبابت می گیرد و در خیابان جلیل آباد تهران به طبابت می پردازد.
۲- تأسیس مجله هفتگی «دانش» : این مجله حدود ۷۵ سال پس از انتشار نخستین نشریه ادواری چاپی در ایران ؛ سال ۱۲۸۹ خورشیدی توسط انجمنی متشکل از زنان با سردبیری بانو معصومه کحّال در ۸ صفحه با قطع وزیری و تا ۳۰ شماره در تهران منتشر و در شهرستان ها و کشورهای خارجی توزیع می شده است.
بر اساس شواهد و منابع موجود و نظر اکثریت نزدیک به اتفاق پژوهشگران، نخستین نشریه ای که در راستای دفاع از حقوق زنان و بیداری آنان با خط مشی غیر سیاسی و میانه روی در افق مطبوعات ایران درخشیده همین مجله دانش بوده است.
۳- خط مشی کلی ژورنالیستی : این نشریه در گام های نخست ؛ مردان و به ویژه زنان را به گسترش فکری و آشنایی با پیشرفت های جهانی به مطالعه ی مستمر کتاب و نشریات ترغیب می کرده است که به راستی یک مادر با یک دست گاهواره و با دست دیگر دنیایی را به جنبش در می آورد و همین دختران ؛ مادران مردان آینده اند. ( دامن مادر نخست آموزگار کودک است ، طفل دانشور کجا زاییده نادان مادری ؟!) و اما نشریات همیشه برای برکنار ماندن از هرگونه پیرایه و برچسبی که می توانسته از ادامه انتشارشان جلوگیری نماید از انواع ترفندها استفاده می کنند. نشریه دانش نیز جدای از این ترفندها نبوده است. برای نمونه بر روی جلد مجله دانش نوشته می شده: «نشریه ای اخلاقی ، بهداشتی، تربیتی و فرهنگی که از سیاست (Politic) مملکتی سخنی به میان نمی آورد !» در نخستین شماره دانش توضیح داده شده بود که این مجله فقط به موضوعات خانواده : ( آموزش خانه داری، آیین شوهرداری ، بچه داری ووو …… می پردازد و به مسائل سیاسی ورود پیدا نخواهد کرد. ) دانش ؛ گسترش و توسعه فکری و همگامی با اندیشه های والای بزرگان جهانی را تشویق و ترغیب می کرده است. دانش در عمل به مسائل سنتی زنانه مورد علاقه بانوان رده میانه و بالا ، نظیر بهداشت و درمان و جز اینها می پرداخته و این در حالی است که خواستار اصلاحات اجتماعی نبوده است.
هر چند که گاهی جسته و گریخته به مسائل مربوط به غیرقانونی بچه دار شدن زنان، حمایت از کودکان
بی سرپرست، هنجار شکنی هایی که گاه و بی گاه در خیابان نسبت به بانوان روا داشته می شد و زمانی از سوی شوهران به زنان میانه شهری پس از ازدواج به چشم کنیزکان نگاه می شده است، می پرداخته و تنها یک نوشتار بوده که از حضور و فعالیت زنان در کنار همسرانشان برای راه یابی آنها به مجلس حمایت کرده، اما همیشه نسبت به رویکرد دوری از مسائل سیاسی متعهد و وفادار مانده است.
این مجله در شرایطی منتشر می شده که فعالان حقوق زنان تلاش می کرده اند تا به موازات ایجاد تشکّل زنان ؛ مدارس دخترانه را گسترش و ضرورت دگرگونی ها را نسبت به جایگاه و شرایط فردی و اجتماعی زنان ایرانی ثابت نمایند.
سرانجام به دلیل مشکلات مالی و اینکه درآمد نشریه، تکافوی هزینه های گزاف آن را نمی داده، پیش از آنکه نخستین سال گشت انتشار آن فرا برسد، تعطیل ناخواسته می شود. روان بانو کحّال شاد !
( اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است )
IV- بانو مریم عمید سمنانی (مزین السلطنه)
( دو چیز طیره عقل است ؛ دم فرو بستن به وقت گفتن و ، گفتن به وقت خاموشی )
۱-تولد و تحصیلات : دوشیزه مریم، یگانه دختر میر سید رضی سمنانی رئیس الاطبّا و پزشک قشون (مجموع سپاهیان یک کشور) ناصرالدین شاه بوده است که در سمنان چشم به گیتی می گشاید. تحصیلات مقدماتی را در خانه و نزد پدرش فرا می گیرد و به دلیل حضور در یک خانواده فرهیخته و داشتن ذهنی جستجوگر و مشتاق، به تدریج از برخی دگرگونی های اجنماعی – فرهنگی جامعه جهانی روزگار خود ، آگاه می شود و چون شوق وافری به فراگیری دانش نوین داشته، زبان فرانسه و هنر عکاسی را به شایستگی می آموزد. مریم در ۱۶ سالگی ازدواج ناخواسته و در نتیجه ناموفق با یکی از شاهزادگان (عمادالسلطنه سالور) داشته که ۷ سال بعد با قوام الحکما از روشنفکران زمان خود ازدواج مجدّد می کند و صاحب دو فرزند می شود که با فوت
قوام الحکما دیگر تن به ازدواج نداده، سرپرستی دو فرزند خود را شخصاً به عهده می گیرد.
۲- افروختن مشعل دانش (در حاشیه) : در دورانی که ناصرالدین شاه قجر به جای تمشیت امور کشور و رسیدگی به احوال رعایای (به قول خودش) دربند، در مجالس بزم به خوشگذرانی و شعر و شاعری و گاه به مسابقه بداهه سرایی و جز اینها سرگرم بوده و برای نمونه در میدان چوگان بازی غفلتاً پای اسب ترکمنی همایونی می لغزد و شاه بر زمین می افتد و برای این اتفاق نامیمون، معتمدالدوله فرهاد میرزا بلادرنگ رباعی می سراید و در مقابل ، طلب بخشیدن اسب استر صفت ترکمان از شاه می کند ( شاها ادبی کن فلک بدخو را ، کآسیب رسانیده رخ نیکو را – گر «گوی » خطا کرده، به چوگانش زن ، ور اسب خطا کرده ، به من بخش او را !) که این خود اوج مجیز گویی و مداهنه سرایی است. و ذات ملوکانه نیز فی البداهه چنین پاسخ می دهد : ( بدخویی ترکمان و اسبش دیدم – در کوه ز رفتار بدش رنجیدم . آن استر اسب نام بی معنی را – زاصطبل روانده بر شما بخشیدم ! )
و حال، رخداد دیگری را کالبدشکافی کنیم. نزدیک به ۱۶۵ سال پیش ، قاآنی اولین شاعری که به زبان فرانسه تسلط داشته، در ریاضیات، کلام، حکمت و منطق نیز استادی مسلّم به شمار می رفته چکامه بلند و غرّایی در مدح و ثنای امیرکبیر می سراید و در وصف امیر ، او را جانشین وزیر ستمگر قبلی (حاج میرزا آقاسی)
می نامد. ( به جای ظالمی شقی، نشسته عالمی تقی ! – که مومنان متقّی کنند افتخارها ! ) اما امیرکبیر
بر خلاف مخدومان سابق خود که نه خریدار الفاظ پرطمطراق و تهی از معنی بوده و نه معتاد به شنیدن تملق گویی خادمان ؛ چنان برآشفته می شود که درجا ، مستمری وی را قطع می کند و می گوید تو که تا دیروز مدح میرزا آقاسی می گفتی و امروز که او نیست ، ظالم شقی اش می خوانی و این بار مدح من می گویی ! (شاید اگر امیرکبیر از تبانی مهدعلیا و آقاخان نوری وقوف کامل داشته ، به او می گفته که تو نیز روزی ذم من و مدح جانشین مرا می گویی) قاآنی پیشتر آقاسی را قلب گیتی، انسان کامل و خواجه دو جهان می خوانده است !
در پی برقراری مقرری و راتبه شاعر متملق و چاپلوس، اعتضاد السلطنه پادرمیانی می کند تا شاید امیر او را ببخشد. وقتی امیر پی می برد که قاآنی به زبان فرانسه تسلط دارد برقراری مقرری او را مشروط به برگردان کتابی در زمینه فلاحت (کشاورزی) از زبان فرانسه به فارسی می نماید. قاآنی پس از معزول شدن امیرکبیر در اشعارش از او به «خصم خانگی» ، «اهرمن خو و بدگوهر» یاد می کند !! ببینیم تفاوت بین دیدگاه شاه و صدراعظمش – امیرکبیر دارالفنون را بنا می نهد و این درحالی است که آمر قتل این ابرمرد تاریخ ایران (ناصرالدین شاه) از باسواد بودن خواتین حرمسرای خود ناخرسند بوده تا جایی که برخی از بانوان سراپرده، سواد خواند و نوشتن خود را از سمع و نظر شاه پنهان می کرده اند که گویی «سیب سرخ برای دست چلاق و فرزند یتیم بد است» و مرگ خوب است اما برای همسایه !
حال در چنین فضای تاریک و بسته ای که بانوان از ترس هجمه ها و یورش های ددمنشانه تاریک اندیشان جزم اندیش و دلواپسان حکومتی، سواد خواندن – به ویژه نوشتن خود را پنهان می داشته اند که دانش نوشتن؛ نگارش نامه های عاشقانه و روابط نامشروع را به دنبال خود دارد، همین بانو مریم عمید با رشادت و جسارت خود در سال ۱۳۳۰ ه.ق. مدرسه دخترانه ای در دو شعبه و در دو نقطه متفاوت تهران به نام «مزینیّه» پیگذاری می کند. او برای ترویج و تشویق در امر تحصیل در سطوح مختلف جامعه به ازای ثبت نام دو شاگرد که شهریه پرداخت می کرده اند، از یک شاگرد به صورت رایگان نام نویسی می کرده و با خانواده آنان قرار می گذاشته که تا پایان تحصیل، حق بیرون آوردن فرزندان خود از مدرسه را ندارند که البته معلوم نیست این قرار چه ضمانت اجرایی داشته است ! ( ببین تفاوت ره از کجا تا به کجا ؟! )
در شعبه «دارالعلم» این مدرسه؛ خواندن ، نوشتن، فارسی، عربی، فرانسه، تاریخ، جغرافیا و ریاضیات در آن آموزش داده می شد و در پایان سال تحصیلی طی تشریفاتی توسط وزارت معارف امتحانی نیز به عمل آمده که پس از کسب موفقیت در امتحانات ، مدرک متناسب با میزان آموزش ها به دختران داده می شده تا از مزایای قانونی آن بهره مند شوند. دختران در شعبه «دارالصنایع» مدرسه مزینّیه با هنر و فنون مختلف ، از جمله خیاطی، قالی بافی، جوراب بافی، زردوزی و …… را فرا می گرفته اند .
( روندگان طریقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است ! )
۳- فعالیت های مطبوعاتی : مزیّن السلطنه در کنار مدیریت مدرسه به فعالیت مطبوعاتی نیز می پردازد. دو سال پس از تعطیل شدن مجله هفتگی دانش (۱۲۹۰ خورشیدی) این بانوی روشنفکر در سال ۱۲۹۲ روزنامه مصوّر «شکوفه» را که بر پیشانی خود (باد آمد و بوی عنبر آمد – بادام «شکوفه» بر سر آورد) داشته است ویژه بانوان منتشر می کند. شکوفه دومین روزنامه ویژه بانوان و اولین روزنامه رسمی بوده که توسط «بانوان برای بانوان» چاپ می شده است. شکوفه روزنامه ای کوچک شامل سه صفحه مطلب و یک صفحه کاریکاتور اجتماعی بوده که با چاپ سنگی منتشر می شده است. شکوفه در سربرگ خود، این گونه به معرفی مندرجات خود می پردازد : «روزنامه ای است ادبی، اخلاقی، حفظ الصحّه، اطفال، خانه داری، بچه داری و مسلک مستقیمش تربیت دوشیزگان و تهذیب اخلاق زنان راجع به مدارس نسوان که فعلاً ماهی دو شماره منتشر می شود.»
۴- دوره بندی روزنامه شکوفه : مقالات ده شماره اول این نشریه ، بیشتر درباره تساوی حقوق زن و مرد، توسعه امور فرهنگی در بین بانوان و تحصیل دانش و تعلیم دوشیزگان در مدارس دخترانه ، مسائل خانواده – بهداشت فردی و اجتماعی، حمله به خرافه و خرافه پرستی، تأکید به رعایت دستورات مذهبی، انتقاد از بی بند و باری جامعه بوده است. اما از شماره دهم تا پایان انتشار این روزنامه ، ارگان و بولتن «انجمن همّت خواتین» بوده که مسأله استقلال ملی و مبارزه با نفوذ خارجیان را مورد بحث قرار می داده است.
در واقع شکوفه از سال دوم به بعد رنگ و بوی سیاسی – انتقادی به خود گرفته مباحث کلی تر و فراگیرتری چون کالبدشکافی برخی مشکلات اقتصادی، اجتماعی، عقب ماندگی های جامعه ایران، انتقاد از عملکرد مسئولین و صاحب منصبان را در بر می گرفته است. گفتنی است که روزنامه شکوفه مورد تشویق و تأیید
ادیب الممالک بوده به طوری که از سال دوم انتشار این روزنامه ، مقالات و اشعاری از وی در آن درج می گردد و دور از ذهن هم نیست که ادیب الممالک در نگارش مقالات مزیّن السلطنه به وی کمک می کرده است.
( گفتم به ادیب بهر تاریخش ، زیبا و ستوده مصرعی برگو ! – افزود یکی بر آن ، سپس گفتا: «گیتی شده از شکوفه چون مینو » ) نشریه شکوفه هر ۱۵ روز یک بار به چاپ می رسیده اما با وقوع جنگ جهانگیر اول و پیامدهای ناشی از آن، انتشارش نامنظم می شود. لیکن تا زمان مرگ مزین السلطنه به مدت شش سال ادامه می یابد.
۵- بولتن انجمن همت خواتین : مریم عمید، افزون بر فعالیت های فرهنگی و مطبوعاتی از اعضای پر تلاش انجمن همت خواتین نیز بوده که در سال ۱۳۲۳ ه.ق. توسط مدیران مدارس دختران و به ریاست بانو «بدرالدجّی» تأسیس و هدف آن مبارزه با اجناس خارجی و منع واردات محصولات بیگانه بوده و باید معلم و شاگرد از منسوجات ایران استفاده کنند (ایرانی جنس ایرانی بخر) و تخلف از این دستور مساوی با اخراج از مدرسه بوده که از این تحریم استقبال شایان و در خور توجهی می شود. شکوفه بازتاب دهنده فعالیت ها و سخنرانی های برگزار شده در این انجمن نیز بوده است.
۶ – کاریزمای مزین السلطنه : هیچ گاه چهره شاخص و فعال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مزین السلطنه مانع از آن نبود تا وی الفبای زندگی شخصی و سیاست اقتصادی خانوادگی را با تمام مختصات عرفی زنانه حفظ نکند، بلکه شخصاً تمام امور اداره منزل را با اعتماد به نفس انجام می داده زیرا سوء تدبیر منزل و نابسامانی محیط خانه و خانواده سبب می شود تا چنین افکار و قریحه های خدادادی در نطفه خفه شود.
۷- فروش گالش های نقره ای : بانو عمید در راه توسعه و ادامه انتشار روزنامه شکوفه که در زمان خود ناشر افکار ترقی خواهانه به شمار می رفته از هرگونه تلاشی دریغ و درنگ نداشته به طوری که به گفته یکی از نزدیکانش او یک بار تمام گالش های نقره ای استکان و لیوان های خود را فروخته تا بتواند هزینه های چاپ نشریه خود را بپردازد و در اثر عشق و علاقه خود در این راه نیز فراتر گام نهاده اموال و دارایی های خود را در زمینه های اجتماعی و فرهنگی هزینه کرده است.
(پشت بنفشه از غم پیری به خم بماند گویی که عشق و مفلسی او را به هم گرفت – ادیب صابر)
۸- نقطه پایان زندگی سوری : مهین بانوی طراز اول و از پیش کسوتان مطبوعات عصر قجری در شهریور ماه سال ۱۲۹۸ خورشیدی در نقطه اوج تلاش های فراگیر خود در زمینه های مختلف فرهنگی و اجتماعی در سفری که به زادگاه خود (سمنان)داشته در اثر فشارهای زیاد به سبب عارضه قلبی در می گذرد (جام می و خون دل ، هر یک به کسی دادند – در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد ) و این درحالی است که در نبود فیزیکی او نه تنها از حضور زنان تلاشگر در پهنه های اجتماعی کاسته نشد بلکه گام های استوار و ماندگار بانو عمید سمنانی در آن دوران خفقان آغازی شد تا بانوان ، آرام آرام از پستوهای اندرونی و فضای تاریک واپسگرایی رها شده و در پهنه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و روشنفکری گام های بلند بردارند که تا به حال نامشان ماندگار مانده و زبانزد تاریخ مطبوعات ، فرهنگ و سیاست باشند.
( نقش شیرین رود از سنگ ولی ممکن نیست که خیال رخش از خاطر فرهاد رود ! )
(سیمای درخشان بانوان در آیینه مطبوعات) – بخش سوم
« عاقبت جمع شود در دو سه سطر از بد و نیک آنچه یک عمر به اسکندر و دارا گذرد»
V- «صدیقه دولت آبادی»
۱-تولد و تحصیلات : صدیقه دولت آبادی – خواهر بعد از هفت برادر فرزند میرزا هادی دولت آبادی، ملبّس به لباس روحانی و از مشاهیر و صاحب نفوذان آن زمان اصفهان است که در سال ۱۲۵۸ خورشیدی در اصفهان دیده به جهان می گشاید. فرزند یک خانواده مذهبی بودن لزوماً به مفهوم پای بندی به باورها و گرایش های مذهبی نیست. چه در مثلث شخصیت یک فرد، یک ضلعش تربیت و شرایط خانوادگی است و (حال متکلم از کلامش پیداست ، و از کوزه همان برون تراود که در اوست . شیخ بهایی) میرزا هادی به صدیقه هشدار
می دهد اکنون که در محیط پر از جهل و تبعیض زاده شده ای اگر راه برادرانت را در پیش نگیری و برای کسب دانش و بینش تلاش نکنی از ارث پدری محروم می شوی !
صدیقه ، خواندن، نوشتن ادبیات عربی و فارسی و دروس مربوط به دارالفنون را در تهران و به کمک معلمان سرخانه فرا می گیرد. صدیقه در حدود سن ۱۵ سالگی تن به ازدواج اجباری و ناخواسته با مرد ظاهراً پزشکی می دهد که با وی تناسب سنی و سنخی نداشته است که (زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری – سعدی) و به شرحی که خواهد (من از مفصّل این باب مجملی گفتم – تو خود ز مجمل من ، رو مفصّلی برخوان – امثال و حکم دهخدا) دیری نمی پاید که فرجام این پیوند، ختم به جدایی می شود. این بدفرجامی و شکست در ازدواج ، صدیقه خانم را به خصلت مردستیزی و گرایش به حوزه و گستره امور زنان می کشاند. حساسیّت بانو صدیقه دولت آبادی تا آن میزان بوده که در روزنامه خودش (زبان زنان) تنها مقالاتی را به چاپ می رسانده که نگاشته بانوان بوده و اگر احیاناً مقالاتی از مردان در زمینه نشر اهداف روزنامه اش بوده به چاپ نمی رسانده یعنی کاملاً احساسی و نامتکثّر برخورد می کرده است !
۲- فعالیت های اجتماعی در تهران : فضای سیاسی پس از مشروطه و همزمان با مخالفت جناح «ملّی – مذهبی» آن روز با قرارداد ۱۹۰۷ .م (قراردادی که کشور را رسماً زیر لوای نفوذ روسیه و انگلستان قرار
می داده است) بانو دولت آبادی و همفکران نزدیکش در پی تحریم کالاهای خارجی و اینکه «ایرانی جنس ایرانی بخر» با مراجعات مکرّر به چای خانه های تهران، مردم را از مصرف قندهای خارجی برحذر می داشته است.
۳- فعالیت های فرهنگی در اصفهان : صدیقه دولت آبادی همزمان با درگذشت پدرش در سال ۱۲۹۶ به زادگاهش باز می گردد و در گیرودار جنگ جهانگیر اول در دوران احمدشاهی فعالیت های خود را در زمینه هاای مختلف آغاز می کند. او با توجه به امکانات مالی خود دو مدرسه دخترانه با سبک نوین و در دو بازه زمانی متفاوت؛ یکی به نام «امّ المدارس» با همیاری بانویی همفکر خود ویژه دختران بی بضاعت و دیگری به نام «مکتب خانه شرعیات» دائر می نماید. اما شوربختانه نه تنها ارزش ها و هنجارهای لازم را رعایت نمی کرده بلکه آشکارا نقض و آموزه های اروپایی و غیر دینی را ترویج می کرده است. از این رو با چالش افراد متعصب مواجه و این دو مدرسه یکی پس از دیگری تعطیل و گویا خودش نیز به دستور وزیر فرهنگ و معارف وقت به مدت سه ماه در بازداشت به سر می برد. نقل شده است یکی از دفعاتی که بانو دولت آبادی به جهت فعالیت های تندروانه اش دستگیر می شود، رئیس شهربانی به وی می گوید: «خانم ! شما صد سال زود به دنیا آمده اید !» و او در پاسخ به وی می گوید : «آقا من صد سال دیرتر متولد شده ام ! چه اگر زودتر به دنیا آمده بودم نمی گذاشتم که زنان این گونه خوار و خفیف و در زنجیر شما مردان، اسیر باشند !». صدیقه دولت آبادی را که چند سال بعد به تحصیلات خود در فرانسه ادامه می دهد، پایه گذار مهدکودک و مبتکر آموزش بزرگسالان می نامند.
۴ – فعالیت های اجتماعی در اصفهان : دولت آبادی در پی نیل به اهداف و آرمان های نهایی خود به تشکیل انجمن ها و شرکت های پویا دست می یازد. او در سال ۱۲۹۷ خورشیدی برای زمینه سازی و ترویج بی حجابی و رواج فرهنگ غربی در بین دختران، «انجمن خواتین اصفهان» و دو سال بعد «شرکت آزمایش بانوان» را ایجاد می کند . از جمله مقررات ویژه این شرکت چنین بوده که اگر دختری در سنین پایین ازدواج می کرده اجازه کار در این شرکت را نداشته است و این خود فرضیه ضربه و تکانه روانی را که وی از ازدواج آنچنانی خورده است به روشنی تقویت می نماید.
دولت آبادی ، منشی گری انجمن سرّی و تجدّد طلب «مخدّرات وطن» را عهده دار بوده است. انجمنی که اعضای آن را در مجموع، بانوان اشرافی (به اصطلاح عرف و رایج آن روز) تشکیل می داده اند. او با منشی گری خود تأثیر به سزایی در غربی کردن برنامه های انجمن و فاصله گرفتن از اهداف اولیه تشکیل آن که همانا مبارزه با استبداد و نفوذ بیگانگان بوده است دور نگه داشته و زمینه را برای بی حجابی و دین ستیزی فراهم می ساخته است. و این در حالی است که کسب دانش و فرهنگ و آگاهی از سیاست و مسائل جهانی هیچ گونه تضادی با حجاب و پوشش ندارد. و فرهنگ غربی نیز دلیل بر خوشبختی و آرامش اندیشه و خیال نیست. به ویژه کشوری که خود بهترین و ارزشمندترین آثار فرهنگی و عرفانی را دارا می باشد.
در این انجمن برای اولین بار در کنار سخنرانی، مجالس ساز و نوا ، رقص (گاردن پارتی) که به طور عمده توسط بانوان ارامنه اجرا می شده وجود داشته است و از این بابت طبعاً با مخالفت تند علما و اقشار مذهبی مواجه و به همین دلیل بسیاری از مدعویین متعهد و مقید به قید و بندهای اخلاقی در چنین گاردن پارتی هایی شرکت نمی کرده اند. دولت آبادی در یکی از انجمن های مخفی و مختلط موسوم به حریّت و یا آزادی نیز که برخی از زنان زبانزد و درباری آن روز شرکت می کرده اند حضوری پویا و نظرگیر داشته است.
۵ – فعالیت مطبوعاتی : جایگاه اجتماعی، نفوذ و تموّل خانواده دولت آبادی تا آن میزان بوده که بانو صدیقه دولت آبادی به اتکای امتیازات خانوادگی خود و در شرایطی که حتی کسب نشریه سیاسی برای مردان نیز به دشواری میسر بوده، او می تواند به تدریج روزنامه خود را به ارگان های بانوان تجددطلب در ایران تبدیل کند. از این قرار که وی در سال ۱۲۹۸ و سه سال پس از تعطیلی روزنامه «شکوفه» با سرمایه شخصی خود سومین نشریه موسوم به «زبان زنان» در ایران و نخستین روزنامه تخصصی زنان را در اصفهان پی گذاری می کند.
دولت آبادی در برهه ای که کلمه خاموشی و زبان در کام فرو بردن زنان جزو شایستگی ، سنگینی و متانت آنان به شمار می رفته و این انتخاب نام «زبان زنان» نوعی دهان کجی نسبت به مردان و بار منفی خود را دارا بوده است. این روزنامه در آغاز راه به مباحث مربوط به خانه داری، بچه داری، شوهر داری و بهداشت فردی و اجتماعی می پردازد و سپس به تدریج فتیله را بالاتر و بالاتر می کشد و مباحثی چون «ناسیونالیزم» ، «سوسیالیزم» و «سوسیال دموکراسی» را مطرح و از سیاست های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دفاع می کند. شاید یکی از دلایل دولت آبادی این بوده که کنسول روس در اصفهان مانع از قتل عام افراد این خانواده در اصفهان بوده است.
به هر روی، مطالب اخیر، واکنش اقشار مذهبی را در پی داشته است. او به طور مرتب، شعار زنده باد آزادی دنیا، زنده باد آزادی ایران و زنده باد آزادی بانوان را سر می داده است. دولت آبادی در مقالاتش وضعیت زنان کشورهای خارجی را به رخ زنان ایران می کشیده و خود ۱۰ سال پیش از دستور کشف حجاب رضاشاهی ، بدون روسری (مکشّفه) در خیابان ظاهر و چادر را کفن سیاه بانوان می دانسته که طبعاً جامعه ی آن روز این نوع دهان کجی را بر نمی تافته بلکه خشم عمومی را بر می انگیخته است.
در نتیجه روزنامه زبان زنان را در جای جای اصفهان به آتش می کشیده اند. مضافاً اینکه عقاید بانو دولت آبادی برگرفته از دیدگاه های مردان سیاسی زمان خود اما با رنگ و لعاب زنانه بوده و از اینکه بانوان از نظر برخوردار بودن از حق رأی، همردیف با مجانین و جانیان به شمار می آمده اند، به شدت معترض بوده است. او به مناقشه قلمی می پرداخته و آرمان های بانوان را در پهنه ی مسائل اجتماعی مورد نقد و بحث قرار
می داده است. زبان زنان نه تنها رخدادها و دگرگونی های سیاسی کشور را مجدّانه پی گیری می کرده؛ بلکه با نقد و بررسی دولت های وقت می کوشیده تا همه سنگلاخ های آزاردهنده را از میان برداشته و راه را برای مشارکت آنان در سپهر سیاست هموار سازد.
۶ – فرجام روزنامه زبان زنان : هرچند حکومت های وقت، مقالات زبان زنان را بر نمی تابیده اما به دلیل نفوذ برادرانش در سامانه موجود در کشور – به ویژه یحیی دولت آبادی ( نویسنده کتاب «حیات یحیی» ) سیاست مدارا با بانو دولت آبادی پیشه می کرده است. ( لطف حق با تو مداراها کند – چونکه از حد بگذرد رسوا کند ! ) اما در نهایت به سبب افشاگری، جبهه گیری نفس گیر او نسبت به قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، نوشتن مقاله «مجلس عالی بادگیر» با تاختن به کرسی نشینان ساختمان بهارستان، انتقاد از شیوه انتخاب وکلای مجلس، موضع گیری علیه دولت بریتانیا و نماینده سیاسی آن و مزدوران حقوق بگیران داخلی شان، شخص «سپهدار تنکابنی» (رشتی) نخست وزیر در دی ماه ۱۲۹۹ طی تلگرافی به حاکم اصفهان، دستور توقیف روزنامه زبان زنان را صادر می کند. ( گفت آن یار کز او گشت سر دار جدا – جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد )
دولت آبادی در پی توقیف و تعطیل روزنامه و از آن مهمتر یورش چند سویه به وی، مجدداً راهی تهران
می شود. توقیف این روزنامه تا اواخر سال ۱۳۰۰ خورشیدی ادامه می یابد تا اینکه سرانجام، وزارت معارف، مشروط به اینکه وی از پرداختن به مسائل سیاسی پرهیز کند با رفع توقیف آن موافقت نموده که به صورت ماهنامه منتشر می شود. اما در عین حال به علت محدودیت هایی که برای بانو دولت آبادی فراهم می شود و او نیز در سال ۱۳۰۱ برای ادامه تحصیل به فرانسه عزیمت می نماید، انتشار مجله نیز پایان می گیرد.
از جمله ویژگی های محتویات زبان زنان همان ساده نویسی و استفاده از واژگان ناب و سره ادبیات فارسی بوده است (برخلاف نشر بانو استرآبادی) مثلاً به جای کلمه «خانم» و یا «بیگم» که از زمان استیلای مغولان جا افتاده است از کلمه «بانو» استفاده می کرده .
۷ – ادامه تحصیل : بانو دولت آبادی دوره سه ساله لیسانس تعلیم و تربیت دانشگاه سوربن فرانسه را با دریافت مدرک لیسانس به پایان می رساند. وی در این بازه زمانی در فرانسه به همکاری با مطبوعات ایران ادامه می دهد و مقالاتی نیز درباره زنان ایرانی و احکام اسلامی می نویسد و در روزنامه معتبر فرانسه به دست انتشار می سپارد. در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در دهمین کنگره بین المللی برای حق رأی زنان به نمایندگی از سوی زنان ایران شرکت می کند. در اوایل سال ۱۳۰۷ به ایران باز می گردد که به دستور رضاشاه نظارت بر تعلیمات دختران به وی واگذار می شود. در سال ۱۳۰۸ مدیریت کل تفتیش و بازرسی دختران مدارس به وی محول می گردد.
سال ۱۳۱۵ به سرپرستی کانون بانوان ایران برگزیده می شود که تا پایان سال ۱۳۴۰ یعنی پایان عمر در این سمت ابقا شده است. در سال ۱۳۱۶ کتاب آداب معاشرت بانوان را به رشته نگارش در آورده، رونمایی می کند.
۸ – بدرود زندگی : بانو دولت آبادی مورخ ۶/۵/۱۳۴۰ به علت ابتلا به بیماری سرطان از پای در می آید و بنا به وصیتش از محل کانون بانوان و بدون حق شرکت زنان محجّبه در مراسم تشییع و تدفین، در جوار قبر برادرش یحیی دولت آبادی در آرامستان زرگنده به خاک سپرده می شود.
( لحظه ای چند بر این چرخ کبود لحظه ای بود و سپس هیچ نبود – دکتر پرویز ناتل خانلری )
(سیمای درخشان بانوان در آیینه مطبوعات) – بخش چهارم(پایانی)
« چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دایره گردش ایّام افتاد !»
VI- شهناز رشدیه (شهناز آزاد):
شهناز، دختر حاج میرزا حسن رشدیه (پدر مدارس نوین ایران) در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در تبریز زاده
می شود. او در فضای روشن فرهنگی خانواده با روزنامه های گوناگون زمان خود انس و الفت می گیرد. در سن ۱۹ سالگی و در سال ۱۲۹۹ با «ابوالقاسم آزاد مراغه ای» – که خود نیز روزنامه نگار بوده است ازدواج
می نماید. بانو شهناز رشدیه که روزنامه نگاری را بیشتر نزد پدر و اندکی نیر در کنار همسر خود آموخته بوده است امتیاز چهارمین روزنامه اختصاصی بانوان موسوم به «نامه بانوان» را به همت همسرش در تهران کسب، و خود، سردبیری آن را برای چند ماهی عهده دار می شود و با شعار (نامه بانوان برای بیداری و رستگاری بانوانی ستمکش که خود نخستین آموزگاران مردانند) وارد پهنه مطبوعات می شود.
بیشتر مقالات این نشریه درباره تعلیم و تربیت، کشف حجاب، اخبار ملی و بین المللی و بعضاً با نگارش دیگر بانوان نیز بوده است. اما دیری نمی پاید که حوزه نگارش خود را از مسائل ویژه مرتبط با بانوان فراتر برده و نشریه، کم و بیش رنگ سیاسی به خود می گیرد. آزاد مراغه ای که در آغاز، زمان بیشتری را در اختیار داشته، همکاری تنگاتنگی با بانو شهناز می نموده، اما اندک زمانی که خودش به انتشار روزنامه های «آسایش» و «آزاد» دست می یازد، از میزان همکاری و همیاری او با «نامه بانوان» کاسته می شود. رشدیه در شماره دوم خود، شعر «کفن سیاه» میرزاده عشقی را درج و حجاب را سد پیشرفت زنان می داند که سبب تعطیل شدن این روزنامه می شود. رشدیه در شماره سوم برای رفع توقیف، عقب نشینی تاکتیکی می کند و می نویسد منظور از حجاب ؛ حجاب نادانی و خرافه بوده است و نه حجاب ظاهری!
این زوج روزنامه نگار در کنار مشکلات مالی و تحمل آزارها و زندان به روزنامه نگاری خود نقطه پایان
می گذارند. سرانجام، بانو رشدیه (آزاد) در سال ۱۳۴۰ و در سن ۶۰ سالگی بدرود زندگی می گوید.
VII- «فخر آفاق پارسا» :
در سال ۱۲۷۷ خورشیدی در تهران متولد و در خانه پدری با کمک معلمان سرخانه ، زبان های عربی و فرانسه را به خوبی فرا می گیرد و در سن ۱۴ سالگی در یکی از دبستان های تازه تأسیس تهران شروع به تدریس
می کند. در سن ۱۵ سالگی با مدیر داخلی روزنامه ارشاد که روزنامه نگار مشهوری نیز بوده است پیمان زناشوئی می بندد و همراه همسرش در پی یک مأموریت، ساکن مشهد مقدس می شود و در دبستان «فروغ» تدریس می نماید. همسرش (فرخ دین) در مشهد امتیاز مجله ماهانه «جهان زنان» را کسب و مطالب آن با همفکری هر دو تنظیم و نوشته می شود.
پارسا تلقی ویژه ای نسبت به زنان داشته و به صورت هدفمند، لحن محافظه کارانه ای را درباره حقوق زنان در پیش می گیرد. لیکن با همه این محافظه کاری و رعایت احتیاط، پس از انتشار سرمقاله ای درباره تساوی حقوق زنان با مردان، از سوی عده ای نشریه آنان متهم به ضدیّت با دین اسلام می شود که این اتهام واکنش تند مردم را همراه داشته به طوری که امتیاز مجله «جهان زنان» لغو می گردد و چون «فرخ دین پارسا» به تهران انتقال می یابد، بعد از چند ماهی شماره پنجم سال اول آن در مهرماه ۱۳۰۰ با مدیریت فخرآفاق و صاحب امتیازی فرخ دین انتشار می یابد. این بار نیز به دلیل انتشار برخی مطالب ضد دین مورد اعتراض قرار می گیرد که در نهایت تبعید هر دو پارسا را در پی داشته است. بدین ترتیب فخر آفاق پارسا، نخستین بانوی روزنامه نگار تبعیدی به شمار می آید و مجله نیز برای همیشه تعطیل می شود. البته او دست بردار نبوده و در دیگر نشریات، قلمزنی می کرده است.
VIII- بانو نوابه صفوی :
جمعیت دانش آموختگان مدرسه آمریکایی در سال ۱۳۰۰ مجله «عالم نسوان» را به صاحب امتیازی بانو «نوابه صفوی» نزدیک به ۱۴ سال منتشر می کند. موضوع مقاله های این مجله گسترده بوده و شامل
گزارش های پزشکی ، ترفندهای خانه داری، آثار ادبی ، مد لباس در غرب، اخبار جنبش های «فمینیستی» (برابری حقوق زن و مرد در پهنه های مختلف) می شده است. این مجله به چاپ مطالبی در نکوهش ازدواج زودهنگام دختران، نبود حقوق سیاسی زنان در ایران و حجاب نیز می پرداخته – به ویژه در سال های آخر، دست به انتقادهای تندی از شرایط ناگوار حاکم بر زنان می زده است. چاپ مجله پس از اعلام کشف حجاب از سوی رضاشاه متوقف می شود.
I-محترم و ملوک اسکندری :
نشریه «نسوان وطن خواه» ارگان رسمی جمعیت نسوان وطن خواه توسط محترم اسکندری و صاحب امتیازی ملوک اسکندری در ۱۱ شماره و در طول سه سال از ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ چاپ و منتشر می شده است. این نشریه همکاری تعدادی از بانوان و هم چنین بانوانی که نشریات آنها بسته می شده همراه خود داشته است. یک بخش از این نشریه به سیاست و بخش دیگر به مذهب اختصاص داشته؛ از سایر مطالب نیز درباره اصلاحات اجتماعی، حقوق زنان، تحصیل دختران، شعر و ادبیات خالی نبوده است. با مرگ زودهنگام محترم اسکندری، جمعیت نسوان وطن خواه، مشوّق خود را از دست داده، انتشار نشریه نیز متوقف می شود.
X – بانو مرضیه ضرابی :
مرضیه در سال ۱۲۸۲ قمری در بندرانزلی چشم به جهان می گشاید. او در سال ۱۲۹۸ خورشیدی ابتدا مدیر دارالایتام دولتی و سپس در سال ۱۳۰۰ مدیر مدرسه نسوان آستارا می شود. او در سال ۱۳۰۵ اولین نشریه اختصاصی زنان به نام «نسوان شرق» را در بندرانزلی منتشر می سازد. این نشریه، نقش کارایی در بیداری و تنویر افکار بانوان گیلان ایفا نموده است. عده ای از بانوان گیلانی نیز در این نشریه قلمزنی می کرده اند. بانو ضرابی فردی نوگرا بوده و در نوگرایی نیز توفیقاتی داشته است. وی عضو هیأت تحریریه روزنامه زبان زنان و از نویسندگان و مقاله نویسان ستاره ایران نیز بوده است.
XI- بانو روشنک نوع دوست :
«روشنک» در سال ۱۲۷۳ خورشیدی در رشت متولد می شود. تحصیلات ابتدایی را نزد پدرش – حاج سید حسن طبیب (مشهور به آقا نور) – فرا می گیرد. بانو روشنک نوع دوست از بانوان روشنفکر گیلان به شمار می آید. وی با تأسیس مدرسه ویژه دختران به نام «سعادت بانوان» و ایجاد «جمعیت پیک سعادت نسوان» و قرائت خانه «پیک سعادت» تلاش می کند تا بانوان و دختران را با کتاب و فرهنگ آشنا ساخته و غبار جهل و بی سوادی را از زندگی آنان بزداید. سرانجام در سال ۱۳۰۶ نشریه چپ گرای «پیک سعادت نسوان» را در رشت منتشر می کند. مقالات این نشریه در زمینه های اجتماعی، ادبی برای دختران و بانوان بوده است. این نشریه از نخستین نشریه های چپ گرا برای بانوان بوده که در سایر شهرستان ها نیز خوانندگان خود را داشته و سرانجام بعد از یک سال توسط رژیم پهلوی اول تعطیل می شود.
XII- بانو شوکت سلامی :
«شوکت» در خانواده ای فرهیخته و مذهبی در همدان دیده به جهان می گشاید. پس از گذراندن آموزش های اولیه رایج در زادگاهش ، همراه با خانواده راهی نجف اشرف می شود و در این شهر به فراگیری علوم دینی
می پردازد و همزمان با انقلاب مشروطه در ایران، دست تقدیر، ایشان را از نجف به بوشهر می کشاند. بانو سلامی با همکاری برخی از تجار و بازرگانان دانش دوست و فرهنگ خواه بوشهری و با حمایت آیات عظام زمان – به ویژه آیت الله بلادی بهبهانی – در سال ۱۳۰۵ خورشیدی اقدام به تأسیس نخستین مدرسه دخترانه «معین» و به سبک نوین می نماید. وی در سال ۱۳۰۹ خورشیدی سردبیری نشریه «نورافشان» بوشهر را با همکاری مرحوم سید محمدعلی علوی عهده دار می شود.
انتشار این روزنامه ، نمادی از جنبش های فرهنگی و اجتماعی برجسته و حقوق بانوان بوشهر در دوره خود می باشد. دیری نمی پاید که رشحات قلمی و مندرجات نورافشان مورد توجه محافل ادبی و مطبوعاتی کشور – از جمله محافل فرهنگی بانوان در دیگر نقاط میهن قرار می گیرد. برای نمونه، مجله عالم نسوان تهران به مدیریت بانو نوابه صفوی؛ انتشار نورافشان را به سردبیر آن و جامعه بانوان بوشهر تبریک می گوید. این نشریه همانند مجله دانش بانو کحّال غیر سیاسی بوده اما در مقابل، آنچه را که در راه پیشرفت مسائل فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی، دینی و حقوق بانوان مفید به فایده بوده است را ارائه می داده و در مقابل روزنامه های چپ گرای شمال، سنتی و به باور اهل فن، نسبتاً راستگرا بوده است. و نیز در مقام مقایسه با زبان زنان اصفهان؛ رنگ و بوی بومی گرایی داشته و این درحالی است که زبان زنان بانو دولت آبادی به دلیل موقعیت جغرافیایی خود نسبت به مرکز، چنین ویژگی را نداشته است.
گویا نورافشان از سال ۱۳۱۱ به مدت شش سال با وقفه روبرو بوده و سپس منتشر می شود. نگارنده در درازای تحصیل در دبیرستان سعادت بوشهر به دلایل مختلف فرهنگی و اجتماعی بارها در زمان ریاست بانو سلامی بر دبیرستان دخترانه شهدخت، درک فیض حضور این بانوی فرهیخته را داشته و شادی روان ایشان و مانند وی را از پروردگار آرزومندم. (جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز ، خراب می نکند بارگاه کسری را)
XIII- بانو فخرالملوک شیرازی (با نام هنری زندخت شیرازی) :
زندخت در سال ۱۲۸۸ در خانواده ای بازرگان از تبار زندیه زاده می شود. مادرش بانو «ضیاء الشمس ضیاء الحکما» و پدرش «نصرالله خان زند» و فردی درس خوانده بوده است. گویا در سن ۱۰ سالگی ناگزیر به ازدواج اجباری می شود که طبعاً منجر به جدایی می گردد. ( تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است ، گفتم کنایتی و مکرّر نمی کنم ! ) فخرالملوک فردی بسیار فرهیخته، روشنفکر، مدرس، نویسنده، شاعر و مترجم بوده است. که از جمله آثار او ترجمه منظوم قرآن بوده است. وی در سال ۱۳۰۶ پس از پایان تحصیلات دبیرستانی و در سن ۱۸ سالگی «مجمع انقلابی نسوان» شیراز را با اهداف رهایی زنان، دست یابی به حقوقشان و به طور کلی در پی استیفای مصالح اجتماعی آنان بنیاد می نهد. دولت رضاشاه به زندخت فشار می آورد که عنوان مجمع به «نهضت زنان» تغییر نام دهد. وی نیز چنین می کند اما دیری نمی پاید که از سوی دولت، غیر قانونی اعلام می شود.
در سال ۱۳۰۷ تقاضای گرفتن مجوز نشریه ای به نام «دختران پارس» می کند اما به دلیل فضای حاکم بر شیراز و مخالفت افراد بانفوذ محلی با تقاضای ایشان مخالفت می شود. لیکن در بازه زمانی سال های
(۱۳۱۰ – ۱۳۱۱) دست به انتشار نشریه «دختران ایران» در تهران می زند. او در مقالاتش دیدگاه های فرودستی زیست شناختی زنان را رد می کند و در برابر؛ بانوان و دختران را تشویق می کند که خواسته های بایسته و شایسته خود را پی گیری کنند. دلیل چاپ این مجله در تهران و توزیع آن در شیراز، مخالفت گروهی از افراد ناآگاه بوده که سرانجام نه تنها جلوی پخش نشریه را می گیرند ، بلکه موجبات توقیف آن را فراهم
می سازند. شیرازی ناگزیر می شود تا با شرایط نامناسب و آزاردهنده ای که برایش ایجاد شده بود به تهران برود. او به سبب نداشتن امکانات مالی، اتاقی را در میدان فردوسی تهران اجاره و نشریه دختران ایران را پی می گیرد.
در این نشریه، نویسندگان صاحب نامی مانند سعید نفیسی، کاظم زاده ایرانشهر، رشید یاسمی، صدیقه دولت آبادی، محمدعلی جمالزاده، عارف قزوینی آثار قلمی خود را به چاپ می رسانده اند. از زندخت شیرازی به عنوان شاعری غیرسیاسی یاد می شود که بیشتر به مسائل زنان می پرداخته است. و برای نمونه ( کفش زنان را از چه رو، زن خود ندوزد؟ زن از چه جراح و طبیب جان و تن نیست؟ ) بانو شیرازی به دلیل آزارهای جسمی و روانی که بر وی وارد می شده نشانه های افسردگی در وی پدیدار می گردد که سرانجام سرگذشت غمبار وی در سال ۱۳۳۱ و در سن ۴۳ سالگی پایان می پذیرد.
( صوفیان جمله حریف اند و نظرباز ولی زین میان حافظ دل سوخته بدنام افتاد ! )
نیم نگاهی به بانوان روزنامه نگار شیراز :
به استناد مطالب برگرفته از استاد محقق (سیروس رومی) نخستین روزنامه شیراز در سال ۱۲۸۹ توسط میرزا محمدتقی کاشانی به وجود می آید که بیش از یک سال دوام نمی آورد. دومین نشریه ۳۶ سال بعد در شیراز چاپ می شود که این بازه زمانی مفهوم اجتماعی در پی و پنهان آن وجود دارد. مضاف بر اینکه بانوان در شیراز خیلی دیرتر اقدام به نشر روزنامه کرده اند. به طوری که نخستین تلاش در سال ۱۳۰۴ پدیدار می گردد و این در حالی است که ۱۵ سال قبل از این تاریخ شاهد انتشار روزنامه بانوان و به شرحی که گذشت بوده ایم.
این بازه زمانی و درنگ ها برای خود دلایل متعددی دارد که مهم تر از همه قرار گرفتن زنان زیر یوغ قدرت مردان و باورهای اجتماعی مردم نیز سدی برای ابراز وجود و نقش آفرینی اجتماعی زنان بوده است. برای نمونه
( به گفتار زنان هرگز مکن کار زنان را «ناتوانی» مرده انگار – «ناصرخسرو» )
هر بلا کاندر جهان بینی عیان باشد از شومی زن در هر مکان – «مولوی»
چو زن راه بازار گیرد بزن وگرنه تو خانه نشینی چو زن – «سعدی»
نه تنها نامراد آن دل شکن باد که نفرین خدا بر هر چه زن باد – «رهی معیری»
برای نمونه در تاریخ بهمن ماه ۱۳۰۴ و مهرماه ۱۳۰۶ ، تقاضای دو بانوی شیرازی (خدیجه وبلقیس) مورد موافقت وزارت معارف قرار نمی گیرد و سر دوانده می شوند. اما گامی رو به پیش برای ورود بانوان در دنیای مطبوعات به شمار می آید. بدین ترتیب به روزنامه های : «اخبار امروز» ، «گلستان پارس» ، «شیطان» ، «افق سرخ» ، «شبیخون» ، «پیام فارس» ، «ندای بازرگان» ، «ندای ایران» و «ستاره جنوب» به مدیر مسئولی و یا سردبیری به ترتیب : بانوان : رباب ایروانی نائینی، ایران روشندل، بیگم آغا ایران نژاد، صفیه سعادت پور، زمان ذوالقدر ، زینب خردمندی، مریم معتمدی، نصرت الملوک کشمیری زاده و پروین مارشال پیرغیبی می توان اشاره کرد. با شناختی که نگارنده از صاحبان امتیاز روزنامه های ندای ایرانی و «ستاره» داشتم؛ ندای ایرانی روزنامه ای بود حرفه ای و بیشتر شکل و شمایل سیاسی داشت تا نشریه ای ویژه بانوان که تا واپسین دم از سیاست های حکومت ملّی زنده یاد دکتر مصدق دفاع و پشتیبانی می کرد – البته در مورد بانوان نیز مطالبی می نوشته است.
ستاره جنوب دقیقاً در راستای سیاسی، نقطه مقابل ندای ایرانی بوده است. هر دو بانو؛ شاعر بوده اند و فرهنگی، مضاف بر اینکه بانو کشمیری زاده لیسانسیه زبان و ادبیات انگلیسی نیز بوده که کتاب The Vicar of Wake – field Goldsmith ( کشیش وایکفیلد) را از انگلیسی به فارسی برگردانده و به نام «چگونه می توان خوش بخت بود» منتشر کرده بود.
فضلا و ادبای آن روز تقریظ (ستودن) هایی بر آن نوشته بودند که انصافاً جای تقریظ هم داشت. کتاب های «گل های خندان» و «قانون تعلیم و تربیت نوزادان قنداقه تا حد بلوغ» را نیز ترجمه کرده است. در برابر ، بانو مارشال پیرغیبی در سال ۱۳۱۴ دبستان ملی دوشیزگان را به عنوان سومین دبستان دخترانه با سرمایه خود در شیراز دایر و ۳۵ سال نیز شخصاً مدیریت آن را به عهده می گیرد. روان همه آنان شاد !
( بیستون ماند و بناهای دگر گشت خراب این در خانه عشق است که باز است هنوز ! )
بالغ بر ۲۰ نشریه متفاوت دیگر به وسیله بانوان در بایگانی مطبوعات وجود دارد که علاقمندان در صورت تمایل می توانند به نوشته «حقوق زنان در بلژیک» – نوشته «الهام بادنیلو» مراجعه نمایند. با آرزوی توفیق !
( به پایان آمد این دفتر ، حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب حال مشتاقی )