قسمت ۱۲

۱ – بست نشینان دوره ی شاهان قجر :

چنانکه پیشتر نگاشته شد در دوران قاجار و به ویژه زمان محمد شاه بازار بست نشینی رایج می شود.

۱ – ۵ : حاجی میررزا ابوالحسن خان شیرازی: زبانزد به ایلچی (وزیر دول خارجه در زمان فتحعلی شاه قاجار) که پس از درگذشت فتحعلی شاه و واژگونی پادشاهی سه ماهه فرزندش (شاهزاده علیشاه ظل السلطان) و بر تخت پادشاهی نشستن محمد شاه به همت میرزا ابوالقاسم فراهانی؛ و به رهنمون همیاری و جانبداری ایلچی از جانشینی و پادشاهی ظل السلطان و هراس از کیفر دیدن سهمگین از سوی قائم مقام، به حضرت عبدالعظیم پناه برد و تا زمان کشته شدن قائم مقام به فرمان محمد شاه و به هزینه دولت فخیمه انگلیس و واریز پوند و لیره به جیب یکی از سرسپردگان و جیره خواران پشت پرده خود؛ در آن حالت باقی می ماند.

۲ – ۵ : حاجی میرزا آقاسی (میرزا عباس بیات ایروانی): صدر اعظم محمد شاه قاجار که پس از درگذشت شاه به انگیزه هراس از پیشینه صدارت سیزده ساله و ناسازگاران فرمانروایی و درباری خود و نیز به ناکامی انجامیدن پیرنگ (طرح) خود در نایب السلطنه کردن عباس میرزای ملک آرا – برادر ناتنی و کهتر ناصرالدین میرزا تا رسیدن او از تبریز به تهران – که با ستیز مادر عباس میرزای ملک آرا (وسنی و هووی مهدعلیا) رو به رو گردید از کاخ عباسیه در شمیرانات به سوی تهران می گریزد و سپس با آنکه خودش با پدیده بست ناهمسو بوده به پناه بردن و زاویه گرفتن در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) در آنجا دژنشین می گردد که سرانجام ؛ با بخشیده شدن از سوی ناصرالدین شاه و پروانه او به عتبات عالیات روی می آورد و تا پایان زندگی در آنجا مجاور می شود. (۱۲۶۴ ه. ق.)

۳ – : در زمان سلطنت محمد شاه، شاهزادگان قاجار برای اولین بار در سفارت روس به رغم حاجی میرزا آقاسی بست نشستند. ناصرالدین شاه برای اینکه مردم به سفارت خانه های بیگانه پناه نبرند چندین کانون برای بست نشینی برگزید ولی پس از برگشتن از سفر اروپا بست نشینی را لغو کرد. گویا ناصرالدین شاه که از رواج بست نشینی هراسان بوده به ملاعلی کنی می نویسد : « شما که رئیس علما هستید، حکم به رفع بست نشینی دهید و آن را مهمل سازید. » و او در پاسخ شاه می نویسد: « گمانم بر این است که دولت باید باب عدالت را باز نماید تا جمیع ابواب بسته شود ! » و بدین ترتیب با وی ستیزه می کند.

۴ – ۵ : سید جمال الدین اسدآبادی : روحانی زبانزد و روشنفکر و آزادی خواه، به رغم فراخوانی وی از سوی ناصرالدین شاه به تهران، پس از چندی با ستیزه و ناسازگاری علی اصغر خان امین السلطان صدراعظم قبله ی عالم رو به رو می شود . سرانجام با ترک منزل حاج محمد حسن امین الضرب به زاویه حضرت عبدالعظیم حسنی می رود و در بازه ی زمانی هفت ماه و چند روز به آوازه گری (تبلیغ) به رغم کامروایی شاه قجر و نیز نشر اندیشه و دیدگاه «پان اسلامی» خود می پردازد که سرانجام ؛ شبانه به دستور ناصرالدین شاه و همراه خوارداشت با سوارانی چند از آن مکان به کرمانشاه و سپس به بغداد تبعید می شود.

۵ – ۵ : میرزا رضای کرمانی : شاگرد و پیرو سیدجمال الدین اسدآبادی که پیش از مراسم پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدین شاه (۱۳۱۳ ه.ق. ، ۱۸۹۵ م. ) در آستان حضرت عبدالعظیم (ع) به بهانه ی دادخواهی و رساندن نامه ی دادخواهی (عریضه) به شاه، با آتش گلوله اسلحه کمری به زندگی شاه پایان می دهد و در همان جا دژنشین می گردد که شاید این خود به گونه ای هنجار شکنی به باور توده ها و جایگاه های ورجاوند بوده است.

۶ – ۵ : کشته شدن میرزا مصطفی آشتیانی: از رخدادهای ناگوار بست نشینی و دژنشینی در بارگاه حضرت عبدالعظیم، کشته شدن میرزا مصطفی آشتیانی از هواداران نستوه مشروطه به همراه سه نفر از یارانش به دست گروهی از لوتیان تهران به فرمان «صنیع حضرت» در ۴/۱/۱۲۸۸ خورشیدی و روزگار استبداد صغیر بوده است.

۷ – ۵ : ضرغام (بهادر) السلطنه بختیار : در پی درگیری بین نیروهای دولتی برای خلع سلاح (disarment) رزمندگان صدر مشروطیت؛ رزمندگان در پارک اتابک به پَروَستن (محاصره) نیروهای دولتی در میآیند و بین دیگر رزمندگان و سرداران ، ناهمسانی رخ می دهد. او نامه گسترده ای به مجلس شورا می نویسد و به حضرت عبدالعظیم پناه می برد. بدون گمان انگیزه گزینش حضرت عبدالعظیم برای بست نشینی و دژنشینی، همانا نزدیکی این آرامگاه در شهر ری به تهران بوده است.

۸ – ۵ : میرزا هاشم خان نوری : داغ ترین و پرهیاهو ترین بست نشینی ها، آنهایی بودند که به گونه سرراست و یا غیر سرراست به مسائل سیاسی – به ویژه به نقش و پادرمیانی (مداخله) سفارتخانه ها، روحانیون و کارگزاران فرمانروایی وابسته می شده است. برای نمونه، بست نشینی میرزا هاشم خان نوری در سفارت انگلیس و درگیری دولت بر سر این رویداد و پیشامد همسر وی (خواهر همسر ناصرالدین شاه) که پایش به میان کشیده می شود و کشمکش های تند زبانی و نوشتاری میان سفارت انگلیس و دربار ایران را پیش می آورد. میرزا هاشم به دستاویز افزوده نشدن حقوقش از سوی دولت ایران به سفارت فخیمه دولت انگلیس پناهنده می شود. سفارت انگلیس در پی سیاست بهره جویانه (استعماری) و بهره کشی (استثماری) خود از برخی افراد درباری ایران به گونه های گوناگون پشتیبانی می کند و در این راستا سفیر انگلیس ، برای نوری جایگاهی در سفارتخانه بر می گزیند که این واکنش با ناخرسندی و واکنش تند دولت ایران رو به رو می شود. ابرام و پافشاری «موری» (سفیر انگلیس) در انجام خواسته خود به گسستن پیوند دو کشور کشیده می شود که البته این بخش بیرونی کوه یخی بوده است اما در نهان، ریشه در مسأله هرات و بهانه جویی های این دولت برای یورش به افغانستان و نهایی کردن برنامه و پیرنگ جدایی هرات از ایران داشته است که بدین وسیله شکستن پیدای حق حاکمیت ملی دولت ایران توسط استعمار بریتانیا و لشکرکشی انگلیس به کرانه های جنوبی ایران و سرانجام ، پیمان نامه پاریس برونداد آن بوده است.

۹ – ۵ : حاج شیخ فضل اله نوری : در دوران محمد علی شاه قاجار و تکاپوی دوره ی اول مجلس شورای ملی و گاه بالا گرفتن گفتگوهای «مشروطه» و «مشروعه» و چگونگی فردیدهای کشور با شرع انور، شیخ فضل اله نوری که بر بایستگ (لزوم) برابرسنج (تطبیق) فردیدهای (قوانین) برنهاده (مصوب) در مجلس با دستورهای شریعت و برپایی «مشروطه مشروعه» پای می فشارد و برای بیان دیدگاه های خود در شکلی گسترده به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رفته و در آنجا دژنشین می شود. این رخداد که بیان آن پردامنه و گسترده است در سال ۱۳۲۵ ه.ق. رخ داده است و سه ماه به درازا می کشد.

۱۰ – ۵ : بست نشینی علما و فضلا : در سال ۱۲۸۴ خورشیدی گروه بسیاری از علما و طلاب و آزادیخواهان کشور به رهبری دو مجتهد نامدار تهران (آقایان سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی) و در پی آن، جانبداری گسترده ی توده ایران ، نخستین گام به سوی برپایی مشروطیت به نام «عدالت خواهی» دژنشینی در بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع) را گزینش می کنند که در پایان؛ مظفرالدین شاه قاجار و صدراعظم وی به پذیرش خواسته های آنان تن در می دهند و این بست نشینی سه روزه که به هجرت «صغری» زبانزد شد، می توان آن را کرامندترین دژبندی در آن زیارتگاه دانست ، با پیروزی بست نشینان پایان می یابد. گفتنی است چندی بعد و در اوج «مشروطیت نخست» دژبندی گسترده تری به نام «هجرت عظمی» وسیله همین افراد به همراهی شیخ فضل الله نوری در بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) در شهر مذهبی قم برپا گردید که سرانجام؛ مظفرالدین شاه قاجار ناگزیر به پذیرش پادشاهی مشروطه (Constitutional monarchy) شد. انبازی توده های چند هزار نفری در پگاه مشروطیت در سفارت انگلیس و رخدادهای پشت پرده آن از زمره تدارک دیگ و دیگ بر، پخت و پز، برپایی خیمه ها و موارد دیگر از سوی یک حاجی بازاری (حاج بنکدار) جای درنگ است که از زمینه این نگارش بیرون است.

۶ – دگر جایگاه های بست نشینی در ایران :

جایگاه بست؛ گستره گسترده ای را در بر می گیرد. گفتنی است که در زمان شاه عباس اول، ترسایان نیز از رسم بست نشینی بهره می جسته اند. جایگاه های بست نشینی را می توان به گونه زیر دسته بندی کرد:

الف – زیارت گاه های شیعیان : در برگیرنده بارگاه امام و امامزادگان درست تبار و پذیرفته نژاد؛ چون آستان حضرت شاه چراغ، حضرت سید حاجی غریب و آستانه سید علاءالدین حسین در شیراز ، حضرت سید حمزه در تبریز و حضرت سید اسماعیل در تهران و جز اینها. در سه جای پیرامون بارگاه امام رضا ، بنایی بیرون از میانسرای ورجاوند وجود داشته که در آنجا زنجیری به نشانه بست و دسترسی پناهندگان به آن آویخته بوده است. بیشترین پناهندگان و بست نشینان در بقاع و بارگاه های یاد شده ؛ افراد مورد خشم و برآشفتگی شاهان ؛ کارگزاران بزهکار، ستمدیدگان، بدهکاران، آدم کشان و دگراندیشان فرمانروایان بوده اند.

ب – مساجد : یکی دیگر از پناهگاه های بست نشینان مساجد جامع و پرآوازه در شهرهای بزرگ بوده است. از زمره می توان به مسجد شاه (مسجد امام خمینی) و مسجد جمعه تهران، مسجد حاج اسدالله در اصفهان و مسجد نور در شیراز و مساجد دیگری که مجتهدان نام آشنا و کارساز در آنها نماز برگزار می کردند نمارش (اشاره) داشت. موارد پناهنده به مساجد یاد شده، بیشتر بزهکاران ، گریز پایان از پادافره (مجازات) و خرده گیر و پاپی به کارکرد فرمانروایان بوده اند. (به برخی تکایا، حسینیه ها، خانقاه های دراویش، زوایا و رباط ها نیز به فرنام بست نشینی می توان نمارش کرد.)

پ – سرای مجتهدان : سرای زیستگاه و باشندگ (مسکونی) مجتهدان و امامان جمعه، علمای برجسته شهرها – به ویژه شهرهایی که دارای بارگاه های مذهبی مورد کرامند نبودند از دگر جاهای مورد بهره وری بست نشینان بود. در موارد انگشت شماری ، قلمرو کامل برزنی که سرای مجتهدداناتر در آن جای داشت جایگاه ایمن و آسوده ای برای بست نشینی شناخته می شد. در برخی شهرها (مانند تبریز) افزون بر سرای مجتهد ، سرای فرزندان و وابستگان درجه نخست او نیز در زمره جایگاه های بست به شمار می آمد. از پناهندگان سراهای یاد شده می توان به شورشیان، بزهکاران، افراد زیر پیگرد، پاپی ها و ناسازگاران با حکومت نمارش (اشاره) داشت. نمی توان پنهان کرد که در دوره قاجاریان برخی از افراد نامور، با گزینش سرای خود به فرنام بست نشینی ، چون اهرمی برای افزونی توان و پشتوانه بهره می بردند. از زمره می توان به ستیز سید محمد باقر شفتی با محمد شاه نمارش داشت که این فقیه نامور و توانمند اصفهان سپاهی ویژه از مردان نیرومند ناسازگار با محمد شاه در سرای خود گرد آورده بود تا از بست نشینی بهره جویند. از سرای شیخ حسن رازی در ری و حاج آقا جمال اصفهانی استفاده می شد.

ت – سرای بزرگان و برجستگان وابسته به نهاد پادشاهی : ساختمان ها و سراهای منسوب و وابسته به شاه، سرای وزرا و صدراعظم ها، سرای فرزندان و عموهای شاه، خانه فرمانروایان و توانمندان شهرها و نیز منازل بانوان برجسته دربار و خواجگان شاه دربرگیرنده جاهای بست بودند. از نمونه های بارز بست نشینی در سرای نامبردگان برای فرار از مالیات های خشن ، سنگین واداشتگی (تحمیلی) دادخواهان، بزهکاران، برکناری برخی مقامات مردمی دادخواهان ، دیرپرداخت و ناچیزی مواجب دولتی بوده است.

ث – توپ و توپخانه و زرادخانه : در زمینه توپ مروارید افسانه پردازی هایی شده است که از این نوشتار بیرون است اما آنچه که نمی توان انکار کرد وجود توپ بزرگی در میدان ارگ و یا توپخانه تهران بوده که بیشتر بانوان و دختران در شب چهارشنبه سوری برای بخت گشایی و نیاز روایی از زیر آن می گذشته اند (کتابی نیز از زنده یاد صادق هدایت – هادی صداقت به همین نام وجود دارد) این توپ بزرگ بر بلندی سکویی جا داشته و در میدان بیرونی و کاخ سلطنتی و در ورودی ارگ وجود داشته است. این مکان نیز در زمره دیگر جایگاه ها و پناه گاه های بست نشینان بوده است. از نگاه حاکمیت قاجار، توپ مروارید ارزش ویژه ای داشته تا آنجا که فرد اول کشور، آن را از سوی خود جانشین (نایب) می دانسته؛ از این روی هر بزهکار و تبهکاری خود را به زیر چرخ های ارابه می رسانده، از درازدستی، شکنجه و کیفر آنی در امان می مانده است. – به ویژه آنکه به انگیزه نزدیکی توپ مروارید به جایگاه شاه و صدراعظم؛ خواسته دادخواهان پناهنده به توپ مروارید زودتر بررسی و به آن نگرش می شده است. از توپخانه ارتش نیز برای این هدف استفاده می شده است و در شیراز نیز برای نمونه ای از آن دیده شده است. سپاهیان معترض و متعرض به دیرکرد مقرری و مواجب خود، درماندگان، شرارت گران، کشندگان و ناخرسندان از کارگزاران حکومتی در این جایگاه ، بست می نشسته اند.

ج – ستورگاه (اسطبل و طویله) شاهان وبزرگان : ستورگاه نیز از زمره جایگاه های بست نشینی بوده است. از میان اسبان، اسبِ سواری ویژه شاه، جایگاه ویژه ای داشته است. پناهندگان می کوشیدند تا دم های رنگ شده اسب یاد شده همایونی را در دست بگیرند – هر چند که گاه این کنش به آسیب فرد (لگد خوردن) پایان می یافت. ناسازگاران شاه نیز می توانسته اند از این ویژگی بهره جویند. چرا که شخص شاه نیز
نمی توانسته فردی را که به ستورگاهش پناه برده و دست خود را به دم اسبش رسانده بیرون براند.

با گذشت زمان ، ستورگاه شاهزادگان، فرمانداران و اندکی از مجتهدان نیز در برگیرنده بست شدند . رساندن فردی خود را به ستورگاه در پی مواردی بوده است که در بندهای پیش بیان شده است. شارون می نویسد شاید گزینش ستورگاه شاه برای پناهگاه به انگیزه روی آوری سرشاری بوده که در آن سرزمین به گونه های اسب های پاک نژاد و سوارکاران چیره دست به این بخش از سامانه پادشاهی پروا داشته اند. در ایران مثلی است که می گوید هرکس به ارج پناهگاه اسبی درازدستی و سرپیچی کند؛ هیچ گاه این اسب سوار خود را در جنگ به پیروزی نمی رساند و به نوشته «ملکم» تمام بدبختی ها و سیه روزی های نادر میرزا افشار از آن مایه گرفته است که یکی از افراد فراری را که به ستورگاه شاهی پناه آورده بود ، کشته است.

پادشاه و یا اربابی که بزهکاری به ستورگاهش پناهنده می شود باید تا گاهی که متهم آنجاست شام و ناهارش را بدهد. اما می توان او را پیش از ورود و یا پس از برون رفت از جایگاه، نابودش کرد. برده ای که سالار خود را کشته باشد تا هنگامی که در پناهگاه است نمی توان وی را دست زد، جای ایمن، مجاور کله اسب است و اگر اسب در فراسوی (فضای) آزاد به لگام بند شده باشد مرد پناهنده باید کلّگی اسب را در دست بگیرد. بعدها دم اسب با همه پیامد بیشتری که در بر دارد به همان اندازه ی سر، وسیله پناهندگی بوده است.

چ – سفارت خانه ها : سفارت خانه هایی جون عثمانی، روس و انگلیس، کنسولگری آنها و تلگرافخانه نیز جایگاهی برای بست نشینی بوده است. زیرا از یک سو مِلک دولت بریتانیا شناخته می شد و از سوی دیگر مردم چنین می انگاشتند که یک سر خطوط تلگراف به اورنگ پادشاهی پیوسته است. (حضور بانوان فسایی در بست تلگرافخانه در شهر فسا) در بیشتر شهرها بست نشینی و دژنشینی در تلگرافخانه رخ می داد. از زمره در شیراز، کرمانشاه، یزد، قم. کلنل محمدتقی خان پسیان، گروهی را در مشهد بر می انگیزاند تا به تلگرافخانه رفته ، بست گزینند و خواستار برگماری وی به فرماندهی خراسان شوند. نگارنده به نیکی به یاد دارد که شهروندان بندرریگی در جانبداری از دولت زنده یاد دکتر مصدق در تلگرافخانه دژنشین شدند.

مردم به برخی درختان، مانند چنار عباسعلی در ارگ سلطنتی که گویا از دوران صفویه به جا مانده و یا به اجاق آشپزخانه های سلطنتی نیز پناه می جسته اند. در یک جمع بندی کوتاه می توان گفت که ضمن اینکه پاس جاهای ورجاوند در نزد اهل نظر و دارندگان دانایی و دریافت، نگاهداشته می شود و یاری رسانی از
دَم های آسمانی یاران خدا مورد رویکرد قرار می گیرد و هر آنچه که خرافه و خیال پردازی و یاوه است از اندرون سرا (حرمخانه) و سینه نیکان و پاکان دور رانده می شود.

از بد پیشامدها ؛ سفارتخانه های دول برون مرزی (انیرانی) جان پناه خام اندیشان می گردد. دژنشینی (تحصن) در این سفارتخانه ها در روزگار فرمانروایی به دور از داد محمدعلی میرزا نیز رواج می یابد و دژنسینی در این جاها تا بر اورنگ شاهی نشستن احمد شاه ادامه می یابد.

پایان کلام اینکه این آیین وایستار از زمان مشروطه به انگیزش برخی افراد ویژه به کژراهه رفته سر از سفارتخانه انگلستان در آورده؛ به گونه ای از گذرگاه دینی خود جدا و به راه سیاسی غرب افتاد که البته برخی از علمای بزرگ و سران دلسوز بست نشینی را تنها در جایگاه های ورجاوند روا می دانسته و کنش هایی چون بست نشینی در سفارت انگلستان را بیراهه و نوآوری (بدعت) و نادرست می دانسته اند.

 قسمت ۱۳

۶- بست شکستن امیر :

گواه های رویدادی از دیرباز، نمود پدیده ی بست نشینی را در آرایه های گوناگون در پاره ای از همبودها نشان داده و روند آن را به گونه های جوراجور – از زمره دست از کار کشی (اعتصاب) ، دژبندی، پناهندگی و جز اینها – گشوده است. به گونه ای که امروز در جای جای گوناگون گیتی می توان برنگری کرد و کارای آن را در پیدایش و یا واژگونه، در سرنگونی فرمانروایی ها در کنار و در پهنه رخدادهای سیاسی، همبودی و اقتصادی در دگرگونی های رویداد امروزین ارزیابی نمود.

این پدیده ی بست نشینی، چنان که بانو «لیدی شل» انگلیسی با بازگفت به «درون مایه» می نویسد: «هر چند که گوییا در ایران انبوهی از دادِستان ها (قوانین) وجود دارد ولی هیچ یک از آنها به کار، گرفته نمی شود. چون کنش پایمال کننده توان ، «وداد» کینه و رخنه در کارها پیوسته در کار است و برای سنجش نیک و بدکارها؛ سیاسی کاری ها و سازش کاری های گوناگون را به جای دادِستان؛ دلخواه خود قرار می دهند. پس در چنین همبودی بی گمان بایسته و سزای پناهندگی و بست نشینی پرهیز ناپذیر است و می تواند یکی از روش های گوناگون فرد در برابر نارسایی های دادِستانی و جلوگیری از نابودسازی هوده (حق) بی گناهان در برابر فرمانروایی، زور، و خودکامگی به شمار بیاید و سرانجامی در خور و بایسته برای بست نشینان به ارمغان بیاورد»

از این روی توده ستمدیده، پیوسته در راستای دادخواهی در جایگاه های ویژه و ورجاوندی چون مسجدها و امامزاده ها و سرای مجتهدین بست می نشسته و تا اندازه ای نیز به سوی از بین بردن ستم و جفا پیروز می شدند و از این روی پیوسته به این شیوه ، دست یازیده می گردید تا اینکه رخدادهای سوزناک بست نشینی در سفارتخانه های دولت های پیشرفته برون مرزی پیش آمد تا آنجا که این سیاستمداران بیگانه و دارندگان هزاران نیرنگ و پیرنگ، آشوبگران ایرانی را همیاری کرده، جایگاه های خود را بستگاه قرار می دهند. افراد بست نشین زیر پی پیگرد، در جایگاه های ورجاوند به بست می نشستند و تا زمانی که در «بست» بودند گماردگان دولتی اجازه ورود به آن جایگاه ها و دستگیری آنان را نداشته و بست نشینان در بی هراسی رسا به سر می بردند.

رهنمود بست نشینی به گونه برجسته در توان روحانیون بود، زیرا جملگی روحانیون مهتر جایگاه های مذهبی بودند. کسانی که در این جایگاه ها به بست می نشستند به راستی که روحانیون را برای خواهشگری (شفاعت) و میانجی گری فراخوانی می کردند چرا که توده ها از خودکامگی ناروای فرمانروایی به نمایندگان پرتوان پناه می بردند. روحانیون نیز در این بزنگاه از رهیافت (نفوذ) ، توان و دوستاک (محبوبیت) خویش نزد توده ها بهره جسته و این پیرنگ را انجام می دادند. دولت در این گیرودار بر سر یک دوراهی بود؛ یا باید بست نشین را می بخشید و یا اینکه بر دیدگاه خود پای می فشرد که در هر دو سان (حالت) بازنده بازی بود. چنانچه پا پس می کشید و فرد بستی را می بخشید برتری و دست بالای روحانیون را پذیرفته بود و بر توان آنان افزوده و زیاده خواهی های (مطالبات) آنان را بیشتر می کرد. که این امر، انگیزه افزونی پسندیدگی بیش از پیش روحانیون می شد و توده ها را از دولت جدا و به آغوش روحانیون می کشاند که در این گزینه، دیگر دولت در برابر توده ها ارجی نداشت و رویارویی دولت با روحانیون به زیان دولت بود چرا که ساختار همبودی ایران همیشه چنین بوده؛ توده ها پشت سر روحانیون بوده اند.

البته دولت هایی که انگیزه مرکز گرایی (Centralism) به فرمانروایی خویش را داشته و با بست نشینی ستیزه می کرده اند. از زمره امیرکبیر که در بازه صدارت خودْ ساستار مذهبی خود را بر پایه کاستن از رهیافت توان روحانیون و باز دارای ورود آنان در پهنه سیاست و از سویی دیگر مدارای دینی بود . امیرکبیر با پییشوایان راستین دینی و چهره های روشن بین و پرهیزگارْ برخوردی نداشت. بلکه از خودسالاری (استقلال) سامانه قضایی دینی که در توان علمای راستین بود پشتیبانی می کرد.

اما ساستار همگانی او کاستن از توان و تندروی امامان جمعه و جماعت و شیخ الاسلام ها بود. و بر اساس همین سیاست بود که پس از کرانمند کردن رخنه میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران و میرزا باقر امام جمعه تبریز به اندیشه بیهودگی و لغو بست نشینی افتاد. چنان که بارها بیان شد. این رسم، انگیزه بهره برداری هایی می شد چرا که گاه، افراد تبه کار و کُشنده، پادفره (مجازات) را از راه بست نشینی دور می زدند و کسی را یارای پیگرد آنان نبود. یعنی این ایستار مدنی که از آغاز پیامدهای نیکی داشت مایه دگرگونی سرشت داد، ناتوانی دولت و آشفتگی دادگری می شد.

از این روی امیر در پی راهکاری بنیادین و چاره ی درمان درد و از بیخ و بن ریشه کن کردن این نابه هنجاری ها؛ با کیاست و فراستی که داشت چنین دریافت که برخی، در دست یازیدن به گونه های بزه ها، دست به دامان بست در امامزاده ها و مساجد، سرای مجتهدین ، روحانیون و شیخ الاسلام ها، سفارتخانه ها و در به چنگ گرفتن زنجیری که به بست آویخته و یا به دست گرفتن سر، و دم رنگین اسبی در اسطبل و یا چسبیدن به چرخ و یا بدنه توپ جنگی به بست می نشینند و تا زمان بست نشینی شان مردم و یا خود کارگزاران بست ها ، نیازهای شان را فراهم می سازند و هرگاه گستره ی بست به دست گماشتگان فرمانروایی شکسته می شد، گزاره به گونه برجسته ای با پشتیبانی علما، توده ها و سفرای برون مرزی و گاه خود فرمانروایی به سود بست نشین پایان می پذیرفت . پیشکاری های ارزنده و والای امیرکبیر در راه روشن سازی اندیشه ها و گام های او برای ویرانی ستورخانه ها، سرآخورها و کاهدانی های شاهی – که شوربختانه جایگاه فرومایگان و ناکسان گشته بود – خود زهر چشمی بود که از نابکاران می گرفت.

امیر در سال ۱۲۶۶ ه.ق. رسماً فرمان شکستن بست ها را برون بُرد (صادر) می کند و پرونده قمه زنی ها، لوطی بازی ها را در زمان خود از بیخ و بن می بندد و دست اندرکاران آن را در هر کجا که بودند دستگیر، و به پای میز بازپرسی و دادرسی می کشاند. امیرکبیر در زمان بست نشینی میرزا آقاخان نوری به بست شکنی او دست می یازد. گفته شده که در آن هنگام امام جمعه وقت تهران از جایگاه بیرون راندن آقاخان نوری گذر می کرده و به کنایه به امیر می گوید: «آن زنجیر آخری را برای فردای خودت نگه دار؛ باشد که روزی تو را به کار آید » و شوربختانه پیش بینی امام جمعه تهران به زودی درست از آب در می آید و دیری نمی پاید که امیر برکنار می شود . چرا که فرمانروایی پایه ی پایداری نداشته و دچار نوسانات بوده است.

اما سرانجام، امیرکبیر با چانه زنی های خود ، همراهی امام جمعه وقت تهران را در زمینه برچیدن بست نشینی به دست می آورد و با سودجویانی که در لباس روحانیت با بهره وری از سهش های مذهبی توده ها در تهران، تبریز و یا هر جای دیگر دست به آشوب می زده اند دستگیر و با آنها برخورد می کند.

برخی از یک سویه نگران، گرایش ها به بست نشینی در سفارتخانه ها را زاییده بست نشینی امیرکبیر در جایگاه های مذهبی می دانند. پرسش این است که چرا در پی رویارویی روحانیون با کنش امیرکبیر، سفارت انگلیس به گونه ای از رویارویی روحانیون با امیر جانبداری می کرده و چنانکه پیشتر نگاشته شد سفارت انگلیس جایگاهی برای هزاران نفر بست نشین می شود و خیمه ها برافراشته و دیگ های خوراکی به بار گذاشته می شود؟ چرا که انگلیس از انگیزش و فروزش این کنش بهره برداری سیاسی و نمایش توان نموده است. برخی از کهن نگاران چون آدمیّت این ناسازگاری امیر را با آیین و ایستار (سنت) بست نشینی به گونه ای سیاست از سرگیری توانش و دستاوردهای روحانیون می داند. و این در حالی است که برچیدن پهنه ی بست از سوی امیرکبیر از زمره انگیزه برجسته ای بود تا از امیرکبیر سیمایی «پاد» روحانی نشان داده شود. (بماند که رسم بست در اروپا نیز فراگیر و به آیین بوده است.)

برخی دین باوران ، دست یازیدن امیر را تکانه ای بر پیکر خود و درهم پیچیدن توانشان به شمار می آورند و در برابر؛ ایستار بست نشینی بن و پایه مذهبی و برهانی نیز از بنیان دینی ندارد. تا جایی که پناه بردن به جایگاه های ورجاوند از نگاه آیینی (شرعی) پته و پروانه فرویش (تعطیل) دادگری و ندیده گرفتن بزه در نگاه اسلام نیست تا فرد آدم کشی در پناه دین از کیفر (قصاص) و به کار گیری مجازات (حد) شرعی فرار و خود را در آن پنهان سازد؛ چه، منشورهای اسلام، هرگز فراگیر گذر زمان و چشم پوشی نمی شود بلکه گریز از سزا (قصاص) گونه ای جفا در حق سرپرستان خون (اولیای دم)، ناپسند و ناشایست (حرام) است. بدین گونه کنش بست نشینی و دژبندی نه تنها به سود روحانیت راستین نبوده؛ بلکه دامن پاک آن را آلوده و سرشکستگی (وهن) آنهاست.

بدین ترتیب امیرکبیر با این دست یازی، به اسلام و روحانیت پیشکاری کرده نوآوری و سنت ستیزی (بدعت) را از آن زدوده است و هیچ یک از دین پناهان راستین به این دست یازیدن امیر در شکست بست، خروش و پرخاش ننموده اند بلکه توان بخشی این ایستار (سنت) به دست زورگوی انگلیس و سرسپردگان آنان انجام گرفته است.

در یک گزاره کوتاه می توان از بن دندان گفت که پیامدهایی که از این گونه امور چون بست نشینی، قمه زنی و لوطی بازی به رغم دین و روحانیت وارد می شده به درجات زیانبارتر از سودهای گذرای آن بوده است. ( با برداشتی از کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار )

پس از کشته شدن امیرکبیر؛ ناصرالدین شاه دنباله کنش امیر را پی می گیرد و با خشنودی علما در سال ۱۲۸۰ ه.ق ، آدم کشان ، دزدان، زانیان را از بست نشینی در مساجد بی بهره می سازد – از زمره در شهرهای قوچان، مشهد، و شیراز ، این فرنود به کار بسته می شود. بست نشینی بدون هدفمندی (منفعلانه) در زمان مظفرالدین شاه چون پدر تاجدارش بسامد می شود هر چند که پاس جایگاه های ورجاوند نزد شایستگان نگرش می شود و تا زمان پهلوی اول ماندگار می ماند تا اینکه او بست نشینان مسجد گوهرشاد را که آغاز این بست نشینی به دست آویز پوشاندن سر، با کلاه شاپو به زور از سوی رضاشاه بوده و سپس گستره آن گسترش یافته ، بست نشینان به گلوله بسته می شوند که چگونگی آن بیرون از زمینه این نوشتاری است که بر پایه سیاستگزاران دوره قاجاریه است و چنانکه نگاشته شد و بست و بست نشینی نیز به درازا کشید.

از ایستار بست نشینی در زمان جنبش مشروطه بیشترین بهره برداری سیاسی شده و تا زمانی که روند بست نشینی فراگیر بوده خود به تنهایی یکی از رهنمون های برجسته توان و رهیافت روحانیون به شمار می آمده است! در راستای به پایان رساندن بست شکنان می توان از «گریبایدوف» روس در زمان فتحعلی شاه نام برد. او دو بانوی بست نشین گرجی پناهنده و ازدواج کرده در ایران را که برای برنگشتن به گرجستان در خانه آصف الدوله برادر همسر فتحعلی شاه و دایی عباس میرزا بست نشسته بوده اند بیرون می اندازد و به سوی سفارتخانه می برد. گریبایدوف سهش های رشکمند (غیور) مردان را بر می انگیزد و خود جان باخته این راه هراس انگیز می شود که خود یک پیشامد تاریخی – سیاسی در بر دارد.

امیرکبیر ؛ دیانت و روحانیت :

بر پایه گزارش های گوناگون؛ امیرکبیر فردی مذهبی، پارسا و پرستشگر، روزه گیر که در روزهای ماه محرّم زیارت عاشورا را با آداب ویژه ای برگزار می کرده که در میان صدراعظم های ایران در زمان قاجاریه فردی بسان او دیده نشده است. اما آنچه که امیرکبیر بیش از این ویژگی ها از نگاه دینی برجسته تر می کند گام های بلند او بر پایه دستورات دینی است که بدان پرداخته خواهد شد. پرسسش این است که اگر در آن زمان، مجتهد دادگر، روشنفکر و آگاه به زمان و سیاست جهانی به جای میرزا تقی خان امیرکبیر زمامدار کشور ایران می شد از دید رسالت دینی و خویشکاری ورجاوند رهبری یک کشور اسلامی، خود را ناگزیر نمی دید که به همان بهسازی های امیرکبیر دست یازد؟ مگر مبارزه با رشوه خواری، تباهی، آشوب (anarchism)، جلوگیری از چپاول بیت المال و ربایش دارایی های مسلمانان، بر دیوار کوبیدن پارتی بازسازی و برتری و گزینش هنجار (ضابطه) بر وابستگ (رابطه) خرید و فروش پست ها و جایگاه ها، و واژگونه، سخت گیری در زمینه به کارگیری دادگری و دادِستان و پخش و بخش پست ها بر سنجه و پیمانه شایسته سالاری و ارزش افراد و گسترش ساختاوری و برزگری و برون آوری کانسارها (معادن) و اندوخته های یک کشور اسلامی و گسترش دانش و فرهنگ و هنر و بهداشت و بهسازی سپاه و برگرفتن دانش های نوین دنیای بیرون و ده ها نمونه همانند اینها از نویسه و خویشکاری یکایک مسلمین – به ویژه رهبران و سیاستمداران مسلمان نیست؟

اگر نیست ؛ پس مسلمان چه کسی است؟ همان شب زنده داری است؟ (پشه از شب زنده داری خون مردم می مکد ،   زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن)

و: فغان که زاهد بی معرفت نمی داند – که کار هیزم تر؛ می کند عبادت خشک ! صائب

شوربختانه به بیانی که خواهد آمد این «ابرمرد» تاریخ همزمان ایران از سوی دو گروه آماج تازش و یورش (هجمه) نابخردانه قرار گرفته وی را انگیزه بی دینی می نامند ! چرایی آن چنین است: بر پایه گزارش های گوناگون، امیرکبیر از آزاد اندیشی کم همتایی برخوردار بوده است و همین آزاد اندیشی و تا اندازه ای «تک سالاری درخشان» (تک سالاری همراه با داد- لغت نامه دهخدا) همراه با دین باوری بوده است که او را به بازسازی و بهسازی کار پیشرفت کشور و امور مذهبی واداشته می کند.

امیرکبیر به سختی با ایستارستیزان (بدعت گران) ستیزه و همه ی توان آنان را سرکوب می نماید. از این روی کین توزان آشتی ناپذیری داشته که به رغم (علیه) او در سنجه های کلان نیرنگ بازی و دسیسه چینی و برای او «چُو» افکنی می کرده اند. در جای خود خواهیم دید که امیرکبیر در دوران صدارت کوتاه خود با راهکارها و چاره اندیشی هایی که در برنامه ریزی های کشور به فرجام رسانید، چگونگی کشور را سازمند و بر چرخه های پیش رفت سوار و استوار نمود. به گونه ای که امروزه ردپای برخی از این دست یازی های ارزشمند در همبودگاه (جامعه) کنونی نیز چشمگیر است. پیشکاری (خدمت) هایی که امیرکبیر برای کیش تشیّع انجام داده است مایه و پایه رویش و پایستگی و نگهداری کیش تشیع شده است به گونه ای که می توان گفت بنیادین و زنده ترین ارزش تشیع را از گرفتاری به افسانه پردازی و دستبردی (تحریف) و فراموشی رهایی
می بخشد.

این کارکرد بسیار شایسته و ارزنده امیرکبیر برخوردی در خور و ریشه افکن با خواستاران مهدوّیت و بابیّت بوده که در نتیجه تشیع را از پندارین ها رهایی می بخشد. امیرکبیر مساجد دینی و مدارس علمی – از زمره مدرسه دینی آقا شیخ عبدالحسین در بازار تهران و بنای امامزاده زید تهران را بنیاد می نهد. امیرکبیر فرمان فرمانروایی (حکم حکومتی) صادر می کند که بر پایه آن چاپخانه ها پابند و ناچار بوده اند تا نشانه های (آیات) قرآنی بر روی کاغذهای پسماند، چاپ نکنند تا از خوارداشت نسبت به قرآن جلوگیری شود تا برگ قرآن به جای ظروف عطاری ها و بقالی ها مورد کاربرد قرار نگیرد که این خود «وهن» به قرآن است. او مشروبات الکلی و می گساری را بازداشته (ممنوع) می کند. پس آیا می توان در دیانت و مذهبی بودن امیرکبیر دودلی به خود راه داد؟

کسانی که در درازای تاریخ ، امیرکبیر را برانگیزنده بی دینی شناسایی می کنند خود چه گلی به سینه مردم زمانه خود زدند و کدام دیهیم گوهرنشانی را بر تارک آنها نهادند؟ هرگز چنین نبوده و نیست چون گواه های تاریخی زیادی در دسترس است که در این جا و آن جا نمونه های بیش تری از پایبندی امیرکبیر به دیانت اسلام و مذهب تشیع وجود دارد که از زبان برخی از روحانیون روشن اندیش گفته و به خامه آنان نگاشته شده است که اندکی از بسیار و مشتی از خروار آن بیان شد و باز هم در جای خود بیان خواهد شد و در یک گزاره کوتاه، او نه تنها فردی دین دار و با ایمان بوده است، بلکه هرچه که پادمذهب می دیده به رویارویی با آن بر
می خواسته است.

و اما انگیزه هایی که امیرکبیر را پادروحانی به شمار آورده و بر روی آن به گونه های زیر بهره برده اند – بماند که ستیز با هر روحانی لزوماً به پنداره پاددینی نیست. به همین چامه حافظ نگرشی داششته باشیم ( به کوی میکده دوشش به دوش می بردند – امام شهر که سجاده می کشید به دوش !) بسنده است. چنانکه نمی توان هر روحانی را واپسگرا نامید

الف – بازدارندگی بست نشینی :

در این زمینه در بخش پیش (بست شکستن امیرکبیر) آنچه را که بایسته بود بیان شد و تنها به این ناچیز بسنده می شود که آری امیر رواج بازار مکاره بست های آن چنانی را راکد کرد تا دیگر سرای برخی مجتهدین و جز این ها جایگاه و پایگاه لغزشکاران و «اخوان المفسدین» (برادران لغزشکار) نباشد.

 قسمت۱۴

ب: برخورد امیرکبیر :

برخورد امیرکبیر با برخی از شیخ الاسلام ها، امام جمعه ها- به ویژه امام جمعه وقت تهران، شیخ الاسلام تبریز و برخی از سودجویان و عالم نمایان درباری در لباس روحانیت، یکی از دستاویزهایی بوده که از آن به نشانه ستیز روحانیت به رغم(علیه) امیرکبیر یاد شده است. برای نمونه امام جمعه تهران در زمان صدارت امیرکبیر احکامی سرسری به دست مردم می داده و بزهکاران را در خانه خود و یا در مسجد سلطانی به بست
می پذیرفته و بدین گونه سدی استوار فراراه اجرای فرمان دادگرانه می شده است که امیرکبیر با تیزنگری در کارکرد امام جمعه تهران و تبریز و آشفتگی هایی که آن دو، در روند کار برپا می داشته اند و چوب لای چرخ گذاشتن هایی که این دو فرد به کار می بسته و می خواسته اند جلو کارهای ارزنده برای همگان را بگیرند، گویا بهترین برخوردی بوده که امیر می توانسته با کرانمندی (محدودیت) آنها، جلو سودجویی و ورودشان در برخی از کارها را بگیرد و آنها را بر سر جای شان بنشاند.

این روند نیز دستاویز برخی تاریخ نویسان همزمان امیرکبیر که هم با خود او، و هم با لایه روحانیت سر ستیزه داشته اند به نشانه ناسازگاری با روحانیت به شمار آورده شده است و این در حالی ست که چنین نبوده بلکه امری سراسر دادِستانی (قانونی) و در راستای بهی و نگهدار جایگاه والای روحانیت راستین و پیامدهایی بوده که از این رهگذر به زیان دین و روحانیت وارد می شده است. چنانکه نگاشته شد بارها زیانبارتر از سودهای گذرای آن بوده است که در تاریخ نمونه های زیادی از آن گزارش شده است.

برخی از کهن نگاران، این گونه کنش های امیر را در تنگنا گذراندن توان روحانیت ارزیابی کرده، مواردی را نوشته اند که مورد پذیرش نیست چرا که در زمان صدارت امیرکبیر توان روحانیت به اندازه ای گسترده و کارا بوده که خود می توانسته اند سد راه کارها شوند. وانگهی امیرکبیر چنان فردی نبوده که در برابر پیشوایان مذهبی راستین جایگاه منفی از خود نشان دهد و یا به رغم آنان جبهه گیری نماید. افزون بر این ، امیر، خواهان قلبی بازسازی امور روحانیت بوده است.

برای نمونه ؛ گرگی در لباس شبان با گرفتن رشوه در یک دادسرا (محکمه) هم به سود دادخواه (شاکی) گواهی می دهد و هم به سود دادخوانده (متشاکی) که امیر به مجرد آگاهی از این امر، برفور، وی را «برکن» لباس می کند که به راستی این کنش امیر، پیشکاری سترگ و ستودنی به همبودگاه روحانیت بوده است تا که آنان چنین کسانی را از همبودگاه خود پاکسازی و دامان خویش را از «انگ» و بدنامی زدوده سازند.

امیر آهنگ بازسازی امور سوگیاد (تعزیه) را نیز داشته چنانکه از یک چامه سرای توانا می خواهد تا چامه ای «بنام» بسراید تا که در روزهای سوگواری به کار گرفته شود و کجروی ها و افسانه پردازی ها در زمینه اهل بیت برچیده شود. چرا که روضه خوانان سخنانی کرخت آمیز می گفته اند که . . . با قطره اشکی، حتی فرد تبه کاری می توانسته دارنده نیمی از بهشت شود و با قمه زنی و زنجیر زنی ثواب شهادت برد که این سخنان را می توان از برخی رگه های شوم دوره ی صفویه دانست. چرا که در آن دوران – به ویژه با چاپ کتاب روضته الشهدای ملاحسین کاشفی رخدادهای سترگ مذهبی مانند رویداد عاشورای حسینی با برخی سخنان بی پایه؛ افسانه آمیز گردیده !

امیر را در زمینه ی امر داوری نیز آماج انگ قرار می دهند تا بر پایه «چُو» ها، وی را چهره ای پادروحانی بشناسانند و این در حالی است که وی شدیداً پای بند به حقوق و جزای اسلامی بوده؛ آن را بسنده و پیشرفته تر از حقوق غربی می دانسته است. از این روی حق داوری را به علما و مجتهدین بزرگ و شایسته سپرده و پای بند بوده است تا که کمترین ناروایی رخ ندهد. بازگویی شده که گویا شیخ ملا عبدالرحمن بروجردی که ریاست بزرگترین دادسرای (محکمه) شرع تهران را به پیمان داشته، در کشمکش و درگیری که یک سوی آن پیشکار امیر و دادباخته نیز بوده است. شیخ پس از پایستن جرم به امیر می نویسد که پیشکار شما بزهکار است؛ شما به نیک اندیشی (مصلحت) خود با پیشکارتان برخورد کنید و شاید می خواسته با امیر سازشی کند! امیر از این کار وی برآشفته و بی درنگ وی را برکنار و گویا تبعید نیز می کند چرا که امیر دوچشمی نگری (تبعیض) را بر نمی تافته است. از این رو برفور، فقیه بزرگ، شیخ عبدالحسین تهرانی، زبانزد به «شیخ العراقین» را به جای وی می گمارد.

این فقیه سرشناس، پیوستگی پایمردانه و تنگاتنگی با امیر داشته و مورد بزرگداشت و باور او بوده است. چنانکه وی در آینده وصی امیر می شود. این فقیه بزرگ پس از پایان آموزش های خود در کربلا و نجف، به تهران باز می گردد. امیرکبیر که از جایگاه والای فقاهت و هوشمندی او آگاهی داشته برای بزرگداشت ایشان به کلبه و کومه سرای آقا شیخ عبدالحسین رفته و با وی دیدار می کند. آنگاه که امیر چگونگی سرای او را می بیند،
می گوید « این سرای، سزاوار شما نیست. ناچیز سرپناهی با ابزار و سامان بسنده در عباس آباد فراهم سازی و شما بدآنجا کوچ کنید ! » افزون بر این امیرکبیر بدهی های آن بزرگوار به بازاریان را می پردازد. از آن پس، امیر همواره در بزرگداشت جایگاه شیخ می کوشید و روز به روز پیوندها و پیوستگی های این دو، توانمند تر می گردید و شیخ مورد کنکاش و رایزنی امیر در گره گشایی از دشواری های کشوری و همبودگاهی می شد.

امیرکبیرشدیداً باورمند به روز رستاخیز و حساب و کتاب پس دادن بوده است؛ از همین روی پیش از آنکه گرگ مرگ فرا برسد «سه یک» (ثلث) دارایی خود را برای کارهای سودرسانی به همگان (عام المنفعه) و رد مظالم (مالی که شخص بابت بدهی هایی گوناگونی که دارد به حاکم شرع می دهد) سفارش (وصیت) می کند.

مسجد و مدرسه زنده یاد آیت الله شیخ عبدالحسین تهرانی قرار گرفته در بازار تهران از همین «سه یک» امیرکبیر دایر شده است. او خود زمین این دو بنا را خریداری، زمینه و نگاره اش را نیز آمایش می نماید اما زمان پیاده کردن نگاره (نقشه) را پیدا نمی کند.

از این روی پس از شهادت ناجوانمردانه اش، وصی او یعنی آیت الله تهرانی – زبانزد به شیخ العراقین نسبت به بنیانگذاری مسجد و مدرسه گام فرا می نهد. اما ویژه ساز خواستان (monopolists) و تنگ چشمان پروانه ندادند که این مسجد و مدرسه به نام امیرکبیر درج و نگارش شود، به ناچار به اسم شیخ عبدالحسین زبانزد شد.

در زمینه پاس علما را داشتن، در گزارشی آمده است که روزی فردی نزد امیر می رسد و به رغم (علیه) کسی دادمند می شود که مبلغی از وی بستانکار است و دستکی نیز نشان می دهد. امیر نیز دادخوانده را بایسته به پرداخت مبلغ می کند. پس از چندی فرد دادباخته به سرای یکی از آقایان علما پناه می برد و از ناروایی ونادرستی فرمان امیر دادخواست می دهد. آن عالم به امیر نامه ای می نویسد که این تنخواه (پول) به ناروا از این فرد گرفته شده است. امیر در پاسخ می گوید: « فرمان (حکم) همان است ؛ اما چون حضرت آقا نگاشته اند تنخواه را از جیب خودم می پردازم »

درگیری های امیرکبیر با گروهی از روحانیون و ایستادگی او در برابر ناهمسوهای خود برون از مهر و کین فردی بوده است. اگر او میرزا ابوالقاسم، امام جمعه تهران را به انگیزه برخی از روندها و رویه های داوری ناپاکش از توانایی های داوری بی بهره و به پیشنمازی مسجد شاه تهران کرانمند می کند اما در همان حال هنگامی که همین امام جمعه خواستار برکناری حاکم نطنز می شود و امیر این درخواست را دادگرانه می داند بی درنگ می پذیرد.

امیر خواستار آن بوده که احکام اسلام در نزد هرکس که بزهکار بوده به مورد اجرا گذاشته شود. چرا که او خود بهترین هوادار دیانت و پشتی بان روحانیت راستین در زمان قاجار بوده است. امیر باورمند به نگهداری جایگاه روحانیت و به ویژه پاکدامنی این لایه را در برابر هیچ چیزی جایگزین نمی کرده و پاس علمای راستین را نگه می داشته اما در برابر ؛ بری از هرگونه پی ورزی و خشک اندیشی (تعصّب) مذهبی بوده، پارسایی خشک را به ریشخند می گرفته ؛ پرستش و ستایش را در پیشکاری و نیرورسانی به خلق (توده ها) و نه در دستگرد (تسبیح) و جانماز (سجاده) و دلق (جامه ی درویشی) برخورد دولت امیر با برخی از روحانیون، زاده ی
دو انگیزه بوده است یکی ورود آنان در سیاست و کشورداری و دیگری ایستار (سنت) پرستی و تاریک اندیشی آنها.

از این روی نمی توان پنهان داشت که نوک پیکان او به سوی روحانیون و کاستن توان امام جمعه ها و شیخ الاسلام هایی بوده که در اندیشه های همگانی توده ها رخنه ها داشته و فرارسان کهنه پرستی هایی بوده اند که با ساستار همگانی امیر رویارویی داشته و چنانکه گفته شد و باز هم بسامد می شود سرای شان ایمن و در امان و جای پناهجویی بزهکاران و بدمستان بوده و از این راه انجام توان و سیاست پادرمیانی و دست اندازی می کرده اند. امیرکبیر در شیوه کشورداری خود برای چنین افرادی این گونه حقوق و رسالتی را بایسته
نمی دانسته است که این رهیافت و رویه آنان سد راه پیشرفت کشور بوده است. امیر مرد دادِستان، سامان، دادگری و برپایی و توان بخشی یک دولت متمرکز (centered) و به بیانی کنش گرا (pragmatist) بوده و نیک اندیشگرا. از این رو نمی توانست هواداران بی هنجاری بست نشینی را که خود به هنجاری دگرگون شده بود برتابد. او فرمان داد تا جلو آخورهای مسجد شاه را نیز تیغه بکشند هم چنانکه بی پروا به کنش کنسول انگلیسی در تبریز برای پناه دادن به آشوبگران و تبه کاران، خروش و پرخاش می کند که بدون چون وچرا ناخرسندی سفارتخانه های خارجی را که به عنوان یک دستاویز برای پادرمیانی های ناروا در ایران
می کردند در پی داشت و این خود نمونه ای از تکانه ای بود که این گام امیر بر بخشی از برجستگ ها و برتری های دولت های برون مرزی برای دخالت های ناروا در ایران وارد کرد.!

در پایان نوشتار این بخش و تنها برای پایستگی و نگارش تاریخی و رسایی بیشتر این جستار باید افزود که امیرکبیر مانند هر ایرانی مسلمانی از کودکی و از راه پرهیزگاری و پارسایی به نگرش دستورهای شرعی مشغول و به نگهدار پایه ها و دستورها و نگرش همه رویه های مذهب تشیع می پرداخت؛ نماز و روزه اش رها
نمی شد در نشست های روضه حضور داشته و در هنگام فرجه از خواندن نیایش و زیارتنامه (به ویژه زیارت روز عاشورا) نیز سستی نمی ورزیده گاهی نیز نماز شب می خوانده و از پروردگار یاری می جست و به سستی گراییدن پایه های راستین را دشامد (فاجعه) و آفتی سترگ می دانست. وی در اجرای واجبات دینی به هیچ روی خشک سر و خشک اندیش نبوده واژگونه بیشتر بزرگان آن زمان ، روشن بینی و خوش اندیشی ویژه ای در باورهای دینی خود داشته و فردی از سران دوره قاجاریه چون او وجود نداشته است و چون می دید که افسانه های بی پایه در دین رخنه می کند و نگهداشت فرمان های اسلامی سست می گردد در راه بالندگی نهش (وضع) مذهبی کشور گام های بلندی برمی داشته است. میزان باورهای مذهبی امیرکبیر در نامه هایی که به شاه می نوشته به روشنی هویداست.

از زمره: «احوال این غلام خوب است ؛ در بالاخانه به اندازه یک ساعت مشغول قیام و قعود هستم.» «فدوی دو روز است که روزه می گیرم.حالم نه خوب است و نه بد؛ راهی می رود اما امان از ماه رمضان که قوه تحریر و تقریر ، هرد دو را برده است.» «ان شاءالله شما مشغول عیش، و نوکرها مشغول تعزیه داری سیدالشهدا
می شویم. چون من در مجلس تعزیه مشغول دعای وجود مبارک پادشاهی بود، نتوانست از روی وقت عرض نماید.» امیرکبیر دو یا سه روز پیش از عاشورای سال ۱۲۸۶ یعنی چند روز پیش از برکناری اش در نامه ای چنین می نگارد: «امیر نظام در خانه خود مشغول زیارت عاشوراست.» این ها و نامه های دیگری با این درونمایه از او نشانگر باور والای او به مذهبش می باشد. اما شوربختانه که نگارگر بدخواه و یا خامه در دست کینه جوی؛ چهره زیبا را زشت و پیشینه نیک را پلشت نشان می دهد.

«ای به سوی خویش کرده صورت من زشت؛ من نه چنانم که می بری تو گمانم. آینه ام من؛ اگر تو زشتی، زشتم. ور تو نکویی؛ نکوست سیرت و سانم.» ناصرخسرو

پ-امیرکبیر و میهنگان مذهبی:

ساستار امیرکبیر نسبت به میهنگان (به جای واژه اقلیت) مذهبی بر پایه هم زیستی و میانه روی مذهبی و سزای از روی پرستش و برابری هوده های (حقوق) همبودی استوار بوده است و بر همین پایه برخی امیر را یک روشنفکر دینی می شناسند. نه تنها زرتشتیان بلکه آشوریان، ارمنیان، پروتستان ها، کاتولیک ها، ارتدکس ها، صابیان و تا اندازه ای یهودیان از این سیاست بهره مند می شده اند. گفته شده است که سیاست امیر در مورد میهنگان مذهبی آن روز ایران چندان دور از برنامه های دین ورجاوند اسلام نبوده است چرا که اگر ناسازگاری، سخن چینی ، دم دزدی (جاسوسی، spionage) از آن ها پدیدار می شد گذشت و نادیده گرفتنی در کار نبوده است. امیرکبیر با نگرش به رفتاری که با میهنگان مذهبی داشت آنان را از دامان استعمارگران بیرون آورد و نگذاشت که استعمارگران از زمینه ناخرسندی آنان سوء استفاده کنند. باورش این بود که باید با میهنگان مذهبی با مهربانی و داد برخورد نمود تا آن ها گرایشی به دولت های بیگانه نداشته باشند. امیرکبیر روشی برگزید تا کشمکشی را که یک سوی آن مسلمانان و سوی دیگر آن میهنگان مذهبی بودند برای داوری و صدور حکم به دیوانخانه در تهران واگذار شود تا از گمانه رهیافت توان و خشک اندیشی به رغم میهنگان مذهبی جلوگیری شود. امیر برای اولین بار در میان زرتشتیان کلانتر (بزرگتر) برگزید تا خود به بغرنج ها و دشواری های خود رسیدگی کنند. امیرکبیر بی دادگری را درباره ی مسیحیان باشنده ایران برانداخت و کشیشان را از پرداخت باج و خراج بخشوده ساخت. تلاش های بسیاری را به کار بست تا با جلوگیری از بی دادگری نسبت به میهنگان مذهبی در ایران ، بی پروایی به هوده های آنان انگیزه برپایی پراکندگی و دوگانگی نشده و دستاویزی برای میانجی گری و نیرنگ بازی انگلیس و یا روسیه در ایران نگردد. «باب» در سال ۱۲۶۰ ه.ق. یعنی در پایان های پادشاهی محمدشاه قاجار، داوش مهدویت می کند و گروهی را پیرو خود می گرداند. در پی شورش هایی که در زمان امیرکبیر رخ می دهد باب کشته می شود و بابی های یزد، کرمان، زنجان و مازندران از کشته شدن باب ، آگاه می شوند و به خون خواهی باب شورش و خیزش می کنند تا جایی که بر سر آن می شوند که امیر و ناصرالدین شاه را بکشند. امیر با تندی هر چه بیشتر آشوب را خواباند. و بدخواهان را کشته و آرامش را به کشور بازمی گرداند.

ت- امیرکبیر و سکولاریسم:

به بیانی که نگاشته شد امیرکبیر نه بی دین بوده است و نه هم سکولار، اگر یک دولت و یا یک کشور سکولار ( secular state) را دولتی بدانیم که نه باورهای مذهبی را پشتیبانی می کند و نه با آن ها ناسازگاری دارد و با تمامی شهروندان جدای از دین داری و یا بی دینی شان ، یکسان رفتار می کند و در بیشتر حالات چنین دولتی دین رسمی یا چیز مشابهی ندارد. بدانیم به جستارهایی که نگاشته شد ، امیرکبیر نه بی دین بوده است و نه سکولار. چنانچه امیرکبیر در پی سکولاریسم بوده پس چرا علما و مراجع روحانی آن زمان که خود را مسلمان تر از حضرت محمد (ص) و قسیم الجنه و النار نمی دانستند و از توانمندی و ارج بسیار والا و زبانزدی برخوردار بوده اند به رغم او دادستان (فتوا) نداده و به خیزش برنخاسته اند؟ مگر کسانی که به نگارش آینده توده ها را در پی سود خویش می شمرده اند «زیان کسان از پی سود خویش، بخواهند و دین اندر آرند پیش» فردوسی

چنانچه امیرکبیر بی دین و اندیشه سکولاریسم (بی دین گرایی) داشته پس چرا فتنه گران باب که هنوز «بقیه السیف» و کارگردانان به جا مادنه از آن ها به رغم امیرکبیر کتاب می نویسند و یا اینکه امیرکبیر به جای مبارزه، با پادرمیانی های روس و انگلیس، پای آن ها را به ایران بازمی کرد و پادشاه نابسنده قاجاریه یارای آن را نداشت تا وی را از جایگاه صدارت برکنار و سپس به نیرنگ های سفارتخانه انگلیس بکشتاند؟! به گفته سخنرانی از سخنرانان؛ امیرکبیر به انگیزه بنیان گذاری مدرسه و یا پلی تکنیک (دارالفنون) و به کار گماردن افرادی سکولار چون آخوندزاده (آخوندوف) و ملکم خان، برانگیزنده ی اندیشه سکولاریسم و گسترش آن شده است. به راستی این یک لغزش تاریخی و جفایی است بر یک شهید جانباخته راه پیشرفت کشورش که جان بر سر آرمان های والای خود بداد. این درست است که امیرکبیر مهراز (معمار) مدرسه دارالفنون در ایران نوین بوده اما بنیان گذار این انبوهه و گردایه به بیانی که در آینده به آن خواهیم پرداخت.

روز گشایش دارالفنون (یکشنبه ۶/۱۰/۱۲۳۰) درست چهارده روز پس از به شهادت رسیدن امیرکبیر (۲۰/۱۰/۱۲۳۰) بوده است تا چه رسد به اینکه در برکناری و برگماری اساتید و گزینش رویکرد و راهکار آنان دخالتی داشته و یا هماورد توانمندی برای حوزه های علمیه در ایران باشد و شگفت انگیزتر اینکه آخوند زاده در سال های برنایی کمابیش پیرامون سال ۱۲۸۱ خورشیدی یعنی در آن هنگام که هنوز در رخت روحانیت بوده در دارالفنون مظفری تبریز به عنوان استاد تکاپو داشته و این بدان معنی است که وی نزدیک به ۵۰ سال پس از شهادت امیرکبیر پای در دارالفنون (مظفری) تبریز که خود شاخه ای از دارالفنون بود و نه دارالفنونی که روزگاری امیرکبیر در اندیشه پی گذاری آن بوده داشته است. و ملکم خان نیز در برگیرنده همین لغزش سخنران می شود و افزون بر این ملکم خان به آخوندزاده هشدار می داده که نباید پاپی اندیشه های مذهبی شود و باید اندیشه های خود را در پوشش دین بیان داشت! بدین گونه آنچه سخنران ارجمند بیان داشته به گونه ای «سالبه ی به انتفاء موضوع» بوده است «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود» مولانا

و روا نبوده و نیت که از سوی هر جایگاهی پیشکاری برجسته این بزرگ مرد زمان آشفته قاجاریه ندیده انگاشته شود. که نباید از بزرگان اسطوره بسازیم. و نه اینکه بنا بر آن داشته باشیم تا به راستی بزرگان را از اوج چکاد (قله) های برگ های تاریخ به ژرفنای دره بدنامی سرنگون سازیم !

قسمت پانزدهم

امیرکبیر و پیشامد انفیه دان نقره (انفیه Snuff گردی سرخوشی آور) امام جمعه تهران:

امیرکبیر از نگرش شناخت زمینه اندیشه ای همبودگاه ایران آن روز، از یک سو و اندیشه جدایی سیاست از دین از سوی دیگر شناخته گردیده است. در برگردان تاریخ پترکبیر – نوشته «ولتر» -نگارش شده است که «پتر» به کشیشیان گفته است که «امور دشوار (مهام) پادشاهی و انجام کارهای دولتی با شخص من است و مرا با، بازشناسی (تشخیص) و با برتری و برجستگ مذهب، کاری نیست» از سوی دیگر کارآزمای (تجربه) آن زمان چنین بود که . . .  پادرمیانی (دخالت) ملایان در امر کشورداری سد راه «به خواهی» (اصلاح طلبی) و نوجویی است و آنچه که بیشتر در یاده امیر، کارهای گذشته بود همین بود و بس !

میرزا صالح شیرازی در سفرنامه ارزنده خود در زمینه چگونگ امپراتوری عثمانی نکته اندیشیده ای را می آورد: «تا دودمان ارجمند ملایان، در امور کشوری ورود نمایند هرگز کشور و شهری پیشرفت نخواهد داشت … » همین معنا در سخن با کنسول انگلیس و سفیر آن دولت نمایان است.

هنوز بیش از نه ماه از صدارت امیر نگذشته بود که کنسول انگلیس از تبریز به دیدن امیر می آید و در گزارش خود می نویسد: «امیر نظام اراده کرده است تا جلو رهیافت روحانیون را بگیرد هرچند که خودش می داند کاری است بس دشوار و پر از ناگوار .اما او یادآور شد که دولت عثمانی زمانی در راه از سر گیری نیروی خود پیروزی یافت که فرو رو و رهیافت علما را در هم کوبید و او  نیز همین گونه رفتار خواهد کرد یا اینکه سرش را بر باد خواهد داد (یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ  ؛   یا او سر ما به دار خواهد آونگ)- (القصه در این زمانه ی پر نیرنگ – یک کشته بنام به که  صد زنده به ننگ – فرخی سیستانی)

همچنین زمانی که رویارویی امیر با امام جمعه تهران بالا می گیرد و شیل (سفیر انگلیس) پای پادرمیانی می نهد امیر به وی می گوید که «یا باید در برابر داوش ها و ورودهای امام جمعه در اداره کشور ایستادگی کنم یا اینکه از سیاست و زمامداری کشور دست بکشم .شوربختانه این خواست ؛ ویژه علمای پایتخت نیست ؛ بلکه ملایان در سرتاسر کشور کم و بیش در پی به دست آوردن توان هستند و می خواهند در امور سیاسی و دنیاوی، چنگ آوری کنند.»

با این دیدگاه برخورد توان دولت و سامانه روحانی امری گریز ناپذیر بوده است. برانگیختن مردم تهران به رغم امیرکبیر از سوی امام جمعه، داستان شگفتیِ (معجزه) امامزاده تبریز و ورود شیخ الاسلام – امام جمعه آذربایجان و ایستادگی آنان در برابر دولت – آتش زیر خاکستر کشمکش را هویدا ساخت. شیل بیان می کند : «وزیر مختار روسیه انفیه دان الماس نشانی که روی آن سیمای امپراتور روس نگار شده بوده  به امام جمعه هدیه کرده است. هدیه امپراتور در میان علما و افراد سرجنبان مایه گپ و گفت و سخنان درگوشی و ایجاد چشم و هم چشمی و پس افتادن از کاروان می شود. این هدیه مایه بالش امام جمعه شده و نمی خواسته که امیر و شاه از این بده و بستان آگاه شوند. میانه امام جمعه و امیر چندان گرم نبوده است. پس از چند روزی امیر به امام جمعه پیام می دهد که رفتارش در پذیرفتن آن هدیه و به آگاهی دولت نرساندن بسیار ناپسند و ریاکارانه بوده است. امام جمعه که از رشک دگر روحانیون آگاه بوده به خود می هراسد و روز بعد، انفیه دان و نامه وزیر مختار را به دید امیر می رساند.

گفتنی است که دستگاه امام جمعه تهران هماره مورد نگرش سفارتخانه های روس و انگلیس بوده است و هر دو سامانه کوشش داشته اند که دست کم پیوستگ نیکو و نزدیکی با امام جمعه داشته باشند. افزون بر این، اسناد بازگو شده این است که دستگاه هیچگاه از آلودگی و پلشتی، پاک نبوده است. برای نمونه میرزا محمدمهدی ، عموی میرزا ابوالقاسم و امام جمعه وقت تهران همان کسی بوده که دستگیری قائم مقام را به وزیر امور خارجه انگلیس شادباش می گوید و یکی از امنای خود را به سفارت انگلیس گسیل می دارد تا مراتب شادمانی و خرسندی خود و همه لایه های توده را از این بابت ابراز و بگوید که جملگی بر این باورند که بر اثر کوشش های من (وزیرمختار) خوشبختانه توانسته از چنگ قائم مقام، یعنی آفت بدتر از بیماری مرگبار طاعون رهایی یابد.

میرزا ابوالقاسم نیز که دست کمی از عموی خود نداشته و خود شناخت بسنده از آنان داریم و گویی بیگانه پرستی در آن سامانه همچنان به مرده ریگ (ترکه و میراث) مانده ؛ نامه ای از وی در دست است که به پالمرستون (نخست وزیر پیشروتر انگلیس) نگاشته و همراه بیان سرسپردگی و چاکر درگاهی چنین نگارش می دهد که همه توده ها از «کِه» و «مِه» پیر و برنا – به ویژه نخبگان و بلند پایگان کشوری امیدواری دارند که به همت گماری جناب وزیر مختار آرامش در ایران برپا گشته و همه دسته ها و رسته ها سپاسگزار و وامدار دولت بهیّه (شکوهمند) و فخیمه انگلیس هستند ! (به راستی زهی اندوه !) پالمرستون نیز در برابر؛ پاسخ کمابیش گرمی به امام جمعه می فرستد و از یکرنگی امام جمعه بیان سپاس می نماید.

کرامند است صدراعظمی چون امیرکبیر که «پی» ساستارش بر، برانداختن رهیافت روس و انگلیس پی ریزی شده است، گاه که دریابد تا امام جمعه گرانیگاه کشوری از یکی انفیه دان الماس نشان می پذیرد و به دیگری سرسپردگی می ورزد و قلاده بندگی به گردن می آویزد و در سیاست های برون مرزی و درون مرزی دخل و تصرّف می نماید، شکیبایی نخواهد کرد.

شیل می نویسد که امام جمعه بیمناک است که نباشد امیرنظام او را از جایگاهش به پایین فروکشد. اما امام جمعه به رویه، به روی مبارک خود نمی آورد و از شیل به آشکارا نمی خواهد که با امیر در میان گذارد (در اندرون من خسته دل ندانم چیست  –  که من خموشم و او در فغان و در غوغاست ! – حافظ) اما از بیانات او و پیرامونی هایش چنان هویدا بوده که به این کار دلبستگ زیاده دارد. لیکن به بایسته ای (شرطی) که امیر بویی نبرد که پای خواسته امام جمعه در میان است.

امیر می گوید که من همیشه خواهان آن بودم که وابستگ «وداد» با امام جمعه نگهداشته شود. اما دیرگاهی است که او سرراست در کارهای دولت ورود می کند که به هیچ روی در گستره چاره داری و خویش کاری هایش نیست و در پی آن، همان سخنان پر مغز را گفت که پیش از این آوردم ؛ یعنی یا باید از زمامداری دست بشوید وگرنه به حضرات پروانه نخواهد داد که در کار سیاست چنگ اندازی و دست اندازی کنند.

امیر بردباری و مدارا می کرد اما امام جمعه دست بردار نبود و یک ماه و نیم بعد، مردم شهر را به رغم دولت شوراند . (لطف حق با تو مداراها کند  –  چون که از حد بگذرد رسوا کند – مولوی) امام جمعه تهران چند بار پیام فرستاده که بد فرمانروایی امیر انگیزه آشوب شهر خواهد گشت و پریروز خبر داد که اراده است شهرآشوبی در مسجد شاه تهران به رغم امیر برپا شود و کوشش او در دست اندازی در کار کشورداری انگیزه تیرگی وابستگش با امیر گشته و از بن مایه بنامی آگاهی یافته که اگر هنگامه ای برپا شود شخص امام جمعه از کارگزاران آغازی و هسته ای آن خواهد بود و از آنجا که بارها رهنمونی سفارتخانه ها را خواستار شده بود، «مستر تامسون» را نزد وی گسیل داشتم و این هشدار را به وی رساندم که دیگر کار از دوراندیشی و نگرش گذشته، دیگر به خیر و شایسته او نیست که توده ها را به آتش افروزی به رغم دولت برانگیزاند (آنتریک intrigant کند) – به ویژه گوشزد کردم ، همین که جوش و خروش توده ها درگرفت هیچ پیدا نیست که سرانجام آن به کجا خواهد انجامید و دود این آتش افروزی سرراست به چشم خودت خواهد رفت هم چنان که در شورش مشهد در زمان سالار، خود مردم، مجتهد شهر را زندانی و کیفر نمودند.

پاسخ امام جمعه سراپا بیانگر از وفاداری می نمود اما دیروز، گاه نماز گروهی از بانوان اصفهانی در مسجد شاه گرد آمده، جار و جنجال راه انداختند که گردهمایی زنان ، خود همیشه نمادی از آتش افروزی همگانی بوده است. آنی نپایید که کمابیش دو هزار زن و مرد گرد هم آمدند و امام جمعه را از فراز منبر فرو کشیدند و از او خواستند که نزد شاه و امیر برود و حق آنان را بگیرد ولی او به پرده سرای خود روی آورد که اگر هر آیینه به دربار رفته بود زد و خوردی روی می داد.

چون از این رویداد آگاه شدم یکی از گماشتگان هندی خود را که مورد باور و پشتگرمی امام جمعه بود نزد وی فرستادم و هشدار دادم که مبادا انگیزه آشوبی به رغم دولت گردد. گماشته پاسخ آورد که امام جمعه آن اندازه که در توانش می باشد از انبازی در هنگامه پرهیز خواهد جست. اما مردم زیر مهمیز فرمان او هستند . به هر روی هنگامه فروکش و مردم پراکنده گشتند و می دانم که اگر هنگامه  بیش از دو ساعت به درازا
می کشید در پی براندازی و به زیر کشیدن دولت امیر بودند و به راستی ، ماهی از سر گنده گردد و نی ز دم!)

بی گمان که در این آشوب دُم خروس عده ای و در سر آنها خود امام جمعه هویدا بوده است.»

در یکی از نامه های فردی امیر به شاه به آن رخداد ایما شده است که امروز اصفهانی ها در مسجد شاه لوطی بازی در آورده به مدد مرد و زن شکواگر و داد و بیداد کن و هوچی، پنج هزار نفر تماشاگر فراهم نموده، آغاز الله الله کرده و فریاد وااسلاما به آسمان کشانده اند !

این رخداد در ذیقعده ۱۲۶۵ یعنی درست شش ماه پس از شورش سربازان هنگ قهرمانیه در ربیع الثانی آن سال در می گیرد. امیر، امام جمعه را به برکناری از جایگاهش بیم می دهد ؛ مگر اینکه از فتنه انگیزی و دست یازی در کار کشور دست بردارد و به او می فهماند که به میانجی گری سفارت انگلیس ارجی نخواهد نهاد !

شیوه امیر کارگر افتاد و به گفته شیل با روش مهربانی و درشتی (لطف و عنف) امام جمعه را رام خود گردانیده و پس از آن امام جمعه نگاره و ره نامه های امیر را پذیرش می کند تا جایی که زمانی که امیر خواست آیین قمه زدن و زنجیر زدن را براندازد فتوای او را گرفت که این رسم با شریعت ناهمسانی و ناهمخوانی دارد. افزون بر این، جانب امام جمعه را نگه می داشت و در پیوستگ با وی نزاکت همبودین را نگه می داشت. به شاه می نویسد : «به سرای امام جمعه به دیدار رفته بودم چون آن زمان که در «کَن» (در شمال باختری تهران) بودم، سوگواری برای وی روی داده بود و دیدار نکرده بودم. (درود بر روان امیرکبیر بزرگ)

امیرکبیر و پیشرفت امور فرهنگی : الف – بنیانگذاری دارالفنون:

کلید واژه ها:

۱ – واژه دارالفنون : در بن مایه های پیش و پس از برپایی دارالفنون – به ویژه در یادمان های دانش آموختگان اروپا به واژه دارالفنون بر می خوریم. اینان زمانی که از دانشگاه های اروپایی نام می بردند آنها را دارالفنون می نامیدند. مانند دارالفنون پاریس و یا دارالفنون لندن.

واژه دارالفنون برگردان polytehniq فرانسوی و یا polytechnic انگلیسی است که عثمانی ها آن را به عربی برگرداندند و با همین واژه نیز وارد زبان پارسی شد.

۲ – انگیزه کبیر دانایی (امیرکبیر) در ایجاد مدرسه درالفنون:

اندیشه های میرزا تقی خان امیرنظام در بنای دارالفنون ، تنها از یک سرچشمه، دلنوشی (الهام) نگرفته بود ؛ بلکه شیدایی و دلبستگ فراوانی بوده است که او به پیشرفت و دگردیسی والای ایران داشته است و می خواسته تا ایران را از آن آرایه نابسامان ساز و برگ اداری، نظامی، مالی، فرهنگی و …. بسامان دهد . سرجمع برداشت ها و دریافت های امیر نظام پس از سفر به روسیه؛ با دانشسراها ، فرهنگستان ها و آموزشگاه های گوناگون روسیه آشنایی پیدا کرده و پیشرفت های دانش ها، آفندها و شگردها را در آنجا می بیند و در راستای سفر بعدی خود به عثمانی برای بستن پیمان نامه ارزته الروم از دایر شدن مدارس نوین در عثمانی نیز آگاه
می شود.

افزون بر این در کتاب «جهان نمای نوین» که به نوآوری و، زیر دید خودش برگردان و گردآوری شده بود، گزارش و فرانمون دانشسراهای همه کشورهای باختری در رشته های گوناگون دانش و هنر با آمار شاگردان آنها را خوانده و از بنیادهای فرهنگی و بناهای نوین آگاهی داشته و در آن سفر، روی آور بازه بسیار فناوری و ساختاوری بین ایران و اروپا را که یکی از بنیادی ترین انگیزه های شکست های ایران از روسیه در نبردهای پیاپی نیز بود، آگاه گردیده بود.

از سویی عباس میرزا و قائم مقام – وزیر با تدبیر او، پیش و بیش از دیگران به اندیشه شکست ها و بازماندگی ها پی بردند و تکاپو ورزیدند و تلاش های آن دو بزرگوار به فرآیند گسیل دانشور به فرنگ (اروپا) کشیده شد. ناکامی ایرانیان در زمینه گسیل دانشجو به اروپا امیر را به گزینش رویکرد دیگری در این زمینه وادار کرد و آن اندیشه برپایی مدرسه ای در کشور ایران بود. چرا که ممکن است جوانانی که برای دانش اندوزی به اروپا می روند به انگیزه زرق و برق آن همایش ها و رهیافت گستره جویان در اندیشه جوانان به فرنگ رفته و از فرنگ برگشته کارایی و بازده سودمند بایسته را نداشته باشند.

از این روی نیک اندیشی را در آن می بیند که با برپایی یک کانون آموزش و پرورش در میهن و با آوردن آموزندگان از کشورهای اروپایی ؛ جوانان در کشور خود آموزش داده شوند. از این روی در آغاز صدارت خود برای پی ریزی کانون آموزش شاگردان و دانش های فناوری تلاش کرد که شوربختانه پیش از آنکه «بَر» تلاش و آینده نگری خود را ببیند از میان برداشته شد. (فلک به مردم نادان دهد زمام مراد – تو اهل فضلی و دانش؛ همین گناهت بس – حافظ)

دیدگاه امیر در پیدایش دارالفنون بایستی به نیکی شناخته شود. اندیشه امیرکبیر در این زمینه در پایه نخست روی آور به دانش فندهای نوین و سپس روی آور به دانش های نظامی بوده و این اراده از پژوهش برابر سنجی برنامه درس های دارالفنون و نامه های امیر در زمینه رشته آموزش و استادانی که کارگماری شدند روشن می گردد.

رشته های هسته ای و بنیادین آموزه های دارالفنون به گونه ای که امیر نگرش داشت دربرگیرنده :

پیاده نظام و فرماندهی توپخانه، سواره نظام، مهندسی، ریاضیات، نگاره کشی، کانی شناسی، فیزیک، کیمیای فرنگی (شیمی)، داروسازی، پزشکی، کالبدشکافی (کالبدشناسی)، «کاردپزشکی» (جراحی)، تاریخ و جغرافی و زبان های بیگانه بود که پاره ای از مواد درسی به گونه میانوند (مشترک) و مدرسه دارای هفت شاخه بوده است. برای شگردهای نظامی، سامانه آموزشی جداگانه ای در خور ساز و برگ نظامی، آماده سازی شده بود و شاخه های دانش جنگی دارالفنون پایان بخش آن به شمار می رفت.

قسمت شانزدهم

روند سنگ بنای دارالفنون (پُلی تکنیک):

در درازنای سالیان دراز، روزگار فرمانروایی های گوناگونی را به خود دیده است؛ فرمانروایانی که در، بازه هایی چند مایه ی ننگ امروز توده ها به شمار آمده که از خوانش و پژوهش تاریخ آن فرمانروایی ها، چیزی جز اندوه و افسوس بهره ی خوانده نمی شود. اما با وجود این، در همان روزگاران نیز منش های مهین و کرامندی به دید می آیند که انگیزه بالندگی و نازش همبود ایرانی شده اند، از زمره این افراد میرزا تقی خان امیرکبیر است که در روزگار سیاه قاجاریه – به ویژه در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه چون آفتابی تابناک تابیده و انگیزه پیشبرد فرهنگی همبود ایرانی شده است.

به گونه فراگیر می توان انگیزه های کرامند امیرکبیر را در راستای راه اندازی نخستین دانشگاه کوچک ایرانی، زبانزد به دارالفنون در سامان بخشیدن به ارتش، نظام و آموزش و پرورش افراد برای سامانه فرمانروایی دانست. ناصرالدین شاه با دیدگاه امیرکبیر برای پایه گذاری چنین مدرسه ای در آغاز، همداستانی نکرد زیرا او گمان می کرد که با برپایی این مدرسه، رهیافت آن دسته از روحانیون خشکه ورجاوند بیشتر شده و به انگیزه کهنه پرستی؛ گرز بی دینی (تکفیر، anathema) را بر سر دانشوران و آموزندگان فرو آید و نگذارند چنین مدرسه ای باز شود، بنابراین شاه، برتر می دانست تا دانشوران به اروپا گسیل شوند اما امیر با فرنودآوری (استدلال) برای شاه جوان گوشی، بزدل و دودل (مذبذب) وی را پذیرا کرد و از دست یازی منفی از سوی روحانیون آن روز به شاه، رامش (اطمینان خاطر) داد و همداستانی و پذیرش او را به پی افکنی (foundation) سازه مدرسه مورد نگرش به دست آورد و مدرسه دارالفنون به فرنام (عنوان) نخستین مدرسه نوین ایران در زمان نخستین سال صدارت امیرکبیر در هفت شعبه پی ریزی می شود و امیرکبیر خودش، جای سازه را در همسایگی کاخ های پادشاهی و در جایی که بیشتر سربازان در آن آموزش نظامی می دیدند، با پذیرش ناصرالدین شاه گزینش می کند.

امیر فرمان آمایش بنا و نگاره مدرسه را به میرزا رضا خان مهندس باشی تبریزی که از زمره پنج نفر دانشور گسیل شده به لندن و دانش آموخته مهندسی در زمان عباس میرزا بوده است برونداد (صادر) می کند. نگاره سازه با بهره گیری از پیرنگ (طرح) بنای سربازخانه «لیچ» انگلیس در پایانه های سال ۱۲۲۹ خورشیدی آماده و محمدتقی معمارباشی به پدیدآوری آن گمارده شده و شاهزاده بهرام میرزا بر کار ساخت و ساز آن رسیدگی می کند که به زبان امروزی مهندس نگرنده (مهندس ناظر supervisor engineer) نامیده می شود و کار سازه، یک سال به درازا می کشد و آماده گشایش می گردد. (۱۲۳۰)

ساختار مدرسه پنجاه اتاق چهارگوش چهار متر در چهار متر داشته که در چهار سوی «میان سرا» (حیاط) جای داشته است. همه اتاق ها زراندود و رنگ آمیزی شده (مذهّب و منقش) و دارای آذین ها و فرآویزهای چشم نواز نگارگری و گچ بری بوده اند. در جلوی اتاق ها، ایوان و سایبان ساخته بوده اند. در «میان سرای» مدرسه آبگیر بزرگی جای داشته که پیرامون آن باغچه هایی با کاشت درختان میوه از زمره زردآلو، توت، گوجه و شاه توت و برپایی فراسوی (فضای) سبز و گلکاری بوده است. شاگردان برای از بین بردن تشنگی خود از آب آن آبگیر که از آب کاریز (قنات) زبانزد به «آب شاه» که از خوشگوارترین و از زلال ترین آب های آشامیدنی تهران بوده بهره می برده اند.

مرز بین باغچه ها را خیابان کشی با آجرهای بزرگ زبانزد به «قزاقی» گسترده بوده اند. در «بَر» شمال خاوری و در پشت کلاس ها چندین مغازه ساخته بوده اند که وزارت معارف (دانش ها) در بالاخانه های آنجا برپا شده بود. در «بَر» شمالی و پشت سازه پیا م رسانی (مخابرات) امروزی ، گردونه (محوطه) ای گسترده با چندین اتاق کوچک و بزرگ وجود دشته که ویژه دانشجویان شاخه نظامی و سپس موزیک بوده است. در نیمه اول سال ۱۲۶۶ خورشیدی ، نیرالملک وزیر علوم وخت با همیاری امین السلطان – وزیر دارایی – و با خریدن و سپس ویران سازی خانه های باشندگان راسته جنوبی مدرسه، تالار بزرگ نمایش را می سازد تا ناصرالدین شاه که در سفر فرنگ با تئآتر آشنایی پیدا کرده در آن تالار به تماشای تئآتر بنشیند.

سازه دارالفنون ساخته شده در زمان امیرکبیر نزدیک به هشتاد سال پابرجا می ماند و با اینکه همچنان نیز کارایی داشته، در سال ۱۳۰۸ خورشیدی ویران می گردد. در این سال میرزا یحیی اعتماد الدوله قره گوزلو وزیر فرهنگ (education) آن زمان، سازه نخستین را در هم می کوبد و با نگاره و نگرش مارکوف – مهندس ساختمان روسی، سازه دیگر را به جای آن می سازد. میرزا علی اصغر خان حکمت شیرازی که در زمان کفالت و وزارت فرهنگ خود یادبودهای فرهنگی زیادی از خویش به جای گذاشته و جای سپاس بسیار نیز دارد که (نام نیک رفتگان ضایع مکن – تا بماند نام نیکت برقرار – سعدی) در سال ۱۳۱۳ سازه ای در شمال و جنوب آن می افزاید. اکنون در ورودی مدرسه در شمال خاوری آن و رو به روی خیابان ناصرخسرو یعنی میانگاه شهر باز می شود.

در اینجا کمانکی (پرانتزی) باز کرده و می افزاییم که پس از دایر شدن دارالفنون از سوی امیرکبیر ، از مدرسه رشدیه تبریز با شیوه نوین به دست پدر مدارس نوین ایران – میرزا حسن رشدیه، از مدرسه مظفری سعادت بوشهر در سال ۱۲۷۸ خورشیدی به پشتکار میرزا احمد خان دریابیگی- فرمانروای بوشهر و بنادر جنوب و به مدیریت و نظامت برادران سعادت (شیخ محمد حسین و شیخ عبدالکریم) و مدرسه شوکتیه بیرجند به همت محمد ابراهیم خان علم می توان نام برد.

دارالفنون دارای آزمایشگاه های فیزیک و شیمی ، داروسازی، چاپخانه سربی، کتابخانه و سفره خانه (غذاخوری) بوده و در یکی از اتاق های آن دو استخوانبندی (skeleton) برای آموزش دانشجویان پزشکی نگهداری می شده است. دروازه های ورودی سازه به شیوه معماری ایستاری دارای تاق های بلندی بوده که در، دو سوی درگاه، دو پایه استوانه ای نقره ای رنگ، تاق این دروازه را نگه می داشته است. بالای در بزرگ (درب) دو لنگه چوبی و قهوه ای رنگ مدرسه نبشته ای وجود دارد که اسم دارالفنون و سال تأسیس آن (۱۲۶۸ ه.ق) را بر کاشی نوشته اند.

بودجه دارالفنون در آغاز ۷۷۵۰ تومان بوده است. از نامه های به جا مانده از امیرکبیر و نوشته های روزنامه «وقایع اتفاقیه» و دستک های دیگر بر می آید که در آغاز، نام ویژه ای برای این یکای آموزشی در دست ساخت گزینش نکرده بودند. و از این بنای آموزشی ، فرنام های «مدرسه، مدرسه جدید» ، «مکتب خانه پادشاهی» ، «تعلیم خانه» و «مدرسه نظامیه» یاد شده است. در واپسین نامه ای که امیرکبیر به سفیر ایران در روسیه برای پیگیری ربایش آموزنده های اروپایی می نویسد از این سازه به فرنام «مدرسه نظامیه» یاد می کند. و ما در نوشتار پیش سبب گزینش دارالفنون (پلی تکنیک) را بیان داشته ایم.

از دارالفنون تا سال ۱۳۵۷ به فرنام مدرسه به کار گیری شد و پس از آن به کانون تربیت معلم (پرورش آموزنده) دگرگون گردید. سپس زمانی به کانون آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش و پرورش ویژه یافت تا آنکه در سال ۶۷ جزو پهرست یادگارهای ملی به شماره ۱۷۴۸ و به تاریخ ۲۶/۸/۱۳۷۵ پایش و نگارش شده است و سپس گزیرش گرفته شد تا از این بنای تُرد و شکننده که دیگر نای پیشکاری آموزشی را نداشت؛ پس از بازسازی به فرنام گنجینه آموزش و پرورش کاربردی شود و بدین سان در کشور ما نیز همانند بسیاری از کشورهای دیگر کانونی برای نگهداشت «تاریخ نوشته» و هویدا و زبانی آموزش و پرورش فراهم آید.

تا گاه نگارش این نوشتار (دی ماه ۱۳۹۶) و گشایش دارالفنون و شهادت امیرکبیر بنیانگذار آن ۱۶۵ بار زمین دارالفنون به دور خورشید می چرخد و دواّره سرنوشت و پایه گذار نیک اندیش آن این گونه به چرخش و گردش در می آید که سیزده روز پیش از گشایش مدرسه، امیرکبیر در گرمابه فین کاشان به فرمان ناصرالدین شاه و به رگزنی حاج علی خان فراشباشی به شهادت می رسد و میرزا آقاخان نوری (اعتماد السلطنه !) جایگزینش می شود. شاید سرنوشت امیر این گونه رقم خورده که او در روز گشایش دارالفنون نباشد و دستاورد اندیشه والای خود را به دیده نبیند. (زحمت چه میکشی پی درمان ما طبیب – ما به نمی شویم و تو بدنام می شوی !)

این گزینش دو پیام پنهانی داشته یکی اینکه کسی در این سرزمین، روش امیرکبیر ها را پیگیری نکند و در پی چون و چرا و بازسازی اندیشه های توده ها نباشد و دیگر آنکه یاده (ذهن) های فرمانبردار و رهوار و آنان که همواره سر «گردن نهادن» و فرمانبرداری در پیش دارند بدانند که در مَناصب (جایگاه) مُناسب (در خور) جای می گیرند . و از سویی دارالفنونش که با آن گستردگی و سازه اش در یک سال به پایان می پذیرد و سر در زیبایش را «لرزاده» «مهراز» (معمار) سرشناس پدید آورده و سمیره (خط) چشم نواز بالای آن، خط عبدالحمید ملک الکلامی زبانزد به امیر الکتّاب است و رضا قلی خان هدایت – مؤلف مجمع الفصحا، ریاض العارفین و انجمن آرای ناصری به ریاست آن برگزیده و برای این نگرش از شیراز به تهران کوچ داده می شود و یکی از دانش آموخته هایش ذکاءالملک (محمد علی فروغی) ادیب و سیاستمدار برجسته است.

اما شوربختانه، سالخورده ای دور افتاده و سر در گریبان اندوه فرو برده در گوشه ای از خیابان حکیم ناصرخسرو قبادیانی چمپاتمه می زند بدان امید که دستی از غیب برون آید و کاری بکند. چه ؛ بازسازی بنای فرسوده و از دست رفته اش نیاز به آهنگ ملی دارد.

به کار گیری آموزندگان فرامرزی:

امیرکبیر پس از پایان یافتن بخش خاوری سازه ی دارالفنون در اندیشه به کار گیری آموزندگان فرنگی برای آموزش در این دانشگاه بر می آید. از آنجا که وی نسبت به کشورهای روسیه و انگلستان بدبین بوده بر آن می شود تا آموزندگان را از اتریش، آلمان و فرانسه برگزیند. وی پس از زمانی دودلی سرانجام، کشور اتریش را که در آن زمان نزد ایرانیان به «نمسا» زبانزد بوده گزینش می کند.

امیرکبیر از «مسیو جان داودخان» مسیحی خواست تا شش استاد توانمند در کارهای نظامی و زمینه های وابسته را برای شش سال کارگماری (استخدام) کند به بایسته اینکه حقوق سالانه همه ی آنان بیش از ۴۴۰۰ تومان نباشد که البته هزینه رفت و برگشت آنان را نیز دولت ایران بدهد . . .   و پس از مدتی سفارش کرد تا یک استاد که بتواند فیزیک و شیمی آموزش داده و داروسازی را نیز به شاگردانش بیاموزد کارگماری کند و بایسته اینکه حقوق سالانه آن هفت نفر روی هم رفته از ۵ هزار تومان فراتر نرود.

مسیوجان داود در انجام گماردگ خود شش آموزنده اتریشی و یک آموزنده ایتالیایی را در رشته های مورد دیدگاه و نگرش امیرکبیر کارگماری می کند. اسامی این هفت نفر آموزنده ای که به گزینش مسیو جان داود وارد تهران شدند بدین گونه است:

۱ – کاپیتان آلفرد بارون گومنز آموزنده پیاده نظام و ترفند نظامی . ۲- مسیو کارنوتا (چارنوتا) آموزنده کانی شناسی . ۳- آگوست کرشیش (کرزیز) آموزنده توپخانه. ۴- دکتر یاکوب پولاک آموزنده پزشکی و کاردپزشکی (جراحی) و کالبد شناسی. ۵- ستوان یکم نمیرو آموزنده سوار نظام . ۶- کاپیتان زاتی آموزنده مهندسی و دروس ریاضیات و هندسه. ۷- دکتر فوکتی ایتالیایی آموزنده طبیعیات (فیزیک، شیمی و داروسازی)

که در میان این نخستین آموزندگان ، دکتر پولاک در ایران آوازه زیادی پیدا می کند چرا که وی پنج سال آزگار پزشک ویژه ناصرالدین شاه بوده است. وی در تهران کتاب های بسیاری در زمینه پزشکی و کاردپزشکی به نام های جراحی (دو جلد)، ماتیکان (رساله discourse) در درمان و چاره اندیشی بیماری های نو ، شکم روش، چشم پزشکی (کحالی) چاپ کرده است.

پنج نفر از آموزندگان اتریشی و ایتالیایی روز ۲۷ محرم ۱۲۶۸، یعنی دو روز پس از برکناری پایه گذار دارالفنون به تهران می رسند . با همه ی این وجود امیرکبیر سفارش آنان را به «جان داود خان» می کند و می گوید تا آنجا که می توانی به آنان مهربانی کن و نگذار که نا آسوده و پریشان اندیشه شوند. شخص ناصرالدین شاه نیز از ورودشان شادمان شده و داود خان را به پیشکش آویزه (حمایل) سرخ سرتیپی بالنده می سازد.

گویا پیشوازی شایسته و شایانی از آموزندگان نمی شود. دکتر یاکوب ادوارد پولاک که سرپرستی گروه آموزندگان را به پیمان داشته از برخورد سرد ایرانیان از آنان این گونه گزارش کرده است: « ما، در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۱ به تهران وارد شدیم که در این میانه چگونگی ها دگرگون شده (کشتی بان را سیاستی دگر آمده است!) و چند روز پیش از ورود ما به تهران در پی کارشکنی درباریان و به ویژه دسیسه های مهدعلیا (مادر شاه) که از دشمنان دیرپای امیرنظام بوده، میرزا تقی خان از کار برکنار شده بود. اما همینکه او از ورود ما آگاه شده بود به میرزا داودخان گفته بود که این «نمساوی» (اتریشی) های بیچاره و نگون بخت را من به ایران آوردم و چنانچه بر جای خود بودم انگیزه های آرامش درونشان را فراهم می ساختم. اما اکنون نگرانم مبادا به آنان خوش نگذرد  کوشش کن نابسامانی شان بسامان شود . . . »

دیدگاه امیرکبیر این گونه بوده است که آموزندگان انیرانی باید از پادرمیانی (مداخله) در کارهای سیاسی مملکت خودداری نمایند و تنها به کار آموزش بپردازند . از همین روی با به کارگماری آموزندگان انگلیسی و روسی و فرانسوی ناهمسو و خواهان آن بوده که آموزندگان مورد نگرش خود را از اتریش گزینش کند. چرا که این کشور در کارهای درون مرزی ایران ورود پیدا نمی کند و در همین راستا دو نفر دیگر را به گروه هفت نفری از پیش بیان شده می افزاید و آن دو نفر، کانچی بوده اند که بتوانند در کان ها کار کنند و به گونه ای سرکارگر خبره باشند.

ژان داود با هر هفت نفر پیمان نامه جداگانه ای دستینه کرده و زمان پیشکاری هر یک را پنج سال و حقوق سالانه هر کدام را حدود ششصد تومان نشانزد و برای هزینه های رفت و آمد هرکدام نیز چهارصد تومان نگرش می کند. از نفرات بالا «گومنز» و «نمیرو» زودتر رسیده بوده اند و دیگران در زمان از پیش گفته شده با بردباری رنج های بسیار از راه ترابوزان و ارمنستان وارد تهران می شوند. در مورد دیگر آموزندگان در نگارش دیگر بیان خواهد شد.

گشایش دارالفنون:

روز یکشنبه دیماه ۱۲۳۰ برابر با پنجم ربیع الاول ۱۲۶۸ قمری به بیانی دیگر سیزده روز پیش از به شهادت رسیدن امیرکبیر، ناصرالدین شاه پیش از شکار و روز نخستین درس پیاده نظام همراه با آقاخان نوری صدراعظم نوین و گروهی از دانشمندان و آموزندگان برون مرزی و ایرانی با شمار اندکی (۳۰ نفر) دانش آموز به دارالفنون گام می نهد و آن را گشایش می کند.

در روزنامه وقایع اتفاقیه آمده است: « در روز یکشنبه پنجم ماه ربیع نخستین از سال ۱۲۶۸ هجری برابر سنه خامسه از جلوس سعادت مأنوس، مدرسه مبارکه دارالفنون واقع در ارک محروسه تهران که بنا و انشاء آن از سال سابق شروع شده بود برحسب فرمان مطاع همایونی افتتاح گردید و از آن تاریخ، علوم مستظرف و فنون مستحکم و صنایع مستغرب که حکمای اروپا اساس آنها را در ظرف چندین قرن برپا ساخته بودند در این تأسیس با تقدیس، انتشار همی گرفت و اشتهار همی پذیرفت.»

دارالفنون ایران بیست سال پیش از دارالفنون ژاپن و سه سال پس از دارالفنون عثمانی تأسیس شد و در نگارشی خواهیم دید که تفاوت ره از کجاست تا به کجا ؟

قسمت هفدهم

سیری در آموزندگان و راهبران دارالفنون عصر ناصری – بخش هفدهم:

افرادی که در دارالفنون چرخه های نخست و چندی پس از آن چرخه آموزنده بوده اند به دو گروه فراگیر دسته بندی می شوند ؛ دسته ای که از آغاز و سرراست به آموزندگی گمارده شده اند. این دسته در برگیرنده همان هفت نفر اتریشی و ایتالیایی و یا برون مرزی های ایرانی شده (ایرانیزه) و ایرانی بوده اند. از زمره «ژول ریشارد» تازه مسلمان – زبانزد به رضا – آموزنده زبان فرانسه در دارالفنون و پسرش یوسف ریشارد – آموزنده زبان فرانسه – شیخ محمد صالح اصفهانی مردی پارسا و آموزنده زبان پارسی و تازی ، میرزا علی اکبر خان مصورالسلطان – آموزنده نقاشی – و یا میرزا ملکم خان و دیگران . . .

دسته دیگر چون عبدالعظیم خان قریب (گِرکانی) که خود دانش اندوخته دارالفنون بوده و یا دیگر دانشوران دارالفنون گسیل شده به برون مرز که شماری از آنان پس از بازگشت به ایران در مدرسه دارالفنون به آموزش سرگرم می شده اند و به گونه ای که اقبال یغمایی و دیگران پهرست این آموزندگان را بیان داشته و در مواردی از «قدس آنلاین» برگرفته شده اند.

۱ – میرزا ملکم خان ناظم الدوله : میرزا ملکم فرزند میرزا یعقوب از ارمنیان آزاد اندیش مسلمان شده جلفای اصفهان در سال ۱۲۱۲ خورشیدی در ۱۰ سالگی برای یادگیری روانه پاریس می شود. امیرکبیر با شناختی که از هوش این پسر داشته به پدرش پیشنهاد می کند که میرزا ملکم در رشته علوم سیاسی دانش اندوزی کند. میرزا ملکم در فرانسه هوش و توانش بسیار در آموختن زبان فرانسه، علوم طبیعی (natural sciences) و ریاضی (mathematics) و پژوهش یادگارهای فرزانگان (philosopher) و اندیشمندان جنبش (revolution) بزرگ فرانسه (ولترو منتسکیو) نشان داد. تا آنجا که ستایش وزیر امور خارجه را برانگیخت و در بازگشت از این سفر بود که در وزارت خارجه به فرنام دیلماج (برگردانند dragomar – translator) به کار گماشته شد و سال دیگر پس از بنیانگذاری دارالفنون کار دیلماجی آموزندگان اروپایی، آموزش دروس ریاضی، تاریخ و جغرافیا و زبان فرانسه را در آنجا به گردن گرفت و بسیاری از نوشتارها را برای دانش آموزان برگردان کرد. به گونه ای که از بن دندان می توان گفت که جوشش و بالندگی شگرد برگردانی در چرخه امروزین (معاصر) از زمان بنیادگذاری مدرسه دارالفنون آغاز می شود.

اما پیشامد تلخ و پنهان دارالفنون با بازگشت به درون مایه از زبان خودش و اندکی از بسیار رخدادها که بر این سازه گذشته و در یاده خود به پایستگی دارد؛ دارالفنون دست کم سه بار گشایش خود را به یاد دارد و نگاشته شد که گشایش نخستین، درست سیزده (به باور برخی شماری بد گجسته و بد شگون) روز پیش از شهادت امیرکبیر از سوی کوتوله های سیاسی کار و فرمانروای «ملیجک» پسند و سپهر فرومایه سررشته داری بود.

اگرچه در این گشایش کسی یارای بر زبان آوردن نام امیر را نداشت چه بر زبان آوردن همان و زبان از کام برون کشیدن همان ! که فرمان ؛ فرمان فرمانرواست و مرگ ناگهان ! (مرگ مفاجات) ولی خوشبختانه به سپارش امیر برای نگهداشتن پاسش و نیز بزرگداشت هفت نفر آموزندگان فرامرزی که همه از برجستگان تباری، فرزانگی و دانش دیار خود بودند پیرهن کُنش پوشاندند که جز این، مایه رسوایی در اروپا و گیتی و پیوندهای میان کشوری بود و در همان روز بود که دارالفنون ، شاه و صدراعظم سرسپرده اش میرزا آقا خان نوری را می بیند و چشم انداز چندش آور چاپلوسی و سالوسی گروه بادمجان دور قاب چین و بله قربان گوی که بله قبله ی عالم ما نوکر شماییم و نه نوکر بادمجان که هر چه شما را خوشاید، خوشایند ما نیز هست و هر چه شما را ناخوش آید ما را نیز ناخوشایند است.

در این میان اگر چه قبله ی عالم تا اندازه ای به زبان فرانسه آشنا بوده و آن را  بلغور می کرده است، اما پرسش ها و پاسخ ها توسط دیلماج جوانی انجام می گرفت که آن روزها جوانی گمنام بود اما پیرنگ و نگاره گزینشگری در رخدادهای پسین اجرا کرد. این دیلماج کسی جز میرزا ملکم خان نبود که با هوش سرشار و زمان شناسی (opportunism) توانست با همان بازدید کوتاه پیش از رفتن شاه به نخجیرگاه را به نردبان پیشرفت دگرگون و سرنوشت آینده سیاسی خود را رقم زند. میرزا ملکم جوان ، گاهِ بازدید شاه از آزمایشگاه ، که آگاهی از دلبستگ او نسبت به ابزار فیزیک و شیمی را می بیند و خود نیز در سال های دانشجویی در فرانسه با دانش های نوین آشنا بوده با انجام چند آزمایش شیمی که با آزاد شدن کارمایه (energy) و اخگر همراه بوده و نیز با انجام چند چشمه آزمایش نمایشی که در فرانسه و یا (بلاد کفر !) با شگردهای تردستی و چشم بندی (شعبده magic) نیز آشنایی داشت و نیز با نشان دادن کارکرد شماری از آزمایشگاه فیزیک روی آوری (توجه) شاه را به سوی خود فرا می خواند به گونه ای که کمتر از یک هفته به فرنام دیلماج ویژه شاه گمارده می شود.

ملکم خان به گونه ای از دست پروردگان امیرکبیر بوده است . چرا که میرزا یعقوب خان در زمان پدر قبله عالم (محمد شاه) دیلماج دربار بوده و چنانکه نگاشته شد ، امیرکبیر پافشاری می کرده تا میرزا ملکم برای دانش اندوزی راهی فرانسه شود. ناظم الدوله فردی خوش پوش، درس خوانده، شیرین سخن و آداب دان (suave) بود جای پایش را در دربار ناصری پابرجا کرد و چنان وابستگ پایمردانه ای با شاه برپا نمود که بی پروایی بازکردن درِ جستار در زمینه پیشرفت فرنگیان را یافت و پیوسته زیر بناگوش شاه زمزمه و ترنم می کرد که این فردید و دادِستان (قانون) است که پایه بنیادین آن همه ناهمگونی میان ما و فرنگیان می باشد.

همین نزدیکی و دیدارهای پیوسته با شاه برای او جایگاه کارشناسی و رایزنی را به ارمغان می آورد (چنان گفت با رایزن ترجمان – که در سایه شاه، دائم بمان – نظامی) میرزا ملکم خان به زودی توانست پذیرش شاه را برای راه اندازی یک رشته تلگراف بین ساختار بنیادین (اصلی) دارالفنون و ارگ شاهی بگیرد. اینکه او چه کارهای رازناکی (secretive) در دارالفنون می کرده و چگونگ گسترش سازمان پنهانی فراماسونری (فراموشخانه) و ربایش دانشجویان ، شاهزادگان، آموزندگان و بلکه راهبر دارالفنون در راستای نوشتار و جستارمان نیست که خود به جستاری گسترده نیاز دارد و به همین اندازه بسنده می کنیم که این روند در بدبین کردن شاه نسبت به وجود دارالفنون و واپاشی و فروپاشی آن بسی کارا بوده است.

۲ – دکتر محمود شیمی : دکتر محمود شیمی؛ فرزند میرزا کاظم محلاتی در سوم شعبان ۱۲۸۷ ه.ق. زاده می شود. پس از فراگیری دانش های آغازین برای دنباله یادگیری به مدرسه دارالفنون می رود و در آزمونی که دو سال دیگر در پیشگاه ناصرالدین شاه و صدراعظم و وزیر علوم از شاگردان گرفته می شود به گرفتن یه تکه نشان Bronze و دوازده تومان حقوق سالانه بهره مند می گردد.

محمود خان پس از شش سال سخت کوشی در فراگیری و بهره بری از پیشگاه آموزندگان ایرانی و اروپایی، دوره دارالفنون را به پایان رساند و در سال ۱۳۰۹ ه.ق. نگهداشت بهداشت همگانی به وی سپرده و او گمارده می شود تا در سفرهای تابستانی شاه، همسفر و همراه او باشد. به ناچار  با دکتر «فوریه» و دکتر «هبنت» دندانساز با کالسکه پادشاهی به اراک و بروجرد رفت و در همین سال در نبرد با بیماری «وبا» که در این سال به سختی در ایران گسترش یافته بود کوشش ها و از خود گذشتگی ها کرد و بسیاری از بیماران را از تباهی این بیماری بنیاد برانداز، رهانید.

پس از بازگشت دکتر فوریه به اروپا و آمدن دکتر «شیندر» فرانسوی به ایران و به کار گماری وی به نشان چشم پزشک شاه، محمود خان برگرداننده (مترجم) او شد و نزدیک همین زمان نزد دکتر «راتولد» که چشم پزشک کار آزموده و چیره دستی بود به آموختن چشم پزشکی پرداخت و پس از چند سال چنان کارآمد و چیره دست شد که ناصرالدین شاه درمان چشم عایشه خانم یکی از بانوان پرده سرایش را به وی سپرد و چون چاره گری او کارا افتاد شاه، به پاداش؛ جایگاه سرهنگی و آویزه و نشان ویژه به او داد و بر حقوقش افزود.

او افزون بر کار و بار های روزمره که داشت برگردانی دکتر «رکبرن» آموزنده فیزیک و شیمی را که به تازگی از اروپا آمده بود نیز به محمود خان واگذار شد و پس از رفتن وی و آمدن جانشینش «مسیو مولیون» برگردانی (دیلماجی) آموزنده نوین را به گردن گرفت. زمانی پس، دکتر «ژرژ» و دکتر «گاله» آموزندگان طب ؛ مسیو دانتان آموزنده «تاریخ طبیعی» ، مسیو «داوید» آموزنده ریاضی و مسیو «اِلمِر» برای آموزش در مدرسه دارالفنون به کارگیری شدند و به ایران آمدند.

دکتر محمود خان شیمی، میرزا ابوالحسن خان فروغی و میرزا رضا خان مهندس الملک به دیلماجی آنان گزینه شدند. پس از اینکه مدرسه کشاورزی به سرپرستی «مسیو داشر» بنیانگذاری شد، فیزیک و شیمی این مدرسه به دکتر محمود شیمی واگذار گردید. دکتر شیمی نخست کتاب کوتاه شیمی آلی خود را چاپ کرد. (نگارنده این نوشتار به فرنام مدرس بازنشسته شیمی این کتاب را در کتابخانه فردی خود دارد) دو سال پس از آن شیمی گسترده ای در ۲۲۱ برگه برای کلاس های دوره دوم دبیرستان ها به چاپ رسانید.

در زمان وزارت معارف میرزا محمود خان علاء الملک و به سپارش او تاریخ ناپلئون و یک سفرنامه را از زبان فرانسوی به زبان پارسی برگردان کرد. سپس در سال ۱۳۳۷ ه.ق. با نگهدار جایگاه و نام بالندگی آموزندگی، به فرنام پزشک بهداشت شهری گمارده شد و آموزش شیمی و نگهدار کارهای بهداشتی دانشسرا (دار المعلمین teacher`s college) میانگاهی نیز به وی واگذار گردید. پس از چهار سال با همکاری دکتر «پاپاریان» به پایه گذاری مدرسه داروسازی پیروز شد و پس از این همه پیشکاری های شایان در سال ۱۳۱۳ بازنشسته و در سرای خود به درمانگری پرداخت و در سن هشتاد و هفت سالگی بدرود زندگی گفت. روانش شاد …

۳ – میرزا کاظم محلاتی : میرزا کاظم در سال ۱۲۴۸ قمری به دنیا آمده است. پدرش میرزا احمد محلاتی – از آغاز کرمانی – از نواده های خواجه نصیر الدین طوسی بود. مادرش، خواهر میرزا اسحاق محلاتی، متخلص به انور، زنی خداشناس و دین باور بوده است. میرزا کاظم پس از پایه گذاری دارالفنون در نخستین چرخه در رشته دانش های طبیعی و داروسازی به فراگیری پرداخت و زبان فرانسوی را نیز به نیکی آموخت. او در همه زمان فراگیری، شاگردی فرینه و برجسته بود و بارها به گرفتن نشان و مدال سر افراز شد.

در سال ۱۲۷۵ قمری دولت ایران به گسیل چهل و دو تن از دانش آموزان کوشا به اروپا آهنگ کرد که میرزا کاظم یکی از افراد این گروه بود و هم او در راه رهسپاری به اروپا به سایر دانشوران، زبان فرانسوی آموزش
می داد تا پس از رسیدن به فرانسه و آغاز به فراگیری از آموختن باز نمانند. میرزا کاظم پس از اینکه رشته دانش های فیزیک و شیمی و طبیعی را در فرانسه به پایان رساند به ایران بازگشت و در دارالفنون آموزنده شد. این آموزنده بزرگ و پرتلاش که همکارانش وی را لاوازیه و آقای شیمی ایران نام نهاده بودند آزمایشگاه مجهزی در دارالفنون چیدمان و سامان داده بود که شاگردان همواره از آن بهره می جستند و نیز او یک ابزار سولفوریک اسید (جوهر گوگرد) سازی و یک کارگاه کوچک قندریزی در دارالفنون برپا کرد.

این آموزنده بزرگ که چهل سال زندگی خویش را در راستای آموزش و پرورش جوانان دانشجوی میهن خود سپری ساخت. در خلال پیشکاری های فرهنگی پربرکتش چندین مجلّد کتاب علمی ارزشمند نگاشت که سالیان دراز در دارالفنون تدریس می شد که از آن زمره است کتاب اصول شیمی آلی، کتاب گیاه شناسی که روگرفت (نسخه) هسته ای هر دو به سمیره (خط) گردآورنده در کتابخانه ملّی نگهداری می شود. کتاب «تذکره الادویه ناصری» که در سال ۱۲۸۸ گردآوری نموده، رساله ای درباره عکاسی، که روگرفت سمیره ای آن در کتابخانه ملی است و کتاب شیمی مطلق؛ کتابی درباره ی زراعت، کتاب فیزیک و کتاب دواسازی.

افزون بر این کتاب ها کتابی درباره شیمی کانی نوشته که به سال ۱۳۰۷ قمری در چاپخانه دارالفنون به چاپ رسیده است و کتابی به نام چرا؟ ، که بسیاری از گفتارهای علمی درآن به گونه پرسش و پاسخ به زبان ساده جُستار  شده است و شنونده ها دو پسرش احمد و محمودند.

بنا بر پیشینه موجود در مدرسه دارالفنون، این آموزنده بزرگ با شرافت و فضیلت تا سال ۱۳۱۳ که آخرین سال پربار زندگی اوست با شور و شادی تمام، در این مدرسه حکمت طبیعی درس می داد و از سال ۱۳۲۰ قمری فرزندش محمود در این کانون علمی کار پدر را پی گیری کرد. این دانای ستوده خو در ۲۱ شوال ۱۳۱۳ قمری درگذشت. آسایشگاهش در راسته جنوب خاوری سکوی میانسرای ابن بابویه است.

۴ – نجم الدوله : عبدالغفّار ، در ماه ربیع الاول سال ۱۲۵۵ ه.ق. به زاده شد. پدرش ملاعلی محمد اصفهانی از فرزانگان بزرگ زمان خود بود. در ریاضیات دیرین (قدیم) شناخت آزگار داشت و برخی از فردیدها (قوانین) و مسایل و لگاریتم را پی برد و گشود. شاهزاده اعتضاد السلطنه، وزیر علوم، که به وفور دانش وی آگاه بود، او را از اصفهان به پایتخت فراخوانی کرد و به آموزندگی در دارالفنون گماشت. عبدالغفّار که پیشتر آغازهای علوم را از پدرش آموخته بود، همزمان در پیشگاه پدرش به پایان رساندن ریاضیات دیرین و در دارالفنون ریاضیات نوین و دانش های دیگر پرداخت و آن چنان در این کار کوشید که پس از سپری شدن چند سال در ریاضیات دیرین و نوین و هیئت و اخترشناسی و سخن گفتن به زبان فرانسوی و انگلیسی استاد شد و هنوز زندگیش (عمرش) از بیست سال نگذشته بود که آموزنده تمام درس های علوم ریاضی دارالفنون شد.

۵ – ورزنده : میرمهدی فرزند صفی شبستری به سال ۱۳۰۱ هجری قمری در شبستر چشم به جهان گشود. نخست، زمانی در مدرسه ایرانیان اسلامبول دانش آموزی کرد. سپس در همین شهر در مدرسه فرانسویان درس آموخت. پس آنگاه به چینش (ترتیب) زمانی در مدارس نظام عثمانی و «دراوتیون» فرانسه و دانشسرای نظامی بروکسل به آموختن فن ورزش پرداخت. ژیمناستیک و شمشیر بازی را به نیکی فرا گرفت و پس از بازگشت به ایران به سال ۱۳۳۳ ه.ق. به پیشکاری وزارت علوم و معارف در آمد و به آموزش ورزش در مدارس پرداخت. گفتنی است که درآن روزگاران از دیده توده های ناآموخته، ورزش کردن به شیوه فرنگیان کاری زشت و ناسزاواری بود و ورزنده آزارها دید. اما چون به کار و هدف خود باور داشت و به بایستگ فراگیری ورزش میان جوانان – به ویژه در مدارس، باور داشت از این آزارها پروا نکرد. دارالفنون را پایگاه خود قرار داد.

بیشتر نشست های سخنگاه در زمینه سودمندی های ورزش برپا می داشت هماوردها و پیکارهای ورزشی برپا می کرد. پس از زمانی، اندک اندک، توده ها – به ویژه جوانان با ورزش و سودآوری های آن آشنا شدند می شدند ورزنده دلگرم تر و کوشاتر می شد و در زمان های بجا، جشن های ورزشی برپا می ساخت و مردم را به بودن در آنها انگیزش و فروزش می کرد.

۶ – مسیو ریشارد : ژول ریشارد در ۱۸۱۶ میلادی زاده شد. در جوانی در تهران خرده فروشی می کرد و چون زبان فرانسوی را شیرین و روان گفتمان می کرد او را به معلمی دارالفنون گزینش کردند. در آن روزگار هنوز خرید و فروش برده و کنیز فراگیر بوده ریشارد کنیزکی کردستانی که از زیبایی بهره داشت خرید و چون خرید کنیز مسلمان بر نامسلمان و بهره مندی از او نابایسته است بر او لباس مردانه پوشاند تا رازش هویدا نشود. اما پس از زمانی، توده ها بر آنچه کرده بود آگاهی یافتند. ریشارد ترسید و به حضرت عبدالعظیم حسنی پناه برد و برای نگهداشت جان به اسلام گروید و نام میرزا رضا بر خود نهاد و بدین گونه از گزند رهایی یافت و پس از آن همچنان به آموزش زبان فرانسوی در دارالفنون دنباله داد.

مسیو رضا خان این بانوی کردستانی را رسماً به عقد شرعی و قانونی خود درآورد و از وی دارای چهار فرزند شد که یکی از آنها یوسف خان مؤدب الملک بود و سال ها نیز آموزنده دارالفنون شد و کتابی برای آموختن زبان فرانسوی به شاگردان خود گردآوری کرد. با گذشت چند سال بسیاری از شاگردان سخن گفتن به زبان فرانسوی را از وی فرا گرفتند. یوسف خان ۲۶ مه ۱۹۳۵ درگذشت و در امامزاده عبدالله نزدیک بقعه حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

۷ – تولوزان : تولوزان در جزیره موریس زاده می شود و در زمان دانشیاری خود به ایران می آید. هم در دارالفنون آموزنده می شود و هم پزشک ویژه ناصرالدین شاه. اما پس از زمانی کار تدریس را رهاه کرد و تنها در آزمون دانشجویان پزشکی انباز نمود و در زمان زیست خود در ایران، شاگردان بزرگی پرورد که مؤتمن الاطباء ، نظام الحکماء ، میرزا علی اکبر ناظم الاطباء و خلیل خان ثقفی از آن زمره بودند.

تولوزان در هر سفری که ناصرالدین شاه به اروپا می رفت در رکابش بود. زبده الحکمه که در آن ویژگی گنه گنه به بیان آمده ، بدایع الحکمه، رساله ای در چگونگی جلوگیری از درمان طاعون و چند رساله دیگر از یادمان های اوست. بیشتر گردآوری های تولوزان با چاپ سنگی به چاپ رسیده است. در سفر زیارتی شاه به عتبات عالیات ، پزشک تولوزان از زمره همراهان قبله عالم بوده است. او به فرمان شاه یادداشت هایی از سفرنامه را درباره زمین های حله و کوفه و بابل و یادگارهای باستانیان نوشت که در پایان سفرنامه شاه به چاپ رسیده است و از جغرافیای تاریخی کوفه و بابل، سخن رفته است.

قسمت هجدهم

مانده سیری در آموزندگان و راهبران دارالفنون عصر ناصری و (ساختار اداری) – بخش هجدهم:

۹ – «موسیو آگست کرشیش» August Kreziz:

زاد روز ۱۲ ماه مه سال ۱۸۱۴؛ در گذشت ۱۹ ژانویه ۱۸۸۶ (۷۲ ساله)

«کرشیش» چک تبار و در پیشکاری امپراتوری اتریش و افسر بازنشسته توپخانه بوده است. سال های کنشگری او در ایران به نوشتاری که خواهد آمد از سال ۱۸۵۱ تا ۱۸۵۹ م. بوده است. کرشیش آموزنده توپخانه، نگاره (نقشه) کشی و نگاره برداری، ریاضیات و تاریخ نظامی بوده است و بر پایه پیمان نامه؛ کرشیش پای بند بوده که در دارالفنون ایران آموزندگی کند و چنانچه گلایه و درخواستی داشته باشد ، سرراست و بدون میانجی و یا پادرمیانی سفارتخانه کشور بیگانه ای، به دولت ایران بازگشت (مراجعه) نماید و ناسازگار با منش ها و هنجارهای کشور ایران؛ کنشی از او سر نزند. زمان پیشکاری کرشیش پنج سال نگرش شد و پایه فراگیر دستمزدش (حقوقش) چون هر شش نفر دیگر ۶۰۰ تومان بوده است. گام های ارزنده کرشیش به گزارش زیر است:

۱ – او با همیاری دیلماج خود – میرزا زکی مازندرانی علی آبادی از دانش آموخته های فرانسه – توانسته نخستین کتاب نقشه برداری (surveying) را برای دانشجویان آن روز دارالفنون گردآوری کند.

۲ – کرشیش بلندا و افراشتگی چکاد دیو سپید پای در بند و گنبد گیتی (دماوند) را گزینش می کند. دانشجویان دارالفنون با راهنمایی های او و همیاری میرزا ملکم خان، نخستین فرستنده و گیرنده تلگراف را در اسفند ۱۲۳۶ خورشیدی بین دارالفنون و کاخ پادشاهی دایر می سازند و با سیم کشی میان دو کلاس، پیام رسانی (مخابره) آزمایشی تلگراف را در پیشگاه میرزا آقاخان نوری – صدراعظم ناصرالدین شاه انجام می دهند. شاه از شنیدن نوداد (خبر) بَهجت اثر این پیرنگ، ابراز شادمانی و به دست نوری از وزیر علوم – عموی دانشمند خود، علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه – ابراز خرسندی و خشنودی می کند و به مسیو کرشیش خلعت
(جامه ی دوخته شده که بزرگی به کسی می بخشد) و به عالی جاه رضاقلی خان و نیز شاگردان توپچی که در این نوساخته انبازش داشته بودند پاداش می دهد.

۳ – نقشه کرشیش از دارالخلافه تهران: نخستین نگاره تهران در سال ۱۸۲۶ م. به دست «ناسکوف» تزاری کشیده می شود که از کهن ترین نگاره از آن چرخه است. پس از آن نگاره «بره زین» در سال ۱۸۵۲ م. است که از شمال تهران به خیابان باب همایون و توپخانه (سپه) و از جنوب به خیابان مولوی کرانمند می شود.

کرشیش به همیاری های ذوالفقار بیگ و محمدتقی خان – دوتن از شاگردانش نگاره دارالخلافه تهران را در سال ۱۲۳۷ خورشیدی، ۱۲۷۵ ق. و ۱۸۵۷ م. ترسیم می کند. این نگاره چهار کوی سنگلج در غرب؛ عود لاجان ، چال میدان ، بازار در جنوب و ارگ پادشاهی را در بر داشته. نگاره کرشیش به انگیزه اینکه با بهره وری از روش های نوین ترسیم شده و داده های جغرافیایی، جزئیات ساختاری و چارچوب هشت بری (octagonal) دارالخلافه را در بر می گرفت از ارزش بسیاری برخوردار و بر پایه نصف النهار پاریس بوده است. نگاره ای نیز به دست عبدالغفار نجم الدوله که از میان ۱۲ دروازه  تهران بیشتر دیرینگی دروازه دولت از دیگر دروازه های تهران بوده است و به چرخه شاه طهماسب و ساخت برج و باروی تهران باز می گردد.

۱۰ – غلامحسین رهنما: غلامحسین؛ پسر میرزا محمدعلی ملاباشی در شیراز زاده می شود. ملاباشی از علمای شناخته شده و خوش نام زمان ناصری بوده است. غلامحسین پس از گذراندن زمان کودکی و دریافت پرورش از چنان پدر بزرگوار و نامداری به فراگیری دانش ها می پردازد و همراه پدر خود راهی تهران می شود و در مدرسه علمیه درس می خواند و در پیشگاه حاجی نجم الدوله به آموختن ریاضی و دانش هیئت و ستاره شناسی می پردازد و چون دارای هوشی سرشار بوده در این زمینه پیشرفت های زیادی می کند و اندیشمند می شود. سپس در وزارت علوم و معارف کارگماری می شود و در مدارس گوناگون از زمره «علمیه» دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی و مدرسه نظام آموزنده می شود. چند سال به آموزندگی در مدرسه دانشسرای آموزندگان میانگاهی (مرکزی) و مدرسه ایران و آلمان می پردازد.

رهنما از دانش های دیرین بسیار آگاه بوده، ادبیات پارسی و تازی را نیکو می دانسته و چامه های بسیاری از این دو زبان از بر داشته؛ به سرگرمی (تفنّن) نیز چامه ای می سروده است. بزرگمردی آزاده، با آزرم و مهربان بوده، دستورات دینی را بدون ریا و دورویی تا مرز وسواس به کار می بسته است. رهنما چندین مجلد کتاب جبر و هندسه گردآوری نموده که سال ها کتاب های درسی شاگردان بوده و از آن بهره می برده اند. دو بار به وزیری وزارت آموزش و پرورش برگزیده می شود. شصت و پنج سال می زیید و در روز پنجشنبه ۱۲/۲/۱۳۲۵ در تهران بدرود زندگی می گوید و در ایوان آرامگاه ناصرالدین شاه به خاک سپرده می شود. روانش شاد و راهش پر رهرو باد !

۱۱– عبدالعظیم خان قریب (گرکانی) : عبدالعظیم گرکانی (قریب) فرزند میرزا علی سررشته دار ، در روز پانزدهم رمضان ۱۲۹۶ ه. ق. در روستای گِرِکان شهرستان اراک زاده می شود. چون پدر هوادار دانش و ادب بوده، فرزندانش را در همان خردسالی به کسب دانش می گمارد. عبدالعظیم پیش آغازهای زبان پارسی و تازی را در زادگاهش می آموزد و در ۱۵ سالگی راهی تهران می شود و در کنار برادر بزرگش – میرزا غلامرضا که در ریاضیات زبردست بوده، حساب و هندسه می آموزد. سپس در پیشگاه استادان فن به فراگیری منطق، فقه، حکمت، اصول و معانی بیان سرگرم می شود. زبان فرانسوی را در دارالفنون فرا می گیرد. در سال ۱۳۱۷ قمری وارد مدرسه علمیه می شود و در کلاس های دوم و سوم ابتدایی به تدریس می پردازد و در همین چگونگ گردآوری دوره ی دستور زبان پارسی را آغاز می کند که نخست به صورت جزوه در مدارس آن روز تهران تدریس می شده و پس از سپری شدن چندین سال به چاپ می رسد.

او در گردآوری دستور زبان پارسی، زبانزد به پنج استاد (قریب، فروزانفر، بهار، همایی، رشید یاسمی) نیز دست می یازد که در سال های دوم و سوم در دبیرستان سعادت بوشهر در سال های ۱۳۳۲ و ۱۳۳۳ به ما اموخته می شد. و اگر درست نوشته شده باشد نخستین دستور زبان وسیله میرزا حبیب اصفهانی نگارش شده است.

در سال ۱۳۳۳ ه.ق. حاج مخبر السلطنه هدایت رئیس مدرسه نظام دارالفنون ، وی را برای تدریس ادبیات و زبان پارسی فراخوانی می کند که تا سال ها به این کار سرگرم بوده است. زنده یاد قریب، در روزگار
پیشکاری های فرهنگی خود سال ها در مدرسه سیاسی، مدرسه ایران و آلمان ، دارالفنون، بنگاه وعظ و خطابه، دانشکده ادبیات و دانشسرایعالی آموزنده بوده و سرانجام روز سه شنبه نوزدهم ذیقعده سال ۱۳۸۴ برابر سال ۱۳۴۴ خورشیدی و در سن ۸۸ سالگی به شمار سال قمره چراغ فروزان زندگی اش به خاموشی می گراید.

(هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق    ،     ثبت است بر جریده عالم، دوام ما)

۱۲ – شمس العلما قریب گرکانی : حاجی میرزا محمدحسین قریب، متخلّص به شمس العلما به سال ۱۲۶۲ در روستای گرکان شهرستان اراک زاده می شود و چون پدر بازرگانش بیشتر زمان زندگی خود را در قم سپری ساخته، شمس العلما آموزش های نخستین را در قم به پایان می رساند و سه سال نیز در نجف اشرف و کربلا در پیشگاه میرزا محمدحسن شیرازی، فقه و اصول می آموزد و چون درونداشت و «ویر» (حافظه) سرشاری داشته در شمار دانشوران زمان خود در می آید. سپس به هندوستان سفر کرده و ۹ سال آزگار در شهرهای آن سرزمین پهناور به گشت و گذار می پردازد . سپس به اسلامبول می رود و از آنجا به مکّه معظمه شرفیابی حاصل می کند.

شمس العلما بر اثر این سفرهای دور و دراز و همنشینی و همزبانی با بزرگان کشورهای گوناگون، زبان های انگلیسی و فرانسوی را می آموزد و با سرشناسان کشورهای پیشرفته آشنا می شود. پس از برگشت به ایران در مدارس دارالفنون، سیاسی، علمیه، نظام به آموزندگی می پردازد و چندی نیز رئیس مدرسه علمیه می شود. مدتی مستشار دیوان عالی تمیز و چند سالی از اعضای سودمند و کارای شورای عالی معارف می شود. وی خطی خوش نیز داشته است.

شمس العلما از سال ۱۳۱۵ قمری تا چند ماه پیش از مرگش (روز چهاردهم شعبان ۱۳۴۵) و خاکسپاری در «ابن بابویه» پیوسته و بدون گسستگی آموزنده بوده و شاگردان بزرگی پرورده است. حواشی معالم، لطائف الحکم، در سه مجلد، ابداع البدایع در بدیع و صد حکایت از کتاب های ادبی عربی از یادمان های ارزنده اش می باشد.

در پایان ، «گر بریزی بحر را در کوزه ای – چند گنجد قسمت یک روزه ای – کوزه ی چشم حریصان پر نشد –  تاصدف قانع نشد؛ پر دُر نشد – هر که را جامه ز عشقی پاک شد – او ز حرص و عیب کلّی پاک شد – مولوی» .

برای نمونه و به گواه چامه مولانا و بر پایه نیک فرجامی ، تنی چند از آموزندگان دارالفنون پهرست می شود. بدون اینکه کرانمند به اینان باشد : دکترگالی (آموزنده کاردپزشکی) ، موسیو دانتان (آموزنده تاریخ طبیعی)، موسیو لومر (آموزنده موسیقی) ، مسیو اِلمِر (آموزنده شیمی) ، موسیو داوید (آموزنده هندسه و مهندسی) ، بدیع الله واجد سمیعی (آموزنده ریاضی) ، عبدالرزاق بغایری (آموزنده ریاضی و مهندسی) ، یوهان لوئیس شلیمر (آموزنده پزشکی ، بیماری های پوستی و کالبد شکافی) ، دکتر کلوکه (آموزنده پزشکی، کاردپزشکی و پزشک ویژه شاه)  و پزشکان ایستاری (سنتی) از زمره : میرزا احمد پزشک کاشانی – میرزا عبدالوهاب ، میرزا ابوالقاسم نائینی (سلطان الحکما) ، محمدخان شیمی و «متراتسو» ایتالیایی (پرورنده سپاه و آموزنده پیاده نظام و شگرد آرایش لشکر – تاکتیک)

فرنشینان و راهبران (مدیران و رؤسا) دارالفنون زمان ناصری:

یکی از نکته های شگفت انگیز مدرسه دارالفنون، گزینش راهبران و فرنشینان آن می باشد و آن اینکه بیشتر ؛ افرادی درباری و به گونه ای نگریسته (نظر کرده) ناصرالدین شاه، از زمره افراد زیر بوده اند:

۱ – میرزا محمدعلی خان شیرازی : میرزا محمد علی خان، به انگیزه پیوستگی با آموزندگان برون مرزی مدرسه دارالفنون با وزارت امور خارجه، با نگهداشت این پایگاه از وزیری امور خارجه به سرپرستی این مدرسه بهره مند و تا واپسین دم زندگی، عهده دار این جایگاه بوده و پس از درگذشتش عزیز خان مکری – داماد امیرکبیر – سردار کل سپاه (وزیر جنگ) و سپس محمد خان امیر تومان و در سال ۱۲۳۷ خورشیدی به علی قلی میرزا اعتضادالسلطنه که خود در سال ۱۲۴۰ خورشیدی، نخستین وزیر علوم ایران می شود، واگذار
می گردد.

۲ – علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه ؛ نخستین وزیر علوم: این شاهزاده پنجاه و چهارمین پسر از پنجاهمین همسر فتحعلی شاه و به راستی عموی ناصرالدین شاه بوده است. به فرمان ناصرالدین شاه، فرنشینی (ریاست) دارالفنون به وی سپرده می شود. او از آغاز جوانی فریفته و شیدای آرمان های روشنفکری اروپا بوده و در گسترش آنها در ایران کوشش فراوان کرده است. در ماندگاری دارالفنون نگاره کلیدی داشته، مالیات ها و درآمدهای ملایر و تویسرکان را که خود فرمانروای آن نیز بوده است برای هزینه های دارالفنون اختصاص می دهد و ۲۲ سال در جایگاه وزارت علوم پایدار می ماند. کتاب های جورواجوری در زمینه های گوناگون از تاریخ تا اخترشناسی گردآوری می کند که برجسته ترین گردآوری های او برداشتی از نگره ها و انگاره های نیوتون به زبان پارسی است.

او کتابخانه و سالن خوانش و پژوهش مدرسه سپهدار را دایر می کند و کتابخانه فردی خود را در سال ۱۲۴۲ به دارالفنون پیش کش می نماید. برپایی اولین خط تلگراف بین تهران – زنجان – تبریز در زمان وی بوده است. اعتضادالسلطنه عضو گروه ایرانی – فرانسوی بوده که کتاب گفتار در روش دکارت را به پارسی برگردانده است. از وی کتاب های ارزنده بیشتری به یادمان مانده که از ایمای آنها خودداری می شود و نشان «لژیون دو نور» فرانسه را نیز دارا بوده است. اما وی دست به پراکنش (چاپ) روزنامه «ملت سینه ایران» می زند که تنها دو شماره از آن چاپ می شود. سپس روزنامه «ملّتی» را در ۳۴ شماره و نیز روزنامه «علمیه دولت علیه» ایران را در ۳۵ شماره که به زبان های : فارسی، عربی و فرانسه با چاپ سنگی بیرون می دهد.در زمان وزارت علوم او ۴۲ نفر از دانش آموزان دارالفنون زیر نگرش وی گزینش و در سال ۱۲۷۵ ق. برای دنباله فراگیری به فرانسه گسیل می شوند.

از شیرین کاری های در خور یادآوری او ؛ به چوب بستن (فلک کردن) یکی از این جعفرخان های از فرنگ برگشته، جوانی که در فن صحافی (ته بندی – شیرازه) چیرگی به هم می زند و به فرنام (صحافباشی) زبانزد گشته است. پس از برگشتن دانشجویان به تهران، همگی در پیشگاه جناب وزیر (اعتضادالسلطنه) در کنار آبگیر (حوض) مدرسه دارالفنون (پلی تکنیک) رج (صف) می کشند. جناب وزیر رو به صحافباشی نگون بخت (یکی گمره بخت برگشته ام – ز گم گشتن راه، سرگشته ام – سعدی) می کند و با ایمای به حوض از او می پرسد به این چه می گویند؟ صحافباشی به زبان فرانسه شیوا و رسا (فصیح و بلیغ) می گوید «باسن» (bassin به انگلیسی «لگن» و به فرانسه حوزه ی پیرامون رودخانه است و خود واژه حوض به فرانسه dock است) اعتضادالسلطنه فرمان می دهد تا چوب و فلکی فراهم کنند و به فرمان او صحافباشی را به چوب و فلک می بندند ! چند چوبی که بر او نواخته می شود، می گوید (اُوز ، اُوز !) چوب زدن به او ادامه پیدا می کند که صحافباشی «حا» حطّی و ضاد پرمایه و چگال (غلیظ) عربی را کاملاً از مخرج ادا می کند و فریاد بر می آورد (حوض!) مهدیقلی هدایت می نویسد شیرازه بندهای از فرنگ برگشته برای ابراز برتری واژگان فرانسه را به کار برده و فارسی را با لهجه فرانسه ادا می کردند. وزیر علوم جوش می زد که واژگان را درست ادا کنند اما صحافباشی ها و جعفرخان های از فرنگ برگشته زیاد می شوند.

زنده یاد جمال زاده در داستان فارسی شکر است ، خود نیز به این نکته اشارع دارد که در بازگشت از سفر فرنگ و هنگام قرنطینه (quarantine) در لب مرز، ملای معمّمش آن گونه عربی «استنجقویی !» و مکلای «فکل کراواتی اش» آن چنان فرانسه بلغور می کرد که همه هاج و واج ! چند بطر آبی از رودخانه سن پاریس می نوشند و از کنار گور سرباز گمنامی می گذرند و بر برج ایفل پاریس فراز و فرود نموده، واژگانی چون «بن ژوغ مسیو» و «کُمان تالوو» فرا می گیرند ؛ پوشتی در جیب بالا و چشم افزار ریبنی بر چشم و بادی نیز به غبغب و خدای را بنده نیستند. یا چند روزی از روستا به شهر رفته ، گاه برگشتن به روستا به «نخل خرما» (مُخ) می گویند . این بلند بلندها چیستند؟ :

به راستی جای این پرسش نگاهداشته و این کمانک باز است که آیا اعتضادالسلطنه نمی توانسته برای آگاهی (تنبّه) شیرازه بند کم جنبه ، گزینه دیگری جدای از چوب و فلک مکتبخانه ای و فرمانروایان شهری و کدیوران روستایی گزینش کند؟

اعتضادالسلطنه نامور ترین رئیس دارالفنون و رضاقلی خان هدایت نیز از نامورترین ناظم های دارالفنون بوده و دوران درخشان دارالفنون در زمان این دو نفر بوده است.

۳ – رضا قلی خان هدایت (امیر الشعرا) : پس از درگذشت اعتضادالسلطنه، به فرمان ناصرالدین شاه، رضاقلی خان هدایت (امیرالشعرا) لَله باشی، درآغاز به نظامت مدرسه گمارده و سپس به مدت ۱۸ سال رئیس نخستین دانشگاه کوچک (دارالفنون) بوده است.

سپس از محمدحسین خان ادیب الدوله می توان نام برد که تمام کارهای مدرسه زیر نگرش وی به مدت ۳۵ سال انجام می گرفته و در این بازه، هدایت ها  – که برای همگان تباری زبانزد و آشنا هستند -به این کار گمارده می شده اند.  یک نفر کتابدار، (علیقلی خان هدایت) یک نفر آجودان (ابتدا محمد حسین خان ادیب الدوله) یک نگرنده (ناظر) یک صندوقدار – یک نفر نویسنده (منشی) که رخدادهای مدرسه را نگارش می کرده، یک نفر اذانگو، تعدادی نگهبان وفراش، و یک پیشنماز جزو ساختار اداری دارالفنون بوده اند.

قسمت نوزدهم

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش نوزدهم

برنامه های آموزشی:  بنیانگذاری دارالفنون، چرخشگاه کرامندی در تاریخ آموزش در ایران بوده و اینکه سامان نوین آموزش در ایران با دانشسرای بالنده دانش ها و فناوری آغاز شده است بسی پر چم است. چنانکه از پیش نیز نگاشته شد نگاه امیرکبیر در برپایی دارالفنون در پایه نخست در راستای دانش و فناوری نوین بود و آنگاه به دانش سپاهی – که این چم (معنی) از نامه های امیرکبیر در زمینه رشته تدریس استادان گمارده شده از سوی او روشن شده است. رشته های دانش اندوزی در دارالفنون بازتاب گرایش نخستین گروه از آموزنده های اتریشی و ایتالیایی بود که بیشتر سرشت سپاهی داشته است : پیاده نظام، توپخانه، سواره نظام، هندسه، کانی شناسی، پزشکی، کاردپزشکی، فیزیک، داروسازی و افزون بر این با تاریخ، جغرافی، زبان پارسی و تازی نیز آشنا می شدند.زبان های اروپایی نیز در برنامه های آموزشی جایگاه برجسته ای داشته است. آموزنده های اتریشی با زبان پارسی بیگانه بودند و برگردان هایی نیز که با زبان آلمانی آشنا باشند به اندازه بسنده در دسترس نبوده اند.

سرانجام، زبان فرانسه به نشان زبان آموزشی در دارالفنون پذیرفته می شود. شمار زیادی از دانش آموزان در کلاس درس زبان فرانسه انبازی می کردند و تنها هنگامی که به پایه ای از ورزیدگی می رسیدند به آنان پروانه پی گرفتن سایر کلاس هایشان داده می شد. همه ی دانش آموزان ، فراگیری خود را در یک گستره و تراز آموزشی آغاز می کردند و به گونه ای که به میانگین می توانستند پارسی را بخوانند و بنگارند. و اندکی نیز ادبیات پارسی فرا می گرفتند.

دانش آموزان بر پایه پیشرفت و چگونگی انجام آزمون هایشان به سه گروه بخش می شدند. آنهایی که در گستره پیشرفته بودند بیشتر در آموزش دانش آموزان آغازین همیاری می کردند. آزمون ها سالی سه بار برگزار می شد و به دانش آموزان فرینه (ممتاز) پاداشی داده می شد. همه ی دانش آموزان دو دست لباس Uniform (با ریخت یکسان) داشته اند؛ یکی برای زمستان و دیگری برای تابستان که رشته ی آموزشی آنان را باز شناخته می کرده است. برای سال اولی ها که در دارالفنون نام نویسی می کردند بازه ی فراگیری نزدیک به هشت سال بوده است که سپس به چهار سال کاهش می یابد. اما در برابر؛ در مدرسه می ماندند تا با امر آموزشی همیاری کنند.

سازگان آموزشی: سن دانش آموزان هنگام ورود به مدرسه بین ۱۴ تا ۱۶ سال بود. اما برخی که در سامانه سیاسی رهیافت بیشتری داشتند با سن بالاتر نیز در مدرسه پذیرفته می شدند. دشواری سترک در گام نخست تراز و خواندن و نوشتن و دانسته های دانش آموزان بود. چرا که همگی در یک کلاس، درس می خواندند. و سپس به انگیزه ناهمگونی در آگاهی ها و گیرایی گفتنی ها؛ دانش آموزان به پایه های چند، دسته بندی می شدند.

با همه ی اینکه آموزنده ها (استادان) دانا و توانا بودند اما کار آموزش برای شان چندان آسان نبود و از آن سوی، دانش آموزان پیشرفت چندانی نمی کردند چرا که در پایه های نخست نه استادان، چندان به زبان پارسی آشنا بودند و نه دانش آموزان چندان آشنا به زبان بیگانه. از این روی استادان، پس از پایان درس های روزانه هنگام آزادی به آمایش و هماهنگی مواد درسی روز آینده می پرداختند. آموزندگان انیرانی به دستاویز دیلماج (مترجم) های خود به دانش آموزان پایه اول آموزش می دادند. شاگردانی که درسشان خوب بود دستیار استاد (خلیفه) نامیده می شدند  و به پایه های دیگر آموزش می دادند.

آموزندگان ، افزون بر خویشکاری (وظیفه) خود، کارهای گوناگون دیگری نیز در دارالفنون انجام می دادند. از زمره در میدان، ورزش سپاهی و رژه نیز داده می شد که بجز دانش آموزان نیز می توانستند در این ورزش و رژه انبازی جویند.

سازگان ویژه دارالفنون:  افزون بر سازگان فراگیری آموزشی، اداری و پیشکاری در مدرسه؛ ساز و برگ های ویژه ای به فردید و نگرش بهره مندی برخی از دانش آموزان که به سان برجسته ای از شاهزادگان و پوران سرداران قاجاریه بودند وجود داشته است. این شاهزادگان در اتاق های ویژه به یادگیری می پرداختند. به راستی همیشه از این دو چشمی نگری ها زاینده گره هایی است که روز و روزگاری این دُمَل های چرکین با نیشتری گشوده می شود. کوشش های گردانندگان مدرسه نه تنها برای پیشرفت درس دانش آموختگان بوده بلکه با برگزاری نشستگاه دانشی و بهداشتی تلاش می شده است تا در نهشت (وضع) بهداشت همگانی کشور و توده ها گام هایی برداشته شود.

نشستگاه نگهداشت تندرستی:  در دارالفنون، هفته ای یک بار سگالش و رایزنی پزشکی یا نشستگاه تندرستی برگزار می گردید تا در زمینه بیماری های واگیردار و گسترش آنها در شهرهای گوناگون ایران واکاوی و گزیرش هایی برای جلوگیری و درمان این گونه بیماری ها گرفته و چاره اندیشی شود و به دولت، فرمان نامه و فرگفت برونداد شود. فرمانداران و استانداران شهرستان ها و استان های گوناگون با هموندهای این نشستگاه نگهداشت بهداشت، همنویسی (مکاتبه) داشته و پابسته بوده اند تا پهرست زایجه گان (متولدین) و نیز بیماری های پراکنده ی در گستره فرمانروایی خود را گزارش دهند. هموندان (اعضاء) این نشستگاه با کارگزاران و گماشتگان بهداری عراق عرب (بین النهرین) و دولت عثمانی نیز در پیوستگی بوده اند و برای پیشگیری از بیماری های پراکند (شایع) با یکدیگر دست می یازیدند.

سازگان سامان پذیری (انضباط) دارالفنون:  سازمان پذیری در دارالفنون به گونه ای بوده است که با شاگردان به گونه و چگونگی لغزش و نادرستی آنها برخورد می شده است. اگر از آنها نادرستی جزیی سر می زد با خط کش یا چوب به آنان کف دستی می زدند و اگر لغزش بزرگتری از آنان سر می زد به ناظم مدرسه شناسانده می شد تا او به فراخور لغزش به پادفره و سزا دست یازد.

دانش آموزان دارالفنون از تبارهای سرشناس بودند که بسیاری از آنان پیوندهای درباری داشتند و همچون پدران خود در کار و بارها و جایگاه های برجسته دیوانی و درباری به انجام نگاره خود می پرداختند. دانش آموختگی از دارالفنون نشانگر پایگاه و جایگاه همبودین و چگونگ دانش آموزان بوده است. در این زمان نیز جایگاه خانوادگی و پیوند با دربار نیز دستاویز هسته ای و بنیادین پیشرفت در پیشه ها و کارهای کشوری بود.

دارالفنون از بیخ و بن نهادی درباری بوده است و به همین انگیزه زیر نگرش دربار و شاه بود که این چاره داری را داشت که هر گزیرشی را بگیرد؛ حقوق معلمان و خدمتگزاران مدرسه از گنجینه پادشاهی پرداخت می شد و هزینه بخش سپاهی آن از بودجه ویژه سپاه تدارک دیده می شد.

زمان کار در مدرسه:  زمان کار در مدرسه از ساعت ۸ بامداد تا ۱۵ پس از نیمروز بوده است. درس ها و آموزه های مدرسه در سه بازه : بامداد، پیش نیمروز و پس از آن اموزش داده می شد. از زمان پی گذاری دارالفنون (۱۲۳۰) خورشیدی تا سال ۱۲۴۰ خورشیدی روزهای جشن های ملی و مذهبی و روزهای سوگواری، روزهای دوشنبه و آدینه ی هر هفته و روزهای ماه مبارک رمضان مدرسه فرویش (تعطیل) بود و چون مدرسه در زمان یک سال ۱۸۰ روز باز بود، فراگیری دانش آموزان، پیشرفت زیادی نداشته است. اعتضاد السلطنه که از وی به گستردگی نگاشته شد، در جایگاه وزیر علوم  فرنشین دارالفنون فرویش (تعطیلی) روزهای دوشنبه را برداشت و فرویش های دیگر را نیز کرانمند (محدود) کرد. چه، او مردی خردمند و دانش پرور بوده است.

شوربختانه بر پایه نوشتاری که خواهد آمد از همان آغاز که امیرکبیر برای نخستین بار اندیشه بر پایه گذاری دارالفنون را فرنام (عنوان) کرد در میان هماوردان سیاسی وی هواداری پیدا نکرد. میرزا آقا خان نوری جایگزین امیرکبیر کینه زیادی نسبت به این مدرسه نشان می داد و هوادار بستن آن بود. (ببین تفاوت ره از کجاست به کجا ؟!) به نوشته دکتر پولاک، نوری در اندیشه تصفیه حساب (مجازاً، هر گونه دست زدن به کنشی برای کینه کشی) و تسویه حساب (موازنه حساب) با آموزندگان فرامرزی دارالفنون و برگشت آنان به کشورشان بود. اما از سویی شخص ناصرالدین شاه دلبستگی ویژه ای به این مدرسه داشت و بارها از آن بازدید می کرد و افزون بر آن؛ او شخصاً در پایان آزمون های نهایی به آموزندگان و شاگردان گردن آویز، نشان و لوح سربلندی و بالندگی می داد.

اما کم کم فروزش و پشتیبانی نخستین ناصرالدین شاه از دارالفنون جای خود را به بدگمانی و بی نگرشی داد. این دگرش نگرش شاه به این انگیزه بود که او روی آور این نکته شد که شاید مدرسه جایی برای آشنایی دانش آموختگان با آرمان های سیاسی هولناک اروپایی باشد. از زمره اینکه میرزا ملکم خان (ارمنی تازه مسلمان شده) دانش آموخته فرانسه و آموزنده دارالفنون یک باشگاه شبه فراماسونی (فراماسونری = سنگ تراش درستکار یا بنای سنگ تراش آزاد) به نام «فراموشخانه» بنیان گزارده بود. شاگردان و آموزندگان دارالفنون بیشتر هموندهای (اعضای) این ساز و برگ پنهانی بودند. با همه ی اینکه ناصرالدین شاه از آغاز به فراموشخانه دیدگاه ناسازگاری نداشت اما درباریان پیروز شدند تا به ناصرالدین شاه بقبولانند که این ساز و برگ سرشت پاد پادشاهی دارد.

میرزا ملکم خان به گرایشات بابیگری و گسترش رژیم جمهوری بدنام شد . از این روی ناصرالدین شاه در سال ۱۲۴۰ ه.ش. فرمان فرویش (تعطیلی) فراموشخانه و بیرون کرد (تبعید) ملکم خان را برونداد (صادر) کرد. اما هیچ گاه دارالفنون را نبست ؛ یکی از انگیزه ها این بود که ناصرالدین شاه از ژرفا دلهره ی این را داشت که اروپائیان چگونه به ایران می نگرند.

نخستین گروه دانش آموختگان دارالفنون: نخستین چرخه دارالفنون در سال ۱۲۳۷ ه.ش. پایان می یابد و آن هنگامی بوده که نخستین گروه دانش آموزان آزمون نهایی خود را می دهند و ۸۶ نفر در دوره نخست، دانش آموخته می شوند. (۲۹ نفر دانش آموخته توپخانه، ۱۲ نفر دانش آموخته پیاده نظام، ۴ نفر دانش آموخته سواره نظام، ۲۰ نفر دانش آموخته ریاضی، ۱۷ نفر دانش آموخته پزشکی و ۴ نفر دانش آموخته علوم طبیعی) که در زیر ، نام شماری از آنان آورده شده است و از آنجایی که پیوند با خانواده های بزرگ یا کسان دارنده رهیافت (ذی نفوذ) از کارگزاران کلیدی در راهیابی به دارالفنون به ویژه در سال های ابتدایی بوده است. در جدول زیر یک پیوند خانوادگی نیز آورده شده است.

۱ – محمد صدیق خان قاجار (امین نظام) : رشته فراگیری: توپخانه و نخستین داشن آموخته.

۲ – عباس خان : پسر میرزا رضا مهندس (مشاور الدوله، مهندس حضور) رشته فراگیری: هندسه، ریاضی و مهندسی. وزیر جنگ و شهردار تهران.

۳ – عبدالغفار (نجم الملک) : به خانواده ای بزرگ وابسته نبوده، رشته فراگیری: ریاضی. آموزنده دارالفنون که برگزاری نخستین سرشماری در ایران از سوی وی برگزار شده است.

۴ – عبدالمجید میرزا: نوه فتحعلی شاه (عین الدوله) رشته فراگیری: پیاده نظام. نخست وزیر مظفرالدین شاه.

۵ – علی قلی هدایت: پسر رضاقلی هدایت (مخبر الدوله) وزیر آموزش و رئیس تلگراف.

۶ – علی حسین (شیخ الاطباء):  به خانواده سرشناسی وابسته نبوده. رشته فراگیری: پزشکی – پزشک ویژه ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه.

۷ – جعفرقلی هدایت: پسر رضاقلی هدایت (نیر الملک) رشته فراگیری: مهندسی و هندسه. وزیر آموزش و مدیر دارالفنون.

۸ – محمد حسن خان:  پسر حاجب الدوله (صنیع الدوله، اعتماد السلطنه) رشته فراگیری: علوم نظامی. ریاست دارالترجمه همایونی. مترجم ناصرالدین شاه و وزیر انطباعات (انتشارات)

۹ – میرزا محمود خان قمی: به خانواده بزرگی بستگی نداشته است. (مشاورالملک، مشیر الوزرا) پس از دو سال فراگیری در دارالفنون به فرانسه گسیل شده و در آنجا به فراگیری علوم طبیعی و نجوم در پاریس پرداخته و در آنجا کشف سیاره ای به نام خود کرده است.

۱۰ – مهدی شقاقی: بدون وابستگی به جایی، (ممتحن الدوله) که به فرانسه روانه گشته، در رشته معماری (آرشیتکت) به تحصیل پرداخته، طراحی مجلس شورای ملی، کاخ فیروزه و مسجد سپهسالار از وی است.

۱۱ – علی اکبر کاشانی: از بستگان امین الملک (مزیّن الدوله) رشته فراگیری: زبان فرانسه و نقاشی. در فرانسه بوده است. آموزش نقاشی، زبان فرانسه، موسیقی و تأسیس نمایش خانه دارالفنون.

۱۲ – عبدالوها ب: رشته فراگیری: پزشکی و پزشک ویژه ظل السلطان (پسر ناصرالدین شاه)

۱۳ – علینقی (حکیم الملک): رشته فراگیری: پزشکی در فرانسه و پزشک دربار .

چرخه ی دوم دارالفنون و بهسازی آن:

بازه ی دوم دارالفنون همزمان با ریاست علیقلی میرزا (اعتضادالسلطنه) بوده است. چنانکه پیشتر نگارش شد او پس فتحعلی شاه قاجار بوده و جایگاه درباری او، این توانایی و شایش را به وی می داده تا با استواری به ، به کار گیری توان خود، به بهسازی در دارالفنون بپردازد. برای نمونه، در آمدهای دو استان را که خود، فرمانروای آن بوده به بودجه و تنخواه دارالفنون پیوست کند. او به هدف ارزیابی نیازهای دانش آموزان به گونه سازمند و بسامان با آموزندگان ایرانی و انیرانی دیدار می کرد. چالش کرامندی که دارالفنون با آن رو به رو بود کمبود آاموزندگان از میان اروپاییان باشنده در تهران بود که وی دست به دامان آنان شد. اعتضاد السلطنه بر سر آن شد تا کارها را گسترش دهد. دانش آموزان دیگری را ربایش و نیازمندی های گروه های همگانی اموزشی را فراهم آورد. او با انتشار بیانیه ای در روزنامه اتفاقیه گروه های گوناگون دانش آموزی را به دارالفنون فرا خواند. وی با این گام خود دو آرمان را پی گیری می کرد. نخست اینکه امیدوار بود تا دانش آموزان پسر را برای به کار گیری در ترازها و پایه های گوناگون سامانه های دولتی – چه در تهران و چه در شهرستان ها آماده سازد. او در راستای ربایش دانش آموزان به دارالفنون ، انگیزه های گوناگونی را ارایه، از زمره به دانش آموزان نوید غذا ، پوشاک و ماهیانه داد. او به دانش آموزان آسودگ (اطمینان) داد که بسته به رشته فراگیری می توانند یکی دو ساله دانش آموخته شوند و به آنها نوید به کارگماری دولتی نیز داد.

در زیر، شماری از کسان نام آشنا که دانش آموخته چرخه های دیگر هستند پهرست می شوند:

۱ – عباس اقبال آشتیانی: نویسنده و استاد دانشگاه.  ۲– عباسقلی خان قزوینی (آدمیت): بنیانگذار «مجمع آدمیت»  ۳ – عبدالرحیم همایون فرخ : نویسنده کتاب دستور زبان پارسی «دستور فرخ»  ۴ – عبداله احمدیه : پزشک و استاد دارالفنون.  ۵– عبدالرزاق بغایری : ترسیم نگار ایران و مشخص کردن مرزها با همسایگان.  ۶– علی اکبر خان نفیسی: نویسنده کتاب های گوناگون پزشکی و «فرهنگ نفیسی» . ۷ – علی اکبر سیاسی: از بنیانگذاران و رئیس دانشگاه تهران و چندین بار وزارت. ۸– محمد غفاری کاشانی (کمال الملک): نقاش، دانش اندوزی در ایتالیا و بنیانگذار هنرستان «مدرسه صنایع مستظرفه»

۹– احمد خان (کمال الوزرا): دستیار موسیو نِوژ درگمرک  ۱۰– امان الله (ضیاء الدوله): ورود به بادیگارد قزاق و دستیار لیاخوف. ۱۱– اسدالله غفارزاده: روزنامه نگار نخستین، اولین دبیر حزب سوسیال دمکرات. ۱۲ – غلامحسین رهنما (رهنما) : عضو آکادمی منجمان فرانسه، رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانش آموخته نجوم و ریاضی.  ۱۳– حیدر میرزا شاهرخ شاهی (پزشک). ۱۴– حسین فرهنگ آفرین (هنگ آفرین): رئیس دسته موزیک قزاقخانه ، سفر به روسیه و لندن برای پر کردن و ضبط صفحه. ۱۵– ابوالحسن بهرامی (میرزا ابوالحسن خان دکتر): نویسنده کتاب های پزشکی گوناگون. ۱۶– ابوتراب غفاری کاشانی (تراب خان): سرتصویرگر وزارت انطباعات، تصویرگر روزنامه شرف. ۱۷– عیسی خان صدیق: دستیار پروفسور ادوارد براون در تدریس فارسی دانشگاه کمبریج لندن، اخذ دکتری از دانشگاه کلمبیا، ریاست دانشگاه تهران و سناتور (رشته هندسه و ریاضی). ۱۸– ابراهیم حکیمی (حکیم الملک): پزشک دربار، مشروطه خواه، بنیانگذار یک لژ فراماسونری. ۱۹– اسماعیل خان سوادکوهی (امیر مؤید): نماینده مجلس شورای ملی از ساری. ۲۰– اسماعیل خان مرزبان گیلانی (مؤدب السلطنه): چشم پزشک نامدار در تهران. ۲۱ ابراهیم خان علیزاده (عمید السلطنه، عمید الحکما): پزشک و نماینده مجلس اول و فرماندار خراسان. ۲۲– جعفر خان (امین الممالک): کنسول در بغداد ، مهندس و فرماندار تهران. ۲۳– جهانگیر میرزای شیرازی (صوراسرافیل): روزنامه نگار مشروطه خواه و مدیر روزنامه صوراسرافیل. ۲۴ – خلیل خان ثقفی (اعلم الدوله): دانش آموخته پزشکی در فرانسه، تأسیس بیمارستان در تهران. ۲۵– محمود علامیر (احتشام السلطنه): مهندس، مشروطه خواه، رئیس اولین دوره مجلس شورای ملی. ۲۶– محمد علی فروغی (ذکاء الملک): ادیب، سیاستمدار و چند دوره نخست وزیر (رشته پزشکی). ۲۷ – محمد علی خان فرزین (کلوب): علوم ریاضی. ۲۸– محمد معین: استاد دانشگاه تهران و مؤلف «فرهنگ معین». ۲۹– قاسم غنی (پزشک): سیاستمدار، ادیب. ۳۰– صادق هدایت:  نویسنده. ۳۱– سلیمان میرزا اسکندری: از بنیانگذاران حزب توده.

۳۲– ولی الله نصر: رئیس مدرسه علوم سیاسی، رئیس فرهنگ (پزشک). ۳۳– یحیی خان (مشاور الوزرا): رشته زبان فرانسه و شهردار مشهد. ۳۴– زین العابدین خان ادهم (لقمان الملک، فخر ادبا): پزشک.

۳۵– عبدالعظیم خان قریب (گرگانی).  ۳۶- فریدون آدمیت.  ۳۷- مجتبی مینوی.  ۳۸- محمد قریب.  ۳۹- منوچهر اقبال.  ۴۰- مصطفی چمران.  ۴۱- حاج علی رزم آرا.  ۴۲- احمد خشوعی.

۴۳– صدیقه دولت آبادی.  ۴۴-محمد اسلامی ندوشن.  ۴۵-رضا عامری.  ۴۶-جلال آل احمد.  ۴۷-محمد حسین شهریار.  ۴۸-ذبیح الله صفا.  ۴۹-محسن هشترودی.  ۵۰-پرویز ناتل خانلری.  ۵۱-محیط طباطبایی.  ۵۲- مسعود فرزاد.  ۵۳- محمود حسابی.  ۵۴-حبیب یغمایی.

بسیاری از دیگر کسان که در دهه های اخیر همانند آنان برای نمونه یک نفر نیز پدیدار نگشته است.

(Wikipedia)

قسمت بیستم

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیستم

این نوشتار را به شهروند اندیشمند و گرانسنگ بندرریگی مان (احمد هدایت) پیشکش می دارم

دارالفنون ؛ قلمرو نخبگان سده ی نوزدهمی:  آموزش در ایران باستان، جدای از آموزش های کیشی و آیینی، گونه ای از دانش فرمانروایی و دبیری و بیشتر در توانای رده ی زبرین همبودین بود و آموزش آیین مند (رسمی) نیز ویژه کاتوزیان (روحانیون) و در بر گیرنده خواندن، نوشتن، بنیادها، آیین های کیشی . اخترشناسی و همفزون (در کل)، این آموزش، ویژه رده بلندپایگان ، بزرگزادگان، کاتوزیان و نگارندگان بود . این ویژه ساز ( انحصار، monopoly) دانش تا روزگار ساسانیان نیز دنباله داشت و فرمانروایان در سه چرخه ی گوناگون نسبت به آموزش و پرورش توده ها برداشت و دریافت مسؤلیت کرده و کانون های آموزشی را به وجود آوردند:

۱ – در چرخه ساسانیان :  شاید کهن ترین چهره و نگاره «مدرسه – دانشگاه» را بتوان به چرخه ساسانیان بستگی و پیوند داد. در زمان ساسانیان، سازمان های آموزشی گسترش یافت و کهن ترین دانشگاه باستانی سترکی چون گندی شاپور در سده سوم میلادی به میانگی شاپوراول، بنیاد نهاده شد. این دانشگاه به زمان پنج سده، در زمینه های ادبیات، فلسفه، علوم طبیعی، ریاضیات، پزشکی، اخترشناسی ؛ دیدگاه های اندیشمندان گیتی و یادمان های آنان را گردآوری و رواگ می داد و سرانجام، پایه و مایه ای برای بیت الحکمه بغداد شد و در سازندگی فرهنگ و شهرآیینی اسلام کارا افتاد. در زمان نوشین روان این دانشگاه پیشرفت و گسترش یافت و در آن بیمارستانی برای آموزش پزشکی به وجود آمد.

۲ – در چرخه سلجوقیان : پس از پیدایش اسلام؛ و در اوج فرهنگ «ایرانی – اسلامی» یعنی زمان سلجوقیان پایه گذاری مدارس نظامیه ها (به فرموده سعدی: «مرا در نظامیه ادرار (شهریه، مواجب) بود. شب و روز تلقین و تکرار بود.» در سده ی پنجم هجری به زمان خواجه نظام الملک طوسی – وزیر توانمند روزگار سلاجقه، رخ داد و تا سده ها این نظامیه ها و ربع رشیدی (تبریز) ، جایگاه دانش، آموزش، فرهنگ و فرهیخت (ادب) پس از اسلام بودند و پایه گذاری مدارس نظامیه انگیزه به وجود آمدن مدارس کرامند دیگری در جهان اسلام شد. تا پیش از آنکه چنگیز و تیمور، سامان و بی هراسی همبودین را بردارند، کرانمندی (محدودیت) هایی که برای اندیشه اندیشمندان غیر شافعی (یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) به وجود آورند انگیزه ای شد تا همبودگاه به ایستایی و پستی گرایی کشیده شود و شش سده، اندیشه دانشی در زمینه سرشت و پویایی بازماند.

اما همین نظامیه ها ، خود نمونه و الگویی شد برای دانشگاه های اروپا و کانونی برای کتاب ها، بررسی و جستار آنها. هر چند که در اروپا پیشینه «دانشگاه – مدرسه» خیلی درازتر است و به فرهنگستان (academy) یونانی می رسد تا جایی که در چرخه سده میانه نیز این کانون های آموزشی از درخشندگی و آب و تاب برخوردار بودند. از دگر شیوه های آموزش در روزگار اسلامی آموزه (course) آموزش نزد کاتوزیان کیشی و دانشمندان بود. درنوردیدن (طی) این سده ها؛ مکتب خانه ها نیز برای آموزش مردم وجود داشتند که شیوه سنّتی آموزشی، کرانمند و نادانش بنیاد بود و از میان برنده نیازهای روزمره همبودین نبود. سرانجام با فرو شدن (افول) مدارس نظامیه و نبود راه و روش های نوین آموزشی دوران فرو شدن دانش و فرهنگ در ایران آغاز شد. دگرگونی های مایه گرفته از آشنایی با غرب از پایان صفویه یعنی چرخه ای که با سرنگونی دانش و فرهنگ همراه بود، دگرگونی هایی را با خود به همراه آورد.

۳ – در چرخه قاجاریه : پس ماندن ایرانیان در بخشی از زمان ، سرچشمه دست کم دگرگونی های سترکی در گونه نگاه به گیتی و نیاز به روندهای نوین بود و با نگارشی که در این زمینه داشتیم ؛ عباس میرزا با فراخواندن کارشناسان سپاه برون مرزی و گسیل دانشجو به فرنگستان آغازگر این گذرگاه شد و در زمان محمد شاه نیز دو مدرسه از نخستین مدارس نوین به سبک اروپایی و به دست کشیشان و فرارسانان کیشی (میسیونر missionaire) آمریکایی و فرانسوی در نزدیکی های سال ۱۲۱۹ خورشیدی در تبریز و ارومیه بنیادگذاری شد که آنها در پی اندیشه های سیاسی و بهره وری های کشور خود بودند و این دست یازیدن ها گام های کارایی برای ساماندهی در راستای پس ماندن های آموزشی نبود و تلاش والای ابرمردی چون میرزا تقی خان را می خواست تا این گرز گران در خورند پهلوان باشد.

دارالفنون ؛ مرده ریگ (میراث) امیرکبیر:

اوج این دگرش (mutation) در پایه گذاری دارالفنون به دست توانمند امیرکبیر، نمود و جلوه گری داشت. دارالفنون از نخستین کارهای هسته ای برای تاوان پس ماندن های دانشی، فرهنگی و ساختاورانه بود. هرچند که این پس ماندن، سرشتی هستی شناسی (Antalogie) داشت و به آسانی در خور تاوان و بازپرداخت نبود. دارالفنون از دیدگاه جایگاه و ایستار همبودگاه ایرانی و پایه گذاری گندی شاپور و نظامیه ها ناهمسانی داشت. پایه گذاری دارالفنون در زمانی روی داد که دانش ها و شگردهای (technology) نوین در گیتی انگیزه توان و نیرو شده بود. و این در حالی بود که ما از آن ناآگاه و ناتوان و بی بهره بودیم. و سرانجام در نبرد با دشمن آماده و تا بن دندان جنگ آماده ای چون روسیه تزاری شکست های پی در پی خورده بودیم ؛ این بود که با روی کار آمدن میرزا تقی خان و به نوشتاری که نوشته شد، بایسته های نیازین برای سازندگی همبودین فراهم گشت. در آغاز؛ فراگیری در دارالفنون رایگان و برخی از دانش اموزان ماهانه نیز دریافت می کردند و هر دانش آموز سالانه نخست ۱۲ تومان کمک هزینه می گرفتند و این مبلغ در درازای سال ها افزایش می یافت تا به سالی چهل تومان رسید.

بودجه نخستین سال پایه گذاری ۷۷۵۰ تومان در سال بود و آموزندگان و دانش آموزان ناهار را به هزینه دولت می خوردند و نماز نیمروز را به امامت شیخ محمد صالح – معلم فارسی و دینی برگزار می کردند. بودجه مدرسه سال به سال افزایش یافت؛ به گونه ای که در سال ۱۲۶۹ خورشیدی به سی هزار تومان رسید. اما پس از مدتی بر پایه برنهاده (مصوبه) شورای عالی معارف؛ دانش آموزان به پرداخت ماهگانه (شهریه) بایسته می شدند که البته این برنهاده، در برگیرنده دانش آموزان ندار، نمی شد.

رشته های هفت گانه دارالفنون (پیاده نظام، سواره نظام، توپخانه، پزشکی، کاردپزشکی، داروسازی و کانی شناسی) درس های همگانی تاریخ، جغرافی، ریاضی و زبان های بیگانه داشته اند که از آغاز، زبان فرانسه بود و سپس زبان های روسی و انگلیسی نیز آموخته می شد. بازه فراگیری، ابتدا هفت سال بود و سپس به پنج سال و سرانجام به چهار سال کاهش یافت. از آغاز؛ بنا بود تنها ۳۰ نفر فراگیر گزینش شود ولی شمار فراگیرندگان هنگام گشایش دارالفنون ۱۰۵ نفر بود که پس از هفت سال فراگیری، همفزون شرکت کنندگان در آزمون پایانی ۹۱ نفر بوده و ۸۵ نفر آنها در آزمون پیروز بوده اند.

دستاورد دارالفنون :

وجود آموزندگان برون مرزی که خود، مردان دانش و کنش بودند، همراه با انگیزش و فروزش گردانندگان و راهبران آگاه و دلسوز، انگیزه ای شد تا دارالفنون در سال های نخستین به کارهای مهین و برجسته دانشی و ساختاورانه دست یازد و نهال آرزوهایی که از سوی امیرکبیر کاشته شده بود تا اندازه ای به بار بنشیند. پیشرفت دارالفنون به گونه ای چشمگیر بوده است که گماردگان ژاپنی نزدیک به دو دهه پس از پیگذاری دارالفنون در ایران، دست به گشایش همانند چنین سازمانی در ژاپن یازند و تا بدانجا رسند که همه گواهش هستیم. در زیر به پهرست برخی از گام هایی که در دارالفنون در راستای آموزش ها و فندهای نوین برداشته شده است – هر چند به کوتاهی – می پردازیم:

۱ – گسترش پزشکی : همزمان با پایه گذاری دارالفنون و با پایمردی دکتر پولاک، آموزش پزشکی نیز آغاز شد و این کرامندترین گام به سوی پزشکی نوین باختری بود . اما در گذرگاه رسیدن به این آرمان، دشواری های ویژه ای نیز وجود داشت : یکی اینکه برای نخستین بار دروسی آموخته می شد که پیشینه آموزش نداشت و در همبودگاه نیز ناسازگاری هایی به وجود آمده بود. از زمره : نگرانی و ستیز سازگان و سامانه پزشکی کهنی و ایستاری (سنتی) با گسترش و رواگ (رواج) پزشکی اروپایی بود. چرا که این سازگان چنین رواگی را زیانی سخت برای جایگاه پیشه خود می دیدند. این ایستادگی در برابر پزشکی نوین به گونه ای بود که در کلاس های پزشکی تا زمان ها، تنها به آموزش نگری (theorical) بسنده می شد چرا که از هراس فرود آمدن «شش پر» فرمان بی دینی (حکم تکفیر ؛anathema) زاییده دست زدن به داروهای ساخت کشورهای خدانشناسان، دست زدن به کالبد مرده (مس میت) و از همه برتر کالبد شکافی بود. تا اینکه خوشبختانه (و از سویی شوربختانه) در سال ۱۲۳۲ خورشیدی زمینه درخوری برای آموزش کالبد شکافی در برابر دانش آموزان پزشکی پیش آمد و آن اینکه «زاتی» آموزنده ریاضیات و مهندسی دارالفنون ناگهان به گونه گمان انگیزی
در می گذرد. از دکتر پولاک می خواهند تا کالبد «زاتی» را واکاوی و آسیب شناسی کند. بدین روی نخستین کالبدشکافی به شیوه ی نوین در ایران انجام می گیرد و فرجام کالبدشکافی، زهرآلودگی (intoxiciation) با گاز (کربن منوکسید) بازنمود می شود.

مورد دیگری پیش می آید و از دکتر پولاک خواسته می شود تا کالبدشکافی کند. اما چون مورد کین خواهی به میان امده بود، پولاک از این کار سر باز می زند. از سوی دیگر «بارنه یود» آموزنده زبان فرانسه پیش از مرگش کالبد خود را به مدرسه می فروشد و در برابر پولی که دریافت می کند بر (پرباری) کتابخانه مدرسه می افزاید.کالبد «بارنه یود» نیز کالبدشکافی می شود. «فوکتی» آموزنده داروسازی دارالفنون نیز همکار خوبی برای دکتر پولاک بوده است. او برای نخستین بار توانست با کنش های کاردپزشکی پولاک، بیماری را با اتر و کلروفرم بیهوش کند. از سویی دانسته ها در زمینه کالبدشکافی در آن زمان تنها کرانمند به کتاب قانون ابن سینا و یا کتاب (کامل الصناعه) علی بن عباس مجوسی بود. افزون بر پایین بودن تراز آگاهی نسبت به این دانش، چنانکه اشاره رفت کیش اسلام نیز دست زدن به کالبد مرده را روا نمی دانست و انجامش نیاز به «غسل مسّ میت» داشت و به همین انگیزه، راه برای یادگیری داشن پزشکی بسته بود. از این روی پولاک ناگزیر بود تا از کالبد جانوران و نگاره ها برای این کنش بهره جوید. او پس از زمانی کتاب کاردپزشکی خود را گردآوری که در برخی از کارها چون بیماری های چشم از آن استفاده می شد.

چالش دیگر اینکه در کلاس پزشکی، ناهمگونی در زبان پولاک با شاگردانش بود. که از آغاز با دیلماجی محمدحسن قاجار آموزش پزشکی انجام می پذیرفت. اما پولاک ، پس از چرخه ای پی برد که گفتار برگردانده شده انگیزه ای می شود تا دانش آموزان را روی آور پزشکی سنتی کند. بنابراین چنین می نماید که انگار او به جای پزشکی اروپایی، پزشکی (طب) سنتی ایران را آموزش می دهد. این دشواری ناخواسته، پولاک را بر آن داشت تا خود، پارسی را آموخته و سرراست به آموزش پزشکی نوین بپردازد. افزون بر همه این دشواری ها و برتر از همه این بود که فراگیران، گام های یادگیری آغازین (ابتدایی) و میانی (متوسطه) را هنوز نگذرانده بودند. همان مشکلی که حاجی بابا افشار هنگام گسیل به اروپا داشت و از آن رنج می برد تا اینکه ناچار شد به جای فراگیری در دانشکده پزشکی در دفتر پزشکی (مطب ، office) یک پزشک انگلیسی کارآموزی کند و پزشکی تجربی بیاموزد. با همه ی این دشواری ها، کلاس پزشکی با چهارده نفر آغاز شد. در آغاز دست و انگشتان به یاری استاد می آمد. پولاک ابزارهای آماده کار و خشک شده و یا در الکل نگهداشته شده استخوان ها را از اروپا با خود آورده بود و از آنها برای آموزش یاری می جست. پس از زمانی استخوانبندی (اسکلت skelton) نیز به آنها افزوده گشت. اما چالش شاگردان با استخوانبندی تا زمان ها راهبندی برای آموزش بود. چرا که آنان از دیدگاه آیینی باور داشتند که با دست زدن به اسکلت مرده ، ناپاک و پلشت (نجس) می شوند. اما روزی نیز فرا رسید که خود دانش آموزان به بیرون آوردن جمجمه مردگان از گورها پیشی می گرفتند.

افزون بر دروس نگری (تئوری) ، بودن دانش آموزان در بیمارستان دولتی سرآغاز آموزش ورزوال (عملی) بود که به آنان روش های برخورد با بیمار آموزش داده می شد. پس از آن به آنان پروانه داده می شد تا در کار پزشکی های کوچک انبازی جویند و در کاردپزشکی های بزرگ دستیار (assistant) باشند و روش بند آوردن خون و درمان زمینه های دیگر را بیاموزند. با گذشت زمان، کنش بریدن اندام را فرا می گرفتند.

و در پایان این بخش از رواگ پزشکی اروپایی، درست یک سال پس از گشایش دارالفنون نخستین کنش کاردپزشکی ؛ در برگیرنده سنگ آبدان (مثانه cytologia) پس از آن کنش چشم و برخی چنگارها (سرطان cancer) به دست توانای دکتر پولاک آموزنده اتریشی انجام گرفت و یک بیمارستان دولتی نیز پایه گذاری شد و چنانکه گفته شد در آن بیمارستان، آموزندگان ؛ فراگیران را با پزشکی باختری آشنا می کردند. از زمره نخستین فراگیری ، مایه کوبی (vaccination) بود. جا دارد تا گریزی هرچند بسیار کوتاه به روند آبله کوبی گاوی زده شده و جنبه راستین تاریخی آن روشن شود.

نخستین مایه کوبی در زمان فتحعلی شاه و به دست «اندریو جاکس» کاردپزشک و دیلماج نماینده سیاسی انگلیس ( «سر» هارفورد) انجام گرفته است. پس از آن نیز به فرمان عباس میرزای ولیعهد و فرمانروای آدربایجان و با به کار گماری دکتر کومیک انگلیسی در تبریز و محمدعلی میرزای دولتشاه برادر ولیعهد و فرمانروای کرمانشاه و سپس در تهران، همدان، کاشان، اصفهان و جلفا انجام گرفت. اما پس از آن دیگر گامی برای از بین بردن آبله و پیگیری آن برداشته نشد. گفته شده است رمالان و جن گیران از ناآگاهی توده ها بهره جسته و چنین پراکنده می ساختند که با درچکانیدن (تزریق) مایه گاوی اهریمن وارد پوست می شود!

از این روی گروه بیشتری ؛ از واکسیناسیون خود و فرزندانشان سر باز می زدند و به افزایش مرگ و میر کمک می کردند. اینکه آیا امیرکبیر گریسته و یا نگریسته خود سخنی است جدا ؛ اما او چاره این نابخردی را در کتاب خواندن و افزایش بینش و دانش همگانی می دانسته است. امیرکبیر که نگران کاهش روزافزون شمار (جمعیت) و افزایش مرگ و میرهای انسان ها بود دادِستان (قانون) آبله کوبی همگانی را برنهاد و برای انجام این کار پزشکی، پزشکان را با حقوق بسنده کارگماری کرد و به شهرستان گسیل داشت و اگر کسی کوتاهی می کرد می بایست تاوانش را بدهد. اما هیچ گاه تاوان (جریمه) چاره بنیادین نبوده و نیست . بلکه باید فرهنگ همگانی را بالا برد. شوربختانه پس از مرگش این امر کامیک (اختیاری) و ارادی شد.

به راستی باید به روز و روزگار امیرکبیرها و در پشت پرده نادانی نگه داشتن توده ها و خاکسترنشینی آنان خون گریست ! (فلک به مردم نادان دهد زمام مراد – تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس !)

و در پایان این نوشتار برای فرزندان دلبندم : دکتر عبدالوهاب ؛ دانشجوی رشته کاردپزشکی همگانی، دکتر عبدالرزاق و دکتر مهسا جواهری (دندانپزشک) در راه خدمت به توده ها آرزوی کامیابی دارم.

قسمت بیست و یکم

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و یکم

این نوشتار را به شهروند اندیشمند غائب از نظر بندرریگی مان (حسن قرائتی) پیشکش می دارم

۲ – چاپخانه ؛ چاپ و نشر دارالفنون :  داستان؛ از زمانی آغاز می شود که آموزندگان دارالفنون واداشته شدند تا کتاب های درسی را گردآوری و یا نگارش کنند. هم راستا با نگارش و برگردان کتاب های درسی، فراسویی در باختر آموزشگاه به چاپخانه و کارهای چاپ و پراکنش ویژگی دارد که بر سردرش نوشته شده بود «دارالطباعه خاصّه علمیه مبارکه دارالفنون» چاپخانه و کارهای چاپ و پراکنش های آن در سال ۱۲۶۸ ه.ق. گشایش می یابد. این چاپخانه زیر دیدگاه و نگرش علی قلی میرزا اعتضادالسلطنه و به یاری (معاونت) رضاقلی خان هدایت سرپرستی می شود. از سال ۱۲۶۸ تا ۱۲۹۹ ه.ق. ، ۴۰ پاژنام (عنوان) کتاب آموزه ای(text book) برای بهره وری دانش آموزان آموزشگاه و دیگر دوستداران و نیز نوشته های دیگران را به چاپ می رسانده است. برای نمونه :

الف – میزان الحساب و فیزیک : گردآوری کریشیش اتریشی برگردان میرزا زکی مازندرانی سال ۱۲۷۴ ه.ق.

ب – کتاب تشریح الابدان پولاک.

پ – کتاب جبر و مقابله : نوشته بوهلر فرانسوی برگردان عبدالرسول خان مهندس اصفهانی ، به کوشش رضاقلی هدایت ناظم مدرسه دارالفنون.

ت – زبده الابدان : نوشته جان . ال. شلیمر فلمنکی به دستیاری محمدتقی بن محمدهاشم انصاری طبیب کاشانی  ۱۲۷۹ ه.ق.

ث – جراحی : مشتمل بر دو جلد و یک رساله در کحالی (چشم درمانی) پولاک ۱۲۷۳٫

چنانکه از نگرشتان می گذرد بیشتر چاپکردهای چاپخانه سنگی دارالفنون به جستارهای پزشکی و ریاضی و البته سپاهی نیز ویژه گری داشته زیرا بیشترین دانش آموزان در رشته های پزشکی و سپاهی یادگیری می کرده اند. شمارگان کتاب ها ۳۰۰ روگرفت (نسخه) بوده است. کتاب ها زیر نگرش میرزا عباس چاپ می شدند و آقا محمدتقی خان صحافباشی آنها را صحافی (ته بندی و پوشینه کردن) و از همه کرانمندتر اینکه پروانه چاپ را خود ناصرالدین شاه برونداد (صادر) می کرده است. (نمی توان پنهان کرد که به رغم اینکه ناصرالدین شاه، فرمان کشتن امیرکبیر را برونداد کرد اما هیچ گاه رشته های امیر را پنبه نکرد و هزینه های آموزندگان و دارالفنون را به گونه ای پرداخت می کرد  و سیاست های امیر را در آموزش دانش آموزان به دست آموزندگان فرنگی – به جای گسیل به برون مرز – دنبال کرد.)

پس از درگذشت رضاقلی خان هدایت (۱۲۸۰ ق) کارهای چاپ  و چاپخانه و گردآوری کتاب ها به علی قلی خان هدایت و مخبر الدوله واگذار شد. وی ۲۷ سال این کرامند را به گردن داشت. در زمان مخبرالدوله افزون بر چاپ کتاب های درسی نخستین ، نشریه آزمایشگاهی ایران روز دوشنبه ۲۳ رجب المرجب ۱۲۹۹ در دارالفنون پخش شد. فرنشینان (رؤسای) چاپخانه دارالفنون از آغاز تا پایان بدین گزاره بودند:

علی قلی میرزا اعتضادالسلطنه – رضا قلی خان هدایت –قلی خان هدایت (مخبرالدوله) – جعفر قلی خان نیر الملک. یادآور می شویم که چاپخانه دارالفنون از سال پایه گذاری (۱۲۶۸ ه.ق.) تا سال برچیدن آن (۱۳۲۶) یک بازه ۵۸ ساله زیر نگرش تبار ارجمند هدایت گردانده می شده است. افرادی که در فرآیند چاپ سرگرم بودند: استاد چاپ ، مرکبزن، کاغذگذاران، چرم گذاران، غلتک کش ها، کاغذبردار، لایی گذار و بازسازکاران. دسته دیگر: کسانی که به پیشه آمایش و سنجیدن نوشتار (سوژه) کشیدن نگاره، فراهم سازی سنگ چاپ دست می زدند. باید به خوشنویشان، نگارگران، زراندود کاران، سنگ تراشان و اسید زنان (تیزاب کاران) نمارش داشت.

چاپخانه سنگی دارالفنون همان زمانی که دگردیسی (انقلاب revolution) دگراندیشی برای رسیدگی به دانش ها و پرورش زمانی مانده نگذاشت در سال ۱۲۸۷ خورشیدی ، با همه ابزارهایش به چاپخانه دولتی برده و پایان یافته پذیرفته شد و پس از نوزده سال چاپخانه همراه با تمام سازه دارالفنون ویران و به دست مهندس مارکوف روسی نوسازی شد.

۳ – کتاب ها و کتابخانه دارالفنون : چون جستارها و پرسمان های آموزشی (امور سپاهی، ریاضی، هندسه، مهندسی، پزشکی، علوم طبیعی و . . . ) دارالفنون پس از گشایش (۱۲۳۰ خورشیدی) نیازمندی استوار به کتاب های آموزشی داشت و آموزندگان انیرانی جستارهای خود را به میانگی دیلماج های خود گفتار می کردند، انبوهه گفتارهای همین آموزندگان نخستین کتاب های آموزشی آن مدرسه را پدید آورد و آنان بدون درنگ دست به کار کتاب های آموزشی شدند. در سال ۱۲۳۲ خورشیدی کتابخانه دارالفنون با سرنویس (عنوان) «کتابخانه مبارکه دارالفنون» برپا شد (اما مهر کتابخانه ای که ساخته شده بود همان تاریخ بنیاد گذاری دارالفنون را داشت) و به نگارشی که خواهد آمد نام این کتابخانه دگرگونی هایی پیدا می کند.

جا دارد کمانکی باز کرده : (در سال ۱۳۰۱ خورشیدی و در زمان نخست وزیری «احمد قوام – قوام السلطنه» چنین آهنگ می شود که به پاس پیشکاری های ارزنده امیرکبیر تندیسی از وی ساخته و در دارالفنون برپا شود. این آهنگ و اندیشه مورد پذیرش همه ی دانش آموختگان دارالفنون و اندیشمندان پایدار می گردد و در این راستا پول هایی گردآوری می شود و نام یاری رسانان در شماره ۱۲۳۴ سال ششم روزنامه ایران – گاه نهاده مهرماه ۱۳۰۱ و شماره ۱۲۵۷ همان سال – روز نهاده پنجشنبه نوشته می شود. پیش آغازهای کار نیز فراهم می شود اما برخی از کسان این کنش را از نگاه کیشی روا (جایز) نمی دانند و ناگزیر وجوه گردآمده را به هزینه ساز و برگ (تجهیز) کتابخانه دارالفنون می رسانند.) (برگرفته شده از کتاب «مدرسه دارالفنون» برگه ۱۵۲)

علی قلی خان مخبر السلطنه – وزیر علوم – نخستین کتابدار دارالفنون بوده است که در سال ۱۲۳۹ خورشیدی جایگاه کتابداری از سوی ناصرالدین شاه به جعفرقلی خان نیرالملک سپرده می شود. در سال ۱۲۴۳ خورشیدی اعتضادالسلطنه – عموی ناصرالدین شاه کتابخانه خود را که دربر گیرنده کتاب های پارسی و انیرانی بسیار گرانبها بوده به کتابخانه پیش کش و به پرمایگی کتابخانه که اکنون نام «کتابخانه معارف عمومی دارالفنون» را به خود گرفته می افزاید. کتابخانه معارف عمومی مدرسه دارالفنون تا سال ۱۳۱۶ پویا بوده و چون در ۲۳/۶/۱۳۱۶ کتابخانه ملی در ساختمان نوین آن در خیابان شهدای ۳۰ تیر به وجود می آید. و کتاب های کتابخانه معارف عمومی دارالفنون به کتابخانه ملی جا به جا می شود. اما از آنجا که دارالفنون دارای کانون های گوناگونی بوده است و به گونه یگان های آموزشی خودسالاری (مستقلی) چون دانشکده پزشکی، پلی تکنیک و . . .  در می آید. از این روی در سال ۱۳۱۶ کتابخانه ملی دارای ۲۹۹۱ کتاب چاپی و ۲۴۲۳ کتاب دست نویس و ۲۶ کتاب فرتوری (عکس) می شود و این در حالی است که در همین سال کتابخانه دارالفنون تنها دارای ۸۷۷ پوشینه کتاب بوده است. شمار کتاب های چاپی موجود در کتابخانه معارف فنی به وزارت معارف که جای آن در تالار آینه بوده است جا به جا می شود. در سال ۱۳۴۶ که باشگاه آموزندگان وزارت آموزش و پرورش آغاز به کار می نماید کتاب های موجود در کتابخانه تالار آینه جا به جا می شود (خیابان کاشانی) که گردانندگی آن با احمد مهران بوده است.

اما کتابخانه دارالفنون که دیگر به یک دبیرستان دگرش یافته بود برای برکشیدن نیاز دانشی و پژوهشی خود دانش آموزان و آموزندگان خود تا آغاز انقلاب اسلامی به تلاش خود دنباله می دهد. (فتح الله توحیدلو) در زیر برای نیک فرجامی به چندین کتاب بی همتا و گرانسنگ از کتاب های نگارش یافته از سوی آموزندگان نخستین دارالفنون ایما می شود:

الف«وسیط الحساب» اصول حساب ابتدایی و عملیات آن.

ب «فروغ علم جغرافی ؛ طبیعی و سیاسی» از نجم الدوله، عبدالغفار بن علی.

پ «اصول علم شیمی جدید» از معتمد السلطان آقا میرزا محمد کاظم – معلم کل علوم طبیعی.

ت«جواهر التشریح» از معتمد الاطباء علی بن زین العابدین.

ث کتاب گران بها و بی همتای دست نوشته «تشریح بدن انسان» از یاکوب ادوارد پولاک ؛ که به دست اسدالله تنکابنی نگاشته شده و  روگرفت (نسخه) دست نویس «علاج الاتمام» پولاک که میرزا احمدخان افشار شاگردش در دارالفنون بر آن کتاب یک پیشگفتار و سه نوشتار و هر نوشتار در چند برش سازمند کرده است.

ج کتاب دست نوشته «زبده الحکمه و تریاقات و سمومات» که به دست میرزا علی نقی بن محمد اسماعیل حکیم الممالک، یکی از شاگردان دکتر پولاک برگردان و گردآوری شده است. این کتاب ها در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی وجود دارند و یک کتاب شیمی نیز از زمان دارالفنون در کتابخانه نگارنده این نوشتار در زمان حاضر وجود دارد.

۴ – دارالفنون و نگارگری (نقاشی) : (از دارالفنون تا کانون هنرهای زیبا):

نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس         –             عنقا ندیده صورت عنقا کشد همی

آغازگر گرایش نگارگران ایرانی به نگارگری اروپایی از پایانه های روزگار صفویه شکل گرفته است. که از زمره انگیزه های آن می توان به ورود نگارگران ایرانی به اروپا نمارشی (اشاره ای) داشت . در زمان قاجاریه این گرایش به اوج خود رسید و پیگذاری مدارس دارالفنون و مدرسه هنرهای زیبا (صنایع مستظرفه = fine art) در این روند بهره زیادی داشت. ناصرالدین شاه که خود، نگارگر چیره دستی بود در کنار پیگذاری مدرسه بالنده دارالفنون  با پایمردی در پی آن بودکه در آن روند نگارگری اروپایی به هنرجویان آموزش داده شود. دارالفنون در آغاز راه، توانمندترین هنرجوی خود (اسماعیل جلایر) را بیرون داد که پیروزی یافت تا شماری چهره پردازی و نگارگری گروهی، هم با رنگ و روغن و هم با شگرد مینیاتوری از خود به یادگار گذارد. ابوالحسن غفّاری کاشانی (صنیع الملک) برای فراگیری نگارگری به «رُم» گسیل داشته شد.

علی اکبر خان مزین الدوله نطنزی؛ یکی از چهل و دو تن فراگیرنده هایی بوده که به فرانسه گسیل داده شد. او پس از بازگشت از اروپا آموزنده نگارگری در مدرسه عالی دارالفنون شد. او از نخستین کسانی بود که پایه ها و بنیادی زیستگاه (طبیعت) پردازی را در مدرسه دارالفنون آموزش داد و بیش از پنجاه سال آموزنده زبان فرانسه و نگارگری در دارالفنون بود که بیشتر چشم انداز و گل نگارگری می کرد و در چهره نگاری با شیوه «پرداز» نگار آفرینی می کرد. مزیّن الدوله پس از مرگ صنیع الملک، کلاس های نگارگری اش را به گردن گرفت. کمل الملک (استاد ماکان در کتاب «چشمهایش» بزرگ علوی) چهره نگار دانش آموخته دارالفنون بود. او در مدرسه هنرهای زیبا (صنایع مستظرفه) به پرورش و فرهیختن هنرجویانی پرداخت که همگی، راه استاد خود را پی گرفتند و به «مکتب کمال الملکی» زبانزد شدند. کمال الملک (محمد غفاری کاشانی) در نگارگری به جایگاه والایی می رسد . او مانند صنیع الملک به گسترش سبک های هنر اروپایی در میان شاگردان دارالفنون می پردازد و در رواگ شگردهای باختری در ایران کارایی به سزایی داشته و تا واپسین دم به نگارگری می پردازد. او مدرسه صنایع مستظرفه را که در آن تندیس سازی، منبت کاری و قالیبافی نیز آموزش داده می شده است برپا می دارد.

۵ – موسیقی از دارالفنون تا هنرستان عالی موسیقایی (musical) :

( جایی که زبان از گفتن باز می ایستد ، موسیقی «خنیا» آغاز می شود !)

به گونه ای شکل گیری بسیاری از هنرها از زمان ناصرالدین شاه آغاز شده است. اندیشه پایه گذاری موسیقی به زمان آمدن «آلفرد ژان باپتیست لومر» فرانسوی در سال ۱۲۴۹ خورشیدی به ایران، باز می گردد و با به کارگیری او (لومِر) از سوی دولت علیّه ایران و پیشنهادش ؛ شاخه ی «موزیک نظام» در کنار آموزش (موزیک نظامی) در یگان های پیرو مدرسه دارالفنون برپا می شود.چرخه ی شش ساله این مدرسه درس های : فارسی، حساب، تاریخ، جغرافیا، خنیای نگری (تئوری) زبان فرانسه، آموزش یک ساز بادی، آشنایی با آهنگ سازی سپاهی، سازشناسی، یک ساز ویژیستارانه (تخصّصی) ، همسازی(هارمونی)، پیانو، ارکستراسیون و کمپوزیسیون آموزش داده می شد که همین رخداد ، خود آغازگر خنیای آموزشگاه ها در ایران شد. خنیاگر (musician) فرانسوی دیگری به نام «Duval» که نوازنده ویولن و پرورنده ارکستر بود نیز با ۳۸ نفر از دانش آموختگان دارالفنون نخستین ارکستر سازهای زهی ایران را برپا ساختند. این آموزشگاه تا سال ۱۲۸۸ خورشیدی به زندگ خود دنباله داد تا اینکه با مرگ A.T.B.Lemaire در سال ۱۲۸۹ شاخه موزیک نظام دارالفنون فرویش (تعطیل) شد. اما پس از یک سال غلامرضا خان سالار معزّز که افسر ارتش و از شاگردان برجسته «لُمر» بود و مدتی نیز در «پتروگراد» روسیه رشته موسیقی علمی را خوانده و فرنشین (رئیس) ارکستر شاهنشاهی بود و پس از آن نصرالله خان مین باشیان کار خود را دنبال نمودند.

وزارت معارف برنهاده (تصویب) کرد که شاخه موزیک دارالفنون به گونه یک آموزشگاه با نام «کلاس موزیک» دوباره برپا گردد که دوره این آموزشگاه چهارساله بود. افزون بر این ، در این آموزشگاه، رشته های دیگر موزیک باختری نیز آموزش داده می شد و شاگردان غیر سپاهی نیز داشت که بسی بیشتر از شاگردان سپاهی بودند. در سال ۱۲۹۷ «کلاس موزیک» به گونه یک مدرسه خودپا از دارالفنون جدا شد و با گردانش غلامرضا خان مین باشیان و با همکاری فرزندش (نصر السلطان) و زیر نگرش وزارت معارف درآمد و نام «مدرسه موزیک» بر آن نهاده شد. دانش آموزانی که گواهی نامه شش ساله ابتدایی داشتند نام نویسی می شدند و شش سال نیز در مدرسه موزیک می آموختند و دانش آموزان غیر سپاهی نیز از سوی وزارت معارف کمک هزینه دریافت می کردند. مین باشیان برای مدرسه یک چرخه جزوه های سازشناسی و هماهنگی و ارکستر شناسی و خنیای سپاهی از فرانسه برگردان و گردآوری کرده بود که خود شخصاً می آموخت. او دانش «هارمونی» را نیز از یادمان های «مسیو ران» (استاد کنسرواتور پاریس) برگردانده بود و در برگردان به جای واژه «هارمونی» (هماهنگی) از «تناسب» بهره می گرفت.

در سال ۱۳۰۰ که «اداره کل موزیک» در ارتش نوین برپا شد، مین باشیان؛ فرنشین موزیک که پیشتر فرنشینی و سرپرستی موزیک ارتش را نیز به گردن داشت برای فرنشینی اداره کل موزیک و سرپرستی مدرسه موزیک گزینش شد. در این مدرسه؛ خنیای ایرانی نیز به شیوه دانشی آموزش داده می شد و درس ها در برگیرنده : فارسی، حساب، جغرافیا، زبان فرانسه، شرعیات، فیزیک، مشق خط، خواندن و نوشتن، نُت (الفبای موسیقی)، سازهای بادی، پیانو، سازهای زهی، نگری موسیقی، سلفژ (نت خوانی)، برازندگ (تناسب) دانش موسیقی (هارمونی)، خنیای ایرانی و ارکستراسیون بود. در سال ۱۳۰۷ که کارگماری دولت در دو سازمان بازداشته شد سرتیپ مین باشیان میان مدرسه و دیگری، ارتش را بر می گزیند ! «کلنل علینقی» تازه از فرنگ برگشته به جای او فرنوش مدرسه موسیقی دولتی و سپس هنرستان موسیقی می شود و آموزش خنیا را از گونه سینه به سینه به آموزش از روی نت دگرگون می سازد – روانش شاد !

قسمت بیست و دوم

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و دوم

با پوزش؛ در بخش بیست و یکم، بند «ث» ، «علاج الاتمام» به «علاج الاسقام» بازسازمی شود.

۶– هنر عکاسی (photography) و دارالفنون :

(این همه عکس می و نقش نگارین که نمود      ؛      یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد – حافظ)

هدف از نگارش پاژنام (عنوان) بالا تاریخ فرتورگری (عکاسی) نیست، که این خود به نوشتاری جداگانه نیاز دارد ؛ بلکه آنچه که با شگرد فرتورگری دارالفنون گره می خورد مورد نگرش است. پس از بارنمود (اعلام) فرتورگری در سال ۱۸۳۹ .م. شگرد آن با درنگی پیرامون پنج سال؛ یعنی در پایانه های فرمانروایی محمد شاه قاجار و آغاز فرمانروایی ناصرالدین شاه، این پدیده نوپا در زمان قاجاریه و شگرد ۱۷۵ ساله آن از زمان ورود عکاسان فرامرزی به دربار محمدشاه تا تاریخ نگارش این نوشتار (بهمن ماه ۱۳۹۶) به میانجی سپاهیان و کارشناسان اروپایی از کشورهای فرانسه، اتریش و ایتالیا که در تهران آمد و رفت داشته و یا در مدرسه دارالفنون سرگرم بوده اند، به ایران راه یافت و بدین گونه شگرد فرتورگری در دارالفنون رواگ یافت و جزو درس های دارالفنون شد. در آغاز؛ دوربین های فرتورگری تنها در دسترس درباریان ویژه بود و بدین گونه فرتورگری، از ویژه ساز (انحصار) فرنگستان بیرون آمد اما به ویژه ساز درباریانی درآمد که تنها خود آشنا به شگردهای فرتورگری بودند. گاه این فرتورگران برای خواسته های ویژه به ویران سازی چهره های سرشناس و دشمنان خود، فرتورهای آنها را با پیکر جانورانی چون سگ، گربه و درازگوش (الاغ) در کنار هم می چسباندند (مونتاژ) و در بین مردم پخش می کردند و به گونه ای بهره جویی ناروا (سوء استفاده)  روا می داشتند !

از زمره ی نخستین فرتورگران (عکاسان) در ایران، ناصرالدین شاه بوده است. که وجودش با رواگ فرتورگری پیوند خورده و خود، فرتورگری را از مسیو کارلیان فرانسوی که برای آموزش پرتورگری در مدرسه دارالفنون از فرانسه به ایران آمده بود فرا گرفت. (نخستین فرتورگر ایرانی «ملک قاسم میرزا» برادر محمدشاه و عموی ناصرالدین شاه بوده که به دست «نیکلای پالوف» روسی، فرتورگری را به نیکی فرا گرفته است.) ناصرالدین شاه خود به کار فرتورگری (پیدایش ، پابرجایی و چاپ) پرداخت و فرتورگری را رواگ داد. این فرتورگری که در آغاز برای سرگرمی (تفنن) شاه بود و به دربار راه یافت، انگیزه ای شد تا در آن چرخه، شماری از دانش آموزان سازور دارالفنون برای دست یابی ورزه (مهارت) و چیرگی هنرمندانه و درونداد هنری به اروپا گسیل شوند که چند نفر از آنان پس از بازگشت مورد روی آوری ناصرالدین شاه قرار گرفته و به پاژنام (عنوان) عکاسباشی دارالخلافه مبارکه ناصری سرگرم به کار می شوند. تا آنجا که برخی از آنها در هنگام رهسپاری های (مسافرت) درون مرزی یا برون مرزی، شاه را همراهی می کردند. ناصرالدین شاه، از مادرش (مهدعلیا) ، بانوان پرده سرا و همسران و کسان برگزیده (سوگلی)، سازه ها ، چشم اندازها، شکارگاه ها و زندان سیاسی فرتور می گرفت و گزاره زبانزد «خودمان انداختیم» در زیر آن نوشته می شد. شاگردانی از دارالفنون که نزد موسیو کارلیان فرتورگری می آموختند، توانسته بودند آن چنان عکسی از دست نبشته های میرعماد بگیرند که هیچ ناسازگاری میان پرتور گرفته شده و بن دست نوشته، نبوده است.

داروهای مورد نیاز برای پابرجایی و پیدایش و چاپ پرتورها در داروخانه دارالفنون تهیه می شده است. (بسیاری از اکسیدها، بازها، نمک ها و ترشاها «اسیدها» در آزمایشگاه شیمی دارالفنون ساخته و پرداخته می شده است) از عکاس باشی های دربار افزون بر آقا رضا می توان از عبدالله میرزای قاجار نام برد که خود از دانش آموخته های دارالفنون بوده و فرتورگری را در فرانسه فرا گرفته و در آموزش پیشه ای و شگردی فرتوری در ایران رد و نشان کارایی در دارالفنون داشته است. از آغاز پادشاهی مظفرالدین شاه در سال ۱۲۷۴ خورشیدی عبدالله میرزا در بالاخانه دارالفنون فرتورخانه ای برپا و شگردهای فرتوری را رواگ داده است.

در پایان برای اینکه شایش نوشتار درباره مسیو کارلیان پرداخته شده باشد افزودنی است که کارلیان پیرامون سال ۱۲۴۰ خورشیدی آموزش پرتورگری را در میان رشته های آموزشی خود جا داد و سپس در بهمن ماه ۱۲۵۵ خورشیدی نیز فرتورخانه ویژه ای برای بهره گیری رسته های گوناگون همبودین به راه انداخت. هم زمان با شناساندن و گسترش بهره گیری از فرتورگری در ایران، ماتیکان (discourse) و کتابچه هایی نیز در این زمینه و به فرمان و با پشتیبانی دربار قاجاریه و بیشتر به دست آموزندگان دارالفنون و از روی بن مایه اروپایی به پارسی برگردانده و یا گردآوری شد. (بود مزدور رویت ماه جاوید – چو فرتور جمال توست خورشید – شرف الدین رامی)

۷ – دارالفنون و کارتوگرافی (دانش آمایش نگاره) : آموزش کارتوگرافی، نقشه نگاری و جغرافیای نوین در دارالفنون به خواب ناآگاه و خرگوشی سیصد ساله ایران در زمینه ی این دانش پایان داد. آموزش کارتوگرافی (کوچک کردن پهنه های گسترده برای دیدن) با پایه گذاری چند نهاد دیگر؛ از زمره سازمان جغرافیایی نیروهای جنگ آماد (مسلح) کشیده شد. اگر دارالفنون نبود ایران نیز مانند بیشتر کشورهای همسایه به نگاره برداری باختری ها وابسته بود ؛ چنانکه هنوز نیز در بسیاری از کشورهای همسایه ما، نهاد جغرافیایی خودپا (مستقل) دیده نمی شود.

۸ – دارالفنون و تماشاخانه ملی : با بازگشت دانشجویانی که برپایه فرمان عباس میرزا به اروپا گسیل شده بودند آشنایی ایران با فرهنگ باختر افزایش یافت و یکی از بهره های این آشنایی برپایی سالن های نمایش بود و سفرهای ناصرالدین شاه به باختر نیز به پایه گذاری و برپایی نمایش خانه ها کمک کرد و نخستین سالن نمایشی (show room) در «تکیه دولت» تهران برپا شد تا شاه بتواند از میهمانان برون مرزی خود پذیرایی کند اما این کنش با ناسازگاری توده ها و روحانیون رودررو می شود و ساختمانش به تعزیه خوانی و تکیه مذهبی دگرگون می گردد. نخستین تالار نمایشی پس از تکیه دولت و به سبک اروپایی با میانگی مزین الدوله نقاش باشی در بخش جنوبی دارالفنون برپا می گردد که مورد بهره برداری ناصرالدین شاه و درباریان قرار می گیرد و نخستین نمایش نامه هم که در تماشاخانه دارالفنون برگزار می شود. «گزارش مردم گریز مولیر» بوده که گروهی از اروپاییان ساکن تهران آن را بازی می کنند. سپس نخستین تماشاخانه همگانی و مردمی در تهران به نام «تآتر ملّی» در خیابان لاله زار تهران برپا می شود.

در پایان این هشت فرنام می توان گفت چندان چالشی بین همجواری دارالفنون با حوزه ی علمیه مروی وجود نداشته است ؛ یکی درس های به روز خود را آموزش می داد و دیگری نیز پایگاهی برای حکمای چهارگانه (آقا محمد رضا قمشه ای، میرزا ابوالحسن جلوه، اقا میرزا حسن سبزواری و آقا علی مدرس) بوده است. تنها به مورد کالبدشکافی می توان نگرش داشت وگرنه هیچ گونه چالشی با درس های فیزیک، شیمی، داروسازی، کانی شناسی، سپاهیگری، نگارگری، فرتورگری، هنرنمایی، توپوگرافی (نگاره ناهمواری های زمین) ، دوبار رها کردن بالون به هوا، رواگ پزشکی باختری، برگردان و گردآوری کتاب، پایه گذاری تلگراف، نخستین نقشه شهر تهران، چاپ و چاپخانه، کتابخانه، آمارگیری از جمعیت تهران و . . .  نبوده است.

۹ – نگرشی گذرا بر فراز و فرود دارالفنون : زمانی پیش از پایه گذاری مدرسه ی عالی دارالفنون و یا به گزارشی، نخستین مدرسه به شیوه نوین و سرآغازی برای آموزش و پرورش نوین در ایران و به اندیشه والای استوره بهسازی دولتی امیرکبیر؛ ایران روی آور نیاز خود به دانش ها و شگردهای نوین سرزمین باختر شد و شماری از جوانان ایرانی برای فراگیری دانش های زمان، روانه دیار باختر شدند که از آن زمره می توان به فرستادن چند نفر برای فراگیری نگارگری از سوی شاه عباس صفوی نمارشی (اشاره ای) داشت که البته این خود، جدای از بودن شماری از دست ورزان (صنعتگران) و دانشمندان باختری در ایران و بهره گیری ایرانیان از دانش آنان بوده است. عباس میرزا در سال ۱۲۲۶ ه.ق. دو تن را برای فراگیری دانش نگارگری و پزشکی به همراه ( «سر» هارفورد جونز) به انگلستان می فرستد. در سال ۱۲۳۰ ه.ق. دومین دسته از فراگیرندگان ایرانی برای فراگیری رشته های پزشکی، توپخانه، مهندسی (engineering) ، زبان بیگانه، بلکه قفل و کلید سازی رهسپار کشور انگلیس می شوند که میرزا صالح شیرازی – کازرونی – پخش کننده نخستین روزنامه در ایران نیز یکی از این کسان بوده است.

البته افزون بر این کسان، شمار دیگری نیز از سوی عباس میرزا برای فراگیری به روسیه و فرانسه فرستاده می شوند. در زمان محمدشاه نیز انگشت شماری برای فراگیری دانش سپاهی گری، مهندسی، نگارگری، پزشکی ، کانی شناسی به فرانسه فرستاده می شوند. اینان پس از سه سال ماندگاری در فرانسه به انگیزه مرگ محمدشاه ناگزیر به بازگشت به ایران می گردند. چند تن دیگر نیز در این چرخه؛ برای فراگیری پزشکی، ساختاوری (صنعت) بلورسازی و نگارگری به انگلستان، روسیه و ایتالیا فرستاده می شدند. کسانی نیز فرزندان خود را با هزینه شخصی برای فراگیری به باختر زمین می فرستند که از زمره آنان می توان از میرزا نبی خان نام برد و چنانکه پیشتر نیز نگاشته شد، میرزا یعقوب خان ارمنی تازه به اسلام گرویده، فرزند ده ساله خود را (میرزا ملکم خان) به سپارش امیرکبیر به فرانسه می فرستد و خود امیرکبیر نیز در آغاز راه صدرات سی و نه ماهه خود پنج نفر را برای فراگیری در رشته های ساختاورانه (بلورسازی، چدن سازی، پالایش شکر و آمایش قند) به روسیه گسیل می دارد و دو تن از پرنیان بافان کاشانی را برای یادگیری آمایش ابریشم به روش نوین به اسلامبول روانه می سازد.

جدای از اینکه به گواه زبانزد ژاپنی ، به جای اینکه روزی یک ماهی به کسی بدهی و غذای روزانه اش را فراهم کنی؛ بهتر است که شگرد ماهیگیری را به او بیاموزی ! بودن فراگیران ایرانی در اروپا برای فراگیری دانش و ساختاوری؛ دشواری هایی را نیز در کنار خود داشته است که از آن زمره می توان به پیوستن میرزا صالح به سازمان فراماسونری و یا اینکه به همسرگیری دو تن از دانشوران ایرانی با دو دوشیزه مسیحی نمارش (اشاره) داشت. و نیز رسا نبودن چیرگی شماری از آنان هنگام بازگشت به ایران نمارشی داشت به اینکه مایه و دانسته بسنده ای نداشته اند و به گونه ای که نگاشته اند برخی از این نورچشمی ها و عزیزان بی سبب حتا سواد خواندن و نوشتن پارسی را نداشته اند تا چه رسد به زبان بیگانه که یادگیری آنان را دشوار می ساخته.

چنانکه پیشتر نیز نگاشته شد، سلطان صاحبقران از رویارویی با جزم اندیشان در برپایی مدرسه ای با دانش ها و شگردهای گوناگون دلهره داشته اما امیر به وی رامش می دهد که از این نگرش چالشی پدیدار نخواهد گشت. چه بسا که در آینده همین کاتوزیان جزم اندیش فرزندان خود را برای دریافت دانش به همین مدرسه روانه سازند. به راستی مگر پیامبر اسلام (ص) نفرموده است که جویای دانش باشید اگر چه در چین باشد. زیرا به دست آوردن دانش بر هر فرد مسلمانی بایسته و بایاست. حضرت علی علیه السلام در روایتی فرموده است که دانش چهار دسته است، دانش فقه برای آیین ها، دانش پزشکی برای درمان بیماری های جسمی، ادبیات برای چکونه سخن گفتن و دانش اخترشناسی برای شناخت زمان. پس کسب دانش ها – چه دانش های انسانی و چه دانش های تجربی و ریاضی –  برای هر کسی بایسته است.امیرکبیر به شاه می گفته است که چون رشته های سپاهی، پزشکی، کانی شناسی، ریاضی، داروسازی در مدارس علمیه دیرینه و به میانگی کاتوزیان آموزش داده نمی شود پس شایش و توانایی رویارویی و هم چشمی این مدرسه با مدارس و مکاتب کهنی وجود ندارد. از این رو بی انگیزه نیست که گفته اند نام دارالفنون و نام امیرکبیر آن چنان به هم گره خورده اند که گویی از یکدیگر جدایی ناپذیرند و هر کدام از این دو نام انگیزه سربلندی نام دیگری است.

به هر روی نام دارالفنون یادآور مدارس عالی اروپاست با ساختمانی که در گوشه ای از ارگ شاهی در ۱۲۸۸ خورشیدی و در زمان ناصرالدین شاه بنا نهاده شد، بنایی که ساختارش بیش از هر چیز بیانگر اندیشه امیرکبیر و کارآزمای او از مدارس روسیه و آشنایی وی با بنیادین های فرهنگی جهان نوین است. دارالفنون در ۹/۱۰/۱۲۳۱ خورشیدی یعنی تا زمان نگارش این نوشتار (اسفند ماه ۱۳۹۶) در ۱۶۵ سال پیش گشایش یافت. هرچند این کانون فرهنگی از دیدگاه نهایی یادآور مدارس عالی اروپاست ولی براستی دارای چگونگی و بازده کانون های عالی فرهنگی باختر نبوده است ؛ بلکه مانند پدیده های نوین پایانه های قاجاریه و تا به امروز دنباله روی از شیوه های نوین اروپایی و در برگیرنده این بیت مولاناست که : «از محقّق تا مقلد فرق هاست  –  کاین چو داوود است و آن دیگر صَداست» و چنانکه پیشتر نیز نگاشته شد این مدرسه عالی در برگیرنده شگردهای گوناگون، بیست سال پیش از پلی تکنیک ژاپن و سه سال پس از دارالفنون عثمانی به همت والای میرزا تقی خان امیرکبیر پایه گذاری شد ولی دستآمد کوشش ها به انگیزه کشمکش های خُردک نگرشان و تنگ نگری های دولتمردان از همان آغاز آن چنانکه شاید و باید چشمگیر نبود و نخستین ستمی که بر دارالفنون روا داشته شد این بود که پایه گذار آن سیزده روز پیش از آیین های گشایش آن در دمه های (بخارهای) گرم و فراسوی تنگ باغ فین کاشان شهید می شود که تنها گناهش همان آیینه داری در کوی نابینایان و گسترش اموزش دانش در برابر نابخردان بوده است و این خود سرگذشت غم انگیزی است که پیوسته در تاریخ این بوم و بر روی داده و پس از امیر، زمام مراد به دست فرمایندگان و مزدوران دست اندرکار شهادت وی می افتد و به جایگاهی که به راستی ؛ خود، شایسته اش نبوده اند دست یابی پیدا می کنند چنانکه حتا فرزندان و نوادگان این کسان نیز به وزارت می رسند ( شمار این ناکسان گروه به ۱۲ تن می رسیده که مورد مِهر قبله ی عالم قرار می گرفته اند. از زمره، اعتمادالسلطنه یا صنیع الدوله – که پدرش حاج علی خان حاجب الدوله کارگمار رگزنی امیر بوده و فرمان شاه را اجرا کرده)

به راستی اگر در جهان سوم بر آن باشی تا میهنت را آباد سازی، سرپناهت بر سرت آوار می شود. و اگر بر آن باشی تا خانه ات را آباد کنی باید میهنت را به ویرانه ای دگرگون سازی ! بی گمان با از بین رفتن امیر، دیدگاه های او نیز درباره دارالفنون و چشمداشت هایی که از این کار فرهنگی داشت تن پوش کنش به خود نپوشید و این کانون؛ سویه خودِشانی (خصوصی) و تشریفاتی (Formality) به خود گرفت . به گونه ای که در آغاز کار، تنها ۳۰ نفر از فرزندان درباریان و دولتمردان توانسه بودند که بدان مدرسه راه یابند که البته این روش و روند، با گذشت زمان رفته رفته دچار دگرش شد و شمار دانش آموزان به بیش از یک صد نفر رسید که البته برخی از آنان از خانواده های تراز نخست نبودند و با آغاز جنبش مشروطه، دارالفنون نیز مردمی تر شد و رفته رفته همامیز (ترکیب) هموندان (اعضای) آن دگرگون گردید و از همین دگرگونی بود که دارالفنون چهره ی مردمی پیدا کرد و از هسته های کرامند گسترش اندیشه های نو گردیده که تبلور آن را در جنبش مشروطه خواهی (Constitutionalism) یاد شده می توان دید.

پرسش این است که چرا دارالفنون بیشتر به آموزش های سپاهی گرایش داشت. این امر برخاسته از بایسته های (شرایط) کشور بوده است یا شاید امیر نیز از ستیز برخی از کاتوزیان ها نگران بوده چرا که سال ها پس، میرزا حسن رشدیه برای پی گذاری مدرسه خود در چرخه مظفرالدین شاه بارها در تبریز و مشهد شکست می خورد و به بیرون رانده می شود (تبعید) زیرا همبودگاه آیینی آن روز باور داشته که در این مدرسه ها آوای زنگ مدرسه یادآور درای کلیسا و گسترش آیین ترسا و فتحه، آوای بالا و کسره آوای پایین نامیده می شود و این یعنی کجروی اندیشه های کودکان و سپس مُهر بی خدایی و بدکیشی و بی دینی (زندقه) بر پیشانی وی زده می شود و همسرش «بابی» خوانده می شود.

بدین گونه روشن است که در گذشته برداشت دینوران آن روزگار با این الگوهای روسی و اروپایی چه بوده است ! امیر می دانست که دانشجویان این مدرسه عالی بالنده نباید از خداپرستی و خداترسی (دیانت) ، زبان و ادبیات پارسی دوری گزیند به همین انگیزه آموزنده خوش نام به نام «آقا شیخ محمد صالح» را به آموزش زبان پارسی، تازی و مسائل کیشی و برپا داشتن نماژ و نیایش گروهی (جماعت) بر می گزیند که مدرسه در ماه همایون رمضان و روزهای جشن و با سوگواری فرویش و بسته بوده است. اگرچه ناصرالدین شاه برای وانمود و خودنمایی هم که شده گه گاهی سری به دارالفنون می زده ، آموزندگان و دانشوران را مورد دلجویی و دلنوازی قرار می داده و بیشتر در آزمون های پستای (نوبت) سوم انبازی می کرده و گاه رخ می داده که از مدرسه خرده گیری و ابراز ناخرسندی می کرده است و به دستور او کتاب های آموزشی از دم قیچی ارزیابی و وارسی (Censure) می گذشته و نگارنده و گردآورنده کتاب، مورد بازخواست قرار می گرفته و گاه نیز کنارگزاری و برونکرد می شده است و افزون بر این جلوی آموزش هر آموزه ای را که اندک وابستگی با دانش های انسانی داشته گرفته می شده است ؛ ناآگاه از اینکه دانش های انسانی، طبیعی، ریاضی، فنی و سپاهی به گونه ای با یکدیگر پیوستگی دارند و دگرگونی انها در پیوند با همدیگر است و همین دانش های انسانی که امروزه برای همبودین مورد نگرش است در ان روزگار مورد نگرش نبوده است.

آنان جای آموزش آن دانش ها (فلسفه، فقه، حقوق و فرهنگ) را در پهنه ی کیشی می دانسته و با جامعه شناسی (Sociology) و روان شناسی و رشته های دیگر دانش آشنا نبودند اما، جغرافیای نوین و تاریخ و کمابیش فرهنگ و ادب پارسی و عربی مورد نگرش قرار داشت. مدرسه دارالفنون جایگاهی همانند مدرسه پلی تکنیک فرانسه را به یاده انسان می آورد و به همین انگیزه، بیشتر سویه های شگردی (Technical) و دانشی نوین و دانش پزشکی در آن نگرش شده و برخی از اندیشمندان چرخه قاجاریه کوشیدند تا با زنده کردن دانش های کهن ایرانی و زدودن افسانه ها و یاوه های توده گانه گونه ای آن را در پیوند دانش های جدید قرار دهند و ایرانیان چون دستآوردی نو به آموختن آن می پرداختند

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و سوم

۱۰ –  چهار «چرخه» کاری گوناگون دارالفنون :

چرخه های کاری دارالفنون را از یک نگاه می توان به چهار چرخه بخش بندی کرد:

الف – چرخه نخست : که پس از جان باختگی ستمدیدگانه امیر آغاز می شود. یعنی از دی ماه ۱۲۳۱ خورشیدی تا یک سال پس از کشته شدن ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی در حریم حضرت عبدالعظیم حسنی. این چرخه را می توان به دو چرخک بخش کرد ؛ یکی چرخه آغاز پایه گذاری تا پیدایی فراموشخانه (فراماسونری) و دیگری تا مرگ شاه و آغاز جنبش مشروطه خواهی.کنش ها در چرخه اول کامیاب بود. همه چیز کمابیش خشنودبخش پیش می رفته و شاه به روند کار مدرسه نگرش خوشایند داشته است و روزنامه «وقایع اتفاقیه» در بیشتر نوشته های خود از مدرسه خبرهای نیک می نوشت. اما در چرخک دوم، ملکم خان و مورد فراموشخانه برگه را بر می گرداند و کشتی بان را سیاستی دیگر می آید و پس از آن ، دیگر از دارالفنون نوداد (خبر) خوشی به بیرون درز و نشت نمی کند.

میرزا ملکم خان در سال ۱۲۳۱ خورشیدی به پاژنام دیلماج، به همراه فرخ خان امین الملک کاشانی برای سازش (مصالحه) و بستن پیمان نامه با دولت فخیمه انگلیس به اروپا می رود و در همین رهسپاری و نورد، در سال ۱۲۳۲ خورشیدی به هموند (عضویت) «لُژ صادقانه پاریس» در می آید و برای نخستین بار، یک انجمن پنهانی به نام فراموشخانه در تهران بنیان می گذارد . این مکان به زمان چهار سال پابرجا بوده و شمار زیادی از شاگردان پارینه و دیرینه دارالفنون به آنجا اندر می شوند و این ملکم نیرنگ (شعبده) باز دسته گلی به آب می اندازد و آبروی دارالفنون را بر باد می دهد که ما از چگونگ این دسته گل به آب انداختن آگاه نیستیم !

به هرروی به همت اعتضاد السلطنه؛ وزیر علوم، دارالفنون تا اندازه ای آب و تاب و ساختار اجرایی خود را نگه می دارد . در نزدیکی های نیمروز و با نواختن زنگ ویژه، هر دانش آموز در اتاق ویژه خود راه می یافته و پیش خدمتان، ناهار را از آشپزخانه به مدرسه آورده و در هر اتاقی برای چهار نفر یک انبوهه ناهار می گذاشتند که در برگیرنده یک دوری چلو، یک بشقاب خورش، یک کاسه آبگوشت، یک بشقاب سبزی و پنیر، دو عدد نان سنگک و یک بشقاب بورانی (خوراکی از اسفناج سرخ کرده، با روغن و تخم مرغ نیم رو شده و نیز بادمجان سرخ کرده با روغن با ماست یا کشک) بوده است. به هر دانش آموز یک دست لباس ماهوت (برای زمستان) و یک دست لباس دَبیت (برای تابستان) پیش کش می شده است.

هزینه های دارالفنون از درآمدهای مالیاتی ملایر (سالانه ۲۴۰۰ تومان) پرداخت و شاه نیز گوشه چشمی به هزینه های دارالفنون داشته و همراهی می کرده و نان همگان در «ترید» (تلیت) روغن بوده است. شوربختانه این چرخه آب و تابی بیش از هفت سال نمی پاید (خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود !)

ب – چرخه دوم:  از یک سال پس از مرگ ناصرالدین شاه آغاز و تا جنبش مشروطه خواهی و سپس تا پایان چرخه قاجاریه ادامه می یابد. با مرگ ناصرالدین شاه ، دارالفنون از سکه می افتد و جانشین او؛ یعنی مظفرالدین شاه نیز بیشتر بیمار و دل و دماغ شکیبایی  رسیدگی به آنجا را نداشته است از این روی هر کس در هر گوشه ای (تهران، تبریز، بیرجند، بوشهر ، اصفهان و . . . ) مدرسه ای می گشاید. از زمان از پای درآمدن ناصرالدین شاه تا پذیرش مشروطه از سوی مظفرالدین شاه یازده سال گذشت و پس از آن، بایسته ها (شرایط) آن چنان بغرنج و زود کنش (حساس) بود. تا جایی که مدرسه ای مانند دارالفنون نتوانست راه و جنبش خود را پی گیری کند و راه درستی را سپری نماید.

پانزده سال پس از پذیرش مشروطیت نیز براندازی سیاه سال ۱۲۹۹ توسط رضاخان میرپنج رخ می دهد و کانون های چالش بر روی این برنامه آن چنان به یکدیگر نزدیک بودند که ناشدنی بود تا برونداد و دستآورد ماندگاری که بتوان از آن به فرنام پایه و بُن بهره جست به وجود آید. از گام های برجسته ای که در این چرخه برداشته شد جدایی گام به گام آموزش آغازین (مقدماتی) از آموزش والا (عالی) بود. با ساخت آموزش های نوین؛ برتر دانسته شد تا دارالفنون، دیگر تنها کانونی برای آموزش های بلندپایه و والا بوده و دانش آموزان، چرخه های آغازین را در آموزشگاه های دیگر بگذرانند. از این روی دارالفنون در چرخه ای همانند دانشگاه کردار کرد و تنها دانش آموزانی را می پذیرفت که چرخه های آغازین را گذرانده بودند و این روند تا زمان پیدایش پهلوی اول دنباله داشت و در آن زمان بود که با ساخت دانشگاه، مدرسه والای دارالفنون به یک دبیرستان بهنجار و روامند (معمولی) دگرگون شد.

پ – چرخه سوم (از سرگیری سازه دارالفنون) : از فروریختن سازه ی مدرسه تا سال ۱۳۱۳ خورشیدی (گشایش سازه نوین) پیشتر نگاشته شد. دارالفنون که به ۸۰ سالگی رسید فرسودگی مایه گرفته از گذشت زمان و نمور بودن کلاس ها، مایه ناخرسندی آموزندگان و دانشوران می شود. به گونه ای که در سال ۱۳۰۵ خورشیدی سید محمد تدین وزیر فرهنگ و معارف به بازدید از دارالفنون می رود و با گروه دانش آموزان خرده گیر (معترض protestor) رو به رو می گردد. در آن روز یکی از دانش آموزان خرده گیر دارالفنون به نام نصرت اله کاسمی که رد سخنوری زبان آور بوده و سپس پزشک و چامه سرای و سخن سنج می شود – به زیبایی و رسایی- دشواری ها و چالش های مدرسه، از زمره نمور و تاریک بودن اتاق ها را جای افکنی می کند. تدین نیز نوید همیاری می دهد که در این زمینه دست خواهد یازید ولی در زمان وزارت ایشان، آب از آب تکان نمی خورد! که « گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من – آنچه البته به جایی نرسد فریاد است – یغمای جندقی»

تا اینکه در سال ۱۳۰۸ خورشیدی و در زمان وزارت اعتمادالدوله و به بیانی که پیشتر نگاشته شد فرمان از سرگیری سازه دارالفنون برونداد می شود و سازه نوین از ۳/۷/۱۳۱۳ خورشیدی مورد بهره برداری قرار گرفته و آیین های گشایش مدرسه به میانگی محمدعلی فروغی نخست وزیر در تالار (amphitheater) برگزار می شود. در آن زمان از سوی وزیر فرهنگ وقت میرزا علی اصغر خان حکمت شیرازی؛ سازه ای برای درمانگاه مدارس در «بر» خاوری مدرسه بنیاد نهاده می شود، این ساختمان در دو اشکوب به پیمایش ۵۰۰ مترچاری (مربع) با کارشناسی سمولیل سعید و مهرازی (معماری) حاجی خان مصافی شیرازی در شش ماه ساخته می شود. این کانون بهداری و بهداشت (صحیه) و یا درمانگاه روز چهارشنبه ۲۲/۱۱/۱۳۱۶ با بودن هیئت وزیران و برخی از نمایندگان مجلس گشایش می یابد.

ت – چرخه چهارم: که از سال ۱۳۱۳ (گشایش ساختار نوین) تا سال ۱۳۶۴ که پرکاری و کنشگری آن از یک کانون والای فراگیری دانشگاهی تا یک دبیرستان کاهش می یابد و همین دبیرستان در سال ۱۳۵۴ به دست فراموشی سپرده می شود. تا زمانی که به یک کانون پرورش آموزنده آموزش ضمن خدمت در می آید و در سال ۱۳۷۵ با رویکرد به ویژگی های این سازه در شمار یادگارهای ملی در می آید که دیگر از چارچوب نوشتار ما به در است و دوستداران می توانند به «روایت های سه گانه» و نگاهی گذرا به کارکرد مدرسه دارالفنون و برنامه های آتی به نوشتار دکتر محمد بقایی ماکان و ابوطالب حافظی بازگشت داشته باشند .

در پایان برای نیک فرجامی می توان به چند مصراع که بر پیشانی کلاس های دو اشکوب اول و دوم آمده است نمارگی داشته باشیم : «همه چیز به خرد نیاز دارد و خرد به آزمون (انوشیروان بابکانی) » ، «به فرهنگ باشد، روان تندرست – فردوسی» ، «هر چیز که در جستن آنی، آنی – بابا افضل» و دارالفنون در آستانه ۱۶۵ سالگی خود، هنوز باشکوهی که از سال های دور و دراز دارد و در آجرها و پنجره هایش به یادگار مانده، دل در گرو پایان بازسازی به میانگی دست اندرکاران و سرپرستان فرهنگی خود دارد.

۱۱ – چهره های درخشان و کارای دانش آموختگان دارالفنون :

یکی از کارکردهای برجسته مدرسه والای دارالفنون پرورش نیروهای کارآزموده ویژه کار در گستره های فرهنگی ، ادبی، علمی، سیاسی و تاریخ امروزین ایران بوده است. بسیاری از چهره های فرهنگی، دانشی، کارگزاری کشور که فراگیری خود را در این مدرسه و با همه فراز و نشیب هایش به پایان رسانده بودند در برش های گوناگون تاریخ امروزین (معاصر) هر یک به گونه ای کارا و چاره ساز بوده اند. برخی از پیش کسوتان آنان چون صنیع الدوله و احتشام السلطنه نخستین و دومین رئیس مجلس شورای ملی و یا میرزا جهانگیر خان ، مدیر روزنامه سیاسی صوراسرافیل بوده که جان بر سر آرمان های سیاسی خود نهاده است.

در بخش های گذشته شماری از دانش آموختگان دوره های نخست و دوم یعنی پیشگامان و پیش کسوتان پهرست شده اند و در این بخش، شمار بیشتری از چهره های بسیار آشنا و نزدیک به یاده که برخی از آنان در جنبش مشروطه خواهی ردپایی داشته اند به گونه جداگانه پهرست شده اند و چنانچه نام تنی از آنان از نگاه تیزنگر خوانندگان این نوشتار جا افتاده باشد خرده ای از ارج و جایگاه آنان  نمی کاهد و از سویی چون امید بخشش است نیازی به پوزش نیست و در پایان از جناب حافظی نیز سپاسگزاریم که از سیاهه ایشان بهره برده ایم.

الف – چامه سرایان: اسماعیل آشتیانی – داریوش آشوری – سلطان احمد اخگر – نوذر پررنگ – سید احمد پژم – رضا تابش – محمدحسن خان سامانی – محمدعلی سپانلو – محمدحسین شهریار – ابراهیم صهبا – عباس فرات – سیاوش کسرایی – فریدون مشیری – مظاهر مصفا – محمود وحیدزاده نسیم – منوچهر نیستانی – عباس یمینی شریف – حیدر رقابی – مسعود عطایی و احمد حسابی.

ب – چهره های دانشی : علی آزمایش – امیر آشفته تهرانی – اسداله آل بویه – سیاوش آگاه – عبدالحمید زنگنه – عباس اقبال آشتیانی – فیرزو حریرچی – عبدالرسول خیام پور – یداله سحابی – غلامحسین صدیقی – ذبیح اله صفا – محسن عزیزی – محمدحسن علی آبادی – تقی فاطمی – مسعود فرزاد – نصراله فلسفی – مسعود خان کیهان – میرزا رضا مشایخ – محمد معین – محسن هشترودی – منوجهر اقبال – آذرنوش آذرتاش – تقی آرانی – ابوالقاسم رفیعی – سید محمد (محیط) طباطبایی – جابر عناصری – نصراله فلسفی (مورخ) – حاج میرزا کاشف السلطنه (پدر صنعت چای) – دکتر سیدمحمد علی مجتهدی گیلانی (مؤسس دانشگاه صنعتی شریف) – میرزا محمدخان ممتحن الدوله (طراح مسجد سپهسالار) – میرزا محمود خان شیمی (رئیس مدرسه داروسازی)

پ – نویسندگان و برگردانان : احمد آرام – فریدون آدمیّت – داریوش آشوری – جلال و شمس آل احمد – نادر ابراهیمی – نصرت اله باستان – عبدالرزاق بغایری – عباس پهلوان – احمد حیاتی – محمود گلاب دره ای – حسین قلی مستعان – زین العابدین مؤتمن – میرزا عبدالغفار نجم الدوله – احسان نراقی – صادق هدایت .

ت – پزشکان : مهدی آذر – ارسطو اردستانی – جواد آشتیانی – خلیل الله اعظم الدوله – نصرت اله باستان – عبدالرزاق بغایری – میرزا ابوالحسن خان بهرامی – میرزا علی نقی حکیم الملک – سید حسین رضاعی – احمدخان شقایق – حسنعلی خان طبیب (پزشک ناصرالدین شاه) – نصرت الله کاسمی – حسام الدین مشاور الدوله .

ث – وزرا : مهدی آذر – مرتضی آزموده – جواد آشتیانی (وزیر فرهنگ) – حبیب الله آموزگار (وزیر فرهنگ) – حسن محتشم السلطنه اسفندیاری (وزیر خارجه و دادگستری) – رضا جعفری (وزیر فرهنگ) – عبدالعلی جهانشاهی (وزیر مشاور) – شمس الدین جزایری (وزیر فرهنگ) – علی اکبر داور (وزیر دارایی و دادگستری) – منصور روحانی (وزیر کشاورزی) – علی ریاضی (وزیر جنگ و فرهنگ) – محسن سلیمان میرزا (وزیر معارف) – کریم سنجابی (وزیر فرهنگ و خارجه) – سیدعلی شایگان (وزیر فرهنگ) – اسدالله میرزا شهاب الدوله (وزیر معارف) – یدالله سحابی (وزیر مشاور) – جهانشاه صالح (وزیر فرهنگ) – عیسی صدیق (وزیر فرهنگ) – مرتضی قلی خان صنیع الدوله (وزیر علوم) – محمدرضا عاملی تهرانی (وزیر آموزش و پرورش) – قاسم غنی (وزیر فرهنگ) – میرزا حسن محتشم الدوله (وزیر معارف) – علی قربان مخبر الدوله (وزیر علوم) – محمود مهران (وزیر فرهنگ) – پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ) – اسکندر ناظم الملک (وزیر علوم) – هادی هدایتی (وزیر مختار ایران در لندن) – تقی نصر (وزیر دارایی) – جعفرخان نیر الملک (وزیر دفاع) – سیدکاظم اکرمی (وزیر آموزش و پرورش) – امان الله میرزا ضیاء الدوله (وزیر فرهنگ) – مرتضی خان ممتاز الملک (وزیر معارف) – حسنعلی کمال هدایت نصرالملک (وزیر مختار).

ج – چهره های سیاسی :  منوچهر اقبال – میرزا ابراهیم حکیمی – ابوالحسن عمیدی نوری (معاون نخست وزیر) – محمدعلی فروغی – باقر کاظمی (معاون نخست وزیر) – عبدالحسین هژیر – سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله –سعداله میرزا جواد خان – مهدی بازرگان – نورالدین کیانوری – احمدخان دریابیگی.

چ – هنرمندان :  ابوتراب خان غفاری – میرزا اسماعیل پورجلایر – روح اله خالقی – محمد غفاری کمال الملک – میرزا موسی – میرزا اسماعیل جلایر – ابراهیم آژنگ – غلامحسین درویش خان – غلامرضا مین باشیان – غلامحسین مین باشیان.

ح – کارگردانان : بهرام بیضایی (نمایشنامه نویس و کارگردان) – میرزا آقا تبریزی (نمایشنامه نویس) – احمد محمودی – محمدعلی نجفی (کارگردان) – حسین گل گلاب (سراینده سرود ای ایران)

خ – روزنامه نگاران :  شمس آل احمد – سیدجلال اعتمادی – عباس پهلوان – جعفر خان ابوالحسن عمیدی نوری – حسین قلی مستعان.

به راستی اگر دارالفنون به گمان برخی ناکارامد هم که باشد و در جای خود بررسی خواهد شد همین کسان بوده اند که در دگرگون کردن چهره های بازمانده از شهرآیینی ایران، گسترش دانش در ایران و نیز در جنبش مشروطه نقش چشمگیری داشته اند. اگر برآیند و فرجام دارالفنون تنها همین کسان و کنش ها و منش ها ی آنان باشد شایسته پدافند بوده و نا زدودنی هستند.

۱۲ – برخی ناکارآمدی های نسبی دارالفنون و انگیزه های آن :

به باور برخی روند دارالفنون نتوانسته آن چنان که باید و شاید در زمانی دراز کارایی چندان چشمگیر و درخشانی در جایگاه دانشی کشور برپا دارد. در زمینه انگیزه های این ناکامی می توان به گونه چکیده و گزیده نمارشی داشت که در نوشتاری پس از این جستار دیدگاه های گوناگون کسان نگاشته خواهد شد.

الف از پای درآوردن نابخردانه و شتابزده امیرکبیر و بروز برخی تباهی ها در برهه ای ویژه که کار این رسوایی به مجلس شورای ملی کشیده می شود و علی دشتی گمارده رسیدگی به این دادخواست می شود و سرانجام ماست مالی می شود.

ب خودکامگی ویژه ناصرالدین شاه از انگیزه هایی بود تا راهبندی برای برپایی و گشایش برخی رشته ها باشد. چه او از پخش اندیشه های آزادخواهی در میان توده ها – به ویژه جوانان – سخت بیمناک و هراسناک بود و به همین انگیزه از تشکیل کلاس های رشته حقوق و تاریخ و سیاسی شدن دارالفنون به سختی جلوگیری و خود نیز از رسیدگی سرسختانه به مدرسه خودداری می کرد.

پ جایگاهی (طبقاتی) بودن همبودگاه: جایگاهی بودن همبودین به گونه ای در پرورش اندیشه شاگردان کارا بود. در مدرسه دارالفنون، گزینش اولیه شاگردان در چارچوب جایگاهی و پایگاهی فرماندهان دولتمردان، بزرگان و مهتران بود و همین کنش به گونه ای سد راه گسترش فرهنگی و دانشی بود. فرزندان این کسان؛ نازپرورده و خودرو بار آمده و سراسر ناآگاه از روند فراگیری زندگی همبودین، همچون یک گله از آهوان گریزپای بیابانی بودند که در یک گردونه کرانمند گرد هم اورده و کسی بخواهد آنان را چیدمان و پرورش دهد. از این روی دارالفنون دستاویزی می شود برای سرگرمی ها و بازی های کودکانه ملیجک شاه و پیرامونی هایش و آن نیز سرگرمی هایی که از روی بالاترین بی فرهنگی که برآیندش گستاخی به کارکنان مدرسه؛ پرتاب سنگ و چوب به دیوار مدرسه و شکستن شیشه ها و کنش هایی از این دست و به فرویش کشیدن (تعطیلی) مدرسه و آموزش در آن. به گمان اینکه این فرنشین مدرسه و آموزندگان آن لَله باشی ها و آموزندگان سرخانه و یا مکتبداران فرزندان این ملیجک پسندان و فرمانروایان این حکومت ملیجک پرورده و یا اینکه دارالفنون، مکتب ویژه آنهاست.

ت بهره بری نابهینه از دانش آموختگان این مدرسه در رشته های فراگرفته خود. دانش آموختگان دارالفنون ، از سوی شاه و دربار به کارهایی گمارده می شدند که سازگار و همدستان با گرایش آنان نبود. برای نمونه عبدالرسول خان اصفهانی که برجسته ترین دانش آموخته ریاضی مدرسه عالی بوده پس از چند سال ماندگاری در پاریس به فرمانروایی ملایر و تویسرکان گمارده می شود و یا اینکه میرزا محمود خان اخترشناس (astronomer) پاریس در تلگرافخانه به کار گمارده می گردد و در پایان به جایگاه کارگزاری و پیشکاری در یکی از شهرستان ها می رسد و به گفتاری دیگر سنگ را بسته و سگ را رها ؛ گوشت را جلو گوسفند و سبزه را در برابر گرگ می ریزند.

ث پیشرفت نابرابر شاگردان، خیزاب ایستایی (رکود) یادگیری به راه می اندازد ؛ به گونه ای که پیشرفت شاگردان دارالفنون ناهمسان و برخی به انگیزه سستی یا بسنده نبودن یاده ای از دیگران، برای اینکه یادگیری را رها نکنند و از شاگردان دیگر پس نمانند از شاگردانی که شایستگی و توانایی بیشتری داشتند کمک و یاری می جستند.

ج بهره گیری از آموزندگان روسی و انگلیسی: با همه اینکه امیرکبیر بر سر آن بود که آموزندگان دارالفنون از شهروندان کشورهایی باشند که گرایشات زورگویی و دست اندازی در ایران نداشته باشند اما پس از چندی پای آموزندگان از کشورهای ستمکار (colonialist) به دارالفنون باز شد که آنان کوششی برای آموزش راستین به دانش آموزان نمی کردند.

چ دگرگونی همبودین در ایران : جنبش مشروطیت به گونه ای انگیزه و نگرش دربار قاجاریه به دشواری های خود شد و رسیدگی به دارالفنون به نیکویی گذشته انجام نگرفت.

ح نبود هنجار (standard) درست برای گزینش دانشجویان در هر رشته انگیزه ای می شد تا که برخی شاگردان سرخورده شوند و در هنگان فراگیری دریابند که رشته مورد دلبستگ شان رشته دیگری بوده و به بی راهه رفته اند.

خ از همان آغاز، برخی، دانش آموختگان دارالفنون را هوادار فرهنگ غربی ارزیابی کرده – به ویژه آنهایی که برای دنباله فراگیری خود به باختر رفته بودند و شماری از آنان با رفتارهای خود مایه و پایه بی آبرویی و به یاده های منفی در توده ها یاری می رساندند.

د نبود آموزندگان پارسی زبان ، یکی از انگیزه های ناکارآمدی آموزندگان این مدرسه بود و آموزندگانی که کارگماری می شدند نیز با زبان انگلیسی سخن گویی می کردند و دولت برای گشایش این چالش و پیچیدگی ناگزیر به کارگماری دیلماج بودند.

ذ با برپایی مدرسه سپاهی  و مدرسه پزشکی، بخشی از خویشکاری های (وظایف) دارالفنون کاسته شد و سرانجام از کنش ها و کوشش های دارالفنون کاسته گردید. از سویی دیگر آموزشگاه های ویژگی و گرایشی (تخصصی) به فرا نمودن (شرح) زیر بنیان گذاری شدند: مدرسه علوم سیاسی، مدرسه فلاحت (کشاورزی) ، مدرسه طب (پزشکی) ، دارالمعلمین و المعلمات (دانشسراهای پسران و دختران)، مدرسه حقوق، مدرسه بازرگانی، مدرسه دامپزشکی، دارالمعلمین عالی (دانشسرای عالی)، اندیشه بنیانگذاری دانشگاه یا دارالعلم (الجامعه عربی) از سال ۱۳۱۵ به میانگی دکتر سنگ نماینده مجلس در ایران جا انداخته (مطرح) شد که سرانجام در ۱۵/۱۱/۱۳۱۳ خورشیدی کلنگ آن بر زمین زده شد و مدارس والا (عالی) یکی پس از دیگری برپا گردید

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و چهارم

نگرش های گوناگون در زمینه ی دارالفنون :

بایسته است که یک بازنگری به انگیزه پی ریزی کاخ دانش امیرکبیری داشته باشیم و بر این بخش پنده (نقطه) پایانی بگذاریم :

الف یاده و اندیشه امیرکبیر در برپایی کاخ دانش خود، در پایه نخست، روی آور به دانش شگردهای نوین و سپس دانش های سپاهی بوده است که این درونمایه با پژوهش هم سنجی برنامه آموزه ای دارالفنون و نبشته و منشور امیر درباره رشته های گرایشی استادانی که کارگماری شده بودند روشن می شود.

ب جلوگیری از رهیافت کشورهای زورگوی انگلیس، روس و فرانسه: چرا که امیر می خواست تا با پرورش دانش ها و درونداشت های فرزندان ایران ، راهبند رهیافت بیگانگان در پهنه سیاست مردمانه (ملّی) شود.

پ دگردیسی در شیوه و روش آموزش مکتب خانه ای که امیر می خواست با ایجاد کاخ دانش دارالفنون ، روش آموزش پویا را چه در آزمایشگاه و چه در گستره های کارآزمای ارایه دهد.

ت رهنمود شتابان روند آموزشی به سوی بازدهی اقتصادی؛ ارایه داروها و دیگر فرآورده هایی که به دستاویز دانش آموزان آمایش می شد؛ از زمره شمع کافوری، کاغذ، ریسمان، آوندهای (ظروف) بلوری به بازار، نشان دهنده آن است که امیر نگرش داشته تا ساز و کار پسندیده و درخوری برای خودکفایی و خوداتکایی در فراهم سازی هزینه های آموزشی برپا سازد.

ث فراهم سازی بایسته های بایا و نیازین برای پذیرش همه توانش های دارنده بایسته ها در دارالفنون، پرداخت کمک هزینه آموزشی دانش آموزان و دریافت درآمد از راه ارایه کالاهای آمایش شده به بازار، آسان سازی هایی بودند که شایش و توانایی بودن کسانی جز شاهزادگان و فرزندان دولتمردان و بلندپایگان را فراهم می نمود.

ج پرورش راهبرانی پای بند و پایسته به ارزش ها، فرهنگ، فراخویی اسلامی، ساختن مسجد در انبوهه دارالفنون و بودن یک مجتهد در میان آموزندگان و برپایی نماز جماعت در دارالفنون نشانه هایی از ارزش های کیشی و آیینی اسلامی بوده است. برپایی همکاری و هم اندیشی میان سرپرستان دانش آموزان، آموزندگان، فرماندهان و بلندپایگان که امیرکبیر برای رسیدن به این انگیزه ها، آسایندهایی مانند مهمانپذیر برای سرپرستان، سفره خانه، ورزشگاه، مسجد در بخش جنوبی مدرسه؛ برنامه ریزی و و… برپاکرد. و نیز برنامه هایی برای بازدید بلندپایگان کشوری در روزهای ویژه فراهم سازی نمود.

این انگیزه ها، کارکردها و توانش گردهمایی و همدمی سرپرستان، پرورانندگان، دانش آموزان و بلندپایگان را در روند دست یازیدن و پرماس (تماس) با یکدیگر فراهم می ساخت. آنچه نگاشته شد با نگرش به زمان و جایگاه چرخه قاجاریه و ۱۶۵ سال پیش بوده است. چنانچه یکسونگری؛ سیاه سیاه دیدن یا سفید سفید دیدن، کلیشه ای نگری، همه گیری را کنار زده و برای برون رفت از این چارچوب ، راه میانه ی خاکستری را برگزینیم، زمان ناصری را از دیدگاهی می توان دگرگونی و نمودهای نوین فرهنگی دانست ولی نباید فراموش کرد که سپهر همگانی کشور زیرکارای فرومایه ترین سررشته داری نیز بوده است.

به راستی چرخه ناصری را باید زمان سیاستمداران بی ارج دانست زیرا به گفته صنیع الدوله، فرمانروایان ملیجک پرور و ملیجک پسند بوده اند و از همین روزگار است که با گشایش دارالفنون، بسیاری از دانش ها و آگاهی های نوین در کشور شناسانده می شود که برآیند آن بیداری اندیشه هاست. هر چند در این زمانه هشتادساله شماری چامه سرایان و نویسندگانی که تیزنگرانه به مسایل همبودی، فرهنگی و سیاسی می پرداختند ولی از شمار اندک آنان می توان دریافت که روزگار نابسامانی بوده است. زیرا اندیشه های واپسگرایانه بیشتر پیشوایان بر گستره های یاد شده را بر سپهر کشور می گذاشته است. «نعیم سدهی» که در همان روزگار می زیسته قطعه ای در سرگذشت پریشان کشور سروده است که برآیند آن ناآگاهی مردمان در پهنه های سیاسی همبودین و آیینی است، در بخشی از این چامه سروده است : (خیالشان همه کوتاه و چشمشان همه تنگ – فنونشان همه «وهم» و شعورشان همه دون.  مقام این حکما چیست؟ جملگی مشکوک – کلام این جهلا چیست؟ سر به سر مظنون)

به راستی چه کسی می دانسته که امیر می خواسته چه کند؟ هیچ برگچه و نوشته ای از امیرکبیر به جا نمانده است که وی برای آینده کاخ دانش خود می خواسته چه کند . چرا که زندگانی اش بسنده نکرد. او نخستین کاخ دانش را در ایران پایه ریزی کرد. اما ماندگاری آن از سوی سه تن بوده است : ناصرالدین شاه، علی قلی میرزا اعتضادالسلطنه که به فرنام وزیر علوم و در حقیقت مدیر والای مدرسه بود و فرمانروایی ملایر را نیز به وی سپرده بودند تا مالیاتش را هزینه کاخ دانش خود کند. سپس رضاقلی خان هدایت و فرزندانش. به راستی پاداش بنیادین آنچه را که امیر بنیاد گذاشت برای این سه تن است. زیرا آنان آنجا را پشتیبانی و گردانندگی کردند.

از انبوهه های نگاشته شده و یا گفته شده و سپیدنگری می توان برداشت کرد که دارالفنون نمادی از نمادهای کالبدی تاریخی ماست که نشان دهنده آن گونه دگرگونی است که در فرهنگ ایران پیش آمد و انگیزه فرهنگی و گسترش دانش های نوین و اندیشه های نو در ایران با برپایی دارالفنون شدنی می شود. از این روست که این کانون فرهنگی مورد ستایش بسیاری از نویسندگان و چامه سرایان قرار می گیرد. برای نمونه ناظم الاسلام کرمانی گردآورنده «تاریخ بیداری ایرانیان» می نویسد که : «هرچه امروز داریم از نشانه های دارالفنون است» و یا هنگامی که عارف قزوینی چگونگی های نابسامان ایران را به یاد می آورد؛ چاره آن را در دارالفنون یعنی در پرورش اندیشه های نو و راه نوجویی می بیند: «خراب کشور ایران ز دست جور و فساد – مگر دوباره ز دارالفنون شود آباد»

از کارای دارالفنون بود که نگرش به کانون های نوین فرهنگی فزونی گرفت و زمینه را برای تلاش های فرهنگی چهره هایی چون میرزا حسن رشدیه فراهم ساخت که نخست در ایروان و سپس در تبریز و تهران به پدیدآوردن مدرسه به شیوه نوین پرداخت. به راستی رشدیه بهره دانه و تخمی است که از سوی دارالفنون رویانده شد. این بذر در زمین افشانده شد که به گفته سیداشرف الدین ، مردمی تهی از فرهنگ و گروهی نابخرد در آن جای داشتند . مردمی که به سبب نادانی به گونه چشم و گوش بسته بر نمونه های میرزا حسن رشدیه جفا روا داشتند . دانش آموختگان دارالفنون در دگرگونی چهره های بازمانده از شهرآیینی ایران، کیش ایران، گسترش دانش و جنبش مشروطه کارا بوده اند. چیزی که هست برخی از استادان ایرانی کاخ دانش چون میرزا ملکم خان که باید چشمداشت گوناگونی از خوانش های نومنش گرایانه آنان داشت که گاس با بخش های دیگر جنبش مشروطه چندان هماهنگ نبوده اند.

از زمان گشایش دارالفنون تا جنبش مشروطه نزدیک به نیم سده بازه زمانی بوده است. در این بازه چنانکه نگاشته شد دانش آموختگان زیادی از دارالفنون سر بر آوردند که در پست ها و جایگاه های برجسته کشوری و لشکری در کار شدند. اینان نه تنها خود، کارگزار کارایی در پخش دیدگاه های نوین در گستره ی گردانش خود بودند، بلکه دستمایه گسترش آن را نیز با آفرینش گردانش یاری ها و آساینده ها، بسیار فراهم می آوردند و از ابزارهای این فرهنگ مانند روزنامه جانبداری می کردند. از این روی یاده (ذهن) مردم با دادِستان (قانون) و مشروطه آشنا شد. درستش را بخواهیم اندیشه پدید آوردن آزادی و دموکراسی در ایران از راه حکومت مشروطه، اول بار در میان دانش آموختگان و استادان کاخ دانش امیرکبیر شکل می گیرد و از اینکه ناصرالدین شاه بعدها از این مدرسه دلزده می شود و خواندن کتاب هایی را که انگیزه روشنفکری و دگرگونی های همبودین می شوند بر نمی تابد سر در همین زمینه دارد.

بی گمان دانش آموختگان دارالفنون که چهره های آنان پهرست شد هر یک از این چهره ها جهان را از نگاه ویژه خود می دیدند اما در گردایش (مجموع) همه را می توان چهره های نوگرا به شمار آورد . که البته استاد شهریار را می توان از زمره کسانی یاد کرد که از دید خود دارالفنون را سیاه می بیند. ایشان که چند ماهی بیش به پزشک شدنش از دارالفنون بجا نمانده بوده، به انگیزه های فردی، دارالفنون را رها می کند و سر از اداره ثبت استان خراسان و سپس بانک کشاورزی تهران در می آورد. شهریار بر پایه خویشکاری خود پرده از چهره نابسامانی ها، ترفندها و تنگناهای فرمانروایی زمان خود بر می دارد و در غزل خود این گونه به سیم آخر ساز سه تار خود می زند: «فرهنگ ما ز بهر جهالت فزودن است   –   مأمور زشت بودن و زیبا نمودن است. در بسته باد مدرسه ای را که قصد آن  –  بر روی ملّتی در ذلت گشودن است.  دارالفنون که سرگل عمرت دهت به باد  –  شش سال تازه از پی ذوق آزمودن است !»

افزون بر این یک استاد انسان شناسی از بیخ و بن گناه گرفتاری های دامنگیر امروزی کشور را زاییده امیرکبیر و دانشگاهش می داند چرا که از دید ایشان امیرکبیر دانشگاهش را از «ته» آغاز کرد ؛ نه از سر. (یعنی سرنا را از سر گشادش نواخته) و یا برآیندهای دانشگاه را به ایران شناسایی کرد و نه دانشگاهی که جهانی باشد . چرا که باید همه دانش های انسانی و ساختار اندیشه ای می آمد و پس از آن رشته های فنی (تکنولوژی) و یا دست کم با هم. این استاد بدین باور است که چون امیر از مدرنیته (نوگرایی، سنت گریزی) آغاز کرد و نه از مدرنیسم (نوسازی و نوگرایی) یعنی برآیند را گرفت و روی آن راه رفت و بدین باور است که همبودگاه با تکنولوژی – به ویژه تکنولوژی سپاهی پیشرفته نمی شود که برآیندش مشروطه ناتمام و خودکامگی رضاشاهی است. چرا که همبودگاه آمادگی پذیرش آن را نداشته است.

در پایان داوری این دیدگاه با خوانندگان این نوشتار است. اما نگارنده این نوشتار بر این باور است که ارزش یک اندیشه بستگی به آوازه اندیشمند ندارد ؛ بلکه راستینه از اندیشه و گفتار هر کس ناشناخته ای که تراوش کند دارای ارزش است. از سویی دیگر، برای داوری درست و دادگرانه درباره ی یک پرسمان و جستار باید همه سویه اندیشید و به همه انگیزه های کار پرداخت و آنها را سبک و سنگین کرد. (برگرفته از کتاب اصول و مفاهیم شیمی – نگاشته نگارنده)

ژاپنی ها گامی شبیه به گام امیرکبیر را چهارده یا پانزده سال پس از او برداشتند و دست «شگون ها» (shogoun) یا سپهسالاران کل و کارگزاران رخنه ای آیین گرا و واپسگرای پوسیده و تباه را از دربار ژاپن کوتاه کردند. آنان به زمان ۲۱ سال با ساختن دارالفنون هایی شبیه اروپا و فرستادن دانشجویان اروپایی و کارگماری آموزندگان برون مرزی، و به گفته دکتر فیاض ، هفت نفر را برای فراگیری فرزان (فلسفه ، philosophy) به آلمان فرستادند و آنها فرزان را به گونه کلان آموختند و دریافتند و اینکه در پیوستگ با فرهنگ خودشان باید چه کنند و در گام های پسین بود که فنآوری را نیز آموختند . (ناهمگونی میان شیوه ایران و ژاپن) و به گفته ی «آلبر کامو» (تاریخ نگار فرانسوی) به اندازه ششصد سال به پیش رفتند ؛ سرزمینی که به کشور «آفتاب بخت» زبانزد بود به انگیزه این دگرگونی بزرگ فرهنگی که در تاریخ ژاپن به «جنبش meigi) (جنبش آشتی و سازش روشن) زبانزد بود در رده توان (قدرت) های اروپایی قرار گرفت . به گونه ای که ژاپن در سال ۱۲۸۴ خورشیدی (یک سال پیش از نگارش قانون پایه ای مشروطیت ، constitution) ایران یگانه کشور آسیایی بود که روسیه، یعنی بزرگترین کشور اروپایی را در نبرد جنگ دریایی «تسوشیما» شکست داد و به راستی بخت ژاپن برآمد و در زمره توانمندان بزرگ گیتی جای گرفت.

میرزا تقی خان امیرکبیر کمابیش چهارده سال پیش از ژاپنی ها دست کسانی چون سلطنه ها، دوله ها و کسان پوسیده و تباه و رخنه گر را از دربار ناصری کوتاه کرد. اینان در این دربار همان جایگاهی را داشتند که shogounها در دربار ژاپن اما شوربختانه دست بیگانه این رادمرد را از ایران گرفت. گویا شاهزاده سنگدلی چون مسعود میرزا ظل السلطان – پسر ناصرالدین شاه – در کتاب تاریخ مسعودی ابراز به کشتن امیر به فرمان پدرش می کند و می گوید : «آنچه که ما در زمان خود داریم از نشانه های مدرسه دارالفنون است اما آن رادمرد سرش در راه بزرگی ایران از دست داد. او از خواجه نظام الملک وزیر سلاجقه، صاحب بن عباد وزیر دیالمه، پرنسس بیسمارک، لرد پالمرستون، ریشیلو فرانسوی و پرنس کارچکوف روسی به راستی بایسته تر بوده که هنوز یادگارهایش مانده است» و از هر پاره آجر دارالفنونش یک مرد بهره مند برای کشور پدید آمد.

به راستی از یک دیدگاه، ایرانیان امیرکبیر را نکشتند بلکه همدستی وهمداستانی روس و انگلیس ، امیرکبیر را از پای درآورد. امیرکبیر های ژاپن آسوده از دست اندازی و سنگ اندازی بیگانگان تنها در یک پهنه می جنگیدند اما امیرکبیران ما راه بس دشوار داشتند.

جنگیدن در پهنه های درون مرزی و برون مرزی. چرا؟ چون ایران سرزمینی است پربار از سرچشمه ها و بن مایه های خدادادی چون نفت و گاز، طلا و کانسارها . . .  و جایگاه های راهبردی و جغرافیایی و جز اینها.

۱۴ – امیرکبیر و روزنامه وقایع اتفاقیه :

چهارده سال پس از روزنامه ی «کاغذ اخبار» (newspaper) به کوشش میرزاتقی خان امیرکبیر و در سومین سال پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، روزنامه «وقایع اتفاقیه» پخش می گردد. اولین شماره این روزنامه در ۱۸/۱۱/۱۲۲۹ بدون نمارش (اشاره) به نام « وقایع اتفاقیه» و تنها به فرنام «روزنامچه دارالخلافه (پایتخت) تهران» پخش می شود که بر نخستین برگه آن نشانه شیرخورشید نشان و گزاره «اسدالله الغالب» نوشته شده و در دو سوی آن نگاره دو درخت چاپ شده بود.این روزنامه، دومین روزنامه پارسی زبان و روی هم رفته پس از روزنامه کاغذ اخبار و روزنامه آشوری زبان «زاهریرادی باهرا» سومین روزنامه ایران بوده است.

گردانش (مدیریت) این روزنامه با میرزا جبار نظام المهام تذکره چی و کارگزاری ، کارپردازی و برگردانی (مترجمی) این روزنامه با «ادوارد برجیس» (برجیس صاحب!) بوده است. نویسنده این روزنامه «میرزا عبدالله» نامی بوده است و با نوشتار خط نستعلیق بسیار خوش نگاشته و با چاپ سنگی که به سرکاری و استادی حاج عبدالحمید بوده در دروازه دولاب با کاغذ اصفهان به چاپ می رسیده است. شبکه پخش روزنامه به فراخور زمان خود بسیار پویا و بسامان بوده است. امیرکبیر برنهاده بود که روزنامه پس از چاپ، بدون درنگ به میانگاه (مرکز) استان ها فرستاده شود . دانگ تهران را نیز در دفتر ویژه ای به نام هرکس بازشناخته می کردند و به دستش می رساندند.

بهای هر شماره از روزنامه وقایع اتفاقیه ده شاهی و یا نیم ریال امروزی بوده است که هم ارزش با بهای یک کیلو و نیم گوشت بوده . بهای انبازش (وجه اشتراک) سالانه روزنامه ۲۴ ریال و انبازی آن برای فرمانروایان ، بازرگانان ، کارگزاران و دولتمردگان بایستگ (اجباری) بوده است. امیرکبیر تا پیش از برکناری از جایگاه صدارت دستور داده بود هرکس که ماهانه بیش از دویست تومان از گنجینه (خزانه) دولتی حقوق دریافت می کند باید هموند (مشترک ، آبونه) این روزنامه باشد. برخی خرده گرفته اند که این کنش امیرکبیر به گونه ای از بافت خودکامگی بوده است. اما چون نیک بنگریم و چشم افزار خاکستری نگر داشته باشیم امیر در پی آگاهی و بیداری اندیشه ها و افزایش دانش همگانی از روند آنچه در درون کشور و برون مرزی می گذرد بوده و این هزینه بردار است. از سویی خو گرفتن به خواندن و در رسته ی دراز خرید کتاب ایستادن است که مایه پیشرفت کشوری مانند ژاپن می شود تا از دید اقتصادی پهلو به پهلوی آمریکا بزند.

نگارش این روزنامه بدون آرایش و پیچیدگی و سرچشمه دگرگونی در «دیپ» (نثر) روان پارسی بوده است. دفتر مرکزی این روزنامه در میدان ارگ تهران و در نزدیکی کاخ پادشاهی بوده است. این روزنامه در درازای زیستش این نام ها را داشته است: شماره نخستش «روزنامچه اخبار دارالخلافه (پایتخت) تهران» از شماره دوم تا شماره ۴۷۰ در سال ۱۲۳۹ خورشیدی با نام « وقایع اتفاقیه» و سپس نام های «روزنامه وقایع» (شماره ۴۷۱) و از شماره ۴۷۲ و پس از آن «روزنامه علیّه دولت ایران» نامیده شده است.

شمارگان روزنامه اتفاقیه ۶۰۰ – ۷۰۰ روگرفت (نسخه) بوده و شماره یک تا چهل و یک این روزنامه در زمان امیرکبیر و پس از آن تا شماره ۳۹۶ در چرخه صدارت میرزا آقا خان نوری و سپس تا پایان زیستش در ایران بدون صدراعظم پخش می شده است. چهل ویکمین شماره روزنامه وقایع اتفاقیه به نوشتار زیر، دربرگیرنده برکناری امیرکبیر از جایگاه صدارت بوده است: «سرکار اعلیحضرت قوی شوکت شاهنشاهی به اقتضای رای جهان آرای ملوکانه صلاح و صرفه مُلک و دولت و خیر صواب (ثواب) امور سلطنت را در این معنی ملاحظه فرمودند که میرزا تقی خان را از پیشکاری دربار همایون و مداخله در امور داخله و خارجه و منصب امارت نظام و لقب اتابکی و غیرذلک و کل اَشغال و مناصبی که به او محول بود به کلی خلع و معزول فرمایند ! »

در شماره ۴۹ روزنامه وقایع اتفاقیه نوداد (خبر) دست بری (تحریف) شده ای از مرگ امیرکبیر پخش می شود و این روزنامه سه روز پس از شهادت امیرکبیر می نویسد که میرزا تقی خان چگونگ (احوال) خوشی ندارد ! سیما و پاهایش اماسیده است ! اما پس از دو روز در نودادی کوتاه نوشت که میرزا تقی خان که پیشتر امیرنظام و کس نخست این دولت بود روز سه شنبه در کاشان درگذشت ! آری «کس نیاموخت علم تیر از من – که مرا عاقبت نشانه نکرد! » و به راستی «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو !»

دو نکته چالش گونه (challenge) در زمینه این روزنامه جای بازگو دارد. یکی اینکه بهای این روزنامه در توان همگان نبوده و به گونه ای نخستین روزنامه در ایران از آنِ ویژگان بوده است. دیگری اینکه فرمانروایی خودکامه چرخه ناصری حتی در زمان خود امیرکبیر – از همان آغاز انگیزه ای می شده تا روزنامه نوشتارهای چاپلوسانه داشته باشد. به گونه ای از شش برگه (و گاهی هشت و به اندک دوازده برگه) به گونه میانگین دو برگه آن به رویدادها و ریزه کارهای ناصرالدین شاه (شکار رفتن قبله عالم، دید و بازدیدهای شاهانه از جاهای گوناگون، بخشش پاژنام ها و . . .) می پرداخته و این کار را با انچنان چاپلوسی و گزافه گویی انجام می داده تا جایی که دگرگونی های جو هوایی (atmospheric) و گرم یا سرد شدن هوا را نیز به خجستگی وجود میمون همایونی می دانسته است !

اما از اینها که بگذریم می توان از نوشتارهای این روزنامه برای انگیزه های زیر یاری جست :

پژوهش در تاریخ اقتصادی ایران، نامه های سیاسی و تاریخی و دگرگونی های همبودین، پژوهش در زمینه های جغرافیای تاریخی، باستان شناسی، آگاهی از رویدادهای ایران و جهان و برجسته تر از همه، پاسخ به نوشتارهای روزنامه های کشورهای بهره جویانه (colonially) چرا که آرمان ها و انگیزه های امیرکبیر از این روزنامه آگاهی همگان از رویدادهای درونی و برونی گیتی و گزینش نودادهای سره از ناسره بوده است. این روزنامه دربرگیرنده آگهی های بازرگانی، خرمن سوزی ها، کلاهبرداری ها، چالش ها، دزدی ها و رویدادهای شگفتی و معجزات و . . .  نیز بوده است.

سرانجام روزنامه وقایع اتفاقیه : پخش این روزنامه در راستای آرمان ها و آماج های امیرکبیر برای انجام دگرگونی های پایه ای در ایران در راستای گام برداری در راه پیشرفت کشور برخورد می شود. پس از شهادت امیر، سرانجام روزنامه به دست دیگر کسان می افتد و در پایان به دست صنیع الدوله (اعتماد السلطنه) پسر حاج علی خان حاجب الدوله (کُشنده امیرکبیر) سپرده می شود و او نیز روزنامه را جایگزین روزنامه دگرگون نام یافته ای به نام روزنامه ایران می کند. صنیع الدوله دیلماج دربار ناصری و رئیس اداره چاپ و نشر شاه بوده است

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و پنجم

این نوشتار را به پژهنده پوینده بندرریگی مان (جناب محمد مذکوری) پیشکش می دارم.

بهسازی ها و گام های بلند و استوار امیرکبیر :

کمتر ایرانی را می توان یافت که از امیرکبیر به نیکی یاد نکند ؛ کسی که در چرخه ی واپسگرایی و تاریک اندیشی ایران؛ چیرگی دودمان فرومایه قجری و ایستادگی نوستیزان؛ کورسوی امیدی برای پیشرفت ایران و ایرانی برپا کرد. اما صدها دریغ که این شمع فروزا ؛ شتابانه در میان کینه پیرامونیان سبک مغز سلطان صاحب قران و پادرمیانی و ورود بیگانگان به خاموشی گرایید و میهن ما تا ۱۵۰سال از پیشرفت و والایی بازداشته شد.

امیرکبیر بزرگ منشی دوست داشتنی؛ اما سخت جدا مانده از تاریخ است که تنها به پایه گذاری دارالفنون و روزنامه وقایع اتفاقیه بسنده نکرده است. از این روی زمان آن فرا رسیده تا به دستاوردهای او نگاهی موشکافانه و ریزبینانه تر بیندازیم و ببینیم چه چیزی امیر را «کبیر» کرد؟ پس باید نگاه ژرف بیشتری به پیشکارهای او و تنها صدارت سی و نه ماهه اش افکند. این پیشکاری ها در چرخه ای رخ داد که کسان دانش آموخته ایران به شمار انگشتان یک دست نیز نبوده است. هرچند که کسانی در کره های دیگر و در کهکشان راه شیری داوش (ادعا) های ناسنجیده می کنند !

امیرکبیر خود، بزرگ منشی دوست داشتنی و بسیار آیین باور و شیعه دوازده امامی ستهنیده بود تا آنجا که سپارش کرده بود که جنازه (جسد) اش را در کربلا به خاک بسپارند و مزارش نیز در نزدیکی ضریح حضرت سیدالشهدا (ع) وجود دارد. (بعد از وفات؛ تربت ما، در زمین مجوی ؛  در سینه های مردم عارف، مزار ماست – سعدی) آنچه که شاید کمتر کسی آنرا بداند و روشن نیست که از هزاران زیارتگری که سالانه به کربلای سرفراز می شوند و برخی نیز پیاده رهسپار آن دیار می گردند آیا برای دیدن نیز که شده سری به مزار امیر می زنند؟

(فنا شدیم و ندیدیم خاطرِ جمعی  –  ز سنگ تفرقه کردند لوح تربت ما – ملاقاسم مشهدی)

امیر حتی فرمان دستگیری علی محمد باب را برونداد کرد و از آغاز با وی گفتمان و همفکری نیز نمود و این سید باب را شکست داد و او نیز بازگشت (توبه) کرد. اما دوباره همان کنش های خود را پی گرفت؛ این بود که امیر دستور کشتن او را برونداد نمود.

امیرکبیر برای پیشرفت های اقتصادی ، همزمان با خودسالاری و همبودگاه اسلامی بر سه پایه نگرش داشت:

الف – انگیزش و فروزش ساختاوری (صنعت) و افزایش دارایی:

پایه سیاست امیر را همیار (حمایت) اقتصاد مردمانه و میهنی می ساخت. گوهر اندیشه اقتصادی امیر این بود تا ساختاوری درونی پیشرفت کند و برونبردها (صادرات exports) افزایش یابد و درون بُرد (واردات imports) کالاهای فرنگی کرانمند شود. پایه اقتصاد بازرگانی برونی ما بر پایه آزادی بازرگانی پی ریزی شده بود که این شیوه ، برگرفته و زاده شده از سرشت اقتصادی ایران نبود بلکه شکست سیاسی سازگان و سامانه سرمایه داری انگلیس و روس ، آنرا بر میهن ما بار برنهاده (تحمیل) کرده بود. کالاهای بنیادین بازرگانی ما را برونداد و دروندادهای سه کشور روسیه، عثمانی و انگلیس پدید آورده بود . و این در حالی بود که از نگرش چونی و چندی، ترازمندی و هماهنگی وجود نداشت. این بود که امیر جلوی این دروندادهای بی شیوه را گرفت.

برای نمونه در زمان محمد شاه قاجار کالاهای دروندادی ایران از انگلیس به سالی یک میلیون لیره می رسیده اما پس از امیر از این شمار کاسته شد و در زمان صدارت او به نیم کاهش پیدا کرد. امیرکبیر به نیکی دریافته بود که در جهانی که باختری ها و عثمانی ها در ساختاوری پیشرفت به سزایی کرده اند نمی توان بدون ساختاوری شدن کشور، در برابر آنان ایستادگی کرد. آن زمان ، روند باخترگرا هوادار گردن نهادن ناب و بی چون و چرا در برابر باختر بود که آری ایرانی ها توان سرپرستی خود را ندارند و همین رزم آرا – نخست وزیر ارتشی رژیم پیشین بود که در روند زمزمه ملی شدن ساختاوری نفت ایران گفته بود کشوری که از ساختن یک آفتابه و یا دسته بیل ناتوان است چگونه توانایی سرپرستی برون آوری و پالایش نفت را دارد؟

بر پایه یک چنین نگرشی باید حقوق و برجستگ (امتیاز) همه ی بنادر و کانسارهای کشور را به باختری ها پیش کش کرد! که این روند اندیشه ای تا به امروز نیز زنده است و چنین به نگرش می آید که تا هراس از باختر وجود داشته باشد این روند از میرزا ملکم خان تا سیدحسن تقی زاده و . . . .  دنباله خواهد داشت. امیر؛ استادکاران خوش دماغ و کارآزموده را گزینش و به «پترزبورگ» روانه داشت تا که همه رشته های هنری و فنی که کشور بدان نیازمند آنست و از این رهگذر از کاروان پس افتاده اند بیاموزند.

هوشمندی امیرکبیر در آن بود که وی به باختریان پروانه نداد تا آنان گزینش کنند که ایرانی ها در چه زمینه ای ویژستار (متخصّص) شوند بلکه خود وی کمبودهای کشور را شناخت و بر پایه آن درخواست داد که ویژستاران در برون مرز گرایش و کاردانی یابند. نمونه ی کارخانه های ساخته شده (و یا آنهایی که اندیشه ساخت آنها وجود داشت) و به گونه ای اقتصاد مردمانه (ملی) در برابر اقتصاد بهره جویانه (استعماری) بود : کارخانه های کاغذسازی تهران – بلورسازی در تهران، اصفهان و قم. یک کارخانه بزرگ نخریسی چهار اشکوبه در تهارن. کارخانه پرنیان (حریر) بافی کاشان، چیت و چلوار بافی در تهران. کارخانه شکر و قند سازی در ساری. کالسکه و سماور سازی، نخ ریسی ماهوت. چدن، سرب و جز اینها .

امیرکبیر بازرگانی درون مرزی و برون مرزی را در سایه بی هراسی (امنیت) که پیش آمده بود و همیاری که از بازرگانان می کرد رواگ همگانی داد. در کنار دلگرمی و انگیزش پیشه وران، آنان را به دنباله روی از ساخته شده های (مصنوعات) انیرانی واداشت و گروهی را برای آموختن پیشه ها به فرهنگستان گسیل داشت در گسترش کشاورزی و آبادی کشور، کوشش های بسیار از خود نشان داد به گونه ای که نه تنها اندازه درآمد و هزینه ترازمند شد بلکه زمانی که برکنار گردید مبلغی نیز در گنجینه (خزانه) دولتی اندوخته داشت. امیر برای دلگرمی پیشه وران به پایه گذاری نمایشگاه های کالاهای ساختاورانه ایران در تهران دست یازید. هر چند که با فروشد (غروب) دولتش فرجام و پیامد این گونه کوشش ها به همراه دیگر برنامه ها و بهسازی وی به گردونه تاریخ پیوست لیکن بی گمان، سیاست های امیرکبیر در پهنه ساخته شده ها و کانسارها جنبش تازه ای به زندگ اقتصادی بخشید و زمینه کوشش های اقتصادی نوین را در ایران فراهم کرد و پیروز شدن روند اقتصادی را که تنها در کشاورزی آغازین به سر می برد دگرگون کرده و پیشه های هرچند کوچک و در خور نیاز و توان همبودگاه را بر پا داشت.

ب – رهایی کشور از تک فرآورده ای و وابسته بودن :

در آن زمان، ایران بیشتر برپایه کشت و بازرگانی خشخاش و تریاک بود. امیر دستور داد تا خرید و فروش و بهره مندی تریاک در کشور بازداشته شده و هرکس که خشخاشی کاشته، پروانه فروش آن را در کشور ندارد و باید به کشورهای دیگر برونداد شود و بر این پایه اقتصاد کشاورزی ایران به تندی گونه گونی زیادی به خود گرفت و پیشرفت خوبی داشت.

پ – افزایش توان سپاهی :

امیرکبیر به درستی دریافته بود که هزینه های سپاهی هماره بخش کلانی از بودجه کشور را ویژه خود می سازد و هر کشوری که ارتش نیرومدتر و سلاح پیشرفته تری دارد به دیگر کشورها دستور می دهد و آنها را چپاول و تاراج کرده و کوچک می شمارد. ما هرچه تاریخ را برگ بزنیم و به گذشته باز گردیم، ردپا و نشان توان سپاهی را در گزینش سرنوشت آدمیان روشن تر می بینیم. این راستینه ی تلخ و ناگوار در سنجه ی جهانی در پیوستگی ها و پیوندهای بین کشورها و دولت ها هرگز استثنا ندارد. امیر دستور داد تا نوین ترین سلاح ها و جنگ افزارهای روز جهان را در ایران زایوری کنند. وی با دیدن تاریخ زورگویی و چپاولگری باختر در آسیا و کشورهای کوچکی مانند هلند و پرتقال، دریاکنارهای بزرگ کشورهای آسیایی را شکسته و ملیّت آنان را به بردگی می گیرند، رد و نشان ابزارهای جنگی نوین سپاهی را به نیکی دریافته بود و این آمادگی را داشت تا با بهایی بسیار بالاتر از ارزش راستین آنها؛ کشتی هایی را بخرد تا ایرانیان بر روی آنها بررسی؛ بدان اندیشه که خود ایرانیان بتوانند مانند آن را فراهم سازند و نیز او، کسانی را گماشته کرد تا روی چوب های پابرجا و سخت جنگل های شمال ایران بررسی کنند امّا دشواری آن بود که نه جاده ای بود و نه دستاوری ترابری ! از این روی ناگزیر بودند چوب ها را فرسنگ ها از شمال به بوشهر جا به جا کنند.

«لگهارت» ایران شناس هلندی می گوید شایان نگرش است که یک مرد روستایی که فرسنگ ها دور از دریا پرورش یافته بود. ارج نیروی دریایی را با چنین شتابی دریافت کرد و برای برپایی ناوگانی نیرومند نگاره های گوناگونی پیرنگ کرده است که در آن زمان حتی مایه شگفتی اروپائیان بشود.

ت – پشتیبانی از فرآورده های درون مرزی :

امیرکبیر به نیکی دریافته بود که باختر برای فروش فرآورده های خود؛ تلاش در نابودی کشورهای واپس مانده دارد؛ برای نمونه، در زمان امیر ، لباس های ارتشیان همگی از ماهوت های انگلیسی فراهم می شد. اما امیر، دستور داد تا کارخانه های بافندگی ، پویا شوند و به گونه ای نیاز ارتش را به ماهوت برآورده سازند. وی دستور داد تا لباس سپاهیان از شال «چخای» پشمین مازندرانی فراهم شود که این خود، سبب گردید تا اینکه شال های مازندرانی گسترش بی پیشینه ای پیدا کنند. شال های دست باف کرمانی نیز در زمان امیرکبیر به درجه ای والا و زیبا بافته می شد که با شال زبانزد کشمیری، چشم و هم چشمی می کرد و زبانزد به شال امیری شد و حتی آن زمان که سردوشی های ارتشیان از کشور اتریش وارد می شد امیر، روزی سردوشی زیبایی را که به میانگی بانوی بنامی (خورشید نام) بافته شده بود را دید و برجستگ (امتیاز) ساخت سردوشی ارتشیان را پنج سال به این بانوی ارجمند واگذار کرد و برای او کارخانه برپا و کارگرانی را برگمارد.

ث – کان ها و کانسارها:

امیرکبیر به نیکی دریافته بود که ایران سرچشمه سرشاری از فلزات و ماتکان های (مواد) ارزشمند است. نگرش امیر به کارگماری آموزندگان و کانکاران از کشورهای ناستمکار بود و از این روی برای مدرسه دارالفنون، آموزنده کان شناس را از کشور اتریش برگزید و برگمارد . بدین آرمان که هم در برون آوری (استخراج) کانسارها (ore deposition) کوشا باشند و هم اینکه در امر آموزش به جوانان تلاش ورزند. وی دستور داد تا برجستگ (امتیاز) برون آوری هیچ کانساری را به بیگانگان ندهند. چرا که پیش از امیر، برجستگ برون آوری مس و آهن قراچه داغ را به یک نفر انگلیسی سپرده بودند. وی هیچ سازی (لغو) برجستگ را برونداد و سپس  سرمایه داران و توانگران را دلگرم به سرمایه گذاری در کانسارها کرد و بخشنامه ای نیز برونداد کرد که :

۱ – برون آوری کانسارهای کشور از آنِ همه ی ایرانیان است ؛ نه بیگانگان.

۲ – سرمایه هایی که برای برون آوری کان ها به کار می رود تا زمان پنج سال از پرداخت مالیات (tax) و جزیه های کشوری بخشوده هستند. در پناه این سیاست، یک جنبش زنده سازی کانسار برپا شد به گونه ای که آن مس و آهنی که در توپ ریزی و جنگ افزارهای ارتش کاربرد داشت از کان های ماسوله گیلان، آهن برای ساختن لوله تفنگ و ابزارهای جنگی از آن برونداد شد از کان های آهن «نانینگ» مازندران آهن زیادی بیرون آمد. کانسار رحمت آباد راه اندازی شد و گروهی نیز برای بررسی کانسارهای کردستان به سرپرستی مسیو ریشاردخان به آن استان روانه شد. امیرکبیر برای رسیدن به آرمان های خود در زمینه ی پیشرفت کار کانسارها کارخانه هایی از فرنگستان خریداری، پیشه ورانی به روسیه گسیل و به کارگماری آموزندگان فنی را از فرنگستان برگزید. و از این رهگذر از هیچ کوششی کوتاهی نکرد.

ج – گسترش کشاورزی :

ایمنی همبودگاه و نگهداشت حقوق کشاورزان، دو انگیزه پایه ای برای پیشرفت امر کشاورزی بود. امیرکبیر با برانداختن آیین کهنه ی «سیورسات» (فراهم آوری علوفه دام های سپاهیان از سوی دهوندان هر آبادی و روستا) و جانبداری از روستاییان، میزان تولید فرآورده های کشاورزی افزایش یافت. او به خودکفایی در امر کشاورزی بسیار باور داشت و چنین می اندیشید که هیچ مرزی نباید توانایی آنرا داشته باشد که ما را به انگیزه غذا زیر فشار بگذارد. او یادآور می شود که باید در خوزستان و دشت گرگان به بهسازی تخم و دانه، آبادی زمین های دست نخورده (بایر) و کشت گیاهان تازه دست یازید. سد سترک ناصری بر روی رودخانه کرخه ساخته می شود. سد رودخانه گرگان با هزار کارگر در کمتر از یک سال زیر نگرش یک مهندس ایرانی ساخته می شود. پل شوشتر برپا می گردد. بهسازی کاریزهای نُه گنبد یزد، ساختن سد در قم، به پایان رسانی کار جابه جایی آب از شمیران به تهران که نیمه کاره بوده به پایان می رسد. کشت نیشکر، گسترش پنبه آمریکایی و بسیاری از سازه های کشاورزی دیگر در چرخه ی صدارت امیرکبیر رخ می دهد و این در حالی است که شوربختانه گروهی در کشور ما تلاش می کنند تا تنها دو دستاورد امیرکبیر (دارالفنون و روزنامه وقایع اتفاقیه) را پررنگ نمود دهند تا بگویند امیرکبیر بیشتر یک منش (شخصیت) فرهنگی بوده نه سرهنگی ! (چون غرض آمد، هنر پوشیده شد !)

اما برجسته کوشش های امیر در راستای مسایل سپاهی و اقتصادی کشور نیز بوده است. تاریخ را باید بدون قیچی کردن (سانسور) بررسی و به آگاهی دیگران رسانید. قیچی کردن و دست بری تاریخ بهره ای ندارد جز اینکه شماری اندک و تهی مایه دستاوردهای امیرکبیر را در اندازه زدایش و ستردن پاژنام ها (القاب) پایین می آورند و این خود نیست مگر ستم و ناسزا بر بزرگترین منش ملی ایران.

امیرکبیر و پیشکاری های شهری، همبودین و بهداشتی:

امیرکبیر در این زمینه ها گام های بلندی برداشته است. مایه کوبی (vaccination) ، آبله را در سرتاسر ایران فراگیر و به آیین ساخت. ماتیکانی (رساله ای) در این زمینه از زبان انگلیسی برگردان و چاپ کرد و مایه کوبی را برای گشتاران (مسافران) تازه وارد به کرانه های مرزی و یا شهرها فرستاد. آفت دیگر، بیماری مرگبار وبا بود که جدای از ماتیکان هایی که در روزنامه ی وقایع اتفاقیه نوشته می شد، کتابچه و دفترچه هایی (هنجار درمان وبا) در زمینه ی چگونگی درمان این بیماری و راه های پیش گیری آن نوشته و میان کاتوزیان ها (روحانیون) و سرشناسان کوی ها و برزن های شهر پخش شد و افزون بر آن برای پاسداری از «ممالک محروسه» (فرنامی که از سوی قاجاریه به کشور ایران داده شده بود) از آلودگی وبا در مرزها، هنجار (قاعده) قرنطینه (quarantine، نگاهداری کسان گمان انگیز به بیماری . . . ) گذارده شد که گشتاران را چند روزی در آنجا نگه دارند و دودی بدهند و سپس روانه شان سازند. بنیانگذاری نخستین بیمارستان با توانش درمان ۴۰۰ بیمار و آماده به داروخانه ، گسیل پزشک به شهرها، گواهی درمان کردن به پزشکان ایرانی و گسیل آنان به شهرستان ها پس از آزمون های پزشکی و مبارزه با بیماری کشنده وبا ، دستور به پاک سازی گرمابه ها، سنگ فرش کوچه ها ؛ سامان دهی کم آبی تهران از راه روان ساختن آب رودخانه کرج به تهران و نوشتن قانونی برای پخش آب.

او با این کار به مردم آموخت تا برای رسیدن به دادِستان های خود، در آغاز ؛ این خودشان هستند که می توانند با بهکاری و نگه داشتن هماهنگ (نظم) و بزرگداشت و شکوهیدن به قانون های نوشته شده، انگیزه تباه شدن حقوق یکدیگر نگردند. ساختن بنای امام زاده زید، تیمچه (سرای اتابکیه) بازار امیر، میدان توپخانه، ساختمان سبزه میدان در تهران، بازار و کاروانسرای امیر که از نگرش دلگشایی و تازگی در تهران بی مانند بوده است همراه با یادمان های دیگر در اصفهان از دیگر دست یازیدن ها و گام های امیرکبیر است. چاپارخانه (پُست) را برپا داشت که هم پُست و هم رهنورد (مسافر) را از سویی به سویی دیگر می برد. دادن گذرنامه (passport) چاپی برای رهسپاری (مسافرت) و گردشگری ایران دادِستان پتّه (بلیط) دروازه برای رهسپاری از تهران و نگهداشت بی هراسی.

امیرکبیر همراه داشتن و ترابردن (حمل) سلاح های گرم را بازداشته کرد، گستره ی هرزگی، لوطی بازی، قمه کشی، باجگیری را که در شهرها، روستاها و میان راه ها رواگ داشت تا اندازه ای برچید و مهار آن را به دست قراولخانه سپرده شد و نیز پاژنام ها (القاب) دیوانی را زدود و به واژه «جناب» حتی برای خود بسنده کرد. امیرکبیر به ستیزه با نادرستی و باج سبیل (رشوه) خواری به پنداره فراگیر دربرگیرنده پیش کشی ها (وزیران و بزرگان می دادند و می گرفتند) درآمدها (دیوانیان می گرفتند) و سورسات لشکریان (نیازهای سپاهیان که پیش از ورود در جایی می گرفتند) که امیر همه را بازداشته کرد. آیین بست نشینی را نیز برچید که با چالش کاتوزیان رو به رو شد.

برخورد با جرم:

بازسازی های امیرکبیر، سازگان دادگستری ایران را در چند سو پوشش داد. بهسازی آستانه دین و آئین (محضر شرع) ، پایه گذاری دیوانخانه دادگرانه و رسیدگی و دادخواهی توده ها در برابر سازمان دیوانسالاری، آیین نامه ی نوین دادخواهی میهنگان کیشی (اقلیت های مذهبی) و برانداختن ناهنجاری های شکنجه بدنام (متهم) و بزهکار و تبه کار ، داوری میان درگیری ها و ستیزه های توده ها و رسیدگی به جرم در چرخه ی امیرکبیر به کوشندگان (مجتهدان) و دانشمندان کیشی و کوشندگان بزرگ نیک  نام سپرده شد

سیاستگزاران دوره ی قاجاریه (امیرکبیر) بخش بیست و ششم

امیرکبیر و امور فرهنگی :

امیرکبیر  را باید پایه گذار فرهنگ نوین ایران دانست ؛ زیرا او به میانگی زنده سازی روزنامه وقایع اتفاقیه و پایه گذاری مدرسه دارالفنون ؛ چاپ و پخش کتاب های گوناگون بهداشتی و شگردی، گسیل دانشوران به فرنگستان و کارگماری آموزندگان اتریشی و ایتالیایی، به راستی ردپایی از آرمان ها و آرزوهای «به خواهانه» خود را نمایان ساخت و تا آنجا که شدنی بود در چاپ و پخش ماتیکان های (رساله های) سودمند دانشی و فرهنگی و بهداشتی کوشید. او چند چرخه نگاره و ره نامه جغرافیای ایران و پنج خشکانه (قارّه) جغرتفیای ایران و پنج خشکانه گیتی و یک نگاره گیتی نما را چاپ و پخش کرد. به پشتکار و تلاش امیرکبیر کتاب هایی در زمینه تاریخ گیتی ؛ از زمره تاریخ ناپلیون بناپارت و کتاب نظام ناصری؛ گردآوری بهرام میرزا قاجار و نیز ماتیکان هایی (رساله هایی) در زمینه بایستگ مایه کوبی پادآبله و جز اینها چاپ و بخش شد.

هم چنین برپایی چاپخانه، دستور برگردان کتاب های دانشی، برخورد گوناگون با چامه و چامه سرایی . . . از دیگر پیشکارهای هوشمندانه امیرکبیر می باشد. نوشته شده های روزناممه وقایع اتفاقیه (رویدادهای شهرهای ایران و کشورهای برون مرزی، برگه پیشامدها و …..) پیشتر به گستردگی نگاشته شد. بدین روی امیرکبیر در زمینه روزنامه، سازه ای استوار کرد که پایدار ماند و به گفتاری دیگر؛ روزنامه رسمی ما که کارگزار پخش آن، وزارتخانه وابسته است. دنباله روزنامه وقایع اتفاقیه است. اما از اینکه میرزا صالح شیرازی/کازرونی نخستین روزنامه نگار ایران و ایرانی بوده، جای گمانی نیست. اما بی گمان نخستین روزنامه ی سازمند و بسامانی که به دستور امیرکبیر برونداد شده است همین روزنامه وقایع اتفاقیه است که به دستور امیرکبیر پخش شده است.

پدیدآوری ارتش نوین :

پیشتر در این زمینه، پردامنه نگاشته شده است.

سازگان دروندادی (اطلاعاتی) و بی هراسی (امنیتی) :

پنهان نگاری و دروندادی تا اندازه گسترده ای گسترده و سازمند بود. امیرکبیر گماردگان بسیاری گماشته تا گزارش های بسامانی از آنچه در شهرها و شهرستان ها و سامانه های کشوری و لشکری ؛ بلکه سفارتخانه های برون مرزی می گذشته است سرراست برایش بفرستند. سازگان دروندادی امیرکبیر در سه راستای بنیادین کار می کرده است :

۱ – پیام گیری از رخدادهای شهرها و شهرستان ها و تلاش های پیشکاران کشوری و لشکری – به ویژه برای جلوگیری از رشوه گیری و نیز از درازدستی های مالیاتی و دستبرد به حقوق لایه های روستایی.

۲ – گزارش رخدادهای شهری – به ویژه از نگرش دهناد (نظام) و بی هراسی همگانی.

۳ – دیدبانی از کنشگری و جنبش های سفارتخانه های برون مرزی.

سیاست های مالی امیرکبیر:

کاستن هزینه های دولت، از برنامه های سخت امیرکبیر بود. او گروهی از مستوفیان (کسان دریافت کننده مالیات) را زیر نگرش مستوفی الممالک آشتیانی (وزیر استیفا) سازمان داد از سوی این گروه پس از رسیدگی های لازم ، کمبود درآمدها در برابر هزینه های پیوسته (مستمر) یک میلیون تومان برآورد شد. امیرکبیر برای پایان دادن به این آشفتگی و چالش های مالی و همسنگ ساختن درآمدهای گنجینه (خزانه) دستور داد به برازندگ (تناسب) از حقوق و ماهیانه (مقررّی و مستمری) کارکنان دولت کاسته شود و این کنش را از حقوق خود گرفته تا کوچکترین پیشکار به کار بست و افزون بر آن ، ماهیانه های سنگین شاهزادگان ، کاتوزیان، سادات و سرجنبانان را برید و برای خود شاه، ماهیانه ای نزدیک به دوهزار تومان گزینش کرد. برنامه های دیگر امیرکبیر سازمان دادن به درآمدها بود. او مالیات های پس افتاده فرمانروایان شهرستان ها و خوانین بومی را گرفت و زمین های کِشته را از نو مورد ارزشیابی قرار داد؛ زیرا آخرین بار ۸۰ سال پیش از آن در زمان کریم خان زند، زمین ها را ارزشیابی کرده بودند و از آن گاه، دگرگونی چشمگیری در بهای زمین و دیگر دارایی های جا به جا شدنی (منقول) رخ داده بود.

بهسازی امور اداری :

امیرکبیر در راستای بهسازی های اداری که بدون کنش به آن چگونگی آشفته ایران سر و سامانی به خود نمی گرفت، گزیرش گرفت تا سازمان های اداری کشور را که دستخوش پوسیدگی و آشفتگی بود بهسازی نماید. نخستین پوسیدگی اداری خرید و فروش پایه ها و جایگاه ها و فرمانروایی شهرستان ها و استان ها ، دامنه ها و سامان های گسترده ایران بود که با یک پیشکش و ارمغان به سود کس سودبر (ذینفع) پایان می یافت. امیر این آیین و هنجار را از بیخ و بن ریشه کن ساخت و پایه واگذاری جایگا ها را بنیان شایسته سالاری، کارایی، توانایی و از همه برتر سزاواری کسِ خواستار گذاشت هرچند که پس از مرگش آش همان و کاسه همان. به گونه ای که در پایانه های پا دشاهی ناصرالدین شاه کار مالیه ایران به آنجا کشید که پست ها و جایگاه را دستخوش فروش ویژه (حراج) کردند و هر کس خواستار هر جایگاهی بود در برابر مبلغی نشانزد (معین) به وی می سپردند.

امیرکبیر که رگ مردانگی میهنی ناموس پرستی ملی بسیار تندی داشت به میانگی گماردگان ویژه خود، پیوندها و وابستگ دولتمردان، وزیران و درباریان با نمایندگان سیاسی انیرانی در ایران را زیر دید نگرش خود داشت. او پوست کنده به کارگزاران و گماشتگان دولتی دستور داد تا از هر گونه آمد و رفت و پرماس (تماس) با کارگزاران برون مرزی، جز پیشکاران وزارت امور خارجه، پرهیز جویند. از دیگر گام های امیر، گزینش کار و بارها و اندازه حقوق و ماهیانه هر پیشه و پیکار بی امان با تن آسایی و کاهلی کارمندان دولت و جلوگیری از رشوه خواری؛ بهسازی سامانه چاپارهای دولتی به گونه ای که آماده ترابری بار و بسته های پستی به دورترین جاهای کشور گردد. پاسدارخانه در گذرگاه ها و راه ها برای پاسبانی و نگهداری چاپارها و بار و بسته های پستی، برپایی دوره ی پاسبانی و آگاهی در پایتخت وارسی ژرفگرانه بر کنش های کارکنان بلندپایه دولت ، فرمانداران شهرها و استانداران استان ها از گام های استوار امیرکبیر بوده است.

امیرکبیر و امور کیشی و آیینی :

امیرکبیربا کهنه پرستی به پیکار بر می خاست و با برخی نوآوری های (بدعت های) ساختگی ستیز می کرد. شکیبایی کیشی و پشتیبانی از دادِستان های میهنگان (minority = اقلیت های مذهبی) نیز از پایه های سیاستش بود تا جایی که آنان را به پیشکاری های دولتی گماشت و درون کنشگری شهرآیینی کرد. او در پی بهسازی روضه خوانی برآمد. وی نسبت به کاتوزیان ها با بزرگداری ویژه ای برخورد می کرد و چنانکه پیشتر نیز نگاشته شد میرزا ابوالقاسم پیش نماز آدینه تهران ، از زمره کاتوزیانی بود که به تندی با امیر برخاست و بسیاری از کاتوزیان دیگر را در این راستا با خود همراه ساخت.

امیرکبیر و دیدگاهش در امر داوری :

در چرخه ی قاجاریه رسیدگی به زمینه های داوری همبودگاه به دو آرایه انجام می گرفت : ۱ زمینه هایی که به سرپیچی از دستورات فرمانروایی وابسته می شد در دادسرایی (محکمه ای) زیر نگرش کارگزاران دولتی چون کلانتر یا رئیس شهربانی (نظمیه) مورد رسیدگی قرار می گرفت که به این داسراها «محاکم عرف» گفته می شد. و فرمان برونداد شده دراین دادسراها به میانگی گماردگان فرمانروایی انجام می گرفت. در این سان (حالت) بالاترین بن مایه (مرجع) شخص شاه بود که بزه های برجسته و کرامند و یا اینکه ناگشودنی را نزدش مطرح می کردند. ۲ مردم برای گشایش دشواری های خود در زمینه های مرده ریگ (ارث) پیوند زناشویی ، جدایی، داد و ستد، چالش های خانوادگی و دیگر امور روزمرگی به کاتوزیان بازگشت (مراجعه) می کردند و پیرو دیدگاه های آنان بودند. کاتوزیان ها در دادگاه های زبانزد به دادسراهای کیشی (محاکم شرعی) به امور مردم رسیدگی می کردند که البته میان این دو دادسرا (محکمه) هیچ گاه مرز مو به مو و تیزنگری وجود نداشت. به بیان دیگر کار داوری در دست دو سامانه جداگانه بود ؛ یکی محضر شرع و دیگری دیوانخانه. دادسرای شرع به امور و کشمکش های کیشی (شرعی) رسیدگی می کرد که گواهمند (مستند) آن پایه های فقه اسلامی و سرپرستی آن با فقیهان و مجتهدان بود که نماینده جایگاه دینبران (روحانیت) به شمار می رفتند. اما دیوانخانه به کارهای عرفی می پرداخت و در دست کارگزاران دولت بود. در شهرستان ها فرمانروایان زمان، همان کار را نیز به گردن داشتند. هرچند که فقه اسلامی گردآوری نشده بود و فرمان های گوناگون روان بود اما هنجارهای فقهی پایه نیرومندی داشت و گستره اش گسترده بود و این در حالی بود که واژگونه گردش کارها در دیوانخانه پیرو خوگیری های روزمرگی بود و چنبره اش بسیار اندک. از این روی در یک چنین سامانه ی داوری، کاستی های برجسته ای وجود داشت و مرز بین «شرعیات» و «عرفیات» همیشه بازنشناخته بودو برخورد بین این دفتر شرع و دیوانخانه پرهیز ناپذیر بود. اما روی هم رفته می توان گفت که کارهای دادِستانی (حقوقی) در دادسراهای شرعی و کارهای کیفری در دیوانخانه رسیدگی می شد که البته استثناء نیز زیاد بود.

از دادسرای شرع دستورهای ناسخ و منسوخ (ویژگی نشانه های قرآنی که یکی دیگری را نسخ و یا نابود می کند) فراوان برونداد می گشت و کارگزاران دیوانخانه خیلی کمتر از فقیهان مرز قانون را می شناختند و سرانجام کار دادرسی و داوری بایسته و به سزا در هر دو سامانه داوری دستخوش رای یکای (فردی) بود که رای یکای نمی تواند پاسدار دادگری باشد. توان مینوی دادسرای شرع از اینجا سرچشمه می گرفت که پایه اش بر آیینی نهاده شده بود و داوران آن کاتوزیان بودند. توانش دیوانخانه از آنجا مایه می گیرد که نماینده توانمندی فرمانروایی بود و افزون بر این، چاره داری و توان اجرای دستورهای برونداد شده از سوی دادسرای شرع را به پیمان داشت. بماند که یک رویه دادگری سازمند، و نبود داسرایی برتر از دادسرای دیگر انگیزه های دیگری بودند که کارهای دادگری را به گونه فراگیر و کار دادرسی سزا به گونه گزیده (اخص) آشفته و پریشان می ساختو هنجار داوری در چرخه ی قاجاریه سر و سامانی نداشت. کسان دارنده نام و نشان، دارایان و یا وابسته به سامانه فرمانروانی رشوه می گرفتندو اما پایه های برجسته سامان میرزاتقی خانی این بود که فرمانروایی نماینده ی توان سیاسی در داوری و کارهای حقوقی ورود پیدا نکنند خواه آن جایگاه داوری دادسرای شرع باشد و یا خواه دیوانخانه عرفی در سال ۱۲۶۷ نام دیوانخانه به (دیوانخانه عدالت) دگرگون می شود که رئیس آنرا (وکیل دیوانخانه) می گفتند که نام آن یک پنداره (مفهوم) تازه ای بود.

میرزا احمد خان (از بستگان قائم مقام) به کار آن گمارده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *