«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش یازدهم

در پایان جنگ جهانی نخست متفقین گواه پیروزی را در آغوش کشیدند و پیمان نامه آشتی ورسای، جهان را میان پیروزمندان بخش کرد. استعمار انگلیس-که در این بخش، دانگ پسری را به خود ویژه داد بود- مست از باده ی ابر خیشی، زمان را غنیمت شمرده و با بهره گیری از تهیگی(خلاء) برچیده شده دودمان تزاری و شکست هماوردهای آلمانی و عثمانی در سامان های گوناگون جهان به ویژه خاورمیانه، شتابانه به انجام آمال دیرین برخاست. از آن زمره، در ایران بر آن شد که با دست گماشتگان هراسیده یا شیفته خویش در سرزمین ایران و در سر همه ی آنها- وثوق الدوله نخست وزیر زمان- تیر رها را به مغز ایران نیمه جان آن روز شلیک کند. آن گروه از فرمانروایی بریتانیا (دار و دسته ی ادوارد براون و مستر لینچ) که بر سینه مشروطه آغوش گرم سفارت را به روی آزادی خواهان شیفتگی زده و کم بینش گشوده- در روزهای نامیده شده به تک سالاری کوچک (استبداد صغیر)، کسانی چون تقی زاده در لندن زیر بال های نرم و گرم خویش جای داده و هوار بیداد ایراندوستی! و دادگرانه خواهی او! همواره به هوا بود اینک پیچه از چهره بر می گرفت و نشان می داد که آن همه ژست های فریبنده اش در ناسازگاری با پیمان نامه ۱۹۰۷ (پاره پارگی ایران به سامان های رهیابی انگلیس و روس) نه به انگیزه پدافند از
خیراندیشی ایران، بلکه تنها انگیزه بوده است که می دید جناح رویارو یعنی پیرنگ گران پیمان نامه ۱۹۰۷ دار و دسته ی “سِر ادوارد گری” ایران را به “تمامی” پیش کش نکرده و دانگی از آن را (برای ماسیدن دانگ خود انگلیس ها به روس های تزاری واگذارده اند. پیمان نامه ۱۹۱۹ “وثوق الدوله-کاکس” که “اقتصاد”، “قشون” و “فرهنگ ایران” را، تیول کارشناسان انگلیسی می خواست) در راستای اجرای همین سیاست استعماری یعنی ستردن همه آزادی و خودسالاری ایران بود. ایران در درازای جنگ جهانی با برپایی دولت ملّی کوچنده در باختر ایران و ستیز با سپاه روس و انگلیس در سراسر کشور، خواب خوش همدستان را در این سوی کره ی زمین برآشفته بود و اینک می بایست به سختی سزا می یافت. پیرنگ و نوآر بنیادین پیمان نامه ۱۹۱۹؛ “لرد کرزن” بود. وی که پیشتر چرخه نایب السلطنگی انگلیس در هند را- با به خود بالیدن و زورگویی تمام- گذرانده بود، اینک در جایگاه جانشینی و سپس وزیر خارجه انگلیس، ایران اسلامی شیعه را نیز رو گرفت بدل هند می خواست! “پی، هاردی” کهن نگار انگلیسی معاصر، در کتاب مسلمانان هند بریتانیا با اشاره به کرزن- که در بازه ی سال های ۱۹۰۵-۱۸۹۹ نایب السلطنه هند بود می نویسد: “کرزن در سال ۱۸۹۸ به هند آمد تا بر این کشور، چنان فرمانروایی کند که گویا بسته های کالا است و نه قلمرو انسان ها”

لرد کرزن، آمده بود تا به یاری هم اندیشان دیرینه ی خود، پایه های پادشاهی بی چون و چرای بریتانیا را در قلب پر تپش خاورمیانه- ایران نیز استوار سازد. او در نامه مورخ ۲۱ ژانویه ۱۹۱۸ خود خطاب به یار و همکار، بلکه دست پرورده ی دیرین خود در زمان سرپرستی هند و شاخاب فارس یعنی سرپرستی کاکس (پیمان کننده انگلیسی پیمان نامه ۱۹۱۹) می خوانیم: “تو امروز در جایگاه خلیج هستی، و مطمئن باش که پس از پایان جنگ، پایه های این قلمرو پادشاهی را که برای بریتانیای کبیر ایجاد کرده ای استوار خواهیم ساخت و به هیچ توان دیگری اجازه نخواهیم داد تا این سروری را که دستاورد کوشش و همت تو در این سامان است از دستمان برباید”. “مستر مونتاگو” (وزیر زمان امور هندوستان در کابینه ی انگلیس) در
نامه ی مورخ ۶ ژانویه ۱۹۱۹ به لرد کرزن همراه با برشمردن برهان های ناهمسانی خویش با درونمایه پیمان نامه گوشزد می کند… این پیرنگی که در نگرش دارید(و من براستی هیچ نیازی برایش نمی بینم) تنها دستاوردش زخم دار کردن سهش های ملّی ایرانیان خواهد بود. چون آهنگ فراگیر گفتارتان نشان می دهد که شما مردم ایران را به نگاه یک مشت نوباوه نگاه می کنید که نیاز به سرپرستی خودکامه دارند که همیشه باید فرمانده ای را بالای سر خود ببیند. یحیی دولت آباد در گزارشی رفتار فرمانروایی آمیز “کاکس”-در روزگار سفارت خود در ایران چنین آورده است که:..دولت بریتانیا برای انجام خواسته ای که در نگرش خود داشت وزیر مختار خویش را در تهران دگرش داد و جای او را به یک گمارده لشکری تندخویی سپرده این کس که پوشاک نظامی خود را گذرا از پیکر در آورده و تن پوش کشوری پوشیده بود،پرسی کاکس نام داشت و پس از رسیدن به تهران، درست مانند فرمانروای توانمند سپاهی که گمارده باشد تا ایران را مانند یکی از مستعمرات انگلیس اداره کند آغاز به راه اندازی (رتق و فتق) کارها کرد. این وزیر مختار جدید از پشت میز کارش در سفارت انگلیس به همه ی کارهای کشور ورود
می کرد و رک و بی پروا به دولتمردان ایرانی می گفت: اکنون که ما با شکست دادن آلمان و روسیه توانسته ایم خود سالاری شما را رهایی دهیم. حرف های زیادی را باید به کار بگذارید و هرآنچه را که می گویم بی کم و کاست به کار بندید! افزون بر آنچه که گفته شد یادآوری این نکته نیز در افشای سرشت پلید کرزن و دیدگاه و نگرش راستین او و دستیاران مستعمره چی او نسبت به ملت ایران (و حتی نسبت به بن پاره های (عناصر) ایران دشمن یار و پیمان کننده پیمان نامه) چشمگیر است که لرد کرزن- همان لرد کرزنی که در راستای ماساندن پیمان نامه(در نشستگاه میهمانی که به بالندگی نصرت الدوله یکی از پایه های سه گانه دولت پیمان نامه- برگزار کرده بود) این چنین فریبکارانه دم از دوستی و یکرنگی دیرینه با ملت ایران می زد که: .. من همیشه از دوستان ناب و سره و پا برجای ملت ایران بوده ام و برای ملّیت ایرانی پاسی ژرف دارا هستم. من این کشور را به چشم سرزمینی می نگرم که تاریخی سترک و گذشته ای افسانه آمیز دارد و یکی از کشورهای اندک از جهان است که تاکنون خودسالاری خویش را نگه داشته است.

و به همین برهان براین باورم که نگاهداشتنش به همین آرایه زنده و خود سالار، نه تنها برای ما، بلکه برای همه آسیا کرامند است. این را بیهوده و بی انگیزه نمی گویم زیرا کشور ایران و مردمانش را از نزدیک می شناسم و می دانم که یکان این ملّت به داشتن منش تنهایی، روحیه برجسته ی ملّی زبانزد و به نگهداشت چبود تاریخی خود دلبسته، نیروی برخاسته از این ویژگی ها آنچنان توانمندند که شکست دادن و سرکوب کردن چند ملتی ناشدنی است.

آری؛ همو که ریاکارانه، دم از پاس ژرف به ملّت ایرانی می زد، دو سال پس که تیر پیمان نامه به سنگ خورد و آرزوها و زیاده خواهی دور و دراز خویش را نگاره بر آب می دید در دستورهای دراز به سرپرستی لورن (وزیر مختار انگلیس در تهران) چنین نوشت: .. این مردم(ایران) به هر بهایی که شده است باید یاد بگیرند که بدون ما کاری نمی توانند انجام دهند و راستش را بخواهی هیچ بدم نمی آید که سرشان به سنگ خورده و آگاه شوند و ارج و اندازه ما را بدانند. هر بدبختی و زیانی که دامنگیرشان بشود در خورش هستند. آرمان بنیادین تو باید این باشد که پیگیر باشی و ایرانیان فرهیخته و شناسای و میهن پرست(!) را پیدا کنی و ایران را به کمک آنها برای رویارویی با ناگواری هایی که بیم شان می دهد آماده سازی مباد فریب بخوری و خود را با شتاب با ناگواری هایی که بیمشان می دهد آماده سازی. مبادا گول بخوری و خود را با شتاب به آغوش نخست وزیری که به سراغت آمد بیندازی. وزیران و دولتمردان معلوم الحال ایران در شمار آدم نیستند. این توله سگ ها رسمشان این است که می آیند و استخوانی
می ربایند و می روند! و این در حالی است که هیچ کدامشان ارزش ویژه ای ندارند. پر دل باش و توان دلت را از دست نده؛ کارها با گذر زمان باز ساز و بسامان خواهد شد. امّا در هرکاری که انجام می دهی تنها به هوش باش که هیچ گاه سرت را در برابر یک ایرانی خم نکنی. هرگز کسی بویی از این راستینه ببرد که ما از چگونگی کنونی ایران آشفته ناراحتیم. در برابر سیاست بازی های دولتمردان ایرانی بیشینه بی پروایی را نشان بده و یک روز که زمینه ی بایسته ای به دستت آمد مشتی کوبنده به دفاع آن دشمن یار، نصرت الدوله فیروز، بزن و آرام آرام رهیافت و شکوه از پیمان نامه، “وثوق الدوله” بود که نیای او “میرزا محمدخان قوام الدوله”، در آغازهای چرخه ی ناصرالدین شاه، با بدرفتاری خود، شهر “مَرو” را به تاراج روس ها داد و بدین بزه، در همان زمان ها، به دستور شاه، وی را کلاه کاغذی بر سر، و وارونه بر پشت خر در خیابان های تهران گردانده بودند و چامه سرای زمان، سرود: “آن قوام الدوله کاندر جنگ مرو/داد بر باد افسر و دیهیم را…” اسماعیل رائین، وی را “گمارده بر پایی لُژ ماسونی در خراسان و انگیزه شکست پدر وثوق الدوله- میرزا ابراهیم خان معتمد السلطنه از کسانی است که در وانمود غرب زدگی و هوسرانی زبانزد بوده، رندان درباره ی او گفته اند: “ساق بالساق ابراهیم- تازه قرمساق، ابراهیم”

از یادداشت های “مستر شوشتر آمریکایی نام آشنا در کتاب “اختناق ایرانی” چنین بر می آید که
وثوق الدوله و برادرش قوام السلطنه (وزیر کشور) در کابینه صمصام السلطنه بختیاری، بدان انگیزه به پذیرش “اولتیماتوم” (۱۹۱۹) روس ها پای می ورزیدند که پدرشان معتمد السلطنه در پیشکاری دارایی آذربایجان، مورد پیگیری مستر شوشتر بود و از او حساب چرخه تصدی اش که شناخته شده که
بهره مندی ناروا کرده- خواسته می شد. شوشتر در کتاب نامبرده می نویسد: “معتمد السلطنه در پیشکاری آذربایجان حتی یک سانتیم پول نفرستاده بود، حال آنکه مالیات آذربایجان تقریباً یک میلیون تومان در سال بود.” برادران وثوق الدوله: قوام السلطنه (قهرمان سی ام تیرماه!) و معتمد السلطنه(ستایش شده عشقی!) نیز خالی از پیشینه و پیشامدهای درخشان! نیستند. امّا خود وثوق الدوله همان کسی است که در، دم های جان ستاندن شیخ فضل الله نوری، همراه با حسینقلی خان نواب، دو تذکره(گذرنامه، کتاب زندگی نامه چامه سرایان و دانشمندان) ای! نزد زنده یاد عضدالملک(نخستین نایب السلطنه احمدشاه) رفتند تا وی را که مُرید و حتی گفته شده، مقلد شیخ بود- سرگرم و فریب داده و سد کنش وی در جلوگیری از آن رخداد بزرگ شوند.

«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش دوازدهم

.. در رخداد “اولتیماتوم” ۱۹۱۱ روس ها، حسینقلی خان نواب از دولتمردانی که با زور- مجلس دوم را- که رأی به رد اولتیماتوم روس ها داده بود- بستند. در روند “کشف حجاب” رضاخانی، وثوق الدوله نیز جزو “پیش گامان” بود “مهدیقلی هدایت” آورده است که از سوی رضاخان میرپنج “امر صادر شد که از اولین روز فروردین ماه ۱۳۱۴ مردان کلاه لگنی (کلاه فرنگی) بر سر بگذارند و زنان چادرها را کنار بگذارند. کلاه اجنبی، ملیت را از بین برد و برداشتن چادر، عفت را پرده ی حجاب باقی بود. زنان لباس بلند پوشیدند و روسری را بر سر افکندند و این حجاب شرعی بود. پلیس دستور یافت روسری را از سر زنان بکشند. روسری ها پاره شد و اگر ارزش داشت آنرا برای خود بر می داشتند. مدتی زد و خورد بین پلیس و زنان دوام داشت. بسیاری از زنها را شنیدم که از خانه بیرون نیامدند. امر شد که مبرزین کوی و برزن نشست ها برگزار کنند. زن و مرد کوی را دعوت کنند که آمیزش معمولی شود. وثوق الدوله از پیش
گام ها بود. در کافه ی شهرداری (بلدیه) شب نشینی پابرجا شد. زبانزد بود که زمانی وثوق الدوله گفته بود: آذربایجان همبود “شقاقلوس” (قانقاریا) شده است آنرا باید برید. زمانی که عین الدوله، وثوق الدوله، قوام السلطنه و امین الملک را در ماه صفر ۱۳۳۶ وارد کابینه خود ساخت، زنده یاد خیابانی و همراهانش در تلگراف پرخاشگرانه به عین الدوله چنین آوردند:

“هنوز واژه ی نامیمون، آذربایجان همبود شقاقلوس شده است آنرا باید برید که وثوق الدوله سر بن
پاره های پوسیده ی این کابینه در یک جایگاه تاریخی این کشور از دهان زهرآلود خود در فراسوی (فضای) ایران به یادگار گذاشته، در گوش های دوستداران به آذربایجان بازتاب افکن است … آذربایجان، پس از رهایی از بخش های توان فرسای چندین ساله، دیگر سرنوشت های خود را به یک سیاست سربسته گردن نمی نهد. همانندی های وثوق الدوله، قوام السلطنه، امین الملک و کسان گمان انگیزه نشان را نمی تواند کرسی نشین دژ آرمان های ملّی ببیند.”

ریشه های سرسنگینی و تک روی های کسانی چون خیابانی در برابر دولت کانونی را باید در یادمان های منفی این گونه سخنان پراکندگ انگیز باز جست.

عارف قزوینی چامه سرای نام آشنای ما، در همان زمانها تصنیفی با این پیش درآمد گفته است که:

“جان، برخی(قربان) آذربایجان باد/ این مهد زرتشت مهد امان باد. هر ناکسش کاو عضو فلج گفت/ عضوش فلج باد، لالش زبان باد.”

البته وثوق الدوله این ایهام و خیلی چیزهای روشن دیگر را نیز دروغ شمرده است. البته وثوق الدوله خیلی از چیزهای روشن دیگر را دروغ دانسته است و این در حالی است که درستی آنها برای همه روشن است. برای نمونه، او در نشستگاه شورای ملّی (چرخه ی ششم) در سخنرانی پر دامنه ای که در پاسخ به
پرسش های زنده یاد دکتر مصدق ایراد کرد در زمینه ی پاره ستانی(رشوه) که در راستای پیمان نامه گرفته بود گفت: “راجع به صد و سی هزار لیره، همین قدر می توانم عرض کنم که اگر به آقای دکتر مصدق از این بابت چیزی رسیده است و اگر معلوم شود که من همچو وجهی گرفته ام علاوه بر آنکه برای غرامت به اضعاف آن حاضرم تمام اعتراضات آقای دکتر مصدق را برخود وارد می دانم” و این درحالی است که با نگرش به دستک های نهان سفارت انگلیس در مورد پیمان نامه، مسئله ۱۴۷/۱۳۱
لیره ای که انگلیس ها به وثوق الدوله و دو پایه دیگر دولت پیمان نامه (صارم الدوله و نصرت الدوله) پرداخته و سپس از زمان رضاشاه رسماً درخواست نموده و باز پس گرفتند از بی گمان های تاریخ است. لاف پرداخت تاوان به دو چندان (اضعاف) آن(در صورت اثبات این اتهام) نیز داوش (ادعای) گزافی بود. و همچون دیگر اتهامات، هرگز جنبه انجام نیافت. چنین کسی به گفته ی لرد کرزن (در تلگراف ۲۳ ژوئن ۱۹۲۰ به “نورمن” وزیر مختار زمان انگلیس در تهران)”بهترین نخست وزیری” بود که می توانست انجام دهنده و نگاهدارند پیمان نامه ایران و انگلیس باشد. شوربختانه، وثوق الدوله، برای انجام این دشمن یاری (خیانت) و نادرستی های برجسته دیگری نیز همچون کنش های رهیافت در گزینش های نشستگاه چهارم (برای برپایی نشستگاه فرمایشی هوادار پیمان نامه) دست یازید که خود نشان کرامندی در پستی
گرایی های فراخویی سیاسی کشورمان داشت و پایه بسیاری از کجروی ها پسی گردید.

زنده یاد میرزاده عشقی در “روزنامه قرن بیستم”، دیماه ۱۳۰۱ می نویسد: “بیشتر اندیشمندان، بزرگترین گناه تاریخی “وثوق الدوله” را در چرخه ی زمامداری همانا بستن پیمان نامه ایران و انگلیس می دانند.” این گوینده، واژگونه ی بزرگترین گناه وثوق الدوله را در ستردن پرهیزگاری و نابودی باور داشت سیاسی یاده های کسان گروه های سیاسی می شمارند به گزاره سادتر بگویم، وثوق الدوله بیشتر کسان حزب های سیاسی را هرزه (دله) کرد. وثوق الدوله نشان داد که با، باور سیاسی می شود پیشه وری کرد. این گزاره “هرکسی پول داد باید برای او کار کرد” که امروز از بیشتر کسان دسته های سیاسی شنیده
می شود، نخستین الفبای تباهی فراخویی سیاسی است که در دبستان ناراستی آموزی وثوق الدوله تدریس گردید. چشمگیر آنست که وثوق الدوله – گذشته از پاره ستانی کلانی که از بریتانیا گرفت – و البته در هم سنج با “بزرگی” دشمن یاری او، بسیار کوچک و ناچیز بود. نشان و آویزه (حمایل) برجسته “باث” و پاژنام “سِر” نیز می خواست!

در دستک های پنهان وزارت خارجه بریتانیا در مورد پیمان نامه ۱۹۱۹ به نامه ای از لرد کرزن بر
می خوریم که نشان می دهد نصرت الدوله (وزیر امور خارجه ی دولت وثوق الدوله) در نامه ای به مستر “آلیفنت” (فرنشین بخش خاورمیانه در وزارت خارجه انگلیس) “بیان امیدواری کرده است که به پاس سپاس از رنجه های بسیار نخست وزیر ایران در بسامان و دستینه پیمان نامه ایران و انگلیس بجاست که نشانی از سوی دولت بریتانیا به ایشان داده شود. از آنچه که پیشکاری های وثوق الدوله در این باره بسیار آشکار است به شهریار پیروی شده (متبوع) مان (جرج پنجم) پیشنهاد کرده اند که نشان و آویزه “باث” (GCB) به ایشان پیشکش گردد” بستن پیمان نامه با انگلیس (آن هم به گونه ی فضولی و در نبود مجلس شورا) و سپس نیز انجام رهیافت در روند گزینش ها(در راستای واداشتگی نشستگاهی که با یک برخواستن و نشستن (قیام و قعود)، ریسمانی جای دارد را بر گردان خودسالار ایران افکند) براستی دشمن یاری بزرگ و نا بخشودنی است.

هدف از پیمان نامه به باور همه ی آگاهان، چیرگ ویژه ساز (انحصار) استعمار انگلیس بر جایگاه های سیاسی – اقتصادی و نظامی (و نیز فرهنگی) این دیار بود. برخی از نویسندگان به راستی پیمان نامه ۱۹۱۹ را چیزه میانجی بین پیمان نامه ۱۹۱۷ (پارگی ایران به سامان های رهیافت روس و انگلیس) و برپایی رژیم خودکامگی dictatorial رضاشاهی دانسته اند که خواست استعمار، از انجام به این هرسه آن بود که با ویژه ساز، نفت کشور ما را به چنگ آورد.

سیّد حسن مدرس از پیشوایان پیکار با پیمان نامه، انگیزه هسته ای ناسانی خود با پیمان نامه یاد شده را در نشست ۱۰/۸/۱۳۰۳ خورشیدی نشستگاه شورای ملّی این چنین گفتار داشته است:

“اگر کسی به ژرفای این گزاره تیز می نگریست و آرمان درونی پیمان نامه را می شکافت بی درنگ دو نکته آن در می یافت و آن این بود که این پیمان نامه می خواهد خودسالاری دارایی و سپاهی مان را از دستمان بگیرد چون اگر بنا شد که ایران خودسالار بماند همه باید از آن ایران باشد و این در حالی است که این پیمان نامه یک دولت بیگانه را در دو چیز کرامند کشور ما انباز می کرد؛ یکی در پولش و دیگری در توان نظامی اش و این انگیزه ی برجسته ی ستیز من بود.” به فرنام گواهی دیدگاه استعماری بانیان پیمان نامه خوب است که در آئین نامه بالا بردن درجه افسران ارتش این ماده را گنجانده بودند که جز در موارد بسیار استثنایی، رتبه افسران ارشد ایرانی از درجه ی سروانی (و بیشینه، سرگردی) بالاتر نخواهد رفت! (ماده ای که به خودکشی پرخاشگرانه سرهنگ فضل الله آقا اِولی انجامید) پیمان نامه ی “سیاسی- نظامی” ۱۹۱۹یک پیوست، زبانزد به “پیمان نامه وام” داشت که بر پایه ماده ی نخست آن “فرمانروایی انگلستان” پایبند می شود که مبلغ دو میلیون لیره استرلینگ به فرنام (عنوان) وام (یا بهره ی سالیانه هفت درصد) به دولت ایران بپردازد تا “هزینه نوسازی در پیمان نامه پایه(سیاسی-نظامی) گردد.” مبلغ نامبرده به حساب پول آن روز ایران، شش میلیون تومان می شده است.

برپایه همان ماده، وام یاد شده در بازپرداخت ها (اقساط) و تاریخ های معینی که ریزهای آن را خود فرمانروایی ایران پس از رایزنی با کارشناس دارایی انگلیس گزینش می کرد و پرداخت می گردید. پیشنهاد چگونگی دریافت این وام و جای هزینه ی آن به دولت ایران، از سوی کارشناس یاد شده انجام می گرفت. جای پرداخت این وام، “همه درآمدها و دریافتی های گری کشور” بود و در صورتی که درآمدهای یاد شده برای بازپرداخت های وام بسنده نبود، فرمانروایی ایران بایستی کمبود آنرا از جای درآمدهای دیگر کشورها فراهم می گردید. افزون بر این، در ماده ۴ پیمان نامه وام آمده بود که : “فرمانروایی حق دارد وام کنونی را، هر زمان که بخواهد از جای وام های دیگر که بعداً ممکن است از بریتانیای بزرگ دریافت کند بپردازد.” بودش این گزاره های در پیمان نامه در چشم میهن خواهان، دورنمایی از یک “دور و تسلسل سیاه و باطل” را نشان می داد که در فرجام آن، ایران، همچون مصر، دست و پا بسته در گرداب چیرگ استعمار فرو می افتاد. به نما قرار بود این اندازه پول هزینه ی نوسازی و بهسازی کشوری و لشکری گردد امّا بایسته است بدانیم که جایگاه پشتوانه این وام پیرامون ۱۳۱ هزار لیره به پایه های سه گانه کابینه پیمان نامه (وثوق الدوله، نصرت الدوله و صارم الدوله) پرداخت گشت.
صارم الدوله (وزیر دارایی کابینه و از دستینه کنندگان پیمان نامه) در ۹ اوت با دادن رسیدی، رسماً گواهی داد که “حکومت ایران این مبلغ را به عنوان قسط اول وام دو میلیون لیره پذیره و دریافت آنرا اعلام
می دارد.”

گاس (شاید) یکی از موارد “بهسازی یاد شده در قرارداد” بود که البته پرداخت آن بیشترین نیاز و آنی بودن را نیز داشت! در قضیه مطالبه پول، وزیر دارایی و خارجه کابینه پیمان نامه (صارم الدوله و
نصرت الدوله) با پافشاری خویش براستی که جانم را به لب آوردند. (پیشتر نیز نوشتار شده است.)

«سیاستگزاران دوره قاجاریه»

میرزا حسن خان وثوق (وثوق الدوله)-بخش سیزدهم

۴– خیزش ملّت و داغ و درفش وثوق الدوله:

انجام این دشمن یاری بزرگ و در سرزمین مرد خیز ایران که فرهنگ عاشورا، یکان مردمش را از پذیرش ستم باز می دارد- به آسانی شایش پذیر نبود، از اینرو در همان آغاز امر، نیاز به کارگیری
گونه های هراساندن و آزمند ساختن(تطمیع) احساس می گشت. از همین رو، وثوق الدوله به پشت گرمی زر و زور انگلیس- که در آن زمان”حتی در خانه ی استالین(گرجستان) پرچم زده بود.” دست به داغ و درفش برد و به زندان، شکنجه، کشتار و بیرون کردن(تبعید) ناهمسویان پرداخت.

میرزا کوچک خان-پیشوای جنبش پاد استعماری جنگل در پاسخ به نامه ی فرنشین “آتریاد” (دسته ی سرباز) زمان تهران می نویسد:

امروز وثوق الدوله در ایران گرد و خاک می کند و برای بردن کشور زیر یوغ استعمار انگلیس، به از بین بردن میهن پرستان همت گماشته است. یک شمار برادرانمان را به جنگ ما روانه کرده به گونه ای که
می بینید برای پرهیز از برادرکشی، پدافند را به چنگ اندازی برتری داده ایم و جز پسروی کنش
نمی کنیم. و این در حالی است که وثوق الدوله و کارگردانانش از به کارگیری هیچ گونه آزار و شکنجه حتی جان ستاندن درباره ی آزادگان دریغ ندارند و انجام هرگونه تبه کاری را روا می شمارند. چرا که جنگل نقطه تکیه گاه آزاد مردان و بزرگترین سد پیشرفت آرمان میهن فروشان است. بدین انگیزه است که دو اسبه به ما می تازند تا هرچه زودتر ما را از بین ببرند. گزارش جنبش مردم ایران به رهبری کاتوزیان(به ویژه سیّد آیت الله سیدحسن مدرس) و همیاری برخی از دولتمردان سیاسی و ناساز با پیمان نامه ۱۹۱۹ که از برگ های زرین تاریخ است به زمان دیگری نیاز دارد. وثوق الدوله برای سرکوبی جنبش، از زمره بیرون کردن چند تن از دولتمردان سرشناس پایتخت به کاشان زد که یکی از آنان، میرزا حسن خان محتشم السلطنه، دوست و میزبان ادیب پیشاوری در تهران بود. برپایه دستک های تاریخی موجود میزبان ادیب با این بیرون راندن، تاوان گیری سر و سری را پس می داد که در چرخه ی جنگ جهانی نخست و در جایگاه وزیر خارجه دولت حسن مستوفی الممالک، با آلمان ها در برابر مستضعفین نشان داده و تا آستانه ی بستن پیمان نامه فراگیر و پنهانی با “پرنس رویس” (سفیر زمان آلمان در تهران) نیز پیش رفته بود. افزون بر این دور کردن، گردهمایی ناهمسویان نیز در مزگت (مسجد) جامع شیخ عبدالحسین تهران در هم ریخته شد و همراه با پخشنامه تند نوایی”به همه ی روحانیون ناهمسان” به سختی هشدار می دهد که “اگر بیش از این درباره ی سیاست پای نهند به آنها نیز همان خواهد رسید که به دیگران رسیده است.”

لبه ی تیز هراساندن به سوی کسانی چون مدرس حاج آقا جمال الدین نجفی اصفهانی و زنده یاد امام جمعه خویی بود که رهبری مردم تهران در ستیز با پیمان نامه را به پیمان داشتند.

۵– پرخاش ادیب به وثوق الدوله: این دردناک ها، نو به نو برای ادیب پیشاوری- که هماره کار آزمای تلخ هند را در یاده خود داشت- هرگز بردبارانه نبود و از بیم داغ و درفش وثوق الدوله یا درخش سکه های زر او نمی توانست دم آن دیر آشنای پهنه ی پیکار با استعمار را در سینه خود زندانی سازد. به گفته ی عبدالرسولی:

دوست داشتن میهن و شیدایی به خود سالاری کشور، کیش و سرشت او بود. هیچ گناهی را بزرگتر از دشمن یاری به میهن و گرایش به بیگانگان نمی دانست.” براستی دردناکی(فاجعه) بزرگتر از آن بود که فرزانه پیشاور، فریاد خشم آگین خویش را نسبت به کارگزاران آن، فرو خوردن تواند. اندوه، از بین رفتن خودسالاری ایران  به دست کسانی که در برابر مشتی زر نام کهنسال میهن را هم آغوش دیو استعمار
می خواستند از گنج های بردباری و توان ادیب افزون تر بود که آزاده ای چون او بندگی اسلام در جنگ چلیپا (صلیب Cross) را هرگز بر نمی تافت “من آزاده ام چون کنم بندگی؟! به زندان درون چون کنم بندگی؟ من افسون دیوان بسی خوانده ام. در این ورطه کشتی بسی رانده ام.

به هر پرده اندر، که زد زخمه دیو/ببینم عیان، اندر آن پرده ریو(نیرنگ) فراسات (زیرکی ها) ذوق مسلمانیم/بیاموخت علم سلیمانیم که داغ زبان غلط گوی دیو/که تا از چه چوگان زند گوی ریو/منم پور ایران و بر مام خویش/مرا غیرت آید ز اندازه بیش/کجا زشت و ننگین کنم نام را؟!/ بر آتش بسوزم تنی را که او/خلاف آورد اندر این گفتگو؟/بر آوای ایران فرا دار گوش/که چون آید این خاک اندر خروش؟/به باغ اندرم، دزد زد دستبرد/گلان مرا گنبدی کرد و برد/چو خواهم کزین دزد ناله کنم ز خونابه، در دیده ژاله کنم/ز ناله مرا منع کردن ز چیست؟/ مرا این کنب(ریسمان) در به گردن ز چیست؟/ز کنجای صبرم فزون است غم/چگونه توان بر نیاورد دم؟/تو گویی مرا: عور (برهنه) بر نیش خار/ همیدون (اکنون، هم چنین) بخفت و منال و مزار/سخن، چون زنان، نرم و نازک مگوی/تو مردی رهِ هیز طبعان مپوی/زبان کن، چو الماس بُرنده تیز/بر این نرم گویان دل پر ستیز/ز نرمیت، این اهرمن، چیر گشت/تو را گاه شکر، گهی شری گشت/بیامیخت چون شیر و شکر به تو/به تزویر، این دیو کافر، به تو به نرمی ز تو، توسنی(سرکشی) رام کرد/ تنت بسته ی حلقه ی دام کرد.”          

و این چنین بود که ادیب در نشستگاهی، پیمانگر ایرانی پیمان نامه را (وثوق الدوله) را آشکارا کارگزار بیگانه و از بافت بیگانه پرستان شمرد که سرزمین پهناور هند را به تاراج بیگانه دادند!

مهدی بامداد گوید: “شادروان ادیب پیشاوری، مردی بود وارسته … تند و بسیار رک گو و برای نمونه
می گوید که : یکی از روزها در جایی که با وثوق الدوله سرگرم گفت و گو بودن وثوق الدوله به وی می گوید که هندوستان با آن آمار زیاد، چطور شد که یک مشت انگلیسی آمدند و همه ی آنجا را گرفته و برای خود به چنگ آوردند(این گفتمان در روزهای بستن پیمان نامه ی آنچنانی ۱۹۱۹ بوده است.)”

ادیب به وثوق الدوله می گوید: “در آنجا نیز نمونه هایی چون شما زیاد بودند و انگلیسی ها به کمک آنان همه ی هندوستان را آرام آرام به چنگ آوردند. وثوق الدوله پس از شنیدن سخن ادیب، خاموشی برگزید و دیگر در این باره چیزی به میان نیاورد یعنی براستی آن نادان کافر از جواب درباره ناتوان ماند(فبهت الذی کفر!).”

زنده یاد کمال الملک و ادیب که هر دو از سر بلندی های بزرگ سده ی واپسینه ایران هستند در
بی پروایی به دنیا و به شمار نیاوردن دارایی ها و نیز داشتن نفس روانی بالا و بزرگ منشی و اندیشی و
بی هراسی در گفتار راستینه، هیچ یک از دیگری پایی کم نداشت اگر بلند جایگاهان از جاده آزرم و ادب پای فراتر می نهادند با تندی و خشونت رفتار می کردند و در این راه از همه چیز می گذشتند و از هیچ کس پروایی نداشتند. چنانکه پیشتر نگاشته شد وثوق الدوله، خود در چامه سرایی و سخنوری دستی توانا داشت و دانش و بینش بیگا نبوده و خود دارای دیوان چامه بوده و سوگنامه شیوای او نیز در سوک ادیب پیشاوری خود گواه این توانمندی است. از حق نمی توان گذشت که وثوق الدوله یک پارچه شور و توانش بود امّا دریغا که بر ریشه ی آن همه توانش رخسار هُرهُری روشی و بیگانه پرستی خورده بود. گفتنی است، این استعمار همچنانکه دشمنان و قربانیان خویش را از میان بهترین ها گلچین می کند و در ترور کسان و منش ها بسیار خوش می درخشد در گزینش سرسپردگان خود سراغ پخمه ها نمی رود (حتی چنانکه برخی از آگاهان به روشنی گفته اند، استعمار برای پیش برد آزها و آرزوهای خویش در کشورهای بیگانه، نخست به سراغ “وجیهه الملّه های میهن خواه” می رود تا بلکه اگر بشود به دست این گونه کسان، کار خود را پیش برد و تنها، زمانی دست به دامان وجهه های سیاسی می شود که از گروه پیشین کسی سازگاری نکند و یا کارایی نداشته باشد. این نکته دست کم در زمینه ی سیاست انگلیس در ایران بدون چون و چراست) براستی نکند که ادیب از این گونه نکته پرانی ها، پیش کش برخی دیگر از دولتمردان زمان نیز- که گاه به دستاویز آموزش و سرگرمی به پیشگاهش شرفیابی می جستند- کرده باشد؟! همان ها که برخی در همراهی جنازه و نشست های یاد بودش خودی نمایاندند و در عین آنکه از نبود ادیب- چه بسا راستگویانه، سخت اندوهگین می نمودند، فرسنگ ها از جایگاه اسلامی- ملّی و پاد استعماری وی به دور می بودند. نکته ی شگفت اینکه ادیب، تلخ ترین و سوزناک ترین چامه های سیاسی خویش را- که بیانگر اندوه ژرف از تندی چیرگ استعمار بر کشوهای اسلامی است در پایان های جنگ جهانی نخست سروده است، چرخه ای است که با ورود نیروهای تازه دم آمریکا به پهنه ی جنگ با همدستان، گروه متفقّین بسیار یاری شده و ارتش خسته  نزار آلمان و اتریش در اروپای مرکزی و قشون فرو پاشیده ی ترکان عثمانی در مصر و شامات، عراق، حجاز، قفقاز و کرانه های مدیترانه به سختی درهم شکسته بود، چرخه ای که سه امپراتوری بزرگ و کهنسال (آلمان، اتریش- هنگری و عثمانی) در گروه متحدین رو به فروپاشی رفته بودند، کنفرانس آشتی پاریس در راه بخش کردن جهان میان پیروزمندان جنگ و بخشش- دانگ پسری در خاورمیانه به استعمار انگلیس برپا شده بود و پیش نیازهای برپایی دولت اسرائیل در قدس (به فرنام “کابین” پیمان بستن آمریکا و انگلیس در پایان جنگ جهانی نخست و بایسته ای از بایسته های ورود آمریکای صهیون زده به جبهه ی جنگ با متحدین با برونداد پخشنامه ای بالفور) از سوی وزارت خارجه انگلیس انجام بافته بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *