سیاستگزاران دوران قاجار
سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و ششم
امیرکبیر و امور فرهنگی :
امیرکبیر را باید پایه گذار فرهنگ نوین ایران دانست ؛ زیرا او به میانگی زنده سازی روزنامه وقایع اتفاقیه و پایه گذاری مدرسه دارالفنون ؛ چاپ و پخش کتاب های گوناگون بهداشتی و شگردی، گسیل دانشوران به فرنگستان و کارگماری آموزندگان اتریشی و ایتالیایی، به راستی ردپایی از آرمان ها و آرزوهای «به خواهانه» خود را نمایان ساخت و تا آنجا که شدنی بود در چاپ و پخش ماتیکان های (رساله های) سودمند دانشی و فرهنگی و بهداشتی کوشید. او چند چرخه نگاره و ره نامه جغرافیای ایران و پنج خشکانه (قارّه) جغرتفیای ایران و پنج خشکانه گیتی و یک نگاره گیتی نما را چاپ و پخش کرد. به پشتکار و تلاش امیرکبیر کتاب هایی در زمینه تاریخ گیتی ؛ از زمره تاریخ ناپلیون بناپارت و کتاب نظام ناصری؛ گردآوری بهرام میرزا قاجار و نیز ماتیکان هایی (رساله هایی) در زمینه بایستگ مایه کوبی پادآبله و جز اینها چاپ و بخش شد.
هم چنین برپایی چاپخانه، دستور برگردان کتاب های دانشی، برخورد گوناگون با چامه و چامه سرایی . . . از دیگر پیشکارهای هوشمندانه امیرکبیر می باشد. نوشته شده های روزناممه وقایع اتفاقیه (رویدادهای شهرهای ایران و کشورهای برون مرزی، برگه پیشامدها و …..) پیشتر به گستردگی نگاشته شد. بدین روی امیرکبیر در زمینه روزنامه، سازه ای استوار کرد که پایدار ماند و به گفتاری دیگر؛ روزنامه رسمی ما که کارگزار پخش آن، وزارتخانه وابسته است. دنباله روزنامه وقایع اتفاقیه است. اما از اینکه میرزا صالح شیرازی/کازرونی نخستین روزنامه نگار ایران و ایرانی بوده، جای گمانی نیست. اما بی گمان نخستین روزنامه ی سازمند و بسامانی که به دستور امیرکبیر برونداد شده است همین روزنامه وقایع اتفاقیه است که به دستور امیرکبیر پخش شده است.
پدیدآوری ارتش نوین :
پیشتر در این زمینه، پردامنه نگاشته شده است.
سازگان دروندادی (اطلاعاتی) و بی هراسی (امنیتی) :
پنهان نگاری و دروندادی تا اندازه گسترده ای گسترده و سازمند بود. امیرکبیر گماردگان بسیاری گماشته تا گزارش های بسامانی از آنچه در شهرها و شهرستان ها و سامانه های کشوری و لشکری ؛ بلکه سفارتخانه های برون مرزی می گذشته است سرراست برایش بفرستند. سازگان دروندادی امیرکبیر در سه راستای بنیادین کار می کرده است :
۱ – پیام گیری از رخدادهای شهرها و شهرستان ها و تلاش های پیشکاران کشوری و لشکری – به ویژه برای جلوگیری از رشوه گیری و نیز از درازدستی های مالیاتی و دستبرد به حقوق لایه های روستایی.
۲ – گزارش رخدادهای شهری – به ویژه از نگرش دهناد (نظام) و بی هراسی همگانی.
۳ – دیدبانی از کنشگری و جنبش های سفارتخانه های برون مرزی.
سیاست های مالی امیرکبیر:
کاستن هزینه های دولت، از برنامه های سخت امیرکبیر بود. او گروهی از مستوفیان (کسان دریافت کننده مالیات) را زیر نگرش مستوفی الممالک آشتیانی (وزیر استیفا) سازمان داد از سوی این گروه پس از رسیدگی های لازم ، کمبود درآمدها در برابر هزینه های پیوسته (مستمر) یک میلیون تومان برآورد شد. امیرکبیر برای پایان دادن به این آشفتگی و چالش های مالی و همسنگ ساختن درآمدهای گنجینه (خزانه) دستور داد به برازندگ (تناسب) از حقوق و ماهیانه (مقررّی و مستمری) کارکنان دولت کاسته شود و این کنش را از حقوق خود گرفته تا کوچکترین پیشکار به کار بست و افزون بر آن ، ماهیانه های سنگین شاهزادگان ، کاتوزیان، سادات و سرجنبانان را برید و برای خود شاه، ماهیانه ای نزدیک به دوهزار تومان گزینش کرد. برنامه های دیگر امیرکبیر سازمان دادن به درآمدها بود. او مالیات های پس افتاده فرمانروایان شهرستان ها و خوانین بومی را گرفت و زمین های کِشته را از نو مورد ارزشیابی قرار داد؛ زیرا آخرین بار ۸۰ سال پیش از آن در زمان کریم خان زند، زمین ها را ارزشیابی کرده بودند و از آن گاه، دگرگونی چشمگیری در بهای زمین و دیگر دارایی های جا به جا شدنی (منقول) رخ داده بود.
بهسازی امور اداری :
امیرکبیر در راستای بهسازی های اداری که بدون کنش به آن چگونگی آشفته ایران سر و سامانی به خود نمی گرفت، گزیرش گرفت تا سازمان های اداری کشور را که دستخوش پوسیدگی و آشفتگی بود بهسازی نماید. نخستین پوسیدگی اداری خرید و فروش پایه ها و جایگاه ها و فرمانروایی شهرستان ها و استان ها ، دامنه ها و سامان های گسترده ایران بود که با یک پیشکش و ارمغان به سود کس سودبر (ذینفع) پایان می یافت. امیر این آیین و هنجار را از بیخ و بن ریشه کن ساخت و پایه واگذاری جایگا ها را بنیان شایسته سالاری، کارایی، توانایی و از همه برتر سزاواری کسِ خواستار گذاشت هرچند که پس از مرگش آش همان و کاسه همان. به گونه ای که در پایانه های پا دشاهی ناصرالدین شاه کار مالیه ایران به آنجا کشید که پست ها و جایگاه را دستخوش فروش ویژه (حراج) کردند و هر کس خواستار هر جایگاهی بود در برابر مبلغی نشانزد (معین) به وی می سپردند.
امیرکبیر که رگ مردانگی میهنی ناموس پرستی ملی بسیار تندی داشت به میانگی گماردگان ویژه خود، پیوندها و وابستگ دولتمردان، وزیران و درباریان با نمایندگان سیاسی انیرانی در ایران را زیر دید نگرش خود داشت. او پوست کنده به کارگزاران و گماشتگان دولتی دستور داد تا از هر گونه آمد و رفت و پرماس (تماس) با کارگزاران برون مرزی، جز پیشکاران وزارت امور خارجه، پرهیز جویند. از دیگر گام های امیر، گزینش کار و بارها و اندازه حقوق و ماهیانه هر پیشه و پیکار بی امان با تن آسایی و کاهلی کارمندان دولت و جلوگیری از رشوه خواری؛ بهسازی سامانه چاپارهای دولتی به گونه ای که آماده ترابری بار و بسته های پستی به دورترین جاهای کشور گردد. پاسدارخانه در گذرگاه ها و راه ها برای پاسبانی و نگهداری چاپارها و بار و بسته های پستی، برپایی دوره ی پاسبانی و آگاهی در پایتخت وارسی ژرفگرانه بر کنش های کارکنان بلندپایه دولت ، فرمانداران شهرها و استانداران استان ها از گام های استوار امیرکبیر بوده است.
امیرکبیر و امور کیشی و آیینی :
امیرکبیربا کهنه پرستی به پیکار بر می خاست و با برخی نوآوری های (بدعت های) ساختگی ستیز می کرد. شکیبایی کیشی و پشتیبانی از دادِستان های میهنگان (minority = اقلیت های مذهبی) نیز از پایه های سیاستش بود تا جایی که آنان را به پیشکاری های دولتی گماشت و درون کنشگری شهرآیینی کرد. او در پی بهسازی روضه خوانی برآمد. وی نسبت به کاتوزیان ها با بزرگداری ویژه ای برخورد می کرد و چنانکه پیشتر نیز نگاشته شد میرزا ابوالقاسم پیش نماز آدینه تهران ، از زمره کاتوزیانی بود که به تندی با امیر برخاست و بسیاری از کاتوزیان دیگر را در این راستا با خود همراه ساخت.
امیرکبیر و دیدگاهش در امر داوری :
در چرخه ی قاجاریه رسیدگی به زمینه های داوری همبودگاه به دو آرایه انجام می گرفت : ۱ – زمینه هایی که به سرپیچی از دستورات فرمانروایی وابسته می شد در دادسرایی (محکمه ای) زیر نگرش کارگزاران دولتی چون کلانتر یا رئیس شهربانی (نظمیه) مورد رسیدگی قرار می گرفت که به این داسراها «محاکم عرف» گفته می شد. و فرمان برونداد شده دراین دادسراها به میانگی گماردگان فرمانروایی انجام می گرفت. در این سان (حالت) بالاترین بن مایه (مرجع) شخص شاه بود که بزه های برجسته و کرامند و یا اینکه ناگشودنی را نزدش مطرح می کردند. ۲ – مردم برای گشایش دشواری های خود در زمینه های مرده ریگ (ارث) پیوند زناشویی ، جدایی، داد و ستد، چالش های خانوادگی و دیگر امور روزمرگی به کاتوزیان بازگشت (مراجعه) می کردند و پیرو دیدگاه های آنان بودند. کاتوزیان ها در دادگاه های زبانزد به دادسراهای کیشی (محاکم شرعی) به امور مردم رسیدگی می کردند که البته میان این دو دادسرا (محکمه) هیچ گاه مرز مو به مو و تیزنگری وجود نداشت. به بیان دیگر کار داوری در دست دو سامانه جداگانه بود ؛ یکی محضر شرع و دیگری دیوانخانه. دادسرای شرع به امور و کشمکش های کیشی (شرعی) رسیدگی می کرد که گواهمند (مستند) آن پایه های فقه اسلامی و سرپرستی آن با فقیهان و مجتهدان بود که نماینده جایگاه دینبران (روحانیت) به شمار می رفتند. اما دیوانخانه به کارهای عرفی می پرداخت و در دست کارگزاران دولت بود. در شهرستان ها فرمانروایان زمان، همان کار را نیز به گردن داشتند. هرچند که فقه اسلامی گردآوری نشده بود و فرمان های گوناگون روان بود اما هنجارهای فقهی پایه نیرومندی داشت و گستره اش گسترده بود و این در حالی بود که واژگونه گردش کارها در دیوانخانه پیرو خوگیری های روزمرگی بود و چنبره اش بسیار اندک. از این روی در یک چنین سامانه ی داوری، کاستی های برجسته ای وجود داشت و مرز بین «شرعیات» و «عرفیات» همیشه بازنشناخته بودو برخورد بین این دفتر شرع و دیوانخانه پرهیز ناپذیر بود. اما روی هم رفته می توان گفت که کارهای دادِستانی (حقوقی) در دادسراهای شرعی و کارهای کیفری در دیوانخانه رسیدگی می شد که البته استثناء نیز زیاد بود.
از دادسرای شرع دستورهای ناسخ و منسوخ (ویژگی نشانه های قرآنی که یکی دیگری را نسخ و یا نابود می کند) فراوان برونداد می گشت و کارگزاران دیوانخانه خیلی کمتر از فقیهان مرز قانون را می شناختند و سرانجام کار دادرسی و داوری بایسته و به سزا در هر دو سامانه داوری دستخوش رای یکای (فردی) بود که رای یکای نمی تواند پاسدار دادگری باشد. توان مینوی دادسرای شرع از اینجا سرچشمه می گرفت که پایه اش بر آیینی نهاده شده بود و داوران آن کاتوزیان بودند. توانش دیوانخانه از آنجا مایه می گیرد که نماینده توانمندی فرمانروایی بود و افزون بر این، چاره داری و توان اجرای دستورهای برونداد شده از سوی دادسرای شرع را به پیمان داشت. بماند که یک رویه دادگری سازمند، و نبود داسرایی برتر از دادسرای دیگر انگیزه های دیگری بودند که کارهای دادگری را به گونه فراگیر و کار دادرسی سزا به گونه گزیده (اخص) آشفته و پریشان می ساختو هنجار داوری در چرخه ی قاجاریه سر و سامانی نداشت. کسان دارنده نام و نشان، دارایان و یا وابسته به سامانه فرمانروانی رشوه می گرفتندو اما پایه های برجسته سامان میرزاتقی خانی این بود که فرمانروایی نماینده ی توان سیاسی در داوری و کارهای حقوقی ورود پیدا نکنند خواه آن جایگاه داوری دادسرای شرع باشد و یا خواه دیوانخانه عرفی در سال ۱۲۶۷ نام دیوانخانه به (دیوانخانه عدالت) دگرگون می شود که رئیس آنرا (وکیل دیوانخانه) می گفتند که نام آن یک پنداره (مفهوم) تازه ای بود.
میرزا احمد خان (از بستگان قائم مقام) به کار آن گمارده شد. این دیوانخانه عدالت، جزیی بود از ساز و برگ سیاسی نوین کشور . این دیوانخانه عدالت مهر ویژه ای نیز داشت که بالای احکان نگارش می گردید. دیوانخانه عدالت این شایستگ را داشت تا به کارهایی چون زد و خورد کسان و کشمکش میان دولت و کسان مانند ناهمسانی مالیاتی و جز اینها رسیدگی کند. مرزهای توانای دیوانخانه عدالت تهران که به دیوانخانه بزرگ پادشاهی نیز زبانزد بود از یک نگرش؛ بیشتر از دیوانخانه های شهرها بود و آن نیز سزای (حق) رسیدگی به کشمکش ها میان نواسلام گرایان و کسان میهنگان زرتشتی ترسایی و یهودی بود. واگذاری این توانای ویژه سازی (انحصاری) به دیوانخانه عدالت پایتخت از زمره کارهای امیر بود که هدفش انجام دادگری و جلوگیر از کشمکش هایی بود که روزانه میان آنان رخ می داد.
اما پاس دادن این گونه کشمکش ها از شهرستان ها به تهران انگیزه کندی گردش دادگستری می گردد . او تلاش کرد تا همزمان با از سرگیری زندگی دیوانخانه بزرگ پادشاهی و توان بخشی دادرسی عرفی، رویه دادسراهای شرع را نیز به انگیزه انجام دادگری و رسیدگی به دادخواهی دادخواهان با زدایش مجتهدان نادادگر از پهنه ی دادگری افزایش دهد. او از بازگردانی (اعاده) دادرسی که انگیزه برونداد احکام ناسخ و منسوخ از دادسراهای شرع می شد جلوگیری کرد. امیر چنین اندیشه داشت که آیین کهن را که جان ستاندن (اعدام) تبه کاران همیشه در پیشگاه شاه انجام می گرفت براندازد چه آنرا شایسته جایگاه پادشاهی نمی دانست که تماشاگر پهنه جان ستانی کسان باشد. بدین گونه امیرکبیر در زمینه دادگری به تمرکز گرایی باور داشت. و در پایان دادگری خواهی یکی از برجستگ های فراخویی امیرکبیر بود تا جایی که کاردار سفارت انگلیس نیز می نویسد : «امیر نظام مردی است دادگر و خیرخواه خودمان (صمیمی) میهنش !»
امیر در راستای دادگستری ، روند شکنجه بدنام و بزهکار را برانداخت که اگر شاه، شیخ، خان، روحانی و دهوند در برابر دادِستان برابر باشند دادِستان گرایی به گونه فرهنگ همگانی در خواهد آمد و همبودگاه سامان پذیر می شود چرا که سامان پذیری سنگ زیرساخت دگرگونی هاست و اگر فرمانروایی خود پای بند به دادِستان گرایی و پاسخگویی به توده ها باشد توانش فرمانروایی بیشتر در مورد پذیرش و جانبداری توده ها خواهد بود.
دیدگاه های گوناگون در مورد امیرکبیر از آغاز تا فرجام :
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد ؛ زمانه را قلمی، دفتری و دیوانی –پروین اعتصامی
۱ – میرزا عیسی قائم مقام فراهانی اول: در مورد میرزا تقی خان گفته است که به راستی من از کربلایی قربان رشک می برم و از پسرش می ترسم، چه این پسر پیشرفت های بسیار دارد و دادِستان های بزرگ به روزگار می گذارند.
۲ – میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی دوم: میرزا تقی خان چون فرزند من است. آز و چشمداشت اینکه از روستاهای من بخورد و ببرد ندارد. کوچک دل و شناخته شده و خوش زبان است.
۳ – میرزا آقاخان نوری؛ صدراعظم پس از امیرکبیر در نامه ای به برادرزاده اش در فارس نوشته روزگار امروز ایران هیچ «برازندگی» به شلوغ کاری و هرزگی ایران زمان حاجی آغاسی نیامرزیده ! نندارد؛ کارها سامان دارد.
۴ – شاهزاده ظل السلطان ، پسر ناصرالدین شاه و داماد امیرکبیر پس از مرگش ؛ وی را از همه وزرای ایرانی و انیرانی برتر می شمارد.
۵ – ناظم الاسلام کرمانی نویسنده کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، انجام کارهای سترک در زمانی اندک، گواه بر بزرگی امیر است و دوست و دشمن وی را از کمیاب های روزگار (نادره دوران) می داند.
۶ – دکتر فریدون آدمیت: گردآورنده کتاب « امیرکبیر و ایران» گفته است که ارزش جایگاه امیر به سه چیز است: نوآوری در راه پراکندن فرهنگ و خیار (صفت) نوین؛ پاسداری از چبود (ماهیّت) مردمانه (ملی) و خودسالاری سیاسی ایران در رویارویی با درازدستی باختری ها، بازسازی سیاسی کشوری و پیکار با پوسیدگی و تباهی خوی های شهر آیینی (مدنی)
۷ – محمود محمود که به راستی تاریخ نگار درباری بوده است و سخنانی نیز بر پاد (ضد) امیرکبیر نوشته که اگر صدارت امیرکبیر ده سال به درازا می کشید ره یافت سیاسی دولت انگلیس در آسیای مرکزی از بین می رفت و در زمان امیرکبیر چنان سامان و دهنادی (نظمی) برپا بود که گرگان را از گوسپندان هراس بود، همه دهوندان از امیر خرسند بودند اما واژگونه چون دولتمندان و دولت مردان جولانگاه خودسری و زورگویی نداشتند به برکناری اش کوشیدند و سرانجام نیز پشیمان گشتند که خودکرده را چاره اندیشی نیست !
۸ – «رابرت گرانت واتسون» که رویدادنگار دولت انگلیس بوده و کتابی به فرنام «تاریخ ایران» به چاپ رسانده می نویسد که امیرکبیر همه روزه از بام تا شام کار می کرد . دشواری ها و نیرنگ ها نیز وی را سست و دل سرد نمی ساخت و شگفت انگیز ترین جنبه ی فراخوی او همان تباه ناپذیری بی چون و چرای او بود.
۹ – «کلنل شیل» و همسرش «لیدی شل» وزیر مختار انگلیس که یکی از بدخواهان سرسخت امیر بوده گفته است که «پول دوستی که خوی ایرانیان است در وجود امیر کارایی نداشته؛ به رشوه و عشوه کسی نیز فریفته نمی شده و چیزی جز نیک بختی میهنش نمی خواسته.» لیدی شل در کتاب یادمان های خود نوشته که امیرکبیر از بسیاری راستاها صدراعظمی برجسته به شمار می آید و یکی از بزرگترین آرزوهایش این بود که جایگاه ایران را در جهان بالا ببرد و کشورش را از بند بردگ که به نگرش او از سوی سه کشور بزرگ و توانمند همسایه اش در آن گرفتار بود رهایی بخشد.
۱۰ – «فرانت» کاردار سفارت انگلیس در تهران می نویسد که امیرکبیر در چرخه ی چهار ماهه نخست صدارتش به سخت درگیر بازسازی لغزش های دولت محمدشاه بوده است.
۱۱ – «استیونسن» که کنسول انگلیس در تبریز بوده است می نویسد آن دهناد (نظمی) که امیر نظام برپا داشت و آن دادگری که با آن همه رنج و سختی بنیاد گذارده بود، رو به تباهی می رود و دوباره آشفتگی زمان حاج میرزا آقاسی جایگزین آن می شود. توده ها ارزشش را می داشتند و بر مرگش اندوه می خورند. شاه تا زنده است باید برای نبود امیر اندوه خورد.
۱۲ – «رابرت کرزن» نویسنده (منشی) ویژه ایلچی (سفیر)انگلیس در عثمانی بود؛ همان کسی که دبیر نمایندگی انگلیس را در همایش ارزته الروم به گردن داشت می گوید میرزا تقی خان به هیچ تبه کاری بدنام نبود که این گونه ناجوانمردانه به فرمان شاه کشته شود او با این کنش به دست خونین یکی از بهترین و بزرگت منش ترین بن پاره های (عناصر) کشورش را به انگیزش کارگزاران تباه و پیرامونیان فرومایه خویش ، از میان برداشت.
۱۳ – «سر پرسی سایکس» می گوید: باغ فین کاشان داستان اندوهباری دارد و در دیدگان توده ها بدشگون است زیرا در گرمابه پیوسته به همین باغ بود که رگ های میرزاتقی خان را بریدند ولی آن وزیر بلند جایگاه را که می خواست آغاز بهسازی ها نماید و پایه رشوه خواری، غارت و چپاول و دزدی را از بن بر اندازد، به کشتن دادند.
خوی و منش امیرکبیر :
اندامی تنومند، رخساری خوش سیما داشته، در جوانی پهلوان و کشتی گیر بود. از منشی یا منشی هایش می خواسته که چون خودش جبه پوش باشند و جامه ای گشاد و بلند بر روی جامه های دیگر بر تن کنند. کلاهی بزرگ بر سر و موهای پاشنه نخواب داشته. از بهره ی هوشی بالایی برخوردار، پشتکارش شگفت آور، چشمانی گیرا و سخت نگر و بزرگ سرشت بوده که خود نشانه ای از نمودهای توان روانی وی بوده است. سهش سپاسگزاری در او نیرومند و همیشه در اوج ابرخویشی (غرور) و استواری فراخوی از سرور خودقائم مقام یاد می کرده، مهری وافر نسبت به مادرش در دل داشته و از اینکه فرسوده و شکسته بوده اندوهگین بوده است. از نیروی دماغی و بدنی توانمندی برخوردار بوده است . در زمینه باورهای کیشی و آیینی او بیشتر نگاشته شده است
سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و هفتم
امیرکبیر از زاویه و نگرشی دیگر :
۱ – مدرنیته ی امیرکبیر:
استاد دانشگاهی که پیشتر نامش نگاشته شد از دید رشته ی آموزندگی خود گفته است گاه که مدرنیته (نوگرایی، سنت گریزی) بدون ساختار اندیشه ای به میان می آید پوسیدگی و تباهی (فساد) ساختاری بیشتری را در پی خواهد داشت و خود مدرنیته (modernity) در دسترس نابسامانی ها و پوسیدگی استوار می گردد و آن را ریشه دارتر و ژرف تر می کند. و بر همین پایه، آن سنت گریزی و نوگرایی که در یاده ی امیرکبیر بود انگیزه ای شد تا اینکه ناصرالدین شاه بیشتر به سوی باختر جنبش کند ؛ یعنی ساختار پوسیده باختری بیش از پیش در ایران آرایه و ریخت گیرد و پنده (نقطه) اوج آن نیز این گونه بود که میرزا ملکم خانی می آید و در برابر برجستگ بخت آزمایی (Lottery) و قماربازی در کازینوهای تهران، یک دیدار برای ناصرالدین شاه با ملکه ی انگلیس هماهنگ می کند و این استاد انسان شناسی دانشگاه تهران، واژگونه ی دیدگاه به آیین و فراگیر؛ این گونه برآیند (نتیجه) می گیرد که شوربختانه مدرنیته امیرکبیر به پوسیدگی وتباهی فرجام می یابد و برخی چالش های کیشی را که در ایران آغاز شده از همان چرخه ی امیرکبیر می داند و به کوته سخن کاسه و کوزه های دشواری های کنونی را بر سر امیرکبیر شکسته و از سوی اندیشه ها و کنش های او می داند و در پایان فرجام می گیرد که امیرکبیر بسی ساده انگار بود، گیرایی و دریافت درستی از گرفتاری های زمانه نداشته و سخت کاهشگرا بوده و گام هایش بیشتر، گونه ای رنگ خودنمایی داشته است ؛ خودنمایی با رنگ سازندگی. یعنی خودنمایی در سازنگی که به آن رنگ نوسازی زده شده و به هر روی امیرکبیر با آن همه توانمندی که داشت ره به وادی آرمان های خود نبرده است. نگارنده در این کناره می گوید ، امیرکبیر نیز چون هر کس سیاسی دارای لغزش هایی است و تنها املای گفته نشده لغزش ندارد.
۲ – تنهایی امیرکبیر :
او ناسازگار با انگاشت هنجارین ، میانه ی چندان نیکی با برخی از کاتوزیان های سرجنبان نداشته و تلاش او برای بهسازی های گسترده آیینی؛ از پُرسه نشینی و سوگواری گرفته تا جلوگیری از پادرمیانی دین یاران دارای توان، به ستیزه و ناسازگاری امام جمعه وخت و شمار زیادی از مُغمردان (روحانیون) انجامید. هرچند که جان ستاندن محمدعلی باب بخشی از سپهر مذهبی را خشنود کرد، اما پادرمیانی های به فرنام نماینده دولت در نهاد کیش و آیین، راه را برای نبود پشتیبانی همبود کیشی از او و تنها شدنش هموار کرد.
او چنان کرد که زمان جان ستاندنش در گرمابه باغ فین کاشان، جز ناصرالدین شاه و نمایندگان دولت های روس و انگلیس از مرگش اندوهگین نشدند و این خود آسیب گاه (نقطه ی ضعف) اوست. امیرکبیر یک فن سالار (technocrat) بود و می توانست به گونه ای کُنش کند که این گونه ناکام نرود. کسی که در زمان خود زبان های ترکی، پارسی، تازی؛ (روسی و ترکی) را به نیکی می دانست و با این دو سخن می گفت. راستینه این است که امیر نتوانسته بود و گاس نیز از بن نخواسته بود که برخی از اُلیگارشی (فرمانروایی که از سوی چند نفر اندک از دولتمردان سازماندهی می شود – گروه سالاری) و دین سالاری (Theocracy) فرمانروا را با خود همراه کند. و این برگرفته از اَبَرخویشی (غرور) و خود بزرگ بینی (نخوت) زیاد امیر بود چرا که او از پایه، نیازی نمی دیده که دیگران را با خود دمساز و همراز سازد. امیرکبیر با اَبَرخویشی ویژه ای که داشت و تنها در وی دیده می شد چنین می پنداشت که وجود خودش برای بهسازی . پیش برد آن بسنده و به رایزنی دیگران نیازی نیست. گاس هم رایزنی کرده است !
۳ – ملی گرایی تندروانه امیرکبیر :
با همه ی اینکه باور امیرکبیر به هوده ها و سودهای ملی، یکپارچگی سرزمینی، شگفت برانگیز است؛ اما در این میان برخی از رفتارها و دیدگاه هایش از او یک ملی گرای تندرو می سازد به گونه ای که میهن پرستی او گاه به پی ورزی و ستیهندگی (تعصب) در ملت پرستی کورکورانه (chauvinism) می رسیده است. تاجایی که در پیشینه همبودین، جایگاه سپاهی، نامخواهی های شخصی، روش ها و آرمان های «شِبه مدرنیستی» (نوگرایی رویه ای) به گونه ای شگفت انگیز، به پهلوی اول می مانست که بی گمان ویژگی های فرینه (ممتاز)اش وی را از پهلوی بارز و جدا می کند. اما برآیند این هر دو در صورت ناکامی امیر یکی بود . چون هر دو دست کم به خوانش شود نیستی از ایران و برپایی کابینه میانگاهی (مرکزی) زورمند و نیرومند و آمریت خطی میانوند (مشترک) بودند که به راستی این هر سه رویاروی گسترش است و همان چیزی است که یک سده و نیم پس از امیرکبیر می پرسیم چرا ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم که پاسخش ساده است چون ساستارهای گسترش مان حتی از زمان امیرکبیر تا به امروز پادگسترش بوده است.
۴ – پیوستگ ویژه با شاه و برپایی استبداد منوّر (خودکامگی خیرخواهانه) :
چون امیرکبیر همواره از پیوستگ خود با ناصرالدین شاه آسوده و باورمند بود هرگز از شیوه کاری خود دست نکشید و تنها زمانی برای دگرگونی گزیرش خود با شاه دست یازید که دیگر دیر شده بود. این نکته کلیدی در وابستگ میان امیرکبیر و شاه جوان است ؛ او همه را «راند» چون شاه را داشت . این وابستگ به گونه ای ژرف بود که حتی شاه، خواهر تنی ۱۶ ساله خود را به پیوند زناشویی نخست وزیر ۴۳ سال اش در آورد. آنچه که در گسترش از «بالا» در اندیشگاه رضاشاهی و به ویژه امیرکبیر دیده نمی شود حق دهوندی و آزادی است.
امیرکبیر یک پرسنل و کادر سیاسی نخبه و فرهیخته را که بتواند پس از خود کشور را سرپرستی کند پرورش نداد و همه بهسازی ها استوار بر خودش بوده و اساساً هرچه که استوار به «تک» (فرد) باشد دادباخته به نابودی است . هم چنانکه بهسازی های امیر پس از خودش از بین رفت و چه از نگاه حقوق همگانی در هر همبودگاهی که زمامدارانش برای خود جایگاهی فرا دادِستانی دارا باشند فرمانروایی دادِستان از آن همبودگاه رَخت خواهد بست.
۵ – لغزشی تاریخی:
یکی از لغزش های تاریخی این است که فرد برای کنش های سیاسی و همبودگاه، به جای پشتگرمی به دانسته و پنداره (مفهوم) ، پای بند منش (شخصیت) می شود. گسترش ، نمونه ی همین کلاژسازی (هنر آمیختن رنگ ها collages) و کلاه دم روباهی بزرگ تاریخی است چه ؛ در چرخه ی ناصری بیش ازآنچه که به نمونه ها (olgu) و فرآیندهای گسترش بیاندیشیم از منش های تاریخی پیروی می کنیم که از پایه نه نگاره ای راستین بلکه تنها یک برساخته غیر راستین و آرمانی از او در دسترس است. به یاد داشته باشیم که بخشی از دشواری های فرآیند گسترش در میهن ما، به گرته برداری و مانند سازی نابایسته از چهره های ساخته شده بر می گردد. پایان نوشتار اینکه هر اندازه که امیر در میهن دوستی و دلدادگی به روز آمدکردن کشور و پیکار با پوسیدگی بی همتا بود اما در پایه ای ترین خویشکاری (وظیفه) خود یعنی هماهنگی پیوند سیاسی با شاه چاره گرانه و اندیشمندانه کنش نکرد و بی راهکاری بزرگ تنها به بهای سرنگونی نخست وزیری و ریخته شدن خونش پایان نگرفت؛ بلکه در توانبخشی خود خودکامگی و تک سالاری ناصرالدین شاه و درنگ در برنامه ها و پیرنگ های «به خواهانه» و جمهوری خواهانه برای ناتوانسازی چیرگ گری پادشاهی ردپای ویژه داشته است.
برخی نامه های جنجالی و ساختگی وابسته به امیرکبیر :
از میرزا تقی خان امیرکبیر (۱۲۳۰ – ۱۱۸۶) دست نوشته ها، دستک ها و نامه هایی به جا مانده است که در زمینه درست بودن؛ ساختگی بودن اندکی از نامه های او ناهمگونی هایی وجود دارد. دستک (سند) سازان به رهنمون های گوناگون و به گونه ای نیز ناشیانه ، دست یازی به این کنش کرده و برآن بوده اند تا به اگیزه های گوناگون ، کژدیسی در تاریخ نگاری را آرایه داده؛ راستینه های تاریخ را وارونه نمود دهند که از این روند ؛ زیان دوسویه ای را روی اور خود و همبودگاه ساخته اند ؛ نخست اینکه ارزش نبشته خود را دست خورده (مخدوش) و بی بها ساخته؛ سپس اینکه گزک و دستاویزی را به دست کسانی می دهند که آشنایی چندانی با تاریخ ندارند و جای بسی دریغ و اندوه است که این گونه دستک ها مورد گواهمندی قرار گرفته و شگفت تر اینکه چهره های تاریخ امروزین را نشانه رفته اند و از همین جاست که جای درنگ و ژرف نگری است؛ از میرزا تقی خان فراهانی گرفته تا زنده یاد دکتر محمد مصدق که جای هر دوشان در این زمان و زمانه تهی است – اولی در چرخه قاجاریه و دومی در چرخه پهلوی. چرا که اراده بر آن بوده تا از سوی کسانی که زخمی کهنه بر پیکر کردارها و رفتارهای گذشته بزرگترهای خود سهش می کنند؛ چهره ی تابناک مردی سترک (با ردایی بلند و آکنده از سروهای خمیده، کج کلاله با کلاه بزرگی بر سر، و منشوری و یا طوماری در دست که به دوردست می نگریست و از زمره کسانی بود که «دیوژن» در روز روشن و چراغ به دست در پی آن می گشت . . . کز دیو و دد ملول است و انسانش آرزوست . . . ) را با نیرنگ، دست خورده و خراشیده ساخته فرهنگ (ادب) ، هوشیاری، هوشمندی و تیزبینی او را به پرسش و چالش بکشند. بدین نوشتار که نگاره ای از یک دست نوشته داوشی (ادعایی) وابسته به امیرکبیر وجود دارد که بیننده و خواننده اش ناصرالدین شاه است. نویسه (متن) این دست نوشته که از آغاز به ریخت پلی کپی و به ویژه میان ایرانیان باشنده آمریکا و سپس در تاربند (شبکه network) های همبودین و سپس در تارنماها پخش شد، بدین گزارش است : «قربانت شوم: الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه ی نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله اداره نمی شود. زیاده جسارت است تقی»
در زمینه ی بی گوهرگی این نویسه به موارد زیر نمارش شده است : الف – این دستک در هیچ یک از کتاب های ارزشمند و بنام که تا به امروز در زمینه امیرکبیر نگارش شده (و یا دستک ها، نامه های به جا مانده از امیر در کانون دستک ها و نامه های او) به این نامه نمارشی نشده است و نیز در کتاب های نوشته شده در مورد امیرکبیر که از سوی فریدون آدمیت، عباس اقبال! حتی کتاب قبله ی عالم عباس امانت – که خواسته با کوششی رسا، چهره ایران بر باد ده شاه را به زیور بیاراید؛ اما حقیقت از سوی دیگر برای ویران سازی یک راستینه به نیکی بر آن تازش نکرده؛ بلکه به بدی پدافند کرده (بازگفت از زنده یاد دکتر شریعتی) ، با صغری و کبری چیدن، چهره ی دستخورده ای از امیرکبیر به نگاره کشیده و این نویسه نیز به برکامه (به رغم) این تلاش بیهوده در این کتاب نیز نامی از این دستک برده نشده است که خود کمک دیگری بر دست خورده و ساختگی بودن ناشیانه و ناآگاهانه این دستک است.
ب – امیرکبیر حتی در روزگار ماندگاری زوری و ناخواسته (تبعیدی، نفی بلد، exile) و یا برکناری از همه جایگاه ها نیز چنین نامه خشم آلود، ترساننده و سرکوفت آمیز و سرزنش انگیزه ای به شاه ننوشته، تا چه رسد به هنگامی که در اوج هم توانمندی نیز بوده است بیشتر نامه های امیر به شاه کمتر از گزاره ی «قربان خاک پای همایونت شوم» آغاز نکرده و با فراز «زیاده جسارت نورزیده» ، «المتوکل علی الله» ، «باقی الامر همایون مطاع» و یا «محمدتقی بن محمد قرببان» بهره می جسته، مُهر می کرده که در این نامه ساختگی دیده نمی شود و گزاره «قربانت شوم» برای کسان ویژه ای بوده است. امیرکبیر؛ همیشه در نامه هایش همسر خود (همشیره شاه) یعنی (عزت الدوله) را «ملک زاده خانم» و گاهی نیز «خانم» می نگاشته و هیچ گاه از گزاره ی «همشیره همایونی» بهره نجسته. از سویی از نگاه آهنگ گفتار و نوشتار ، نویسه ی «سخن هزل بر زبان رانده اید» که روی گفتار با ناصرالدین شاه است، چنین گزاره خشم آلود و این گونه آهنگی در هیچ یک از نامه های امیرکبیر – حتی در اوج توانمندیش دیده نشده است و افزون بر این ناهمگونی دیگری که با دیگر دستک های امیر دیده می شود نبودن واژه «هُو» در بالای نوشتار و نبودن تاریخ نگارش نامه است که بیشتر نگارش های امیر تاریخدار بوده. اکنون اگر پایه را بر درست بودن نامه بدانیم گاهِ «خلاف رای همایونی رای جستن» چگونه چنین نامه دارای سان واژه (قید) تاریخ نمی باشد؟!!
تا این جای نوشتار درنگی کرده و افزوده می کنیم که هرچند این دستک دستخورده و خراشیده (مخدوش) و برساخته (جعلی) به رویه و نما، نشانه ی توانش امیر در گاه صدارتش می باشد اما به رهنمون های گوناگون برساخته ی بی چون و چرا دستاویزی است برای کسانی که می گویند و می نویسند که امیرکبیر با تندروی های خود و همراستا با کاهش جایگاه پادشاهی (چنانکه همین گفته را در مورد قائم مقام دوم و محمدشاه نیز بازکار و بسامد (تکرار) می کنند) انگیزه های واژگونی جایگاه و پایگاه خودش را فراهم آورد و این در حالی است که اگر با بدانم چه کاری و ساستار (politic) با شاه جوان گوشی و جوشی و بی راهکار رفتار می کرد به یک چنین گزندی گرفتار نمی شد!
این گونه بیهوده گویی از سوی کسانی است که کمترین آشنایی با گوهره روانی امیر نداشته و بر پایه هوای فرمانروایی (جو حاکم) زمان و جایگاه خود؛ نمایانی رای و اندیشه می کنند و این در حالی است که ساستار امیر آمیزه ای از روراستی، درستکاری ، رشوه نگیری و بر پایه داد، و دادمندی بوده است.
پ – کندو کاو و ژرف نگری بیشتر: چنانچه در نویسه این دستک دروغین به آشکار بنگریم زبانزد «به کاهدان زدن دزد ناشی و کم یاده بودن دروغگو» به یاده پیش گیرنده (متبادر به ذهن) می شود؛ بدین گفتار که: به نوشته پژوهنده دستک های تاریخی زنده یاد استاد ایرج افشار؛ دبیره (خط) پیچ و خم واژه های آن گویای تازه نویسی، ناشی گرانه نویسی است و شیوه نگارشی آن، هیچ همانندی با دبیره بنیادین زنده یاد امیرکبیر ندارد. افزون بر این : ۱- در زمان امیرکبیر واژه «تهران» امروز؛ در گذشته به آرایه و ریخت (طهران) فراگیر بوده و کسی تهران نمی نوشته و گویا این شیوه نگارش پس از چرخه احمدشاه روان شده است.
۲ – بهره مندی از نشانه گذاری هایی، چون «پنده» (نقطه) سرکج (ویرگول) پنده سرکج (؛) در «هم نویسی» های (مکاتبات) زمان قاجاریه – به ویژه در روزگار امیرکبیر روان نبوده است و این در حالی است که نویسنده برساز (جاعل) دوبار «پنده» را در نویسه به کار برده ؛ یکی پس از واژه «رانده اید» و دیگری پس از گزاره «خاله نمی شود». در آن هنگام، واژه ها با بازه (فاصله) گذاری، بهره دهی معنی (افاده معنی) می کرده اند که بازگشت به دست نوشته های گوناگون امیرکبیر، گویای این داویده (مدعا) است.
۳ – در نویسه؛ «به» گونه چسبان به واژه تهران (بتهران) و جدا (به توصیه) نوشته شده که با یکدیگر، همخوانی ندارند.
۴ – در نویسه؛ «شکستن» به گونه «سکستن» آشفته نوشته شده افزون بر اینکه گزاره ی «شکستن لبه نان» برای دست پرورده سخن سنجی چون قائم مقام فراهانی بسی جای درنگ دارد !
۵ – نام شاهزاده «موثق الدوله» به آشفتگی نوشته شده است . به گونه ای که می توان این نام را «مویق الدوله»، «مؤیق الدوله» نیز خواند چرا که در زیر بند واژه (واج، حرف) دو تا پنده (نقطه) گذاشته شده است که در الفبای پارسی چنین واجی نیست.
۶ – «مؤثق الدوله» نامی ساختگی: با همه جستجوهایی که در میان کتاب های چرخه ی قاجاریه شده است با نام موثق الدوله بر خورد نشده؛ پنداری که برساز (سندساز) به نیکی دریافته که انگیزه برکناری امیر از رویداد نورد و رهسپاری به اصفهان فراهم آمده و بر پایه فرمان شاه؛ باید عباس میرزا ملک آرا برادر ناتنی شاه و مورد بیزاری او می بایست در این رهسپاری در قم می مانده است. هرچند که امیرکبیر با ماندگاری عباس میرزا و مادرش در قم همداستان نبوده، اما ناسازگاری نیز نداشته است. او دیدگاه خود را به شاه این گونه می نگارد: «اگر به عقل ناقص خود در دولت خواهی چیزی را بفهمم . . . عرض نمایم آنهم معصوم نیست . گاه هست که درست فهمیده باشم حالا امر با سرکار همایون است» و این در حالی بود که شاه نوشته بود «بدون نظر امیر آب نمی خورد» و در دنباله، امیر چنین می نویسد: «قربان خاک پای همایونت شوم. دستخط همایونی را زیارت کردم. مقرر فرموده بودند که فرمان حکومت قم را هم به نام نواب (شاهزاده) عباس میرزا نوشته شود ؛ حکم همایون را به مالک الکُتاب رساندم که فرمان را نوشته به نظر مبارک برساند که به مُهر همایونی مزّین شود. میرزا فضل الله چطور به پیشکاری داخل خواهد شد؟ زیاده جسارت نورزد. باقی؛ الامر همایون مطاع»
با نگرش به نام «میرزا فضل الله» به خوبی می توان دریافت که او فرمانروای قم بوده است. امیرکبیر در آغاز رجب سال ۱۲۶۸ در رکاب شاه به قم و اصفهان می رود و در هشتم ذی الحجه همین سال به تهران باز می گردد و ۴۰ روز بعد یعنی در ۱۸ محرم ۱۲۶۸ از جایگاه صدراعظمی برکنار می شود. به گمان نزدیک به باور برساز (جاعل) این دستک با دانستن این پیشینه ها به چنین کار ناسازگاری تاریخی دست یازیده و از بن دندان می توان گفت که کسی با فرنام (لقب) مؤثق الدوله در چرخه ی ناصرالدین شاه که فروش ویژه (حراج) فرنام ها و گرفتن باج بسیار رواگ بوده بایش (وجود) نداشته بلکه این نام، ساخته و پرداخته یاوه «برساز» بوده است و در پایان جای یک پرسش است چرا به چنین کاری دست یازیده شده است؟ پاسخ به این پرسش می تواند انگیزه های گوناگونی داشته باشد. در دستک مورد نمارش، گاس سازنده دستک اندیشه آن داشته تا چهره دیگری از امیر شناسانده شود و گاس نیز نما و رویه کژاندیشی نداشته؛ بلکه از سر شیفتگی دست به چنین کنشی یازیده باشد. اما در دیگر موارد اینگونه نیست و گاهی برای کج دیسی و لغزش تاریخی به اندیشه روایی و زیور تاریخی و غسل تعمید یک چهره ساستاری، به خراشیدن چهره ساستاری دیگر هم چشم و هماورد دیگری پرداخته می شود. که نمونه روشن آن نوشتار شده.
در پایان برای جلوگیری از زیاد شدن نوشتار از نگارش نامه های امیرکبیر در پاسخ به شاه پرهیز می شود و تنها یک مورد نمارش می شود. «…. با این طفره روی ها و امروز و فردا کردن ها و از کار گریختن ها، حکما نمی توان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش یا مردم، فدای خاک پای همایون. شما باید سلطنت کنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت کنید بسم الله چرا طفره می زنید. موافق قاعده کل عالم، پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله به تخت سلطنت نشسته باشد در ده سالگی نشسته و سی و چهل سال در کمال بزرگی پادشاهی کردند. گیرم من ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم شما نباید دست از کار خود بردارید یا دایم محتاج به وجود یک بنده ای باشید. اگرچه جسارت است اما به ناچار عرض کردم. باقی الامر همایون مطاع.» و بسی از این گونه پاسخ های به شاه که برخی جنبه اداره کشور است و برخی جنبه خودمانی که قبله عالم در خواب دیده اندکه از اسب بر زمین افتاده (که پناه بر خدا پنداری از عرش به فرش درغلتیده!) و یا در زمینه چند و چون قمه پیشکش کشی شاه به امیر … اما آنچه جای نگرانی است دست بری در دستک ها که جای خود اما روزی برسد تا از کسانی که در راه بهسازی کشور جان بر کف نهادند در آینده نه از تاک نشانی باشد و نه از تاک نشان! ، جا دادن نگاره حاج علی خان فراش باشی رگزن امیرکبیر بر دیوار این بنا و آن بنا و یا جادادن نگاره ناصرالدین شاه بر حقه ی وافور به نشان آوازه گری ؛ ریشخندی است به مردی بزرگ چون امیرکبیر و گونه ای نعل وارونه زدن است!
نامه داوشی امیرکبیر به وزیر مختار انگلیس : نوشته شده است که امیرکبیر بر پایه پافشاری که از چند سوی بر وی وارد شده به گونه ای اَبَرخویشی خود را شکسته و برای نگهداشت جان خود و کسانش دست نیاز به سوی وزیر مختار انگلیس دراز کرده است. این داوش (ادعا) مورد بررسی مورخین قرار گرفته، درست بوده و یا نادرست اما دستاوردی نداشته؛ آنچه باید و یا نباید رخ می داده، رخ داده است.
(آنکه می زد روز فتنه دست و پا در خون خود، فرق دارد با تماشاگر کز آنجا می گذشت.) آری بالای گود زورخانه ایستادن و فریاد خاکش کن سرکشیدن و دستی از دور بر آتش داشتن سخنی و در روند گرفتاری ها و تنگناها بودن سخنی دیگر
سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و هشتم
مخالفان امیرچه کسانی بوده اند؟
۱ – کارایی و برّایی امیرکبیر در رویارویی با مردان تن آسا، ناراست و نادرست؛ درستکار اما بی جربزه ی آن چرخه، امری پرهیز ناپذیر بوده است چرا که لایه ی توانمندی از بافت ایستارگرا (سنت گرا) وجود داشته که با هرگونه دگرگونی و دگردیسی ناهمسو بوده اند. از سویی دیگر، کسانی که پشتیبان امیرکبیر بوده اند از لایه زورمند و توانمند نبوده و به گفتاری دیگر نخبگان همبود (Society) چندان هوادار امیرکبیر نبوده و توده های ناآگاه نیز به انگیزه نبود دنیای پیوستگی ها از چند و چون آنچه که در کشور می گذشته ناآگاه بوده و کسی نیز برای آنان تره ای خُرد نمی کرده است. افزون بر این سیاستمداران نیز بر رای توده ها استوار نبوده و توده ها در گزینش سرنوشت خود کاره ای نبوده اند.
۲ – امیرکبیر بسیاری از بودجه های ناروای درباریان و دولتمردان را برید و یا کاهش داد که نمونه آن چامه سرای پرآوازه شیرازی (قاآنی) همدوره ی با امیرکبیر و جیره بگیر دربار بوده است. امیرکبیر به نوشتاری که پیشتر بدان اشاره شده ، راهکار خود را در زمینه این چامه سرا ارایه می دهد. بی گمان کسی مانند قاآنی که جلوی مفت خوری او گرفته شد، با امیرکبیر سر ستیز داشته است.
۳ – داستان مالیات بگیران : پیشتر آیین و هنجار بر این بوده که اگر کسی از دولت بستانکاری داشته به او پروانه می داده اند تا برود و مالیات یک شهر دوردست را بگیرد. اما امیر ؛ دریافتِ همه مالیات های کشوری را به گردن دولت مرکزی می گذارد و به گونه ای سامانه و سازگان دریافت مالیات بسامان برپا می شود. بی گمان این گونه بهسازی های مالیاتی دشمنان زیادی را برای امیرکبیر فراهم ساخته است.
۴ – نگرش بر کالاهای وارداتی : امیرکبیر؛ جداسرانه (مستقلاً) بر کالاهای وارداتی در گمرک سرراست بازبینی و بازرسی داشته (چون اندازه کالاها زیاد نبوده که به زمان زیادی نیاز داشته باشد) و تنها به کالاهایی پروانه خارجسازی (ترخیص discharge) می داده که مورد نیاز مردم بوده و توان ساختنش در درون کشور وجود نداشته است. بی گمان، سوی انیرانی (طرف خارجی) که سودها و سوداهایشان از این روند کاهش می یافته، با امیرکبیر کین توزی می کرده اند. برای نمونه سماور از روسیه به درون ایران راه می یافته است. امیرکبیر یکی از ابزارمندان اصفهانی را فرا خواسته و از وی می پرسد که آیا او در توان خود می بیند تا سماورسازی کند؟ ابزارمند نیز پاسخ آری می دهد و مغازه اش به سماورسازی دگرگون می شود.
۵ – کاستن یا زدایش حقوق بگیران : در هیچ جای تاریخ و یا شِبه تاریخ (گونه ای از تاریخ نگاری که به دور از استاندارد standard فراگیر بوده و بتوان دست های پشت پرده و یا دست کم نگره زمینه سازی «تئوری توطئه» را در آن دید) پیش از مشروطه در گیتی شناخته نشده است که نخست وزیری حقوق شاه را گزینش تا از گنجینه دولت پرداخت شود. کاستن حقوق شاه در رخت دادِستان به گونه ای هوشمندانه؛ کاستن از توان شاه و دیگران به سود توده ها بوده و شاه نیز از روی ناچاری به این سخت گیری امیر تن در می داده است. بی گمان یکی از انگیزه های برکناری امیرکبیر که پس از آن به مرگ سقراط گونه و جام شوکران سرکشیده اش انجامید همین کینه درباریان و پیرامونیان شاه و کرانمند و اندک سازی توان پادشاهی و دیگر ریزه خواران بیکاره بوده است.
۶ – مهدعلیا : مادرشاه، بانویی بوده که به گونه ی آیینی در دربار انجام توان (اِعمال قدرت) می کرده. از سویی امیرکبیر نیز به انگیزه اینکه داماد دربار است کسی نبوده که زیر بار گردانش (مدیریت) یک بانوی درباری (ملکه) برود و مهدعلیا نیز همیشه به چشم یک خانه شاگرد قائم مقام به وی می نگریسته و امیر به دماغش نمی آمده است. اما امیرکبیر دارنده اندیشه و دیدگاه برای پیشوایی کشور و دل سوزی از کاروان به جا ماندن پیشرفت کشور بوده و از این روی دست پادرمیانی (مداخله) مهدعلیا را کوتاه کرده – به ویژه که این زن توانمند را بانوی پاکدامن و پالوده ای نمی دانسته و نسبت به وی به دیده نیکی نمی نگریسته و در این زمینه سخن های جورواجور گفته و نوشته اند. و روشن نیست که به راستی آن گونه بوده که گفته اند و گاس از همان ساخته های «شبه تاریخی» باشد و او، امیرکبیر یعنی داماد خود را نفرین نیز کرده است.
امیرکبیر به خود شاه نیز پروانه پادرمیانی بی جا در کارهای کشوری و لشکری را نمی داده است. برای نمونه، امیر به شاه می نویسد که امروز به من گزارش کرده اند که شما ساعت هشت بامداد از خواب برخاسته اید و این در حالی است که کار کشورداری این گونه به پیش نمی رود. اعلیحضرت باید تا ساعت هشت پیاده روی (گام برداشتن) کرده، ناشتا را خورده و از لشکر، سان و رژه دیده و در این ساعت به سر کار خود آماده و باشنده باشند؛ شما باید بدانید که بدین هرزگی و لودگی نمی توان پادشاهی و کشورداری کرد.
امیرکبیر در نامه های نهانی به گونه ای شاه را بازخواست و گاه برای کارهای روزمره او گزینش خویشکاری (تعیین وظیفه) می کرده است. و یا اینکه در نامه ای دیگر به فرنام ناصرالدین شاه می گوید چرا روزانه از روند رخدادهای شهر آگاه نمی شوید که چه رخ می دهد و یا پس از آگاهی چه فرمان می دهید؟ از قورخانه (زرادخانه، جنگ افزار خانه) و توپی که بایست به استرآباد (گرگان) برود آگاهید؟ یا نه؟ از این همه سپاه و لشکر (قشون) که در این شهر است؛ از نیک و بد و نیز سرکرده های آنها به گونه سازمند و پیاپی از چگونگ حال هر فوج آگاه شده اند؟ گیرم که من بیمار شدم و یا اینکه نخواستم؛ شما که نباید دست از کار خویشکاری (وظیفه) خود بکشید و همیشه نیازمند به یک پایمرد و پیشکار باشید ؟! هر چند گستاخی است اما به ناچار عرض کردم. از این دست نامه های سرزنش آلود و پرخاشگر از سوی امیرکبیر به فرنام ناصرالدین شاه کم نبوده است.
در زمینه نامه های امیرکبیر سه نکته ، بایسته یادآوری است : نخست اینکه این همه تنگ گرفتن بر شاهی که می خواست جوانی کند از آن سوی ؛ خوش باشی ها و آسان گیری های مردان خلوت خانه، شاه جوان را در ناسازگاری فرمانروایی با خوش باشی ها شاهانه گذاشته بود. خون ایلیاتی و «کوچ روی» تا پایان زندگی در شریان های قبله عالم می جوشید؛ به سفرهای شکاری می رفت با قوشدار (قوش = باز) و «تفنگدار» و «زیندار» و خوانندگان و نوازندگان (عمله های طرب) بود و دودمان هر چه بز و تیهوی پیرامون تهران را بر می انداخت و از پا در می آورد، امیر هنوز امید داشت تا از وی شاهی فرمانروا بسازد، که به او آن گونه توپ و تشر می زند. او برای ناصرالدین شاه جوان پدر است، پیر و پیشوا، داماد و وزیر است و همه ی اینها بود که درباریان را به رشک بردن و سخن چینی می انداخت. چه ، روی شاهزادگان بیکاره را کم کرده و برای هزینه جیب «ظل الله» کرانه و اندازه گذاشته بود.
دوم اینکه امیرکبیر یکی از پیشگامان ساده نویسی و دیپ (نشر) پارسی است و نبشته های (منشآت) او – که اگر شکیبایی داشت دبیره (خط) خوشی نیز داشت ، اما تهی از هرگونه تیزنگری شیوه ای و باریک بینی و جادوی ادبی بود. برای امیر ؛ فرمان، فرمان است و بس. چنانچه امیر بیشتر به دیپش بها می داد در ایامی که دیگر ، کس نخست کشور نبوده و یا جایگاه «امیرنظامی» نداشت و چرخه ی تبعیدی را سپری می ساخت می توانست ناصرالدین شاه را با خودش «یک دله» کند و به سر جایگاهش برگرداند. شاید قبله ی عالم و پیرامونیان او از همین واژه های بی پرده و بی پرواگرانه بود که هراس داشته و سرانجام به رگزنی او پایان می پذیرد.
سوم اینکه اگر امیرکبیر در نامه نگاری های به شاه از گزاره هایی چون «قربان خاک پای مبارکتان شوم» بهره می جسته نه تنها نشانه چاپلوسی های او نبوده؛ بلکه نیاز ادبیات آن چرخه بوده است. افزون بر این، امیرکبیر منشی دادِستانمند بوده، نگهداشتن فرهنگ آیین ها (تشریفات) از سوی او ارزش ویژه ای داشته و چنانچه ناهمسوی با این آیین ها بود باید به گونه نرم و به آهستگ با این ادبیات واکنش نشان می داد. چهارم اینکه اگر امیرکبیر بر شاه و مادر شاه و درباریان سخت گیری می کرده در این راستا بوده تا توده ها و زیردستان حساب کار خود را بکنند.
۷ – هواداران بابیان و بهائیان : بابیان و بهائیان در آغاز مورد نگرش دو دولت بریتانیا و روس بوده و از پشتیبانی های بی خوددار (بی مضایقه) آنها بهره مند بودند و از همین روی بود که بهائیان دولت انگلیس را «دولت فخیمه = بزرگی» و دولت روس را «دولت بهینه = تابان و شکوهمند» و دولت قاجار پس از امیر را «دولت علیه = والا» نامیدند. امیرکبیر بر پایه بینش روشن خود، هم از نگرش نوآوری دینی (بدعت) و هم از نگرش پیوند با دولت انگلیس آنها را کسانی نادلپذیر و هراس انگیز می دانست و به سرکوب و رانش آشوب آنان پرداخت. از همین روی است که بهائیان کینه دیرینه و ویژه ای با این مرد بزرگ داشته و پیرنگ بیتای امیر در جان ستاندن باب و بیرون راندن «بها» از کشور و بستن راه پیشرفت این گروه در تاریخ کشور، از دید بابیان و بهائیان پنهان نماند و همیشه امیرکبیر را آماج کینه توزی و دشنام خود ساخته، شاه و امیر را به دید «یزید و شمر» می نگرند.
«عباس افندی» چنین گفته است: « . . . میرزا تقی خان امیر نظام . . . سمند همّت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر، شخصی بود بی تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده، سفاک و بی باک و خون ریزی چابک و چالاک، حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می شمرد و چون اعلیحضرت شهریاری ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد . . . و بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض «بابیان» کرد . . . » . «شوقی» (نوه و جانشین عباس افندی) نیز سخنانی همانند پدربزرگش گفته است. برای نمونه در کتاب «قبله ی عالم» نگاشته شده است که امیرکبیر برای به سلطنت رساندن ناصرالدین میرزا دست به دامان انگلیس ها شد. این یک برساخت (جعل) تاریخی و دروغ روشن است . زیرا این حق ناصرالدین میرزا بوده که جانشین پدرش شود هرچند که عباس میرزا ملک آرا برادر ناتنی و کوچکتر ناصرالدین شاه، داومند تاج و تخت بوده اما مادرش کُرد و کیش تسنن داشته و این دو، راهبند و بازدارنده جانشینی او بوده است.
۸ – از میان نگاره های به یادگار مانده از امیرکبیر (نگاره ای رنگ و روغنی از سوی محمد ابراهیم نقاش باشی و به دستور ناصرالدین شاه و پس از یک سال از برگماری امیرکبیر به جایگاه صدارت عظمی ونگاره ای پس از بیست و پنج سال از شهادت امیرکبیر) نگاره ای به میانگی ابوالحسن خان غفاری – عموی کمال الملک – بر پایه کتاب «هزار و یک شب» ، هارون الرشید را به ریخت ناصرالدین شاه و جعفر برمکی را به آرایه امیرکبیر در کنار جوانی – که گویا عباس میرزای ملک آراست – به پرتور کشیده که این نگارگری را می توان گویای هوشمندی و آینده نگری نگارگر و یا بدخواهی و کینه توزی به امیر وابسته کرد !
۹ – مهدعلیا و آقاخان نوری : شرکت نکردن امیرکبیر در آیین سلام شاهانه پس از برکناری اش از جایگاه صدارت اعظمی ایران که فرجامش به بدبینی شاه نسبت به امیر می شود، رفتار تندی به دور از کنش و منش یک سیاستمدار بوده است. از این روی امیرکبیر که اختر بخت خود را در حال فروشدن می بیند، چند بار خواهان آن می شود تا با پادشاه دیدار کند. اما شاه با این دیدار روی سازگاری نشان نمی دهد و پیرامونیان شاه به سرکردگی مهدعلیا و آقاخان نوری و آتش بیاران گیرودار (معرکه) که گاه به جای کلاه ، سر می آوردند ، شاه را علیه امیر گردانش (مدیریت) می کنند. امیر در نامه اش به شاه می نویسد که وی آماده هرگونه واکنشی است ؛ این «هرگونه واکنشی» در برگیرنده کشته شدن و بیرون کردن از دیار (تبعید) نیز می شود ؛ امیری که از چیزی هراس نداشته است.
روزی که امیر برای تبعید راهی کاشان بوده است مهدعلیا برای همراهی (بدرقه) و یکدیگر را در آغوش کشیدن(مُعانقه) به امیر نزدیک می شود اما امیر که نسبت به مهدعلیا «مَحرم» بوده از این کار سر باز می زند و گویا فراز و گزاره ای نیز بر زبان روان می سازد که شایسته نبوده و اگر هم بوده، از نوشتنش پرهیز می کنیم. اما برخی آن گزاره را نشانگر سر نترس داشتن و از کشتن نهراسیدن امیر می دانند. اما از دید دیگر نیز می توان به آن نگریست چرا که مادر همسرش بوده و تفی سربالا و این به گونه ای بی آزرمی به همسر خود بوده است. اما نمی توان پنهان داشت که محمدشاه به انگیزه کارهای ناشایسته مهدعلیا از وی پاپس کشیده بوده است.
به هر روی امیر از پیش دریافته که به پیشواز مرگ می رود (هر که دست از جان بشوید ؛ هرچه در دل دارد بگوید – سعدی) او خود می دانسته که دشمنانش از پیش در پی پیرنگ کشتنش بوده اند. گویا ناصرالدین شاه یک ساعت پس از دستینه کردن فرمان کشتن امیر پشیمان می شود و پیکی به کاشان می فرستد تا از کشتن امیر دست نگه دارند . ولی رندان با ترفند از این کار جلوگیری می کنند.
امیرکبیر در دامگه حادثه :
پیش زمینه ای کوتاه: چنانکه پیشتر نگاشته شد پس از مرگ محمدشاه (۱۴/۶/۱۲۲۷) میرزا تقی خان کارآزموده و میان سال آن زمان مبلغی پول از یک بازرگان تبریزی و چندهزار تومان نیز به میانگی کنسول ، از یک بازرگان یونانی به نام «سِفراندی» باشنده تبریز وام می گیرد که با این گام مورد نگرش ناصرالدین میرزا شده ، با آماده سازی شش لشکر پیاده سوار و توپخانه، ناصرالدین میرزای ۲۰ ساله را در فردای ورود به تهران با توان و چالاکی هرچه بیشتر بر اورنگ پادشاهی می نشاند. در اینجا نمی توان کوشش های چهل روزه مهدعلیا در آرامش تهران را ندیده انگاشت و رخداد نیز به این سادگی نبوده است. شاه نیز در پاسخ به برازندگی، میرزا تقی خان را به جایگاه امیرنظامی برگماشته و سپس به فرنام کس اول کشور و دارنده پایگاه صدارت بر می گزیند. در درازای پادشاهی قاجاریه پیشینه نداشته است که همگی کارهای کشوری (ministerial) و لشکری (military) به یک نفر سپرده و بسنده شود.
بایسته است تا در اینجا میانبری زده و به یک نکته تاریخی سرنوشت ساز برای امیرکبیر نمارشی داشت. گویا ناصرالدین شاه در رهسپاری به سپاهان بر آن نبوده تا عباس میرزا ملک آرا (برادر ناتنی و کهترش که مورد بیزاری او بوده) و نیز مادر کردش را در سفر خود به همراه داشته باشد . چرا که شاه چنین می انگاشته که عباس میرزا چشم به تاج و تخت او دارد. اما با پافشاری امیرکبیر، مادر و فرزند با موکب (گروه پیاده و سواران همراه شاهان) همایونی همراه می شوند. شاه در بازگشت از سپاهان عباس میرزا را به فرمانداری قم بر می گمارد تا به دور از پایتخت بوده و به گونه ای او را در تبعید نگه داشته و از دسیسه هایش در تهران در پناه باشد. اما شوربختانه امیرکبیر به گفته شیخ اجل سعدی: « خلاف رای سلطان رای جستن ، به خون خویش باشد (باید) دست شستن » و « اگر خود روز را گوید شب است این ، بباید گفتن اینک ماه و پروین ! » فرمان شاه را به دیوار می کوبد و به آنان دستور می دهد تا همراه موکب همایونی راهی تهران شوند ! شاه با امیرکبیر به ستیز و درگیری برخاست و از همین جا بود که پنده (نقطه) بی باوری شاه به سوی امیر آغاز و این خود چرخشگاهی (نقطه عطفی) بود برای برکناری از جایگاه صدراعظمی.
برکناری از جایگاه صدارت :
( چو تیره شود مرد را روزگار ؛ همه آن کند کِش نیاید به کار – فردوسی )
چنانکه پیشتر نمارش شد، مفت خوری، خوش گذرانی، جایگاه بخشی در برابر پاره ستانی (رشوه خواری) شاهزادگان چه نر و چه لاس که برای خوش گذرانی های خود به دستمایه های مردمانه (ملی) و میهنی چوب «فروش ویژه» (حراج) زده و خود بر تنگدستی و گرسنگی مردم چشم بسته بودند. تباهی توانگری و هزینه های سنگین و کمرشکن دربار قاجاریه، برجسته ترین انگیزه بیزاری توده ها از پادشاهی آنان بود. پیشکش های بی شمارش و بی اندازه از گنجینه مردمانه به دوستان و آشنایان ، رهسپاری های پرهزینه و گشاده بخشی های کلان آنان روز به روز افزوده می شد. میرزا تقی خان کسی نبود که بیدادگری را برتابد. هرچند امیرکبیر در زمان کوتاه صدارت خود نتوانست تباهی توانگری (فساد مالی) را ریشه کن کند ولی با دلاوری هر چه بیشتر توانست از هزینه ها بکاهد و بر توان توانگری کشور بیفزاید و چنان پی استواری برای گنجینه کشور افکند که سال ها پس از وی نیز دست زیاده خواهان و نان به نرخ روز خوران را از دستمایه های مردمانه کوتاه کرد.
از سویی دیگر امیرکبیر با گسترش رهیافت بیگانگان زیان آوری چون بریتانیا و روسیه ناهمسو در ایران ناهمسو بود. او برپایی پیوستگ با کشورهایی همچون اتریش، فرانسه و آمریکا و آلمان را برای کرانمندی وابستگی با روس و انگلیس برگزید تا جایی که یکی از نمایندگان انگلیس نمی توانسته پنهان کند که تلاش میانوند او و نماینده روسیه برای ربایش امیر بیهوده است و هیچ کس نمی تواند او را از آهنگ و گزیرش بازدارد. پس به روشنی می توان ردپای این کشور را در آنچه که بر امیر گذشته برنگری کرد و به کوته سخن، بودن امیر در دربار و در کنار ناصرالدین شاه، همواره مورد ستیزه جویی برخی از نزدیکان کارای شاه ( از زمره مهدعلیا (مادر شاه) ، اعتماد الدوله (کسان زیادی زبانزد به اعتماد الدوله بوده اند از زمره دایی ناصرالدین شاه، میرزا نصراله خان نوری و یا میرزا آقاخان) ) و برخی از درباریانی بوده اند که امیر را سد راه برداشت سودهای کلان خود می دیدند ؛ به دستاویز در سر پروراندن آهنگ براندازی شاه از سوی امیر، سرانجام ناوک کین، آماج خود بر می گزیند و رخت بداندیشی نیرنگبازان نیز به بار می نشیند و برونداد فرمان برکناری امیر از جایگاهش فرجام می پذیرد و در روز ۲۰/۸/۱۲۳۰ یعنی دو ماه پیش از کشتن امیر، نویسه فرمان قبله ی عالم ؛ سلطان صاحبقران به بیان دیپلماتیک زیر شرف صدور می یابد:
« چون صدارت عظمی و وزارت کبری، زحمت زیادی دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از این کار معاف کردیم. با کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید. یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است فرستادیم. به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم.
چهارشنبه هیجدهم محرم ۱۲۶۸٫»
شاه در راستای چاره اندیشی های بی هراسی ،گارد چهارصد نفری پادشاهی و بزرگان دربار را به کاخ فرا می خواند و پس از آن فرمان شاه به امیر فرگفت (ابلاغ) می شود که سمت وزارت ندارد. در این وابستگ امیر تنها خواستار شرفیابی پادشاه را می کند تا برخی گفتارها را با شاه در میان گذارد
سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و نهم (پایانی)
پس از برکناری از جایگاه نخست وزیری (صدراعظمی) :
قبله ی عالم چهار روز پس از برکناری امیر در تنگنای فراخویی (معذورات اخلاقی) بیشتری قرار می گیرد و در تاریخ ۲۴/۸/۱۲۳۰ نامه ی دیگری به امیر می نویسد و در آن نامه پافشاری می کند که آهنگ آن دارد که برای زمانی، تنها خودش زمام امور کشوری را به گردن گیرد و در آن نامه پافشاری می کند که هرگز انگیزه ورود به امور لشکری را ندارد. و حتی یک شاهی نیز ار آنچه امیر برنهاده است به دستمزد کسی نخواهد افزود. این نامه با چنین گزاره ای آغاز می شود:
« جناب امیر نظام؛ به خدا قسم آنچه که می نویسم حقیقت است شما را فوق العاده دوست دارم خداوند مرا بکشد که اگر بخواهم تا زنده هستم از شما دست بردارم و یا اینکه بخواهم به قدر سر سوزنی از عزت شما کم کنم. طوری نسبت به شما رفتار خواهم کرد که حتی یک نفر هم از موضوع اطلاع پیدا نکند. به نظر می آید که زیادی کار ، شما را خسته کرده بود. حالا دو سه قسمت کارها را به عهده خودم گرفته ام تمام فرامین نظامی و کشوری که سابقاً به مُهر و امضای شما صادر می شده از این به بعد هم به مُهر شما خواهد بود ؛ تنها فرقی که کرده این است که مردم ببینند من شخصاً به امور غیر نظام رسیدگی می کنم و در کارهای نظام ابداً دخالتی نخواهم کرد – مگر چیزی که شما مصلحت بدانید مبادا خیال بکنید اجازه دهم کسی عریضه بی خودی بنویسد یا درباره ی هیچ کس حقوق و مستمری برقرار کنم یا مثل زمان شاه مبرور (روان شاد) پولی به هدر برود. حاشا یک شاهی بیشتر از آنچه مقرر داشته اید به هیچ کس بدهم یا اینکه هیچ کس بتواند حرفی بزند. »
امیرکبیر پس از دریافت این نامه دوباره از شاه درخواست دیدار شخصی می کند؛ گاس که گزیرش (تصمیم) شاه را دگرش دهد. امیر هم چنین پیرامونیان شاه را به بدگویی و چُغلی (سخن چینی) از خودش بدنام (متّهم) می نماید اما شاه از دیدار با امیر پا به پا (طفره) می کند گاس که شکیبایی آزرم رودررویی (شرم حضور) سنگین امیر برای شاه دردناک بوده که وی را از این دیدار گریزان می کرده. سرانجام، شاه در نامه ای به امیر پروانه باریابی می دهد. آهنگ و نوای نامه آرایه ای پشیمان گونه دارد و از درون مایه آن چنین بر می آید که شاه مانند یک فرزند از پدر خود دلجویی می کند :
« جناب امیر نظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم؛ من چه کنم. به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم. به خدا قسم حالا که مشغول نوشتن این کاغذ هستم گریه می کنم. به خدا قلب من آرزوی شما را می کند اگر باور می کنید و بی انصاف نیستید من شما را دوست می دارم. بیگلربیگی (به زبان ترکی یعنی بزرگ بزرگان) آمد و از حرف های او این طور فهمیدم که شما بیم دارید که این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند؟ به خدا قسم اگر کسی، چه در حضور من و چه پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی احترامی درباره شما بکند پدرسوخته ام اگر او را جلوی توپ نگذارم. به حق خدا نیتی جز این ندارم که من و شما یکی باشیم و با هم به کارها برسیم. به سر خودم اگر شما غمگین باشید به خدا نمی توانم تحمل غمگینی شما را بکنم و تا وقتی که شما هستید و من زنده ام از شما دست بر نخواهم داشت. »
این نامه به تنها چیزی که مانند نیست ، نامه یک شاه ایرانی به وزیرش است. تنگ ناهای مهربانی ناصرالدین شاه در پیوستگ با صدراعظمش در این نامه به نیکی در این دست نوشته دریافت می شود. این که می گوید «ای کاش هرگز پادشاه نبودم» نشان از فشار عاطفی جانکاهی است که ناصرالدین شاه را دچار تنش کرده است. سرانجام امیرکبیر به دیدار شاه کامیاب می شود اما بازگفت ارزشمندی از این دیدار و گفتگوهای بین شاه و امیرکبیر وجود ندارد و اینکه امیرکبیر در برابر شاه با بزرگ نمایی و اَبَرخوشی آغاز به برشمردن پیشکاری های خود کرده و خودش را ریشه همه کارهایی که انجام شده دانسته است به راستی تراوشات یاده یک شبه تاریخ نگار درباری است. (ماجرای قتل امیرکبیر)
شاه به نشانه مهربانی یک شمشیر الماس نشان و نیز آویزه ای (حمایلی) را که به گردن خود می آویخته برای امیر می فرستد و از وی می خواهد که فردای آن روز یعنی روز برگماری آقاخان نوری به صدارت (۲۲ محرم ۱۲۶۸) آیین سلام شاهانه را انبازی کند. شاید بزرگترین لغزش امیرکبیر این بوده است که در آیین یاد شده انبازی نکرده است. این رخداد انگیزه فوران سهش های شاه و نیز انگیزه برانگیختن بدبینی شاه را بیشتر می کند. امیرکبیر دیگر برکناری خود را گریز ناپذیر می داند به گمان، به انگیزه رنجش از این رخداد به چالش پیش آمده بیشتر دامن زده و شاه را در رویه ای که نسبت به امیر پیش گرفته بود استوارتر کرد. «شیل» وزیر مختار انگلیس که از گمایش نوری به نخست وزیری شادمان بوده در نامه ای به وزارت امور خارجه از زمره دشواری های پیش روی آقاخان را وجود امیرکبیر و امیر نظامی او می داند چرا که لشکر ، فرمانبردار او و
همه ی افسرانی را که او گمارده است سر جای خود بوده و بودن امیر نظام را پایداری و دیرندگ (دوام) دولت اعتمادالدوله ناشدنی می داند.
اکنون درباریان بر پایه خط دادن شیل برای دور کردن امیر از تهران به تکاپو می افتند. در همین راستا، میرزا آقاخان در این باره با شیل گفتمان می کند تا امیر را به فرمانداری یکی از شهرستان ها دلخوش کند. امیر نیز از این هراس داشته که دور بودنش از پایتخت انگیزه جان ستاندنش شود از این روی پیشنهاد شاه را برای استانداری اصفهان، فارس و قم رد می کند. سرانجام، امیر با پادرمیانی شیل، فرمانداری کاشان را پذیرا می شود. از سویی دیگر دالگوروکی وزیر مختار روسیه که هم از گمارش نوری هوادار دولت فخیمه انگلیس ناخرسند بوده و هم از پادرمیانی شیل و به بازی نگرفتن او ؛ دست به کار ناشیانه ای می زند و به فرنام اینکه امیر زیر رهیافت (تحت الحمایه) دولت بهیه روس است برای پس زدن دولت فخیمه ، پیش دستی کرده و نفراتی از سفارتخانه و شماری از قزاق (سربازان روس) را به خانه ی امیر گسیل می دارد ؛ بدین انگیزه که امیر زیر چتر پشتیبانی روس است.
این روند ، بدگمانی شاه را بیشتر کرد زیرا هیچ پادشاهی نمی توانست در برابر چنین رفتار سرشکستگی گردن نهد. از این روی شاه خشمگینانه از پرنس دالگورکی می خواهد که بی ردنگ گماردگان خود را از خانه ای که جای زندگی مادر و خواهرش نیز بوده است دور سازد. برآیند این کنش شتابزده و نسنجیده پرنسس دالگورکی این بود که شاه، امیرکبیر را از همگی جایگاه ها و فرنام ها برکنار و او را در شمار یک شهروند پیش افتاده (به بیان آن روز «رعیت» ) به حساب می آورد. این رخداد همراه با گماردگی آقاخان نوری به نخست وزیری در روزنامه وقایع اتفاقیه شماره ۴۲ مورخه ۲۶ محرم ۱۲۶۸ ه.ق. چاپ و پخش می شود. شاه در اینجا با دو دشواری رودر رو بود. یکی اینکه نمی توانست در برابر کنش پرنس واکنش سرراستی نشان دهد چرا که پیشینه جنگ های چرخه پادشاهی فتحعلی شاه با روس ها و از دست دادن بخش های گسترده ای از ایران را به یاد می آورد و به راستی پیش رفت روس ها تا آسیای میانه گونه ای هراس در دل شاه افکنده بود و از سوی دیگر او نمی توانست در برابر گام سفیر روسیه برای بخشش پناهندگی به امیر خاموش نشیند. از این روی خشم خود را روی آور امیر ساخته و دیواری کوتاه تر از او نمی بیند. تا از این رهگذر هم تهی سازی برانگیختگی کرده و هم زهرچشمی به همگان نشان دهد.
شایسته نوشتار است که تحت الحمایگی امیر از سوی یک کشور فرامرزی چون روس، می توانست به سرنگونی تاج و تختش فرجام یابد زیرا عمویش بهمن میرزا که تحت الحمایه روس ها بود همیشه گزندی برای اورنگ پادشاهی اش به شمار می رفت و او این مورد را آزموده بود و «آزموده را آزمودن خطاست !» . از این روی انگاشتن تحت الحمایگی امیر و خانواده اش (ناموسش) برای شاه بسی جانکاه بوده است چرا که گفته اند ناصرالدین شاه بسی ناموس پرست بوده است و این به بغرنج تر شدن رویداد می افزوده است. فرجام کار اینکه امیر بدون هرگونه جایگاهی به باغ فین کاشان تبعید می شود. و افزون بر آن امیر پیمان نامه ای دستینه می کند که به هیچ سفارتخانه فرامرزی پناهنده نشود. شیل این پیمان نامه را دستینه می کند اما پرنس دالگورکی از این کار سر باز می زند و بر پیچیدگی کار می افزاید.
برآیند همه این کنش ها اینکه «جلیل خان جلیل وند» همراه با یکصد سوار گمارده روانه ساختن امیر به همراه خانواده به کاشان می شود. نوشتارها گویای این است که امیر در کاشان سهش ایمنی و آسودگی نمی کرده. به گونه ای که از بیم زهرآلودگی غذایی جز تخم مرغ و یا غذاهایی که به آنها آرامش پندار داشته چیز دیگری نمی خورده است. خدمتکاران شاهی و پاسدارانش به او بسیار بدرفتاری و آزار می رسانده اند. گفتنی است که دو انگیزه، امیر را به سرنوشت نبشته شده و ناگزیرش نزدیک ساخته است. یکی پیگیری دالگورکی در راستای دادن پناهندگی به امیر و دیگری نابسامانی کشور و شیوه رفتار یک ماهه آقاخان نوری و دار و دسته اش که هر کس ساز خود را می زده و شاه نیز از آخرین کسی که به وی خط می داده، حرف شنوی داشته است !!
از این روی پنداره برگشت امیر و زمام امور را به دست گرفتن بر سر زبان ها بوده است ، از سوی دیگر دالگورکی چنین وانمود می کند که به زودی از سوی سن پترزبورگ دستورهایی دریافت خواهد داشت که به سرنوشت دردناک امیر پایان خواهد داد. دشمنان امیر در پخش لاف و گزاف شتابزده سفیر روس و رساندن به گوش شاه کمترین درنگی نکرده و شاه نیز برای پرهیز از پاسخی که ناگزیر بود در زمینه ایمن نگهداشتن جان امیر به نماینده روس بدهد زمان ورود پیک سیاسی روس را پیش بینی نمود و بدون درنگ فرمان کشتن امیر را برونداد کرد. در این زمینه شاه از دستورات مادرش پیروی می کرده است و مادر جایگزین امیر پدرخوانده خود. به هر روی پا پس کشیدن شیل از این امر و پشتیبانی از پیش گزینش شده او از یک سو و کنش های ناشیانه و شتابانه دالگورکی از سوی دیگر امیر را گام به گام به آستانه مرگ نزدیک و نزدیک تر ساخت و سرانجام، نامه شوم که در حق چاکر آستان ملایک پاسبان برونداد شد و میرزا تقی خان را با همه ی فراز و فرودهایش راحت ساخت و به کام مرگ انداخت.
ناصرالدین شاه و پیروی از رویه وزیرکشی:
رویه وزیرکشی؛ بلکه نخبه کشی در درازای تاریخ ایران بی پیشینه نبوده است. کشتن حاج میرزا ابراهیم خان کلانتر شیرازی – تاج بخش فتحعلی شاه قاجار که پس از استوار ساختن پایه های پادشاهی فتحعلی شاه و پنج چرخه صدراعظمی او به دستور شاه به گونه آزار دهنده ای کشته می شود و در جای خود زیست نامه ابراهیم خان نوشته خواهد شد. میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی نیز که انگیزه هسته ای و بنیادین به پادشاهی رسیدن محمد شاه بود به دستور محمدشاه قاجار پدر ناصرالدین شاه خفه شد ولی به فرمان فتحعلی شاه خونش ریخته نگشت و این پسر اندرز و سفارش پدر را به کار بست.
پنداری هنجار و آیین دودمان قاجاریه این بود تا کسانی را که تاج بخش و «ولی نعمت» آنان بودند پس از رسیدن به خواسته مورد نگرش خود ناجوانمردانه از میان بردارند. گزاره ای که عباس میرزا در اندرز و سفارش (وصیت) خود به محمدشاه گوشزد می کند، پُر بی راه و بی جا نیست : « می گویند قاجاریه به گاه نیاز و هراس اوج چاپلوسی را دارند اما پس از رسیدن به آرمان های خود، دیگر کسی را نمی شناسند ! » به گزاره ای دیگر «خوش پیشواز و بد همراهی هستند» (خوش استقبال و بد بدرقه)
به گذشته بیشتر که برگردیم نمونه بارز وزیرکشی ، شاه عباس اول صفوی است که به دست مرشدقلی استاجلو وکیل السلطنه بر تخت نشست و خود به دست شاه کشته شد. همه ی این نمونه ها زمینه ای گوهری برای ناصرالدین شاه جوان فراهم می کرد تا در پیوستگ با صدراعظم خود برای گشایش دشواری و چالش خود از این نمونه ها پیروی کند؛ چه او با تاریخ آشنا بود و در همه ی چرخه ی پادشاهی اش به خواندن تاریخ دلبستگ نشان می داد . در میان شاهان تاریخ ایران به ویژه به شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادر شاه و آقامحمد خان قاجار دلبستگ ویژه ای داشت. همه اینان نمونه تمام سنجش (عیار) بالندگی و رادمردی در پهنه ی جنگ بودند. بی گمان ناصرالدین شاه دوست داشت تا چون آنان باشد و بارها در چرخه پادشاهی خود دست به همانندسازی با آنها زد.
روزی امیرکبیر کتاب تاریخ ایران «سر جان مالکوم» را در دست ناصرالدین شاه می بیند و او از شاه می خواهد که به جای این کتاب، تاریخ شاه اسماعیل ، شاه عباس و نادرشاه را بخواند که ناخواسته این سپارش بلای جان امیر می شود. شاه عباس اول و مرشدقلی استاجلو الگو و نمونه وسوسه انگیزی برای ناصرالدین فراهم می ساخت. برخی شاهان ایرانی در این یادگیری نگرش منفی یعنی نمونه برداری از کنش های شرم آور از کنش های بی شرمانه ای چون توانش زیادی از خویشتن نشان داده اند و بی گمان ناصرالدین شاه از زمره ی این شاهان بوده اند.
در کناره : الف – فرازهایی از سخنان آموزنده و ناب امیرکبیر:
۱ – این نیرنگ به ملت و کشور است که آنچه را می توان در کشور فرآوری و زایوری کرد مورد بهره مندی قرار نداد و از بیرون وارد کرد.
۲ – مسئول نادانی توده ها ما هستیم. اگر ما به اندازه بسنده، مدرسه ساخته بودیم؛ نابخردان ، گسترده خود را برچیده بودند.
۳ – من از آغاز اندیشه می کردم که کشور وزیر آگاه می خواهد. سپس به این برداشت رسیدم که کشور شاه دانا می خواهد اما اکنون دانسته ام که مملکت، ملت دانا می خواهد.
۴ – چنانچه آهنگ یکساله دارید؛ گندم بکارید. اگر آهنگ ده ساله دارید درخت بکارید و اگر آهنگ صد ساله دارید، انسان پرورش دهید.
۵ – کسی که ندای درونی خود را می شنود؛ نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.
۶ – یا سخنی داشته باش دلپذیر یا دلی داشته باش سخن پذیر.
۷ – گاه که خودت دزد نباشی دستیارت نیز دزد نخواهد بود. وقتی که همگان دزد باشند کسی دنبال دزد نیست.
ب – آرامستان امیرکبیر :
« آه که در جهان دون ، از صدمات این غما – عالم روز واپسین گشت عیان به عالما . خاک ملال از جهان رفت به هفتم آسمان – رفت به گلشن جنان، وارث آصف جما . کارگشایی متّقی، حارس ملک دین تقی – انکه ز سهم او شقی، شد به سوی جهنما. بست چو بار، زین سفر؛ روح امیر نامور – شد ز مدار تا مدر ماه صفر محرما . هاتف رحمت خدا، خواند به گوش این ندا – کز در بندگی درآ، تا که شوی مکرما . سال وفات او ز غم، کِلک سرور زد رقم – گفت که بی زیاد و کم، «آه امیر اعظما». ( سال مرگ امیرکبیر به سال ه.ق. به حساب ابجد در یک گفتگو بیان شده است. اولی می پرسد «کو امیر نظام؟» دومی جواب می دهد «مردی بزرگ تمام شد» و یا «آه ، امیر اعظما»
چامه بالا بر روی سنگ گور میرزاتقی خان امیرکبیر، کنده کاری (نقر) شده است. میرزاتقی خان امیرکبیر در ۱۰/۱/۱۸۵۲ م. برابر روز آدینه ۱۸/۳/۱۲۶۸ ه.ق. و ۲۰/۱۰/۱۲۳۰ خورشیدی در گرمابه کاخ فین کاشان، آن گاه که حاج علی خان پیشخدمت ویژه فراشخانه دربار قبله عالم نگرش داشته، به میانگی علی خان جانشین (نایب) فراشخانه دژخیم ویژه و میرزا احمد نوکر حاج علی خان (زبانزد به حاجب الدوله) با روش رگ زنی (فصد = باز کردن دو شاهرگ بازوان و خون رفتن تا آستانه مرگ) امیر به شهادت می رسد و نمایندگان روس و انگلیس نیز با ژست سیاسی، سینه ای چاک و پرخاش و خروشی نیز راه می اندازند. به روایت میرزا محمدخان حقایق نگار خورموجی، جنازه امیرکبیر در گورستان پشت مشهد کاشان به آئین امانت به خاک سپرده می شود. اما پس از چند ماه به پافشاری عزت الدوله (همسر امیرکبیر) که از برادر و مادرش رویگردان شده، خود و دخترش بارها به ناصرالدین شاه و مهدعلیا ناسزا گفته بودند، نبش گور شده و جسد در اتاق جنوب خاوری میانسرای حضرت امام حسین (ع) یا حیاط سرپوشیده کنونی میانسرا آرمیده است. به بیان دیگر کسانی که در رج یا رسته نخست جماعت در جای سرپوشیده کنونی بایستند آرامگاه امیر همراستای شانه ی چپ آنها جای می گیرد. (روانش شاد)
البته چنانچه پیشتر نگاشته شده است این به خاک سپاری در کربلا جزو سپارش نامه (وصیت نامه) امیر نیز بوده لیکن این تندی جا به جایی بدان انگیزه بوده که گاس دشمنان پلید او به جدش نیز کینه ورزند. سالیانه ۳۰ میلیون نفر از مردم ژاپن به آرامگاه «میجی» در توکیو می روند و از بهسازی های او سپاسگزاری می کنند و شاید میلیون ها ایرانی ندانند که آرامستان امیرکبیر در کجاست؟! البته این آرامستان در کربلا به میانگی باقرخان کاظمی وزیرمختار وقت ایران در عراق به گونه آبرومندانه ای در آمده است.
عزت الدوله که هنوز در مرگ همسرش سیاهپوش بوده به فرمان مادر با میرزا کاظم نظام الملک (پسز میرزا آقا خان نوری) و سپس با شیرخان اعتضاد الدوله و آنگاه با یحیی خان مشیرالدوله پیوند زناشویی می بندد !!
« نقش تو در زمانه بماند چنانکه هست – تاریخ؛ حکم آینه دارد، هر آینه »
حسن وثوق (وثوق الدوله)
( به پایان آمد این دفتر ، حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب حال مشتاقی
نه حسنت آخری دارد نه «سعدی» را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی )
.