(دبیرستان سعادت بوشهر؛ در«برشی» از زمان)

(حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد؛                        زمانه را قلمی، دفتری و دیوانی)

در مورد دبیرستان کهن و «بنام» سعادت بوشهر، حرف و حدیث های اندک از بسیار ، رقم خورده و شاید این نوشتار ، همان مصداق بارز «تعلیم ادب و حکمت در محضر لقمان» باشد اما آنچه که از تقریرات فردی که پنج سال اولیه متوسط خود را با فراز و فروهای فرهنگی در این دبیرستان گذراده مستفاد می شود مربوط به بازه ی زمانی پاییز سال ۱۳۳۱ تا بهار سال ۱۳۳۶ خورشیدی است. این تقریرات ، متضمن نکاتی است که به احتمال قریب به یقین برای فرهنگ دوستان در خور توجه است. از این قرار که بدون درنگ، پس از پایان شش ساله ابتدایی در، دبستان منوچهری بندرریگ، به شرح که در زندگینامه ام رقم خورده و در هفته نامه نصیر بوشهر درج شده است ، در کلاس اول شعبه (ج) دبیرستان سعادت بوشهر ادامه تحصیل دادم. در این برهه زمانی، معدودی از دبیران محترم، در چنبره گرایشات جبهه ای و حزبی –بویژه حزب پیشگام «توده» آن زمان، سرگرم ترویج آرمان های حزبی خود بودند. اما خوشبختانه این دل مشغولی دبیران مانع از ایفای وظیفه معلمی آنان نبوده و هیچ گاه برخوردهای فیزیکی و یا حیثیتی – که همیشه ناشی از جزمی بودن فکری است – دست کم به فضای تعلیم و تربیت آن روز نمی انجامید.

در سال اول متوسطه؛ تنها و تنها یک دبیر لیسانسیه (بلکه اولین لیسانسیه شیمی) به نام «قاطان» (شهروان) داشتیم که انصافاً نمونه بارز یک معلم مسلط و در عین حال بسیار شکیبا و هم او بود که با شیوه تدریس خود مرا به درس شیمی علاقمند ساخت که این را در جای دیگر و در یک مصاحبه بیان داشته ام. زحمات این فرد در نزد خدای سبحان مأجور باد! که «من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبدا» (گفتنی است که زنده یاد فیلسوف روانشاد در دهه های پیشتر شیمی علمی را عهده دار بوده واکس و صابون و در این مایه ها تهیه می کرده است که در زمان خود بسیار ارزشمند بوده است) سایر دبیران دیپلمه عموماً در حد بضاعت و توان علمی خود تلاش های بی دریغ می کردند که از این بابت سعی شان مشکور باد!

اما فرض ذمه خود می دانم که از علاقه و احاطه زنده یادان «عبداله شهابی» (دبیر عربی و فارسی) و به تعبیری یک «ادیب» و نیز «علیباش افضلی» و به ویژه «سیدحسن احمدی» – دبیر زبان انگلیسی به مدت پنج سال متوالی – سپاس       ویژه داشته باشم و این در حالی است که تا پایان سال پنجم متوسطه طبیعی (خرداد ماه ۱۳۳۶) یک دبیر لیسانسیه زبان انگلیسی نداشتیم. گفتنی است که آقای «فیروزمند» قبل از طی مدارج تحصیلات آکادمیک ایران و خارج از کشور و تدریس زبان تخصصی در دانشگاه شیراز؛ مترجمی توانمند و در زبان محاوره ای ممتاز بودند. چیزی که هست، همدوره های ما افتخار استفاده از محضر ایشان را پیدا نکردند. شوربختانه رژیم کودتا وجود سه تن از دبیران کلاس اول (دبیر تاریخ، جغرافیا و طبیعی)، دبیر ورزش و دبیر انشای سال اول ما را برنتافت و به خدمت آنان در فرهنگ خاتمه داد.  اولی جذب بانک خصوصی، دومی راننده یک شرکت و سومی جذب بازار سوداگری شد!

دو اشکال ناظر بر روند تحصیلی مان در سال اول بود؛ یکی تغییر مدام برخی دبیران به مقتضیات اداری به طوری که در ازای یک سال تحصیلی سه دبیر علوم طبیعی و بهداشت ما دچار تغییرات شدند. دیگر اینکه تدریس دروس نه چندان مرتبط با هم توسط یک نفر بود. (مثلاً درس هندسه و دینی که هر دو نیاز به تخصص نسبی دارند) و این بار گرانی بود کشیدن به دوش. مضافاً اینکه برخی مسئولین دوایر فرهنگ ، عهده دار تدریس هم بودند که طبعاً زیان هایی براین کار مترتب بود که بدون شک کمبود دبیر، چنین شرایط اجتناب ناپذیری را ایجاب می کرده است. افزون بر این، اشکالات دیرآغازی سال تحصیلی و زود پایان پذیری سال تحصیلی بود به طوری که به خاطر ندارم در طول پنج سال تدریس، کتابی به پایان رسیده باشد که در دراز مدت در مقایسه با مناطق دیگر زیان آور بوده است. البته این اشکال بزرگ ناشی از شرایط آب و هوایی بوشهر (شرجی) و نبود امکانات سرمایی در آن زمان بود به طوری که تنها در دفتر دبیرستان یک بادبزن برقی سقفی وجود داشت و آن هم با نارسایی برق آن زمان.

          آغاز سال تحصیلی ما، در کلاس دوم مقارن بود با انتصاب فردی بسیار فعال (زنده یاد مرتضوی) در رأس اداره فرهنگ بوشهر و نیز متعاقب بود با کودتای ننگین و تا ابد جبران ناپذیر بیست و هشتم امرداد ۱۳۳۲ که تاکنون تبعات زیانبخش آن دامان ملت ایران را رها نکرده است. اما تنها ره آورد ناخواسته و به نحوی توفیق اجباری حاصل از این کودتا (ساقط کردن دولت ملی دکتر مصدق) ؛ اعزام تعدادی دبیران لیسانسیه با گرایش های مختلف فکری با رژیم سابق به بندربوشهر بود. از جمله آقای منعمی، شاگرد اول رشته ریاضی دانشسرایعالی (بعداً استاد دانشگاه های آمریکا) برای مدتی کوتاه و پس از فرا خواندن ایشان به شیراز و استفاده از وجودشان در سطح بالاتر دروس ریاضی و متعاقب آن اعزام زنده یاد «رجبی» دبیر بسیار دانای ریاضی و در عین حال آگاه به مسایل اجتماعی و سیاسی آن روز با طبعی بسیار نقاد. بدین ترتیب می توان گفت که نامبردگان، پیشکسوت ترین دبیران لیسانسیه اعزامی به بوشهر بوده اند. توضیح تکمیلی اینکه دروس ریاضی کلاس های چهارم و پنجم علمی آن روز دبیرستان سعادت، الزاماً توسط زنده یاد «نورالدین امامی» لیسانسیه فیزیک در سمت ریاست فرهنگ بوشهر صورت می گرفت.

          از دیگر دبیران تبعیدی؛ زنده یاد عزیزاله احقری لیسانسیه فیزیک و شیمی و در عین حال ادیبی برومند و خوش قریحه که با بیان ادیبانه  و مخملین خود افاده کلام می کرد و حتی اگر تذکری به یک دانش آموز اجتناب ناپذیر بود آنرا با بیانی که حفظ شأن و منزلت دانش آموز را به همراه داشت ادای مقصود می کرد. هنگامی که تا حدی آبها از آسیاب افتاد و آتش خشم رژیم فروکش کرد بعد از پایان سال تحصیلی به تهران منتقل و سر از فضای انجمن معلمان علوم تجربی کشور بیرون آورد و از این بابت جای خوشوقتی است که از وجودشان در مقیاس کلان تری استفاده شد. در مورد ذوق ادبی ایشان هنگام تدریس می توانم این خاطره را بیان کنم که روزی در سال ۱۳۴۳ هنگامی که می خواست مبحث «صوت» را از صدای رادیو ایران تدریس کند، مطلع سخن خود را با عبارت « نوای جان ساز و یا ناله جان سوز ! » بیان داشتند. جالب است که برای حسن ختام و شادی روان زنده یاد احقری، بیتی را که دانش آموز خوش ذوق بوشهری گفته بودند شاهد آوردم.

(فیزیک احقری وار نیکو بود ؛      فیزیک های …… احقری وار نیست !) تا به صورت تعریض قیاس مع الفارقی را بیان کرده باشد. کسانی که آشنایی مختصری با تاریخ ادبیات فارسی داشته باشند می دانند که عنصری بلخی ، دو بیت زیر را در مورد رودکی سمرقندی سروده است:

( غزل    رودکی وار    نیکو   بود ؛                  غزل های من رودکی وار نیست.

اگر چه بپیچم به باریک «وهم» ؛                    بدین پرده اندر  مرا  بار نیست. )

اینجانب نیز با پرده پوشی و رعایت حفظ النسب، در این مورد ورود بیشتری پیدا نکرده، بلکه از مفصل این باب (نکته) مجملی گفتم؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل و چون سخن در مورد معلم فیزیک بود، بایستنی است تا اشاره ای داشته باشم به یک دبیر فیزیک به نام زنده یاد « مهندس صمدی » که یک سال قبل از آقای احقری فیزیک های کلاس دوم به بالا را تدریس می کرد که شوربختانه به هر علتی در اثر درگیری لفظی با یکی از اجامرد اوباش در یکی از خیابان های پر رفت و آمد و معروف تهران با همه تنومندی به ضرب اسلحه سرد از پا در می آید که روانش شاد!

مختصر کلام اینکه ما ، در سال تحصیلی ( ۳۳ – ۳۲ ) از وجود تعداد متنابهی از دبیران لیسانسیه برخوردار بودیم : رجبی، احقری، طهمورثی ( فردی بسیار موقر، شیک پوش با بیانی شاعرانه و طبعی حساس (دبیر طبیعی و بهداشت) )، بیگلر بیگی فرد دبیر شیمی (و بعدها استاد دانشگاه تبریز). دروس عربی و دینی ما نیز به عهده زنده یاد شیخ محمدحسین اسکندری با تحصیلات حوزوی بود که ایشان نیز به درجه استاد تمامی دانشگاه شیراز رسیدند. دبیران سایر دروس عموماً مسئول دوایر اداره فرهنگ بودند از جمله زنده یادان: یزدانی و حیدریان که تلاش خود را در تفهیم مطالب ملحوظ می داشتند و نیز سایر دبیران دیپلمه دیگر. اما ذکر یک نکته را در اینجا ضروری می دانم که تدریس دستور زبان فارسی معروف به پنج استاد ( همایی، بهار، قریب، فروزانفر و رشید یاسمی ) در کلاس های دوم و سوم امری تخصصی بود که اجباراً به عهده اهلش سپرده نمی شد و باید قبول کرد که وجود ناقص بهتر از عدم محض است. صرف نظر از سال چهارم، دروس ادبیات در طول این پنج سال به عهده لیسانسیه های دیگر ( از جمله حقوق، زبان فرانسه و تاریخ و جغرافیا ) محول می شد که بدون تردید، تبعات این کار در دوره ی کنکور خودش را نشان داد و آن سال ۱۳۳۷ بود که برای شرکت در کنکور رشته های تخصصی ابتدا باید در کنکور عمومی زبان انگلیسی و پارسی توفیق حاصل می شد. بودند دوستانی که در میان ما از استعداد خوبی برخوردار بودند اما در سال اول کنکور به علت همین منقصت توفیق حاصل نکردند.

در سال سوم ( ۳۴ – ۳۳ ) زنده یاد مسعود ( لیسانسیه معقول و منقول آن روز و الهیات و معارف اسلامی امروز) به جمع دبیران لیسانسیه شیمی، ریاضی و طبیعی ما ملحق شدند که انصافاً قوه تفهیم قوی داشته ؛ برخی اشعار الفیه ابن مالک را که به عنوان کتاب سبوطی در سطح ادبیات عرب در حوزه های علمیه تدریس می شود همراه با تجزیه و ترکیب برخی اشعار مسوب به علی (ع) به ما می آموختند ؛ روانش شاد !

جالب است که معلم فیزیک ما، در سال سوم، آقای نصراله سفیدبخت بودند که در سال دوم درس تاریخ ما را تدریس می کردند. ایشان در گذشته شاگرد استاد احقری در دانشسرای کشاورزی شیراز بوده اند و با توجه به حافظه بسیار قوی که داشتند گاهی با استفاده از ساعات درس رسم و نقاشی؛ درس فیزیک سوم را به نحو شایسته ای تدریس می کردند و سال بعد به دانشکده کشاورزی شیراز ورود پیدا کرده و تا لا به مقام استادی همان دانشگاه رسیدند.

سال چهارم متوسطه ( سال تحصیلی ۳۵ – ۳۴ ) اولین سالی بود که کلاس چهارم علمی آن دوره برچیده و به جایش رشته های ریاضی، طبیعی و ادبی دایر شد. در این سال به جمع دبیران لیسانسه ( ریاضی، شیمی و طبیعی ) سال قبل ما یک دبیر لیسانسیه فیزیک ( آقای اسماعیلیان – که سال بعد به سازمان نقشه برداری کشوری منتقل شدند ) و یک دبیر لیسانسیه ادبیات به جمع دبیران ما پیوستند که تا لحظه نگارش این گزارش ، استاد دانشگاه هستند و این شخص آقای آل عصفور بودند. شیوه تدریس و تسلط عمیق ایشان بر ادبیات عرب و فارسی، زبانزد همگان بود و تأثیر به سزایی در علاقمندیم به درس ادبیات و اندکی رشحات قلم داشته است . ایشان علاوه بر تدریس گلستان سعدی در حد کتاب های شرح گلستان امروزی ( خزایلی و خطیب رهبر ) ، تدریس دروس تاریخ، جغرافیا و علوم اجتماعی سال چهارم ما را نیز عهده دار بودند و سال بعد به شیراز منتقل و ما را از افاضات فیض خود بی بهره ساختند ( خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود)

متأسفانه در آغاز سال پنجم طبیعی ( ۳۶ – ۳۵ ) دبیران لیسانسیه ما در ابتدا فقط شامل شیمی و طبیعی بود . اما برای اولین بار یک دبیر لیسانسیه تاریخ و جغرافی ( آقای ایرج کشمیری زاده ) به جمع دو دبیر لیسانسیه دیگر اضافه شد که علاوه بر تدریس دروس اختصاصی خود ، کتاب مفلق «کلیله و دمنه» را نیز به عنوان درس فارسی تدریس می کردند و بعد از مدتی آقای ابطحی (رییس فرهنگ وقت ) لیسانسیه حقوق این تدریس را به عهده گرفتند. در سال پنجم درس فیزیک ما به عهده زنده یاد یداله پیمانی بود که بعد از مدتی به سمت استادیاری فیزیک نایل شدند. برای حل برخی مسائل جدید کتاب چند جلسه ای زنده یاد دقیقی لیسانسیه فیزیک از شیراز به عنوان دبیر مهمان به بوشهر اعزام شدند. با انتقال زنده یاد رجبی دبیر ریاضی ما به شیراز، بعد از مدتی بعد از شروع سال تحصیلی و محروم بودن از معلم ریاضی، جوان تازه دیپلم ریاضی گرفته ای به نام  «مجاب» از شیراز عازم شد که البته ایشان نیز به مقام استادی هنرسرایعالی رسیدند و اندکی بعد به دیار باقی شتافتند که روانش شاد !

مدیریت و نظامت دبیرستان به ترتیب به عهده ی زنده یادان بلادی و دوانی بود. اگرچه گاهی این دو بزرگوار در نحله بیان و رفتار تفاوت ماهوی داشتند اما این تفاوت آسیبی به کلیت اداره مدرسه نمی رساند. مضافاً اینکه عمده دانش آموزان از فرهنگ و ادب فاخر و والای بوشهری برخوردار بودند و من شخصاً به یاد ندارم کمترین تعارض و برخورد ناخوشایندی بین دانش آموزان به وجود آمده باشد بلکه هر کس سر در لاک خود داشت. کمبود و نارسایی های ملموس سال پنجم انگیزه ای شد تا هوا را پس دیده و برای سال ششم سرنوشت ساز، به اتفاق سه نفر از دوستان قدیم و ندیم خود در شیراز ثبت نام کنیم. با همه این جذرو مدها ، برونداد پنج سال تحصیلی ما در دبیرستان سعادت که بلافاصله در سال ۱۳۳۷  از رشته ششم طبیعی وارد دانشگاه شیراز و تهران شدند عبارت بود از : محمود فرخنده پی و اولین مهندس کشاورزی از بوشهر. علی برازجانی اولین لیسانسیه شیمی بوشهری و خود این جانب در رشته شیمی. در رشته های ریاضی و ادبی مربوط به همان دور، اساتید : گیتی زاده (رشته ریاضی) ، حمیدی، برازجانی، زنگویی ، برادران بلادی که همگی بی نیاز از معرفی این جانب بلکه طاووس به هندوستان بردن است.

در پایان این جستار ، برای همه بزرگوارن کادر آموزشی، اجرایی و دفتری زیر از خدای رحمن طلب آمرزش می نمایم:

اشراقی، برهانی، بوشهری، بیضایی، توحیدی، ثقفی فر، حیدریان، دانش، زیارتی، سیار، عبدالرحیم، علم بلادی، غلامعلی، غیاثی، فرهی، قائمی، مجد، مدنی، مریخی، مشکین قلم، موافق و …..

شیراز : حسین جواهری ( مدرس بازنشسته شیمی )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *