((ریگستان اسلامی و گواه امثال))
پیش کش به جناب پرفسور حیدر عرفان
۱_«یَخْنی»:دست بر دنبه ی بریان زن و یخنی بگذار/ سخن پخته همین است؛نصیحت بشنو!
و: ور کُماج گرم و یخنی داری اندر توشه دان/ گر پیاز کُنده در انبان نباشد؛گو مباش _بسحاق اطعمه
«نُخْری» : (فرزند نخست)
بر او بر دلش هم بدین بُد گران/ که نخری بد آن پاک روشن روان _شمسی
«لِیوه»:(دیوانه، هرزه گو ،هرزه گرد ووو)
بی درد و نا تنگ( نا اهل) و تنگی(گدا) و لیوه اند/ و آن درد کو؟ که خبر، از درد ما شوید _یحیی کاشی
«گِزَر»: گزر و شلغم و چُنْدُر، کلم و ترب و کدو.
تره ها رُسته تر و سیر بسان زنگار.
و: پیوسته هم از کدوی و شلغم از حِکه(خارش، اگزما) پی گزر تراشی؟_ نعمت خان عالی.
«کَلونده»(کَلمنده): میل کلونده که دارد که مبارک بادش/ بخت فیروزه که افتاد ز غیبش به کنار. و:
داروغه هندوانه و سرده(جایگاهی چون کدخدا)خیار سبز/ کلونده شد محصَل(به دست آمده) و بدران(سبزه)گزیر گشت_ بسحاق اطعمه
«قَفا»(پشت، پشت سر) و (با تشدید«ف» در گفتار بندرریگی یعنی پشت گردنی زدن به کسی برای خوار داشت او).
بدی در قفا عیب من کرد و خفت/ بتر زآن قرینی(همنشینی) که آورد و گفت_سعدی
«فَرَنْگ»(اروپای امروزی) : یکی گفتش ای یار شوریده رنگ/ تو هرگز غزا(نبرد با دشمن کیش) کرده ای در فرنگ؟_سعدی
«فَراخ»(گشاد): به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/ که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار _سعدی
«غَربال»(آرد بیز ،خاک بیز، سرند):
نصیحت همه عالم چو باد در قفس است/ به گوش مردم نادان و آب در غربال. _سعدی
«عَریش»(سایبان، کومه ووو):
در عریش او یکی زایر بیافت/ کاو به هر دو دست خود زنبیل بافت. -مولوی
«ظَلال»(سایه بان): آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی/ آمده مجموع در ظلال محمد(ص)- سعدی
«طاقچه»: طاقچه قدر او طاق سپهر بلند/ باغچه ی بزم او باغ بهشت برین. _سلمان ساوجی
«صحرا»(بیابان، دشت و دمن) و «صحرایی» (در گفتار بندرریگی روستایی است):
بتابید صحرا و هامون و دشت/ تو گفتی که آتش از او درگذشت. _فردوسی
«شال»: زآنکه بشناسند بزازان زیرک روز عرض/اطلس رومی ز شال و ششتری(شوشتری) از بوریا.-سنایی
«شاتور(ساطور): به دشت جانوری خار می خورد غافل/ تو تیز می کنی از بهر قتل او ساطور.-ظهیر فارابی
«زاره»=زاری(در گفتار بندرریگی: عَرعَر خر):
هزار زاره کنم نشنوند زاری من/ به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم _دقیقی
«رَخت»(تن پوش اثاثه):
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست/ چون رخت آنِ توست به یغما چه حاجت است؟-حافظ
«دَیوث»: چون سبب کردی کشیدی سوی خویش/ مثل آن را، پس تو دیوثی ز پیش.-مولوی
«خابیه»(خمره):
چون جانهاشان برکند، خونشان ز تن بپراکند/ آرَد به فردا افکند در خسروانی خابیه. _منوچهری
(خسروانی خابیه: خمی است که برای شراب خسروانی به کار می رود)
«چول»(خراب، بیابان خمیده، نره):
بار غم بس که بر من فکندی/ پشت من چول گشته چون چوگان.؟؟
«جِنازه»: ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری/ شادی مکن که بر تو همین ماجرا رسد.- سعدی
« تورَه»:تنها من و یک شهر پر از خشم و تو با من/ شیری و یکی دشت پر از روبه و توره.-قطران
«پُف» (آماس، فوت، هُف …):
کاین چراغی را که هست او نور دار/ از پف و دم های دزدان دور دار.- مولوی
«بر»: درون ها تیره شد، باشد که از غیب/ چراغی بر کند خلوت نشینی.- حافظ
(“بر” با فراگویی های گوناگون معناهای گوناگون دارد)
«اُشتر»:اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب/ گر ذوق نیست تو را؛ کج (کژ) طبع جانوری.- سعدی
«آخُره»: تیغ زنان می رسد خسرو انجم ز شرق/ کاو همه شب در رمید ز آخره ی کهکشان.- عزیزالدین شیروانی
با آرزوی سالی پربار.
حسین جواهری
بهار ١٣٩٩