«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

 

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش شانزدهم(پایانی)

دنباله بخش پانزدهم..

سعادت از آن بر رخت بست در/که پیچیده ای از ره کیس سر

به میدان چو زین جامه عور(برهنه)آمدی/به پای خود اندر به گور آمدی

از آن تیغ دشمن شُدت کارگر/به جان بر،که هشتی(رهایی کردی)ز دست این سپر

دو خصم قوی داشت ایران زمین/یکی از یسار(چپ) یکی از یمین(راست)[۱]

یکی را بکردند تن ریز ریز/دگر را، همین چشم داریم نیز[۲]

چنین چشم داریم از کردگار/که آشفته گردد بر او نیز کار

به خون فرنگ است تشنه، زمین/ز شط العرب،تا به دریای چین

ز دریای چین، تا به بنگاله نیز/همی خیزد از خاک این ناله نیز

چه او بست دست مگس ران من/مگس وار بنشست بر خوان(سفره) من

نه دستی که از خون و رخ، این مگس/برانم خدایا! به فریاد رس

یکی آتش انگیز بفرست باد/بر این قوم بدتر ز بگذشته عاد. (منظور قوم عاد است که از حضرت هود پیروی نکردند تا اینکه باد کشنده ای به زمان هفت شبانه روز وزید و آنها را مانند استخوان پوسیده کرد.)

که تا بال و پرشان بسوزاند او/جهان را از این فتنه بنهاد او

ایران به امیر و پادشاهی چون کیخسرو-فرزند سیاوش و پادشاه نامه دارد که چون او، کین پدر از افراسیاب(چون استعمار بریتانیا باز جوید و ایران را به تلاش و چاره جویی-از پلیدی یورش دشمن پاک سازد):

هویدا کن ای شیر نر زور خویش/مَهِل (مگذار)با شغالان ز کف،گور خویش

شغال ار رباید ز کف گور تو/سزد گر که دوزخ بود گور تو

به کین سیاوش ز افراسیاب/چو زاده ی سیاوش گران کن رکاب

چو پور سیاوش سبک کن عنان/تو ایران، ز دیوان بد، وا رهان

تو شیری، مشو سُخره خرگوش را/به دِمنِه(شغال کلیله و دمنه)بده، همچو خر، گوش

مشو چون شتر، بسته اندر مهار/میاور به خود بر، همه ننگ و عار

رادی کیش و روان آزادگی و پروای بزرگ منشی که نبود راه بر چیرگ دشمن و دشمن یاری به میهن گشوده می شود.

به خانه درون قار آری چرا؟!/به گلدسته بر، خار کاری چرا؟!

بریتانیا، پارگبن (پساب گرمابه) خانه ایست/پر از مار و کژدم یکی لانه ایست

ز کژدم به جز نیش آلوده زهر/که دیدست؟ یارب! دگر هیچ بهر؟

به خایِسک (چکش، پتک)و سندان ز دندان مار/بر آور به هر جا که بینی دمار

پری زاده ای، دیو را بندگی کنی،انیت(به به!!) بد روز و بد زندگی(انیت در اینجا زشت انگاری است)نه مِطواع(رام)ایزد، نه آزاده ای/که گردن بدین چنبره داده ای ز تو، گر که ایزد پرستی بدی/کجا دیو را بر تو دستی بدی

گرت خوی آزادگان در نهاد/بدی، بوده ای کی بدین بند شاد

که بر کیش و بر خویش ننگ آوری/که دینار و درهم به چنگ آوری

تویی شوخ چشم(بی شرم)و، بی آزرم دل/پی سیم، هم نرم و هم سست هِل(زود تسلیم شو)

ز تو شوخ تر بود و طرار(دزد)تر/کسی کو به مشت اندرون هِشت(گذاشته)زر

و زین هر دو،بی شرم تر آنکه کیس(کیسه)/بیا کند از تو و،شد کاسه لیس

پسندید از تو چنین کار زشت/که هرگز مبیناد روی بهشت

و ز این هر سه بدتر،کسی کو شنید/چنین قول از چون تو مادر پلید

نیامد، نینداخت بر تو خدو(تُف)/که ای ملک را خصم و دین را عدو

چرا داده ای دین و دولت به باد؟/چرا گشته ای با چنین عهد شاد؟!

مگر بر تن ای جامه ی ننگ زر/نِئی آگه از کار این رنگرز

که این جامه بخشی، پی آن کند/که تا جامه ای از تنت بر کند

بخایَدت(بسایدت)روزی به دندان خویش/منه زیر این پتک، سندان خویش

تو را این فرومایه این بود رأی/چو این جغد بر سرت شد چون همای

که ایران، پرستاری و چاکری/کند لندنی را و، او افسری؟!

کسی کو به دنیا دهد دل گرو/چنین کارها زو مپندار تو

گرت بخت نیکو، کند رهبری/همان به که راه شرف بسپری

همان راه بگزین که آزادگان/گزیدند، از این پیشتر، در جهان

به پای شرف، رو در این راه تو/مشو پیش هر باد چون کاه، تو

پری رنگ دُخت فرنگی نژاد/دلت را به صد عارض و عشوه داد

چو مهراج(به هندی شاهنشاه)هندوت شد دلپذیر/نموده ز خود دختر این گنده پیر.(نمارشی است به فریفته شدن هندوها به افسون انگلیس ها که زمینه ساز چیرگ انگلیسی ها بر آن کشور شد.)

چو رستم یکی نعره چالاک زن/بر این دزد نستوه بی باک زن

بروب از تن خویش مِکروب را/بکن ریشه از مُلک، خَروّب(خرنّوب) را[۳]

که مکروب و خروب هر مُلک راست/نژاد پلشت بریتانیاست

سخن پایانی اینکه پیمان نامه ۱۹۱۹ برای آن بود که ایرانی مسلمان را بنده و برده ی باختر “چلیپایی(صلیبی)” کند و خدانشناسی (کُفر) را بر اسلام چیرگ بخشد و زر، زور و تزویر بریتانیا نیز (از زمره اسکناس های چشم نو از بانک شاهی ایران و انگلیس) همه در راه فراهم آوری این آرمان شوم فراهم شد. بی گمان که نسخه ی درمان باید درست با دیدن مزاج بیمار و گونه ی میکروب شناخته گردد.

بر این پایه، راه رویارویی با آشوب و ستیزه و نیرنگ و استعمار چلیپی نیز جز با دست آویز به دین و آموزه های دینی رهایی بخش آن نیست.

پس ای کفر را برگ و بار آمده/مر اسلام را ننگ و عار آمده

بر آن داشتت اهرمن، کز درون/تو را بود استاد و هم رهنمون

که ایرانیان سر فرود آورند/پی بچه ترسا(فرد مسیحی) درود آورند

نیاز آورندش چو هندو پسر/به پیش تراشیده بت هر سحر

به بتخانه ی هند، از سنگ و روی/بتان کپی(میمون سیاه) چهر بوزینه روی

برای پرستش بسی کرده اند/به هرگونه زیبش بر آورده اند

برهمن، به هر بامداد از بنه(خانه)/گراید سوی بتکده یک تنه

که تا پیش کپی نماز آورد/وز این در، سخن بس دراز آورد

تو، ایرانیان را بدین گونه، نیز/همی خواستی ای نکوهیده هیز

که ایران شود بنده بوزینه را/تو بر بام گردون زنی زینه(درجه، پلکان) را

سپردی دل و دیده با رهزنی/که رام آردت، زین ران، توسنی(سرکشی)

که تا توسن ملک در زیر ران/در آری و، مانی در او حکمران

نکردم ز نرد(گونه ای بازی)دغاگر حذر/که نگرفتم از مصر و هندو عِبَر(پند آموز)

فریبم بدین کاغذین پاره(اسکناس بانک) داد/به بنگاهش(انبار کالا) اندر که خوانیش “بانگ”

فتد برق و خیزاد چون رعد بانگ!

نگارین ورق کرده در مُلک پخش/زرناب گیر و، ورق پاره بخش

ربوده بدین شیوه از خلق، زر/حذر کن از این دزد خانه حذر!

گرم جامه ی عقل در بر بُدی/ورم تاج اسلام بر سر بُدی

ز نیرنگ اویم نگهداشتی/مرا روی از این دیو برگاشتی(برگرداندی)

نکردیش نیرنگ در من اثر/ز دستان(نیرنگ) او بودمی بر حذر

بر آمد ز لندن یکی گنده پیر/ندیده جهانش به جادو نظیر

به جز عِرقِ(رگ و ریشه)دینی که در تنت نیست/بگیر ای پسر، محضر(آستان)دین به دست

که آری در این دیو ساحر شکست

وثوق الدوله همچون بسیاری از دولتمردان چرخه ی قاجار به پیشگاه ادیب می رسید و در برابر وی گفتار سرسپردگی می نمود. به گونه ای سوگ چامه او در رثای(ستایش مرده در چامه) ادیب بهترین گواه این معنی است. با این همه، ادیب به انگیزه آن دشمن یاری، این سان به او پرخاش کرده و در چامه هایش در نکوهش پیمان نامه سرشار از گزاره های تند و گزنده به اوست. امّا وثوق الدوله در بیت زیر با کنایه روشن تر از آشکار گویی(بلیغ تر از تصریح)به درستی دیدگاه ادیب نادرستی رفتار خویش را پذیرا
نمی شود؟

“بماند در شهر بد، بماند دور از خرد/بزیست سالی نود، نخورد یک دم فریب”

(برگرفته از نوشته نامه ی علی ابوالحسنی- منذر)

 

پایان زندگانی وثوق الدوله: وثوق الدوله که در پایان زندگی حافظه خود را از دست داده بود در باغ سلیمانیه زندگی می کرد تا اینکه، سرانجام در بهمن ماه ۱۳۲۹ در گذشت.

وی را در آرامستان خانوادگی در قم به خاک سپرده و همه ی دارایی او میان هفت دختر و یک پسر پخش شد.

[۱] نمارشی است به انگلیس و روس.

[۲] نگرشی است به روسیه تزاری که با جنبش بلشویکی ۱۹۱۷ دفترش برچیده شد.

[۳] خروب یا خرنوب: گیاهی است مانند باقلا.

«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش نهم

.. دنباله تلاش های فرمانروایی بالشویکی روسیه و فرجام های کج روی وثوق الدوله در پی ورود قوای بالشویک به انزلی؛ آستارا و اردبیل، بار دیگر فریاد های پاد پیمان (۱۹۱۹ م) و خواست بیرون رفتن سربازان انگلیس از ایران در روزنامه های ایران بلند شد و در بیرون از ایران نیز روزنامه های فرانسه به کالبد شکافی روندی که آنرا “لغزش بریتانیای کبیر در انجام سیاستش در ایران می نامیدند”پرداخته و از هچلی که برای انگلستان در شمال ایران پیش آمده بود ابراز خشنودی می کردند. ملک الشعرای بهار در این زمینه می نویسد: روزنامه “ماتن” در ۱۳ رمضان ۱۳۳۸ (دوم ماه ژوئن فرنگی) نویسه ای چاپ و مسئله پناه بردن ایران به انجمن ملل سرزنش نموده و نوشت: “پیش از آنکه تقاضانامه وزیر امور خارجه ایران مورد توجه قرار گیرد هیئت مجریه ی انجمن اتفاق ملل باید تحقیقات نمایند که وزیر امور خارجه تا چه اندازه نماینده ی دولت ایران است و دولت ایران هم تا چه درجه نماینده ی عقاید عمومی ملت ایران
می باشد.” در خود انگلستان نیز ناخرسندی و نکوهش روزنامه ها از سیاست دولت انگلیس در مسایل آسیای میانه هویدا گردیده و انگیزه ای شده بود که وزارت جنگ بریتانیا دوباره واخواه گذشته خود را از سر گیرد و ، با پافشاری از کابینه بریتانیا درخواست کند که همه نیروهای گفته شده و سپارش سرپرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران، لرد کرزن با “کمال میل” به نصرت الدوله وزیر خارجه ایران پروانه داد که واخواه رسمی دولت ایران را در برابر کنش های شوروی ها در انزلی بی درنگ به مسکو مخابره کند و نصرت الدوله واخواه نامبرده را در شامگاه ۲۶ ماه مه ۱۹۲۰ با بی سیم به مسکو مخابره نموده پاسخ کمیسر امور خارجه شوروی (چیچرین) به این واخواه “لحنی دوستانه” داشت. ولی چون فرمانروایی وثوق الدوله پا پیش گذاشتنی شتابزده در راستای گفتمان سرراست با فرمانروایی شوروی و بیرون کردن نیروهای انگلیسی از ایران گفتاری به میان نیاورد چیچرین تلگراف تند زیر را به تهران مخابره کرد:

“.. حکومت شوروی زمانی انزلی را تخلیه می کند که استقلال ایران تضمین شده باشد و این کشور دیگر تحت نفوذ بیگانه قرار نداشته باشد. تا زمانی که سربازان انگلیسی از خاک ایران بیرون نرفته اند، قوای روسی نیز در همانجا باقی خواهند ماند.”

چیچرین در تلگراف دیگری که در ۵ ژوئن به نصرت الدوله مخابره کرد برهان آورده بود: “با توجه به اینکه کابینه وثوق الدوله هیچ گونه اعتراضی به حضور قوای بریتانیا در خاک ایران نکرده معلوم نیست چرا درباره حضور قوای شوروی در ایران این همه اعتراض و سر و صدا راه انداخته است؟” در چنین بایسته هایی، فرمانروایی وثوق الدوله تنها به نشست آینده ی “جامعه ی ملل” امید بسته بود. مسیو میلران (Millerand) وزیر خارجه فرانسه همراه با گفتمان خود با نصرت الدوله این نکته را به “صراحت تمام” به وی فهماند که به هنگام جای افکندن گزاره ایران در شورای جامعه ی ملل به هیچ روی نباید از
نماینده ی فرانسه امید پشتیبانی داشته باشد زیرا فرانسویان سرسختانه بر این باور بودند که “مستر لوید جرج” نخست وزیر بریتانیا ایرانیان را وادار به واگذاری دادخواست و خواستار برپایی نشست جامعه ی ملل کرده است تا دولت بریتانیا بتواند با رأی بیشینه همبودهای جامعه، پروانه ی قانونی برای بودش نیروهای سپاهی اش در خاک ایران را به دست آورد. دیگر اینکه : “.. اگر مسئله ی چنگ اندازی شوروی ها به خاک ایران جای انداخته شود مسأله پیمان نامه ایران و انگلیس را به گونه ی سرشتین جا اندازد و این خود شیوه ای است زیرکانه و استادانه برای رسمیت بخشیدن به پیمان نامه و پذیراندن به همبودهای جامعه ی ملل..” ایتالیایی ها نیز سرگرم مهر ورزی با بالشویک ها بودند و به سختی می توان چشم داشت که “هنگام جا انداخته شدن مسأله ی ایران، جانب ایران را بگیرند و به زبان بالشویک ها رأی دهند.” در این میان، شیوه ی دولت انگلیس که ایران را انگیزش کرده بود تا به جامعه ی ملل دادخواهی کند. بیش از اندازه دور از چشمداشت بود. مستر “آلیفنت” فرنشین اداره ی ایران و اروپای مرکزی در وزارت خارجه ی انگلیس در میان گفتمان مورخ ۱۰ ژوئن خود با فیروز میرزا نصرت الدوله به وی گفت: .. به گمانم بسیار جای دریغ است که نخستین نشست جامعه ی ملل برای رسیدگی به پنداره ای برگزار
می شود که در آن پیشاپیش می توان درد تنها شمار اندکی از همبودهای شورای جامعه ی ملل (آن نیز به پنداشت اینکه چنین شماری از بیخ پیدا شود) خواهند پذیرفت از دادخواه (شاکی) یعنی “پرنس فیروز- پشتیبانی کنند و این برای من دریغ آور است چون براستی همیشه آرزومند بوده ام که در نخستین نشست این همایش، پنداره ای برای رسیدگی مورد نگرش قرار گیرد که انسان باور داشته باشد درباره اش همراه با همه رأی ها میان همبودهای بنیادین بودش دارد.” با این همه، نصرت الدوله با سرسختی می خواست که آموزش های دریافت شده از تهران را در شورای جامعه عنوان کند. در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۰ شورا جامعه ی ملل برای رسیدگی به دادخواهی ایران نشست برپا کرد. لرد کرزن وزیر خارجه ی انگلیس همبودهای شورا را در روند چگونگی چالش ایران و شوروی پیمان نامه و گزارش پردامنه، گزاره را به نصرت الدوله وزیر خارجه و نماینده ی ایران واگذار کرد. نصرت الدوله گفتار داشت که در ۱۲ ژوئن، نامه ای به “چیچرین” کمیسر امور خارجه شوروی فرستاده و در آن بایسته ها و پیش آغازهای آشتی میان ایران و شوروی را بدین گونه گزینش کرده است:

۱- نیروهای روس از آب و خاک ایران بیرون رفته و فرمانروایی شوروی گردن نهد که این گونه رفتارها دیگر بسامد نشود.

۲- دارایی هایی را که روس ها از ایرانیان ربوده اند برگشت داده زیان های وارده را بازپرداخت نمایند.

۳- از هرگونه آوازه های زیان آور و آزاردهنده در ایران خودداری کنند. وزیر خارجه در پایان گفتار خود گفت که هنوز از “چیچرین” پاسخی دریافت نداشته است.

شورا پس از شنیدن گفتارهای نصرت الدوله چنین گفتار دیدگاه کرد:

نخست- ایران چشم به راه رسیدن پاسخ چیچرین شود. که هنوز زمان آن نگذاشته است.

دوم- چون دولت روسیه شوروی همبود همبودگاه ملل نیست، شورا شایسته نمی داند با او نامه نگاری کند.

سوم- شورا از پیوستگ های خود با دولت شوروی شادمان نیست. در ۱۶ ژوئن دومین نشست شورای جامعه ی ملل درباره ی گزاره ایران برگزار شد. در پایان نشست، لرد کرزن گزیرش شورا را به گزارش زیر گفتار کرد:

شورا بر این باور است که دولت ایران سراسر پایه های آشتی و آیین های پیمان جامعه ی ملل را پاس داشته؛ پشتوانه او به ماده ۱۰ بنیاد نامه سراسر و بجا و به مورد است. بنابراین شورا برآن می شود: پیش از آنکه استوار به ابزارهای نیازین و بایا برای فراهم سازی انجام پیمان همبودگاه بشود بایسته است چشم به راه پایان و فرجام گفتمانی که میان نماینده ی ایران و دولت شوروی است شود و از نماینده ی دولت ایران درخواست می شود که شورای جامعه ی ملل را از پیشرفت درخواست خود و پاسخ فرمانروایی مسکو آگاه نماید.

با اِشغال گیلان از سوی نیروهای سرخ و واپس نشینی رسوای نیروی انگلیسی پاسدار شمال ایران به منجیل و قزوین که گزند سنگینی به پشتوانه و آبروی سپاهی بریتانیا در ایران وارد آورد پایه های فرمانروایی وثوق الدوله لرزان شد.

در همین اوان سلطان احمد شاه قاجار از رهنوردی دراز خود به اروپا بازگشت نمود و به سبب ناسازگاری چگونگی های سیاسی کشور و بهم خوردن پیوستگ شاه و نخست وزیر بر سر چگونگی فراهم آوری بازمانده هزینه هایی که شاه در رهسپاری فرنگستان کرده بود وثوق الدوله ناگزیر به کناره گیری و بیرون رفتن از ایران گردید.

نخست وزیر نوین؛ میرزا حسن خان مشیرالدوله که سیاستمداری آگاه و میهن پرست بود، بی درنگ پیمان نامه ۱۹۱۹ ایران و انگلیس را به حال آویزش (تعلیق) در آورد و انجام آنرا بسته به برنهادن (تصویب) مجلس شورای ملی ایران کرد و “مستر نورمن” وزیر مختار تازه ی بریتانیا در تهران را آماده ی پذیرش (متقاعد) ساخت که گروهی به روسیه گسیل و از جایگاه های مسئول شوروی درخواست شود تا نیروهای خود را از خاک ایران فرا خوانند و به آوازه گری هایی که به زیان فرمانروایی مرکزی ایران است پایان دهند. مشیرالدوله فرنشین گروه رهسپاران ایران را به مشار الملک سفیر زمان ایران در استانبول واگذار و حمید سیاح وزیر مختار ایران در رم را نیز برای همبودی گروه گزینش می کند. این دو، روس ها را به نیکی می شناختند و زبان روسی را نیکو گفتار می کردند. مشیرالدوله به مشیرالممالک  انصاری دستور می دهد تا از روس ها بخواهد تا در آینده به هیچ روی در کارهای درونی ایران ورود نکنند. یاری رسانی مادی و مینوی خود را به دراز دستان ایرانی پس بگیرند و به آوازه گری کین توزانه در برابر فرمانروایی ایران پایان بخشند و اگر این خواسته ها پذیرفته شود آن گاه دولت شوروی را آگاه سازد که دولت متبوع او (ایران) آماده است تا پیمان نامه ی دوستی با آنها ببندد. هر دو کنش مشیرالدوله یعنی ناروان گذاشتن پیمان نامه ۱۹۱۹ و واگذاری آن به دست مجلس و فرستادن سفیر فرا بهنجار به مسکو برای گپ و گفت سرراست با شوروی ها به رغم خواست و دستورات روشن لرد کرزن وزیر خارجه ی انگلیس انجام گرفت امّا از نگرش ناگواری و دشواری چگونگی های سیاسی ایران و نزدیک بودن یورش
بالشویک های گیلان به تهران مستر نورمن با کنش های یاد شده، همسانی نشان داد.

در آغازه های نوامبر ۱۹۲۰ گروه ایرانی وارد مسکو شد و بی درنگ با “چیچرین” کمیسر امور خارجه شوروی گفتگوی خود را آغاز کرد. برای آنکه در تهی سازی خاک ایران از کسان ارتش سرخ شتاب گیرد و دولت ایران آسودگ پیدا کند که بُن پاره های (عناصر) فروپاش خواه شمال ایران مورد جانبداری روس ها قرار نخواهند گرفت.

سفیر فرا بهنجار (فوق العاده) ایران در مسکو (مشاور الملک) در ۱۰ دسامبر به همراهی حمید سیاح از لنین؛ رهبر شوروی دیدن کرد و چهل دقیقه ای با وی به گفتمان پرداخت. لنین در این دیدار گفتمان داشت که : .. ما با امپریالیزم پیکار می کنیم و سیاست ما، در همه جا به ویژه در خاور، ناسانی با سیاست امپریالیستی است. ما پایمردانه خواهانیم که ایران آزادانه در راه پیشرفت و والایی پیش برود و ما، در این راه شانه به شانه شما خواهیم بود و به شما کمک خواهیم کرد. ما هیچ نگرش و چشم داشتی نداریم و
می خواهیم که دوستان راستین و بی چشم داشت ملت هایی باشیم که برای خودسالاری و آزادی آرسته و رسا و پیشرفت های سیاسی و اقتصادی خود در تکاپو هستند و ما خواهانیم که پیمان نامه ی دوستی ما هرچه زودتر دستینه شود و با نگرش شما نیز سراسر همسانیم که از کسان ارتش سرخ هیچ کس نباید در ایران به جا بماند و هر دشواری در این راه باشد ما آنرا از میان خواهیم برداشت. چند روزی نگذشت که دستورهای استواری از سوی لنین در انجام خواست سفیر فرا بهنجار ایران برونداد شد و در راستای گفتمان هایی که میان گروه ایران و جایگاه های شوروی انجام گردید در پایان های دسامبر ۱۹۲۰
پیش نویس پیمان ایران و شوروی و از سوی مشاور الممالک انصاری به تهران مخابره شد.

انگلیس ها با بسته شدن پیمان ایران و شوروی در پنهان ناساز بودند. و اگر ابزار کارایی در دست داشتند بی گمان آنرا برهم می زدند. ولی گردونه ی رخدادهای جهانی در این مورد – بویژه ناسازگاری با آنها می چرخید، چون که مردم بریتانیا پای می ورزیدند، اکنون که جنگ به پایان رسیده است فرزندان، برادران و شوهران آنها هرچه زودتر به خانه و کاشانه خود برگرداند و گَرد سالیان دراز ناشناختگ (غربت) را از پیکرهای خسته ی خود بزدایند. به همین انگیزه کابینه ی انگلستان گزیرش گرفته بود که نیروهای انگلیسی در بهار ۱۹۲۱ از ایران فراخوانده شود.

هنگامی که لرد کرزن وزیر خارجه انگلیس به وزیر مختارشان در تهران (نورمن) شکوه کرد که فرمانروایی و دولتمردان سیاسی ایران … برتری می دهند که با روسیه شوروی گفتمان کنند. مستر نورمن از کار دولت ایران جانبداری کرد و چنین پاسخ داد: “در حالی که نیروهای سپاهی خود را از ایران بیرون می بریم، از دادن ابزارها و ساز و برگ های نیازین به دولت ایران برای پدیدآوری نیرویی که جای توان ما را در شمال ایران پر کند خودداری می کنیم و دیگر جای گله ای به جا نمی ماند”. “حقیقت این است که ایرانیان پیش بینی می کنند که تا چند ماه دیگر کشورشان بدون پدافند خواهد ماند پس چاره ای ندارند که تا هنوز، زمان وجود دارد- با دشمن توان پنجه ای خود به بهترین سازگاری شدنی دست یابند.”

دنباله دارد

«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش دهم

.. دنباله تلاش های فرمانروایی بالشویکی روسیه و فرجام های کج روی وثوق الدوله بدین چینش، نشست رایزنی برجسته که از کاتوزیان، بزرگان و سران آزادیخواه، برپا شده بود مواد پیمان پیشنهادی شوروی را موشکافانه مورد بررسی قرار داد و برپایه آن پیمانی در ۱۸/۱۰/۱۲۹۹ از سوی نخست وزیر زمان (سپهدار رشتی) به مشاور الملک در مسکو مخابره شد و در ۲۶ فوریه ۱۲۹۱ (۱۸ اسفندماه ۱۲۲۹) از سوی نمایندگان تام الاختیار دولت های ایران و شوروی در مسکو دستینه شد که در پی این پیمان نامه، برپایی پیوستگ هایی میان ایران و شوروی پیمان نامه ی ۱۹۱۹ ایران و انگلیس نیز “رسماً” پوچ اعلام شد و در آوریل ۱۹۲۱ سربازان انگلیسی خاک ایران را رها کردند.

افراد ارتش سوم سرخ نیز در برابر، در سپتامبر همان سال گیلان را تهی کردند و بدین گونه فرمانروایی مرکزی ایران توانست به آشوب گیلان پایان دهد. (حبیب الله کمالی)

قرارداد ۱۹۱۹، و دیدگاه های ادیب پیشاوری

۱– گذری بر زندگی و خوی های ادیب.

آقا سیّد احمد رضوی فرزند سیّد شهاب الدین، زبانزد به “ادیب پیشاوری” ؛ حکیم، ریاضی دان، سخن سنج و سخن شناس، چامه سرا و رزمی سرای بزرگ اسلامی پیرامون ۱۲۶۰ هـ.ق در میان عشایر جنگجوی و ناموس پرست “پیشاور” (واقع در پاکستان کنونی) دیده به گیتا می گشاید بیشتر نیاکان
آقا سیّد احمد پرهیزگار بلند آوازه در وِرد و نیایش و توده ها را به آنان سرسپردگی ویژه بوده است. زادگاه ادیب در آغازه های فراگیری او همچون دیگر جاهای مرکزی و شمالی هند آن روز، آتش خیزش و جنبش سختی در برابر انگلیس ها فرا گرفت به گونه ای که در ستیز و درگیری توده ها با سپاهیان دولت فخیمه انگلیس، پدر و بسیاری از بستگان ادیب کشته و بخون آغشته شدند و از این روی وی ناگزیر به رها کردن یار و دیار و روی آوردن به کابل گردید.

اندوه کشته شدن عزیزان و گرانمایگان با آمیزه ای از درد ناشناختگ (غربت) آنی دل ادیب را آرام
نمی گذاشت؛ با این همه، او زمان را از دست نداد و همه ی توان خویش را در دانش آموزی و به پایان رساندن دانش های گوناگون به کار گرفت و برای دریافت پیشگاه استادان گوناگون حکمت، ادب، ریاضی، واژه و … به شهرهای گوناگون رهسپار شد که از آن زمره، می توان از: غزنین، هرات، تربت جام و در پایان مشهد ورجاوند یاد نمود. چندی پس نیز به سبزوار رفت و در پیشگاه حکیم رازها (حاج ملا هادی سبزواری) و فرزند وی نشست و سپس دوباره به مشهد بازگشت و با نام “ادیب هندی” در آن شهر، گستره ی درس و بهره رسانی گسترده و نشستش، جایگاه بزرگان دانش و ادب گشت. شادروان میرزا محمد سعید مؤتمن الملک انصاری (از یاران و دست پروردگان زنده یاد امیرکبیر و وزیر خارجه نام آشنای ناصرالدین شاه) این زمان در مشهد بود و براستی به نام نائب التولیه آستان قدس رضوی(ع) پرت آبرومندانه خویش در آن دیار را می گذراند. او ادیب را انگیزش رفتن به تهران کرد؛ ادیب نیز در سرآغازهای سده ۱۴ ق، رهسپار تهران شد و تا پایان زندگی در آن شهر ماندگار شد. آوازه ی دانش ادیب از همان اوان ورود به تهران به گوش دارندگان دانش رسید و دیری نپایید که وجود پر بهره ی شمع جمع ادب دوستان گشت و پاتق وی “انجمن شعرا”یی بود که هر هفته در تهران برپا می شد و خواهندگان و جویندگان دانش و ادب برای خوشه چینی از پیشگاه وی انبازی در آنرا ارزشمند
می شمردند. میرزا محمد رضا کلهر، ذکاء الملک فروغی نخست همراه با فرزندانش، میرزا علی عبدالرسولی و برادرش شیخ الملک، اورنگ، میرزا حسن خان محتشم السلطنه، سدید السلطنه کبابی، میرزا محمد خان قزوینی، بدیع الزمان فروزانفر، عباس اقبال آشتیانی، عبرت نائینی و آیت الله حیدر قلی سردار کابلی از زمره کسانی بوده اند که پیشگاه ادیب را دریافت کرده و در اندازه توانایی خویش از وی بهره گرفته اند.

ادیب پیشاوری، یاده ای سرشار و دریابنده داشته و در فراوانی و گونه گونی دانسته ها، یگانه زمان خویش بوده است. گونه کسانی که از نزدیک به خدمت وی رسیده و پس ها خود کرانه زمان خویش، خوش درخشیده اند بر این معانی گواهی می دهند. در این میان تنها به بازگویی گفته ی رشید یاسمی-چامه سرا، نویسنده و برگردان نامور بسنده می شود که چنین می نویسد: “افضل شعرایی که در این دوره در
گذشته اند، سیّد احمد ادیب پیشاوری.. است.. از لحاظ جامعیّت و کمال فضل و احاطه بر علوم متنوعه و تتبع در ادبیات ایران و عرب، هیچ یک از شعرای معاصر را نمی توان برتر از وی شمرد…” و نیز
می گوید: “در مجلسی که ادیب حضور داشت در هیچ فنی از فنون ادب و شعبه ای از شعب علوم قدیمه، کسی را یارای اظهار فضل نبود. گفتار در ریاضی و الهی و تاریخ و شعر، برهان قاطع بود، چراکه
حافظه ی نیرومند او، اندوخته ی هشتاد ساله را چنان حاضر و آماده داشت که گویی کتابی منشور و لوحی مسطور است. به اندک التفاتی، متن اسناد و عین اشعار را به خاطر آورده می سرود و دعوی را قرین فیصله می کرد.”

افزون بر اینها جا دارد که از وارستگی و آزادگی ادیب یاد کرد. ده ها سال پاکسازی و خودسازی نفس و دریافت آراستگی از آن بزرگوار انسانی ساخته بود بسیار پاک و وارسته؛ چنانکه بتوان گفت از بند “آب و گل” رها بود و این امر نیز مورد گواهی و پذیرش گذشته نگاران از زمره می توان به زندگی نامه نگار چرخه ما، حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی نگرشی داشت که در زیست نامه ی ادیب چنین برداشت
می کند “مجرداً عن جمیع العلائق” یعنی از همه ی دلبستگی های دنیوی رها و آزاد بود. استاد ابراهیم باستانی پاریزی نیز به روشنی می گوید که: “مرحوم ادیب پیشاوری شاعر آزاده ای… که از آزادیخواهان بنام بود و هیچ آلودگی نداشت .. ” پگاه دوشنبه سوم صفر المظفر ۱۳۴۹ برابر ۹ تیر ماه ۱۳۰۹ خورشیدی آسمان تهران نگرنده افول  خورشیدی بود که درباره ی او به درستی گفته شد : “دیری است ما در گیتی در گهواره ایران فرزندی چون او نزاییده است” پیکر پاک ادیب را پس از تشییعی با شکوه، در امامزاده عبدالله(ع) واقع در شهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپردند. در نشستگاه ختمش چهره های بزرگان و همه ی دانشمندان گرد آمدند و نظماً و نثراً سخن ها راندند، به تازی و دری سوگیادها خواندند. در یکی از همین نشستگاه ها، وزیر فرهنگ وقت اعلام داشت: “ما عزای فضیلت را گرفته ایم. این مجلس  تعزیت دانش و فرهنگ است و عالم علم و ادب، شخصیتی را از دست داد که به وجود آمدن چون او، مشکل و بلکه محال است.”

۲– ادیب و کوشش در امر سیاست:

چیرگی و زبردستی ادیب در دانش های گوناگون، راهبند روی آوری تیزنگر وی به “تنگناهای اجتماعی مسلمین” نبود و همواره به “آفت ها و رنج های ایران و خاور”، و رانش “تازش زورگویی” از
سرزمین های اسلامی می اندیشید. دو کتاب شعری او به نام های “دیوان ادیب و قیصرنامه” سرشار از چامه های استوار در آشکاری و فرانمون تازش دولت های اروپایی به خاور و برانگیختن مسلمانان به جنبش در برابر استعمار است. چامه ادیب آیینه تمام نمایی از رفتار زشت دولت های استعماری باختر با خاورمیانه بوده و رمز و راز پیدایش و گسترش بسیاری از دشواری های کنونی خاور را در بر دارد.
بی گمان از آنجا که “خود نیمی از مرض را دواست. که دانی مرض چیست یا از کجاست” خوانش
چامه های یاد شده می تواند در درمان دشواری های امروزی بسیار سودمند افتد. به ویژه اینکه بسیاری از ویژگی های استعمار انگلیس- که در چامه ادیب آمده- امروزه در زمینه “میراث خوار استعمار” نوشته ی مهدی بهار و اینکه آمریکایی ها باد می کارند که توفان درو کنند گواه داشته؛ گویی از پایه در بازشکافی این امپراتوری دراز دست سروده شده است:

“درد تو آز بیکران، درمانت خونِ مردمان

درد این چنین، درمان چنان! لب از عجب باید گزید.

بد خو جهان از خوی توست، دام جهان از موی توست

بیم جهان از روی توست؛ تا کی در او خواهی چخید (ستیز، کوشش)

بد خویی تو بیم ها افکنده در اقلیم ها

وز کاخ ها و تیم ها، آسودگی از تو رمید!”

و نیز دردهای کنونی خاوریان (پراکندگی، نا آگاهی از دشمن، سستی باور داشت و…) بیشتر همان هاست که در زمان ادیب، آنها را بیمار ساخته و در آیینه چامه وی بازیافت شده است. چنانکه رو گرفت (نسخه) “جهاد دفاعی” ادیب همین امروز نیز در بریدن چنگال صهیونیسم از دل زخمی و انگار “قُدس” روگرفتی ارزشمند است. از دفتر چامه ادیب، می توان نکته های فراوان برخواند که به کار “شناخت نیرنگ های استعمار” و “درمان دردهای امروزین” ما آید؛ همچون پای فشاری بسامد آن بزرگ مرد بر دو بن پاره (عنصر) “میهن دوستی” و “کیش داری” که در بازساز کس (فرد) و همبودگاه، کمیابی کارساز است:

“برآمد ز لندن یکی گنده پیر- ندیده جهانش به جادو، نظیر… بگیر ای پسر محضر “دین” به دست- که آری در این دیو ساحر، شکست”

ادیب در همه ی زندگی با دونان و ددمنشان، به ویژه با دشمن یاران به میهن اسلامی، ستیزه ی سخت داشت و به گواهی چامه های بسیاری که در جنگ جهانی نخست سروده از رهیافت و چیرگ استعمارگران برجهان اسلام و خاور بسی رنج می برد و در اندازه خویش به بازسازی و بیداری مسلمین
می کوشید و در برابر، دلباخته ی مردان نیک، روزگار بود و در مویه گری رسا و استوارش در سوک دو عالم بزرگ کیشی : “میرزای شیرازی” و “شهید حاج شیخ فضل الله نوری” که در دیوان وی آمده گواه آشکار این معنی است.

بیشترینه چامه های ادیب در شناخت استعمار، به افشای بیدادها و و بته کاری های “بریتانیای کبیر” آن روزگار ویژه دارد که به انگیزه مستعمرات (از هند تا شمال و جنوب آفریقا) “دشمن بنیادین” ملت های مسلمانان شمرده می شد. یکی از این بیدادها، تلاش بریتانیا برای واداشتگی (تحمیل) پیمان نامه ۱۹۱۹ “وثوق الدوله-کاکس” بر ایران بود که آماج از آن چیرگ بر سرنوشت های این سرزمین و بهره کشی از اندوخته های سرشار و نیروهای انسانی آن در راستای پیشبرد آرمان های اهریمنی خویش در پس
پرده های پنهان بود.

«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش یازدهم

در پایان جنگ جهانی نخست متفقین گواه پیروزی را در آغوش کشیدند و پیمان نامه آشتی ورسای، جهان را میان پیروزمندان بخش کرد. استعمار انگلیس-که در این بخش، دانگ پسری را به خود ویژه داد بود- مست از باده ی ابر خیشی، زمان را غنیمت شمرده و با بهره گیری از تهیگی(خلاء) برچیده شده دودمان تزاری و شکست هماوردهای آلمانی و عثمانی در سامان های گوناگون جهان به ویژه خاورمیانه، شتابانه به انجام آمال دیرین برخاست. از آن زمره، در ایران بر آن شد که با دست گماشتگان هراسیده یا شیفته خویش در سرزمین ایران و در سر همه ی آنها- وثوق الدوله نخست وزیر زمان- تیر رها را به مغز ایران نیمه جان آن روز شلیک کند. آن گروه از فرمانروایی بریتانیا (دار و دسته ی ادوارد براون و مستر لینچ) که بر سینه مشروطه آغوش گرم سفارت را به روی آزادی خواهان شیفتگی زده و کم بینش گشوده- در روزهای نامیده شده به تک سالاری کوچک (استبداد صغیر)، کسانی چون تقی زاده در لندن زیر بال های نرم و گرم خویش جای داده و هوار بیداد ایراندوستی! و دادگرانه خواهی او! همواره به هوا بود اینک پیچه از چهره بر می گرفت و نشان می داد که آن همه ژست های فریبنده اش در ناساز%

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *