« سیاستگزاران دوره ی قاجاریه »

حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله) – بخش اول

الف – زادروز ؛ زادگاه و تبار پدری:

محمد ابراهیم ؛ سپس حاجی ابراهیم، سومین پسر حاجی هاشم «واحد العین» در سال ۱۱۵۸ ه.ق. در شیراز زاده می شود. پدربزرگ محمد ابراهیم که محمود نام داشته، از بازرگانان بنام و توانگر شیراز بوده است. حاجی ابراهیم، از دودمان هاشمیان قزوین و از کلیمیان تازه مسلمان (نودین) شده ای بوده که  به شیراز کوچیده اند و به بازگفتی در شیراز با خانواده ی حاجی قوام الدین حسن شیرازی (ستایش شده ی حافظ) و وزیر شیخ ابواسحاق اینجو، از راه همسرگیری، پیوستگی (وصلت) پیدا می کنند و پس از زمانی، دودمان او به حاجی قوام الدین باز شناخته می شود. و بدین گونه باید گفت که حاجی ابراهیم از نوادگان دختری این دودمان است. و نیای اعلای وی «ملا آشر کلیمی» است. برخی بر این باورند که این داوش جای درنگ داشته و قوامی ها برای لاپوشانی تبار یهودی خود، پشت این نام پنهان شده اند و این حاجی در اصل حاجی قوام الدین تمناچی ((کسی که پس از گرفتن باج و خراج از کالایی بر آن مهر و نشانه ی ویژه می زده است)) بوده است.

حاجی محمود، در پایان چرخه ی صفویه، مسجد و مدرسه ای به نام «هاشمیه» در «بالاکفت» (بالا کند) شیراز بنیاد می نهد و املاکی را نیز بر آنها واگذار می نماید (وقف می کند) پس از مرگ حاجی محمود؛ پسرش (حاجی هاشم) در آشوب اشرف افغان به سمت کدخداباشی (کلانتر باشی) کوی و برزن های شیراز گمارده می شود. او به بازگفتی در سال ۱۱۶۰ ه.ق. به فرمان نادرشاه از یک چشم نابینا (واحد العین) می گردد. برخی نیز گفته اند که «سِر جان ملکم» بر پایه گفتار محمد خان پسر حاجی ابراهیم گفته است که گویا نیای او به انگیزه پیری، نابینا گشته است. در تاریخ آمده است هنگامی که نادرشاه افشار به شیراز سفر کرده، حاجی هاشم از وی در باغ دلگشا، پذیرایی شاهانه ای می کند و این رخداد انگیزه آواز برجستگی دودمان حاجی هاشم در شیراز می شود.

ب – حاجی ابراهیم خان در آغاز راه :

از زندگی آغازین حاجی ابراهیم خان کلانتر شیرازی، دانسته های روشنی در دسترس نیست. اما بی گمان پس از درگذشت حاجی هاشم، حاجی ابراهیم خان و برادرش حاجی طالب به جایگاه کدخداباشی در دولت زندیه گزینش می شوند. دانایی و هشیاری بسیار زیاد او، انگیزه پیشرفت جایگاهش می گردد . وی در روزگار کریم خان زند، جایگاه پدر را به دست می آورد و در سرآغاز پادشاهی صادق خان زند، کدخدایی کوی حیدری نشین را که از برجسته ترین کوی های شیراز بوده به وی می سپارند. حاجی ابراهیم چندی نیز به فرنام منشی (نویسنده) وارد دستگاه میرزا محمد؛ کلانتر استان فارس می شود و آهسته آهسته بر پایه ی کارایی، شایستگی، هوشیاری و سیاستمداری، کدخدای (کلانتر) همه ی کوی و برزن های شیراز می شود و چنانکه در آینده بدان خواهیم پرداخت، حاجی ابراهیم خان؛ افزون بر ویژگی های یاد شده فردی زمان شناس و
جایگاه شناس بوده و به گفتار امروزی فرصت طلب (opportunist) که در پهنه ی پیکارها، با سبک و سنگین کردن نرخ بهره؛ سمت و سوی کسی را می گرفته که توان بیشتر و شانس پیروزی زیادتری را داشته است.

با درگذشت کریم خان زند در سال ۱۱۹۳ آن آرایش نسبی که در سرزمین ایران ما فرمانروا بود بار دیگر همچون همه ی چرخه های پس از مرگ فرمانروایی کمابیش توانمند که در پهنه و بافت فلات ایران بود بهم می خورد و میان پرده ی آشوب و فرمانروایی ملوک الطوایفی (فرمانروایی بزرگ سالاران و سران عشایر بر دهوندها و تیره های فرودست هر سامان) آغاز می گردد و فرمانروایان خواهان فرمانروایی هرچند ناساز با یکدیگر وارد کارزار شده و گاه همبسته و یک پارچه می شوند که به درستی می توان فرمانروایی شتابنده جانشینان کریم خان زند را در چرخه ی گذار از یک فرمانروایی ناتوان شده زندیه به فرمانروایی توانمند قاجاریه به نیکی برنگریست که به زد و خوردهای میان جانشینان کریم خان زند از زمره علیمراد خان (خواهرزاده کریم خان زند) با داومندان پادشاهی رخ می دهد و علیمراد خان به فرمانروایی شیراز دست می یابد.

علیمراد خان در سال ۱۱۹۶ ه.ق. گروهی از بزرگان و دولتمردان، از زمره محمد کلانتر، میرزا جانی فسایی و حاجی ابراهیم را به فرنام گروگان به سپاهان می راند (تبعید) و حاجی ابراهیم را به پول آن روزگار ، سی هزار تومان تاوان می کند.

پس از درگذشت علیمراد خان (۱۱۹۹) و به فرمانروایی رسیدن جعفر خان (پسر صادق خان – برادر کریم خان) ؛ میرزا محمد خان کلانتر به انگیزه اینکه پیوستگ نیکی با جعفرخان نداشته از پیشکاری او؛ سر باز
می زند و در سپاهان به آغامحمد خان قاجار می پیوندد و به اندک زمانی در ۱۲۰۰ ق. در سپاهان در می گذرد و این در حالی بوده که حاجی ابراهیم خان پس از درگذشت علیمراد خان به شیراز باز می گردد و در این هنگام جعفرخان زندیه را در به دست گرفتن فرمانروایی شیراز، یاری می رساند. جعفرخان زند نیز به پاداش این چاکری و پیشکاری، حاجی ابراهیم را در سال ۱۲۰۰ ق. به جای میرزا محمد کلانتر در گذشته؛ به سرکلانتری اُستان (ایالت) فارس گماشته می سازد.

پ – حاجی ابراهیم خان؛ یاری رسان جعفرخان زند :

انگیزه نگرش جعفر خان به حاجی ابراهیم و گماشتن او به سرکلانتری فارس این بوده که آن گاه که علیمراد خان زند در مورچه خورت سپاهان در می گذرد (ربیع الثانی ۱۱۹۹) باقرخان خراسگانی که از سوی او فرمانروایی سپاهان را به گردن داشته به اندیشه ی پادشاهی اثاثه پادشاهی علیمراد خان را به چنگ می آورد و در پیرامون چهار تا پنج هزار تفنگچی از چارمحال، سمیرم و قُمشه فرا می خواند و خطبه و سکّه به نام خود کرده و بر اورنگ پادشاهی می نشیند. جعفرخان (برادر مادری علیمراد خان) که از بیماری برادر خود آگاهی می یابد ، شتابان خود را به پشت دروازه های سپاهان می رساند. ولی پیش از آنکه وارد اصفهان شود باقرخان به دست چند نفر زخمی و اسیر می شود. او وارد سپاهان می شود و رسماً پادشاهی خود را می آگاهاند.

در این هنگام خبر درگذشت علیمراد خان و پادشاهی جعفرخان به گوش آغا محمد خان که در مازندران ماندگار بوده می رسد. او بی درنگ روانه ی تهران می شود و پس از گشایش و پیروزی بر تهران راهی سپاهان می شود. تا هنگامی که علیمراد خان زنده بوده است آغا محمد خان از وی حساب می برده؛ به گونه ای که هرگاه نزدیکان و برگزیدگان خان قجری وی را برای گشایش اراک، دلگرم می کرده اند او در پاسخ می گفته است که بگذارید این کور برجسته و سرآمد از میان برداشته شود ؛ گاس پس از آن ، کار بسامان شود.

هنگامی که گزارش آهنگ آغا محمد خان به سپاهان به آگاهی جعفرخان می رسد، لشکری به سرداری نجف خان زند و احمد خان افغان برای رویارویی با خان قاجار به قم گسیل می دارد ولی این هر دو سردار در برابر سپاه آغا محمد خان توان رویارویی نمی آورند و سپاهشان تار و مار می شود. همینکه آهنگ این شکست به گوش جعفرخان می رسد بنا به گفته ی میرزا محمد خان کلانتر؛ از دهشت، شام نمی خورد و پگاه اثاثه پادشاهی، از زمره قلیان جواهر نشان زنده یاد خاقان وکیل، مادر، خواهران و بیست و سه نفر خدمتکار زنانه و ابزار گرانبها را در اصفهان بر جای گذاشته به سوی شیراز می گریزد و پس از آنکه وارد شیراز می شود، کلانتران و کدخدایان شهر، توده ها را به پیروی از فرمانروایی از جعفر خان زند، انگیزش و فروزش می کنند. از زمره کسانی که در این زمینه بیش از همه ی همگنان از خود مایه می گذارد، همان حاجی ابراهیم خان کلانتر بوده که پاداشش گماردگی به سرکلانتری استان فارس بوده است.

«سِر پرسی سایکس» (خاورشناس) گفته است که یکی از منش های کارا و در خود پروا و رویکرد که حتی می توان او را منشی (شخصیتی) «شاه ساز» نامید همین حاجی ابراهیم فرزند حاجی هاشم ، امین صلح (Justice of the peace) شیراز بوده است.

ت – حاجی ابراهیم خان ؛ نیرو رسان جعفر خان :

حاجی ابراهیم در درازای سه سال زمامداری جعفرخان در بالاترینِ روراستی و درستکاری به او نیرورسانی (خدمت) کرد تا اینکه آن شمار از خوانین زندیه که به دستور جعفرخان در ارگ وکیل در بند بودند دو تن از غلام بچگان (به نام های باقر و رجب) همبندان خود را به گونه ای می فریبند که تا دستاویزهای رهایی آنان را از زندان فراهم نمایند و زندانیان پس از گریختن از زندان ارگ وکیل، سر راست به سوی خوابگاه جعفرخان که در بستر بیماری آرمیده بوده است می شتابند (گفته شده است که جعفر خان به میانگی یکی از بانوان پرده نشین، زهرآگین شده است) تازشبران به اتاق خواب وی تازش می برند.

اما او هر چند که بیمار بوده با نواختن یک سیلی بر چهره ی آنان (شاه مراد خان، جهانگیر خان و برادران صید مراد خان زند – که پسر عموی علیمراد خان زند بوده) آنان را بی هوش می نماید ولی در این گیر و دار؛ ابراهیم خان پسر اسماعیل خان که جوانی خردسال بوده با دسته ی جارو از پشت سر بر تارک جعفر خان کوبه ای وارد می آورد که بر روی زمین در می غلتد. سپس صیدمراد خان با «ویس مراد خان» ، یاری خان و حاجی علی قلی خان با کوبش چوب و پرتاب سنگ ، وی را از پای در می آورند؛ سرش را بریده و از فراز کنگره ارگ به زیر می اندازند.

پس از کشته شدن جعفر خان ؛ فرمانروایان زندیه به ناچار صیدمراد خان را به پادشاهی بر می گزینند . پس از کشته شدن جعفرخان، فرزندش (لطفعلی خان) در بنادر شاخابه ی فارس می زیسته است. صیدمراد خان در نامه ای که به سرداران و سرکردگان اردوی لطفعلی خان می نویسد آنان را می ترساند که چنانچه لطفعلی خان را دستگیر ننموده و به وی وا نسپرند زنان و فرزندان آنان در شیراز کشته خواهند شد. این سرداران پس از دریافت نوشته صیدمراد خان به ناچار از فرمانبرداری لطفعلی خان سر، باز می زنند و بر وی می شورند.

لطفعلی خان به ناچار به بوشهر گریزان و به شیخ ناصر ابومهیری فرمانروای بوشهر و بنادر جنوب پناهنده می شود.

ث – حاجی ابراهیم در رخت وزارت :

هنگامی که صیدمراد خان نام شاهی بر خود می نهاده، حاجی ابراهیم بی کار نمی نشیند و به هواداری از لطفعلی خان در برابر صیدمراد خان دست به شورش زده با یاری محمدحسین وزیر و میرزا جانی فسایی و دیگر نخبگان، صیدمراد خان را در ارگ وکیل زندانی می نماید و لطفعلی خان را که با کمک چریک های شیخ ناصر خان (فرمانروای بوشهر) و امیرعلی خان بندر ریگی و دشتستانی ها خود را به پشت دروازه شیراز رسانده بود با بزرگداشت و گرامی داشت وارد شیراز می نماید. بدین گونه کسی که لطفعلی خان و پدرش جعفر خان در راستای ربایش هواداری مردم شیراز در هنگام و هنگامه گرفتاری ها وامدارشان بوده اند کسی جز حاجی ابراهیم خان کلانتر فارس نبوده است.

حاجی ابراهیم از سوی جعفر خان زند به جایگاه والا رسید و لطفعلی خان به پاس رساندنش به جایگاه پادشاهی وی را وزیر خود گزینش نمود و او را «پدر» نامید و خطاب پدری کرد. (به کارهای گران مرد کار دیده فرست –  که شیر شرزه بر آرد به زیر، خم کمند)

اما شوربختانه این مهرورزی؛ خوش درخشید ولی دولت شتابنده (مستعجل) بود. چرا که تا زمانی دیرپایی (دوام) داشت که لطفعلی خان در سال ۱۲۰۵ ق. برای چیرگی بر کرمان به آن سامان لشکرکشی نکرده بود. لطفعلی خان در نبود خویش، خسرو خان برادر کم سن و سالش را به جانشینی خود و حاجی ابراهیم کلانتر را به وزارت خود گزینش می کند و افزون بر این، پاسبانی و نگهداری از دژ شیراز را به «برخوردار خان» و پاسداری از سراپرده را به محمد علی خان ایشک آقاسی واگذار می نماید.

در نبود لطفعلی خان بین حاجی ابراهیم وزیر و برخوردار خان دژبان و محمدعلی خان پاسدار سراپرده ستیزه ای در می گیرد و آن دو کس هنگام برگشت لطفعلی خان از کرمان، حاجی ابراهیم را نزد او به خودسری و بی پروایی بدنام (متهم) می کنند. هرچند که خان زند به نما، واکنشی از خود نشان نمی داد اما کمابیش از رفتارش چنین هویدا بوده که آن باورهای نخستین را نسبت به حاجی از دست داده است.

افزون بر این ، پیشتر نیز رخدادی پیش آمده بود که بیش از پیش بر بدگمانی خان زند نسبت به وزیرش افزود. بدین نوشتار که کسی به نام میرزا مهدی لشکر نویس از سوی جعفرخان به بهره برداری (سوء استفاده) در دارایی های دولت بدنام (متهم) می شود. از این روی، دستور بریدن گوش او از سوی جعفرخان داده می شود. چنانکه گفته شد هنگامی که جعفر خان کشته می شود سر بریده اش را از فراز ارگ وکیل فرو می اندازند . گویا در میان توده ها پراکنده می شود که میرزا مهدی بر سر بریده جعفر خان پدر لطفعلی خان خوار داشت کرده تا از این راه گره دل بگشاید و بریده شدن گوش خود را تلافی کرده باشد.

حاجی ابراهیم خان که این «چُو» و سخن پراکنی را بی پایه می دانسته، لطفعلی خان را وادار می کند تا میرزا مهدی را به گناه ناکرده ببخشاید و خِلعتی (جامه ای که بزرگی به کسی بخشد) نیز به او بدهند. باشد که جبران گوش بریدن از سوی پدر گردد.

اما از سوی دیگر مادر لطفعلی خان، فرزند خود را در برابر این گذشت و نوازش سرزنش می کند که چرا به کسی که با سر پدرت رفتار ناخوشایندی کرده، خلعتی داده ای ؟! لطفعلی خان که به انگیزه سخن چینی مادرش برانگیخته و به خشم می آید؛ میرزا مهدی را به پیشگاه خود فرا می خواند و از وی می پرسد که اگر کسی به پادشاه و ولی نعمت خود چنین کار پلشتی کند سزای کنش چنین کسی چیست؟ میرزا مهدی از ناکرده گنه و از همه جا بی خبر در پاسخ می گوید که باید پیکر چنین فردی سوزانده شود.

لطفعلی خان می گوید چنین کسی همان خودت هستی و سپس دستور می دهد تا وی را در آتش اندازند و از همین جا بوده که حاجی ابراهیم از لطفعلی خان نومید می شود که حکما گفته اند:

« از تلوّن طبع پادشاهان برحذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و گاهی به دشنامی خلعت دهند !»

گلستان سعدی

« سیاستگزاران دوره ی قاجاریه »

حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله) – بخش دوم

ث – اندیشه ی ناراستی (خیانت):

چو خواهد بود روز برف و باران   –    پدید آید نشان از بامدادان – اسعد گرگانی

کشته شدن میرزا مهدی و آن نیز به گونه ای دردناک، یعنی همان کسی که با پادرمیانی حاجی ابراهیم خان مورد بخشودگی خان زند واقع شده بود، زنگ ناگواری بود که حاجی ابراهیم را از پیرنگ و نیرنگ بزرگی که در برابرش چینش شده بود آگاه می ساخنت. او پی برده بود که دیر یا زود مورد خشم خان زند قرار خواهد گرفت و اگر هم کیفری مانند میرزا مهدی در راهش نباشد، بی گمان جایگاه خویش را در برابر تبار زندیه از دست خواهد داد. اما از سویی دیگر، سیاستمداری حاجی ابراهیم به گونه ی بیسمارکی (نخست وزیر پروس) زیرکانه بود و به نیکی از بی مهری ها ، نامهربانی ها و پیمان شکنی های خان زند نسبت به خود کمابیش آگاه می شد و گاس هم به نیکی، چگونگی آینده را با بینش سیاسی که داشت دریافت و برداشت می کرد و می دانست که به زودی ستاره ی سرنوشت تبار زندیه غروب خواهد کرد و آغا محمدخان قاجار به نام پادشاه بدون پیکارجو (رقیب) بر اورنگ پادشاهی خواهد نشست.

پس به چه انگیزه و بر چه پایه های لرزانی، اورنگ پادشاهی خانواده ای که هر کدام بیش از چند گاهی فرمانروایی نمی کند و به انگیزه ناهمگونی و ناسازگاری خانوادگی یکدیگر را از پای در می آورند استوار باشد و به کمند پوسیده تبار زندیه به ته چاه ویل رفته و به شیدایی اهریمن پلید، جن بگیرد ! و چرا او نسبت به جوانی دلاور، خود گرانسر، خودبین و خودپسند و در کارها تیزنگر، ریزبین و سخت گیر که او توان پیشکاری را نسبت به خود و پدرش ندیده گرفته پای بند بماند. این همه جنگ، ستیز و کشمکش بر سر پادشاهی جز آشفتگی کشور، زیان های مالی و جانی چه هوده ای برای میهن و توده ها دارد؟ و در این زد و خوردها هیچ کس جز اندکی از سران سپاه از اینکه زندیه یا قاجاریه فرمانروایی کنند سودی نداشته و همگان خواهان ایرانی آباد، آرام، بزرگ و توانمند هستند. او دریافته بود که دیری نخواهد پایید که کار یکی از این دو هماورد یک سره خواهد شد و کشور از آشفتگی، دودستگی و آسیب های برخاسته از جنگ های درونی دو تبار و بر سر پادشاهی رهایی خواهد یافت.

بی گمان حاجی ابراهیم از بسی پیشتر، توان رزمی دو همآورد را سنجیده و باور داشته است که لطفعلی خان دیر یا زود بند واژه (قافیه) را خواهد باخت و توان را نیز از دست. بر پایه ی همین سبک و سنگین کردن و آینده نگری ها که «مرد آخر بین مبارک بنده ای است» جناب وزیر بر آن شد تا شمشیر را برای خان زند از رو بسته و کارش را یک سره کند. آنچه که نمی توان ندیده گرفت آرمان بنیادین حاجی در درجه نخست، نگهداری جان خودش بوده است و سایر گفتارها روایش و درست انگاری (توجیه) است و اینکه به این باور رسیده بود که دشمنانش وی را از بین خواهند برد !

ج – مسئله شیراز :

در روند پادشاهی رساندن لطفعلی خان زند، حاجی ابراهیم خان ، با یک گردهمایی از همه  ی نخبگان فارس در دولتسرای خود، پذیرش آنان را ربایش می کند. سپس همگی به قرآن سوگند یاد می کنند تا چنانچه شاه با نخبگان بدرفتاری کند «همگی ترک خدمت او گویند !» در همین گردهمایی، حاجی ابراهیم خان به نخبگان شیراز بی گمانی می دهد و به قرآن سوگند می خورد که اگر لطفعلی خان در برابر نگرش آنان گامی بردارد «تمامی ما متفق اللفظ ؛ ترک خدمت او کرده با شما همداستان (موافق) و با او منافق (دورو) خواهیم بود …»

بنابراین، بازشناخته می شود که لطفعلی خان با سازگاری (اجماع) نخبگان در پشتیبانی از او بر پایه گونه ای پیمان نامه میان وی و آنان به توانایی رسیده است. پیمان نامه ای نانوشته اما کرامند و به نوشتار بخش اول بده بستان ها و داد و ستد ها رخ می دهد. در رویداد یورش بیهوده لشکرکشی خان زند به کرمان، برخی از رایزنان شاه؛ از زمره میرزا حسین فراهانی، ناهمسوی با شاه بوده اند و این در حالی بوده که کلانتر برای به جنگ آوردن توان در نبود لطفعلی خان، هماره او را بدین کار برانگیخته می کرده است.

چنانکه نوشتار شد در این میان ، بدگویی بدگویان و سخن چینی سخن چینان و آتش بیاران آوردگاه در دگرش رفتار هر دو سو نسبت به یکدیگر بسیار کارا بوده است. از سویی دیگر؛ چنانچه پایه پذیرش ، این پنداشت باشد که حاجی ابراهیم خان برانگیزنده بنیادین لطفعلی خان زند در تازش به کرمان بوده است، ناکامی در این دست یازی را می بایست به فرنام یکی از انگیزه های بریدن و ستیزه میان کلانتر شیراز و خان زند به شمار آورد.

اما یکی از چرخشگاه بستگی میان این دو رخداد این بوده است که لطفعلی خان همواره با تازش ها و یورش های آغامحمدخان قاجار رو به رو بوده است. خان زند در میانه های ماه ذیحجه ۱۲۰۵ آگاه می شود که آغامحمدخان به سوی آذرآبادگان تاخته و سپاهان را که کانون فرمانروایی اش بوده به برادرزاده اش «باش باباخان» (و سپس فتحعلی شاه) سپرده است. لطفعلی خان؛ حاجی ابراهیم را جانشین فرمانروایی برادر کهتر خود (خسروخان) می کند و شیراز را به دستش می سپارد. اما چونکه لطفعلی خان از سویی از حاجی ابراهیم خان به انگیزه رهیافت (نفوذ) و چیرگی زیادش در همه ی کارها ؛ بیمناک بوده و از سویی توان از میان برداشتن حاجی ابراهیم را نداشته، از روی ناچاری در لشکرکشی به سپاهان؛ پسر خردسال حاجی ابراهیم را به گروگان گرفته و در رکاب خود به سپاهان می برد.این رفتار آزار دهنده و نه چندان بخردانه، کلانتر را بسیار رنجانده و اندوهگین می سازد و بر آن می شود تا همواره هوادار آغامحمدخان باشد.

گروگان گیری پسر حاجی و گزاره ی میرزامهدی، نمود یافته، انگیزه گسست پشتیبانی نخبگان شیراز به سرپرستی حاجی از لطفعلی خان می شود. لطفعلی خان، کار دیگری که می کند عبدالرحیم خان و محمدعلی خان؛ برادران حاجی ابراهیم خان را در نبرد با سپاه قاجاریه در سپاهان به فرماندهی پیاده نظام خود می گمارد. این گزاره چنان برای حاجی ابراهیم نمود داشت و به گونه ای از لطفعلی خان بیمناک بود که باور داشت، خان زند نسبت به وی بسیار بی باور است که پس از برگشت از پهنه ی کارزار از سپاهان، با وی برخورد و از میانش برخواهد داشت.

پس از برون رفت لطفعلی خان از شیراز به سوی «سمیرم» در پایانه های ذیحجه سال ۱۲۰۵ ه.ق. (تابستان) حاجی ابراهیم دست به براندازی و کودتای (couping) آرام و بدون خون ریزی می زند. بدین گفتار که با همیاری تفنگچی های خود به شیراز چنگ می اندازد ؛ ایلخانان و بزرگان زندیه را آزمند (تطمیع) ناسازگاران، ناهمسویان و همه ی گماشتگان را دستگیر و با فراخواندن «برخوردار خان» دژبان شیراز و فرمانده سپاه و محمدعلی خان، نگهبان ارگ پادشاهی را به دستاویز رایزنی و کارهای کشوری همگی در بند می کند و آنگاه لگام (control) شیراز را در دست خود می گیرد.

آن گونه که «هارفورد جونسز» آورده و پیشتر نیز نوشتار شد، میرزاحسین فراهانی از بزرگان شیراز ناهمسوی با گماردن حاجی ابراهیم خان به سمت وزارت خسروخان برادر لطفعلی خان در نبودش در زمان یورش به کرمان بوده است. اما لطفعلی خان رویکردی به خواسته وزیر خود نمی کند و برخورد با کلانتر را وابسته به برگشتن از سفر سپاهان می کند. اما مسئله ی پیچیده، گماردن برادران حاجی ابراهیم خان به فرماندهی سپاه زندیه بوده است. چگونه می شود دشمنی و ستیز میان حاجی ابراهیم خان و خان زندیه به پنده (نقطه) اوج خود رسیده باشد اما جناب خان، دو برادر دشمن خود را به فرماندهی سپاه بگمارد ! شاید چنانکه گفته شد ، خان زند توان برخورد همه سویه با حاجی را در خود نمی دیده و چاره ای جز این نداشته است.

به هر روی؛ کلانتر بی درنگ با گسیل پیکی رویداد چنگ اندازی به شیراز را به آگاهی برادران خود رسانده و آغامحمدخان را نیز در روند نیرنگ ها و پیرنگ های خودش می گذارد. عبدالرحیم خان – برادر حاجی ابراهیم خان – بی درنگ و همزمان با دریافت پیام براندازی شیراز ، در راستای همراهی با برادر خود (حاجی) در اردوی خان زند بلوا و آشوب راه انداخته و به شوراندن سپاهیان زندیه دست می یازد.

هنگامی که واپسین پادشاه دودمان زندیه (لطفعلی خان) با بیست هزار سپاهی سواره و پیاده در سمیرم علیا (شش فرسنگی شهرضا – قمشه) در برابر لشکر باباخان قاجار – برادر زاده آغامحمد خان (فتحعلی شاه) جایگاه گرفته و هر دو سپاه خود را برای کارزاری خونین اماده می ساختند در یکی از شب های پایانه های ماه ذیحجه که قرار بود در سپیده دم آن، نبرد و ستیز بین هر دو سو آغاز گردد ناگهان در آن شب گرم و سیاه، آوای چندین گلوله در اردوگاه خان زند شنیده می شود که در پی آن آوا، اسبان به انگیزه هیاهو و آوای تفنگ رم کرده و چادر ها را سرنگون می نمایند. سربازان نیز که در آن شب گرم و تاریک در برابر چادرها خوابیده بودند، لگدمال سم اسبان می شوند.

در اثر اعتشاش؛ آوای تفنگ و بوی باروت؛ خان زند آسیمه سر از پرده شاهی به بیرون می رود و چنین انگارند که دشمن بر سپاه وی شبیخون زده است. او بی تابانه دستور می دهد تا چراغدان ها (مشعل ها) روشن سازند. سربازان نیز بی درنگ نفت سوزها (فانوس ها) را روشن می کنند. هیاهو و هنگامه شگفتی راه می افتد : هراس و آشفتگی همه جا را فرا می گیرد. شمار زیادی از سپاهیان لطفعلی خان به انگیزه تازش شبانه سپاه قجران به آنان، گریزان و پراکنده می شوند. شماری دیگر نیز با آشوبگران هماوا می گردند و تنها شمار اندکی از بردگان ویژه شاهی پیرامون خان زند گرد می آیند. آن گاه که خان زند آگاه می شود تا سردارانش در برابر او خروش کرده، شماری نیز گریزان گشته اند به ناچار بر آن می شود تا «پسروی» کرده و بگریزد.

از این رهگذر هیچ کدام از سرکردگان و سردارانش او را یاری نمی کنند مگر طهماسب خان فیلی با هفتاد و دو تن از یارانش و شماری از سپاهیان وفامند به او که شمارشان روی هم رفته به سیصد تن می رسیده همراه خان جوان و دلاور زند شکسته خورده در برابر سپاه قجران به سوی شیراز می گریزند تا هرچه زودتر خود را به شیراز رسانده و با یاری همان وزیر و پدر خوانده (حاجی ابراهیم) وهمراهی دیگر سرداران و خوانین زندیه، دوباره سپاهی در برابر دشمن و سرداران یاغی خود آمایش و بسیجیده نمایند ناآگاه از اینکه انگیزه پراکندگی اردویش در قمشه همان مار در آستین پرورانده خود یعنی حاجی وزیر و پدرخوانده اش بوده است.

اما به زودی از نیرنگ و پیرنگ دشمن یاری او آگاه می شود لیکن خود را نباخته و به نوشته ی فارسنامه ناصری «دل از جای نداده و تا پشت دروازه شیراز می آید» و آهنگ تازش و آفند به شیراز را می کند.

خان شکست خورده ی زند در نزدیکی شیراز پیام و یا نامه ای برای حاجی فرستاده و انگیزه ی پیمان شکنی و دشمن یاری و چرخش او به سوی آغامحمد خان را از او جویا می شود. وی چنین پاسخ می دهد که : «چون شما کمر به کشتن من بسته بودید و من بر اراده شما آگاه شدم من نیز برای نگهداری جانم جز این چاره ای ندیدم که تو را از مملکت آواره سازم و اکنون نیز اگر جان خود را دوست داری برتر آن است که دل از شیراز برکنی و به هر شهر و دیاری که خواهان هستید بروید !» ( آن یکی دیدی که عقلش گم شده ؟  –  کدخدای خانه ی مردم شده ؟!)

او پس از دریافت پیام و یا نامه ی حاجی ابراهیم در اندیشه فرو می رود و به یاد پیشکاری های برجسته حاجی می افتد و به یاد می آورد که حاجی چه نیرورسانی ها و پیشکاری هایی به پدرش – جعفر خان – کرده و چگونه «صید مراد خان» را در ارگ شیراز زندانی ساخته و خود ؛ او را بر اورنگ پادشاهی نشانده است ولی او به رغم نیکی ها و فداکاری های حاجی ابراهیم، بدون انگیزه، زیر کارای  فشار انگیزش های مادرش و بداندیشی و انگیزش «برخوردار خان» زند یک کس زیرک و توانمند را از خود رنجانده ! و بدون ژرف نگری یک چنین پشتیبان و سرجنبانی را از دست داده است.

به هر روی شیراز به دست لطفعلی خان ، شهربند (محاصره) می شود اما این کلانتر بدسرشت به همراه همدستان پلشت خود به دژداری پرداخته و همراستای استوارسازی شهر، به شگردها و ترفندهای روان آزاری دست می یازد. او با بستن دروازه های شهر شیراز، راه ورود این جوان رشید زندیه به شیراز را می بندد و به سرکردگان سپاه زندیه هشدار می دهد که اگر دست از هواداری خان زند بر ندارند هر آینه خانواده هایشان بری از گزند نخواهند بود – که آنان در بازه ی دو روز از پیرامون لطفعلی خان پراکنده می شوند و خان، با اندک سپاهی که از لشکر شکست خورده خود در دست داشت، به ناچار و بی درنگ به سوی بنادر شاخابه (خلیج) فارس می گریزد و چون یهودی سرگردان و به راستی به خانی آواره از شهر و دیار دگرگون می شود.

لشکر اندک زندیه در فرار به سوی جنوب ایران، در شهر کازرون با همبسته ها و هم پیمانان حاجی ابراهیم به فرماندهی رضاقلی خان، مورد تاراج و چپاول قرار می گیرند. «نصر خان» ، فرمانروای بوشهر این بار واژگونه پیشتر، در همدستی با کلانتر شیراز با لطفعلی خان همیاری نمی کند

« سیاستگزاران دوره ی قاجاریه »

حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله) – بخش سوم

ج :  « به چشم خویش دیدم در گذرگاه       –         که زد بر جان موری ، مرغکی راه

        هنوز از صید منقارش نپرداخت          –         که مرغ دیگر آمد، کار او ساخت » – حکیم نظامی

لطفعلی خان، در پی همیاری نکردن «نصر خان» فرمانروای بوشهر  و بنادر با او، به ناچار به فرمانروای بندر ریگ پناهنده می شود. امیرعلی خان بندر ریگی برای خان زند جایی فراهم و لشکر او را ساز و برگ کرده ؛ زال خان خشتی ، سپاهیان و هم پیمانان حاجی ابراهیم را در سه پهنه ی کارزار : بوشهر، کازرون و زرگان فارس، شکست می دهد. نصر خان در پیوستگ با کلانتر ، لشکری به شمار سه هزار نفر برای رویارویی با لطفعلی خان فراهم می آورد و از حاجی ابراهیم خان نیز یاری می خواهد. حاجی ابراهیم خان یک نیروی سه هزار نفری یاری رسان را از شیراز به سوی جنوب گسیل می دارد. اما نبردی که میان نیروهای لطفعلی خان و نیروهای همبسته ی «بوشهری – شیرازی» رخ می دهد، نیروهای زندی به رغم کمی نیرو؛ در برازجان پیروز می شود.

پس از شکست نیروهای همبسته ؛ حاجی ابراهیم خان با آغا محمد خان،پیوستگی برقرار کرده و از او یاری می خواهد و پیش کش هایی نیز همراه نامه برای او می فرستد. آغا محمد خان پس از دریافت نامه و ارمغان ها، حاجی ابراهیم خان را به سمت فرمانروای استان فارس می گمارد و فرمان می دهد تا نیروهای سپاهی قاجاریه زیر فرمان حاجی ابراهیم در نزدیکی شیراز برپا شوند. کلانتر نیز نیروی هفت هزار نفری را برای رویارویی با خان زند گردآوری و به سمت پهنه ی دشتستان روانه می کند. این بار نیز لطفعلی خان به رغم کمی شمار سپاهیان خود، سیاهی لشکر ها را شکست داده و هم پیمانان حاجی ابراهیم خان یعنی رضا قلی خان در کازرون دستگیر و نابینا می شود.

این شکست ، انگیزه ای می شود تا حاجی ابراهیم  خان در کنشی پیشگیرانه با هراس از کودتای ایلات هوادار لطفعلی خان، آنها را با شگردی از شیراز بیرون براند و با چاره اندیشی پیش دستانه، نیروی اندکی را برای شبیخون زدن به زرگان گسیل دارد. اما این بار نیز خان زند با جنگاوری بر نیروهای حاجی ابراهیم چیره
می شود.

پس از شکست شبیخون زدگان، لطفعلی خان دو پیشنهاد را به حاجی ابراهیم ارایه می دهد و از او درخواست می کند تا یکی از دو پیشنهاد را بپذیرد : اول، بازگشایی دروازه های ورود او به شیراز و فراموش کردن آنچه که در این زمان میانشان گذشته (بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت  ،   به شرط آنکه نگوییم از آنچه رفت حکایت – سعدی) . دوم واگذاری خانواده اش به وی تا اینکه او راهی دیار هند و یا روم شود. اما کلانتر دست رد بر سینه ی خان زندیه می گذارد و هر دو پیشنهاد را رد می کند.

شگفتا روزی فرا می رسد که همین جناب حاجی ابراهیم با هراس از آغا محمد خان اندیشه ی فرار به هندوستان به سرش می زند . به هر روی حاجی ابراهیم از نیروهای قاجاریه درخواست یاری می کند. پیرو این درخواست ؛ مصطفی خان قاجاریه که در پنهان در نزدیکی فارس ماندگار بوده در آغازه های ربیع الثانی ۱۲۰۶ با خان زند رو به رو می شود. اما پس از یک پیروزی لرزان و نا استوار ، در پایان با شکست رویاروی می شود و فرار را بر قرار ، بایسته تر می داند.

پس از این پیروزی، لطفعلی خان، شیراز را شهربند (محاصره) می کند. که در پی آن حاجی ابراهیم و مصطفی قجر، پس از نبردهای پراکنده با خان زند از آغا محمد خان یاری می خواهند و او با دریافت آگاهی از پیروزی لطفعلی خان این بار نیز سپاهی ساخته شده از هفت هزار نفر به رهبری خان قاجار راه شیراز در پیش
می گیرد. این نیرو با شبیخون وارد شیراز می شود. اما این بار نیز نخستین پیکار میان نیروهای تازه نفس با سپاه اندک لطفعلی خان به شکست نیروهای یکی شده حاجی ابراهیم و قاجاریه می انجامد. حاجی ابراهیم خان برای شکستن توانایی نیروهای لطفعلی خان که پس از دستیابی به آخرین پیروزی، شیراز را همچنان در شهربندی خود داشت، نیروهای قاجارریه را برای بریدن شریان های زندگی سپاه زندیه ؛ از زمره بستن راه های پیوستگی و گذرگاه های رسانیدن توشک (آذوقه) به سوی دشت کربال گسیل می دارد.

آغا محمد خان با آگاهی از دلاوری های مردانه لطفعلی خان، ستون پنجم بسیار فریبا و نیرنگبازی چون حاجی ابراهیم و شکست های جورواجور نیروهای قجری بر آن می شود تا با فراخوانی حاجی ابراهیم سرراست با لطفعلی خان رویاروی شود. در همین راستا در رمضان ۱۲۰۶ راهی شیراز می شود. نخستین رودر رویی لطفعلی خان با سپاه قاجاریه به شکست دشمن می انجامد. لیکن پیشنهاد به نما خیراندیشانه اما نادرست فتح الله خان اردلانی به لطفعلی خان در راستای سامان دادن و بازآرایی سپاه، زمینه ای می شود تا آغا محمد خان در زمان بسنده لشکر گسیخته و پراکنده خود را گردآوری و به نیروهای زندیه یورش برند. (نسبت دادن همدستی فتح الله خان اردلانی برای نمایاندن این پیشنهاد، اندکی گمراه کننده است. زیرا خود فتح الله خان پس از چندی از سوی آغا محمد خان دستگیر، زبانش بریده و چشمش نابینا می شود و به راستی که این زبان از کام بیرون کشیدن ها، کور کردن ها، سوزاندن ها چه آسان انجام می گرفته است ! )

در پایان، آغا محمد خان پیروزمندانه همراه با پیشواز کلانتر وارد شیراز شده و حاجی ابراهیم خان به سمت بیگلربیگی استان فارس برگمارده می شود. (در چرخه ی قاجاریه به ریاست شهربانی و یا فرمانده نظامی ، بیگلربیگ گفته می شده است)

چ – پرده ی آخر ! :

لطفعلی خان، پس از فرار در برابر آغا محد خان، با تلاش های سپاهی که همراه با خشکسالی و کمیابی بوده است، کرمان را به چنگ آورده و به نام خود نیز سکه می زند. آغا محمد خان پس از شنیدن این رخداد از سوی خان زندیه و ناکارآمدی سپاه قاجاریه در رویارویی با او در شوال ۱۲۰۸ همراه با حاجی ابراهیم خان کلانتر به سوی کرمان لشکرکشی می کند. کلانتر در قم به نیروهای قاجاریه می پیوندد و آغا محمد خان پس از نبردهای پراکنده با نیروهای لطفعلی خان، سرانجام، پس از پنج ماه شهربند (محاصره) کرمان، با همیاری نجف قلی خراسانی که پاسبانی دژ و ارگ کرمان را به پیمان داشته؛ نیروهای آغا محمد خان وارد کرمان
می شوند و این شهر واژگون (سقوط) می شود.

لطفعلی خان پس از شهربندی شهر کرمان از سوی سپاه قاجاریه، به سمت دژ «بم» می گریزد. فرمانروای بم نیز در آغاز به او پناه می دهد اما سرانجام، او را دستگیر و به خان قجر وا می گذارد. آغا محمد خان با دستان پلید و همیشه آغشته به خون کسان؛ خود، چشمان جوان زیبای زندیه را از کاسه بیرون می کشد و سپس به چنگ آوری دو تکه از الماس دریای نور و تاج ماه، که به بازوی خان زندیه بسته بوده است می پردازد – که او خود مردی نان کور و بسیار ناخن خشک بوده است. در پایان ربیع الآخر سال ۱۲۰۹ ، خان زندیه به تهران گسیل و فرمان کشتن وی را به فرمانروای تهران برونداد می کند. جسدش در امامزاده زید تهران به خاک سپرده می شود.

آغا محمد خان ؛ استانداری فارس، کرمان و یزد را به جانشین خودش (باش بابا خان) یعنی برادرزاده خود سپرده و حاج ابراهیم را ابتدا خان و سپس به شیوه ی پادشاهان چرخه ی صفویه فرنام «اعتماد الدوله» می دهد. پس از آن بوده است که حاجی ابراهیم و کسانش در دربار قاجاریه دارای جایگاه والایی شده و روز به روز به شاه قاجار نزدیک و نزدیک تر می شود و بسیار به دارایی اندوزی با شگردهای گوناگون می پردازد تا اینکه آغا محمد خان وی را به سمت وزارت خود بر می گمارد و سرانجام ، خود آغا محمد خان پس از تاجگذاری (خواجه ی تاجدار) در ذی الحجه سال ۱۲۱۲ از سوی چند کس از خدمتکاران خود کشته می شود که : ( ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار ؟!      –       تا باز کجا کشته شود آنکه تو را کشت ؟ – ناصرخسرو قبادیانی )

خ – سرنوشت شوم حاجی ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله) :

حاجی ابراهیم در چرخه ی سه پادشاه و دو دودمان فرمانروایی و به سامان (به ترتیب) : وزارت لطفعلی خان زند، آغا محمد خان و فتحعلی شاه را به گردن داشته است. در چرخه ی پادشاهی آغا محمد خان، خوانین قجری در شهرهای ایران فرمان می رانده اند که بیشتر «قوانلوها» و گاه نیز «دَولوها» بوده اند. اما اندک اندک حاجی کلانتر در روزگار فتحعلی شاه بر تراز رخنه و توانش خود؛ فرزندان، برادرزادگان و دیگر بستگان خویش را یکی پس از دیگری به فرمانروایی شهرهای دور و نزدیک می گمارد تا جایی که در سرتاسر ایران، دامنه و سامانی نبوده که از گستره هاشمی تبار ها برکنار مانده باشد. او بستگان و پیرامونیان خود را به جایگاه های برجسته و کرامند و نان و آبدار می گماشته است.

گویند روزی یکی از شهروندان شیرازی که از ستم فرمانروای شیراز و از بستگان حاجی ابراهیم به تنگ آمده به تهران می رود و نزد کلانتر شیرازی دادخواست می دهد. اعتماد الدوله به جای رسیدگی، پیشنهاد جا به جا شدن دادخواه را از شیراز به چند شهر دیگر ایران می دهد. دادخواه هیچ جا را نمی پذیرد و می گوید به هر جای ایران که روم «آسمان همین رنگ است!» چرا که یکی از بستگان تو، فرمانروای هر شهر و دیارند ! حاجی ابراهیم اعتماد الدوله برآشفته شده و به او می گوید : «بهتر است بمیری و به جهنم بروی !» دادخواه شیرازی در پاسخ می گوید: گمان نمی کنم که در جهنم هم آسوده دل باشم زیرا زنده یاد ابوی شما نیز پیشتر به آنجا رفته و از بیداد خانواده ات در امان نیستم. (به راستی که این کشور همیشه در چنگ و در بند هزار فامیل ها گرفتار بوده است !)

به هر روی، روزی همان پرهای زیبای طاووس دشمن و آفت جان طاووس می شود. همین افزایش توان حاجی ابراهیم در کارهای سیاسی؛ گسترش توانش در سامان و سرزمین جنوبی ایران و رهیافت خانواده اش در کارهای کشوری، بدگمانی فتحعلی شاه را برانگیخته و سرنوشت شومی را برایش می نگارد و بسیاری از درباریان، از زمره میرزا شفیع مازندرانی که به راهکار اعتماد الدوله خانه نشین شده بود از اعتماد الدوله و فرزندانش به دربار دادخواست می دهد و از بخت بد نیز «چو آید به مویی توانی کشی – چو برگشت؛ زنجیر ها بگسلد !» در این میانه مُهر اعتماد الدوله به دست دشمنان و بدخواهان می افتد. بدین گونه که نامه هایی مَمهور ! (مَمهور = مُهر بر نهاده = پا به مُهر : مانند سند پا به مهر به زبان تودگانه. این واژه ، یک واژه ی ساختگی است که از چرخه صفویه از روی واژه مُهر فارسی به شیوه اسم مفعول تازی ساخته شده است که بهتر است به جای آن واژه های مُهر کرده، مُهر شده و یا مُهر خورده به کار رود.) به مهر اعتماد الدوله به دست فتحعلی شاه می رسد که گویای دشمن یاری و گفت و گذار او با کین توزان فرمانروایی و انگیزش آنها در برابر دولت پادشاهی بوده است.

سرانجام؛ رخنه ی روز افزون خاندان هاشمیه، انگیزه انگیزش سهش (حسّ) رشک نزدیکان و پیرامونیان شاه به هراس افکندن از وی می شود به گونه ای که میرزا افضل الله منشی در تاریخ ذوالقرنین می نویسد: «بر حسب امر اعلی، چنین تدبیر کردند که در روز معین، حاجی و متعلقاتش هر جا که هستند اسیر بند و گرفتار کمند خاقان ظفرمند گردند و کسانی متعهد به اطراف ولایات فرستادند و در روز غُره شهر ذیحجه ۱۲۱۵ (حاجی اعتماد الدوله) و کسانش را زنجیر اسارت بر پا نهادند و اوضاعی که سالیان دراز چیده بودند یک روزه برچیده شد» (علی شعبانی)

فتحعلی شاه، بی درنگ در تاریخ ۲۶/۱/۱۱۸۰ اعتماد الدوله را به دربار فرا می خواندد و در این زمینه از وی بازخواست می کند. اما با همه ی اینکه او در این زمینه گفتار ناآگاهی می کند، اما به فرمان شاه قجری وی را دستگیر؛ زبانش را از کام بیرون کشیده و چشمانش را با «میل» (ابزاری که کاردپزشکان درون زخم فرو
می برند) کشیدن در چشم نابینا و روشندلش ! می سازند. سپس ابتدا به قزوین و بعد به طالش روانه اش
می سازند و در همانجا با شگردی چندش آور و بسی دژخیمانه شکنجه و به زندگی سیاسی نه چندان جوانمردانه و شرافتمندانه اش پایان می دهند . ( به راستی هر چیزی جای نپذیرفتن داشته باشد قانون بازتاب و پژواک جای نپذیرفتن یا انکار ندارد) همه دارایی هایش را توانگیر (مصادره) می نمایند و بی درنگ جایگاهش را به میرزا شفیع آصف الدوله مازندرانی واگذار می نمایند. افزون بر این ، بستگان و کسان اعتماد الدوله نیز به سرنوشت های شومی گرفتار می شوند از زمره اینکه عبدالرحیم خان؛ بیگلربیگی اراک، محمدحسین خان حاکم کهگیلویه و بهبهان و آقا محمدعلی خان نیز دستگیر، نابینا و از بین می روند.

شاید بتوان بدین گونه سرنوشت اعتماد الدوله و خانواده اش را به سروشت برمکیان مانند کرد. به راستی چرا  برخی از جایگاه داران، از سرگذشت کسانی چون آتیلاها، نرون ها، هیتلرها و جز اینها پند نمی گیرند؟

د – فرزندان و بازماندگان اعتماد الدوله:

اعتماد الدوله دارای پنج فرزند پسر و سه فرزند دختر (سه داماد) بوده است:

۱ – پسر نخستش: میرزا محمد، که در روزگار فتحعلی شاه فرمانروای قم و کاشان بوده است و در سال ۱۲۱۵ ق. در سن ۲۵ سالگی کشته می شود.

۲ – پسر دومش: اسدالله خان که فرمانروای خوزستان بوده است. وی نیز در سال ۱۲۱۵ از دو چشم نابینا می شود و در سال ۱۲۸۰ ق. در سن ۸۴ سالگی در می گذرد.

۳ و ۴ – از همه ی کسان و فرزندان اعتماد الدوله ، تنها دو پسر همایند (دوقلو) بازمانده می ماند که به انگیزه کم سن و سالی از چنگال کشته شدن، رهایی می یابند؛ یکی به نام علیرضا خان و دیگری به نام علی اکبر خان که علیرضا خان از همان اوان کودکی اخته (کسی که بیضه هایش را بیرون می کشند تا فرزندی از او پای نگیرد که هم چم آن : مقطوع النسل، آغا، خصی، خواجه و بی فرزند می شود و بر همین پایه کبریت بی زیان است !) در سال ۱۲۲۶ ق. به سرپرستی خواجه سرایان فتحعلی شاه برگماشته می شود. او در سال ۱۲۸۱ق. در می گذرد. علی اکبر خان نیز چونکه به بیماری آبله دچار و مردنی بوده به امان خدا رها می شود. اما سرنوشت ، این گونه نوشته شده بود که این کودک به نما مردنی؛ زنده بماند و چراغ دودمان قوام الملک شیرازی و هاشمی قزوینی را که می رفت به خاموشی گراید، روشن نگه دارد و از نو، تخمه ی (sperm) یکی از بزرگترین دودمان های بلندپایه (اریستوکرات) به پشتکار او بسته شود. (علی شعبانی) به هر روی علی اکبر خان نیز به سال ۱۲۲۶ ق. به سمت کلانتر فارس و در سال ۱۲۲۷ از سوی ناصرالدین شاه به سمت نایب التولیه آستان قدس رضوی برگناشته می شود و به سال ۱۲۸۲ در مشهد در می گذرد.

۵ – پنجمین پسر اعتماد الدوله، فتح الله خان در سال ۱۲۱۳ ق. در تهران چشم به گیتی می گشاید و چون در زمان خشم بر پدر، دو سالی بیشتر نداشته مورد بخشش و گذشت شاه قرار می گیرد. او در سال ۱۲۲۶ ق. به سمت سردسته ی تفنگچیان شیراز برگماشته می شود و در سال ۱۲۴۲ نیز در می گذرد.

اعتماد الدوله دارای سه داماد بوده که نخستین آنها محمدتقی میرزای حسام السلطنه هفتمین پسر فتحعلی شاه بوده است. دومین دامادش محمدحسین خان صدر اصفهانی بوده که در سال ۱۲۴۳ ق. صدراعظم فتحعلی شاه می شود . سومین و آخرین داماد او خواهرزاده اش میرزا ابوالحسن ایلچی بوده که زمانی دیگر به جایگاه وزارت امور خارجه گماشته می شود و تنها بازمانده او سردودمان تباری می شود که در پایان به قوام الملک شیرازی می رسید و آن نیز داماد رضاشاه و نخستین همسر اشرف خانم پهلوی بوده.

« سیاستگزاران دوره ی قاجاریه »

حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله) – بخش پایانی

ذ – دیدگاه ایرانیان و فرنگیان درباره ی اعتماد الدوله (قوام شیرازی) :

سرنوشت برآمدن و فرو افتادن صدراعظمی چیستانی در واپسین های زندیه و سرآغازهای قاجاریه از پیشامدهای پرآوازه و پندآموز میهن ماست. کسی که از کدخدایی و پاکاری یک برزن در شیراز در چرخه ی جانشینان کریم خان زند به جایگاه کلانتری فارس و فرمانروایی شیراز می رسد و زمانی پس، با پشت کردن و به گزاره ای از پشت خنجر زدن به دودمان زندیه در دگرش آن زنجیره و روی کار آمدن قاجاریه بسیار کارا بوده است. او در چرخه ی آغا محمد خان ابتدا خان و سپس اعتمادالدوله فرنام می گیرد و به صدراعظمی گزینش می شود. کسی که نه لطفعلی خان زند و نه خود آغا محمد خان و نه هم فتحعلی شاه به وی باور و «اعتماد» نداشته اند. (برای نمونه همین بخشنده فرنام «اعتمادالدوله» یعنی آغا محمد خان در سفر شیراز به تهران، همسر و پسر حاجی ابراهیم خان – میرزا اسدالله – را با خود به گروگان می برد) و همان فتحعلی شاه که خود به کوشش اعتماد الدوله به پادشاهی می رسد با وی چنان برخورد می کند که در بند (خ) نوشتار شد.

به گمان نگارنده، این پاژنام «اعتماد الدوله» گویای این زبانزد است که بر سیاه زنگی نام کافور نهند و «کَل» را «زلفعلی خان» آوا کنند.

او، پس از کشته شدن خواجه ی تاجدار در پایدار سازی پادشاهی فتحعلی شاه نقش کلیدی داشته و پس از شاه، دومین مرد توانمند ایران بوده است. لیکن از بخت بد، چهار سال پس از آن در واپسین های سال ۱۲۱۵ ه.ق. شاه قجری آهنگ رانش و زدایش او می کند و نه تنها از جایگاه وزارت کنار گذاشته می شود ؛ بلکه او را کور، لال و سپس می کشند ؛ برادران، فرزندان و هموندان خاندانش را که در سراسر ایران دارنده رهیافت (نفوذ) و توان بوده اند ، برخی را کشته و برخی را مورد خشم قرار می دهند که صدالبته دودمان هاشمیه قزوینی و سپس قوام الملک شیرازی دوباره از خاکستر به سردی گراییده فروزینه کشیده و باز برای سال های پی در پی (۱۵۰ سال) دارنده ی توان و دارایی، هزار و هزارگان (آلاف و الوف) می شوند.

داوری در مورد چهره و کارنامه سیاسی اعتمادالدوله (بیشتر زبانزد به حاجی ابراهیم کلانتر شیرازی) هماره گونااگون و گاه «در برابر» (متضاد) بوده است. همگان کهن نگاران وارد زمان، او را به انگیزه پشت کردن به دودمان زندیه با زمینه سازی و پیرنگی که در سال ۱۲۰۵ ه.ق. در برابر لطفعلی خان به کار برد، هماره و با رنگی مشکی، وی را سرزنش می کنند. – البته خشم گرفتن فتحعلی شاه و کشتن اعتمادالدوله نیز در گفتار این دیدگاه از سوی کهن نگاران چرخه ی قاجاریه بی کارا نبوده است. پس از آن، روندهای پیوسته به تبار سرجنبانان قوامی ها تلاش کردند تا چهره او را پاکسازی و «غسل تعمید» داده (شستشویی که کودکان و کسانی که به کیش  مسیحیت می گروند با آیین ویژه به جای آورده می شود) و چهره ای از او جا می اندازند که او را در چاره اندیشی، سیاست، کشورداری، جلوگیری از کشتار همگانی، آشوب (هرج و مرج) ستایش کرده تا بدانجا که وی را کشته شده (قربانی) سیاست انگلیس ها در ایران و در آغازه های
چرخه ی قاجاریه می دانسته اند.

روی هم رفته بیشتر کهن نگاران ، حاجی ابراهیم را بسیار تودار، سیاس، کاردان، چاره اندیش اما فردوست و تواندونست گفته اند که در راه به دست آوری و نگهداشت شوکت و شکوه به هیچ آیینی پای بند نبوده و برای او  شیوه ی ماکیاولیستی «هدف وسیله را توجیه می کند !» مورد کنش بوده است.

زمانی که در پاییز سال ۱۲۰۶ ه.ق. حاجی ابراهیم با همدستان و همداستانان خویش شیراز را در مشت و چنگ خود داشته و دروازه های شهر را بر روی لطفعلی خان بسته بوده ، «سِر هارفورد جونز» انگلیسی به نمایندگی از سوی انبازی (company) هندخاوری برای خرید سنگ های گرانبها و یا گوهران به دربار زند می آید گرفتار رخدادهای بالا (مسأله شیراز) می شود ، گرفتن پروانه دررو از شیراز به سوی بوشهر و بصره می بایست مورد پذیرش دربار خان قرار می گرفته است. تا اینکه پس از یک هفته پیامی دریاافت می کند تا به دیوانخانه برود و با حاجی ابراهیم خان دیداری داشته باشد. حاجی نیز چون لطفعلی خان بر روی نمدی نشسته، چاکران و نگاهبانانش پیرامون وی در چنبره بوده اند. «جونز» از کنش های حاجی چنین در می یابد که او می خواهد وی را کوچک شمرده سرپا نگهدارد !

«جونز» پس از درنگی سرراست در بالای تالار می نشیند. حاجی خود، سر گفتگو را باز می کند و می گوید: «فرنگی انگار هنوز اینجایی ؟» . «جونز» پاسخ می دهد : «آری به رغم خواست خودم». اکنون آمده ام تا از شما پروانه ی کرایه کردن استر و جلودار را گرفته، نیاز به گذرنامه نیز دارم تا در راه رسیدن به بوشهر از آسیب در پناه باشم. حاجی پاسخ می دهد اکنون، زمان در خوری نیست چرا که راه ها بی هراسی (امنیت) ندارند. افزون بر این لطفعلی خان و لوطیانش در راه به تو آزار رسانده و لختت می کنند. جونز می گوید من باور دارم که خان زند مانند گذشته به من مهر خواهند داشت و لوطیان همه جا وجود دارند !  که این سخن به چشش حاجی خوش نمی آید و گذرنامه نمی دهد و دست رد بر سینه «جونز» می گذارد و او دست خالی با حاجی بدرود می گوید.

فرنگی دیگری که از نگاه جغراسیاسی (geopolitical) با حاجی ابراهیم خان گفتمان داشته «اولیویه» پزشک و گمارده فرانسوی بوده که در سپتامبر ۱۷۹۵ م. از راه دولت عثمانی (ترکیه) وارد تهران شده و با حاجی ابراهیم در جایگاه صدراعظمی آغا محمد خان نشستی دوتایی داشته است. حاجی در زمینه اینکه دولت عثمانی با دولت روس سازش (compromise) کرده و «کریمه» را از دست داده است ادای ناخرسندی کرده و در این گویه بسیار خردمندانه سخن گفته و به مسائل روز آگاه بوده است. و در پایان گفته است که دولت ایران نه از روس بیمناک است و نه از دولت عثمانی.

زمانی که حاجی ابراهیم در جایگاه صدراعظمی فتحعلی شاه بوده است، «سر جان ملکوم» در سمت کارگزار فرمانروایی انگلیسی هند به ایران گمارده می شود. او با حاجی ابراهیم دیداری داشته است. ملکُم او را انسانی ساده پوش، درشت اندام، زیرک، زنده دل، با ویژگی های فراخویی شیرازی، دارای رهیافت (نفوذ) سخن، با ویژگی های برجسته، چشمانی موشکاف، تیزبین، ناآرام، روشن که موشکافانه همه چیز را برانداز می کرده ، با چهره ای تا اندازه ای خشن، دارای فروزه های برجسته که با دودلی و در بالاترین شگفتی همه ی گفتمان ها را پیگیری و در جایگاه یک صدراعظم ایران حساس ، مسئولیت و پاسخگویی می کرد، دارای روراستی، نیروی نیک دریابنده (دراکه) و دارنده حس بازشناسی (تشخیص) بسیار توانمند و شایستگ بود که توانست از جایگاهی نه چندان فرادست یعنی کلانتری بخشی از شیراز خود را به جایی برساند که شاهی را از تخت و تاج پادشاهی پایین کشد و دیگری را به جایش بنشاند و فرمانش همه جا رهیافت داشته و دستوراتش خوانده شود.

گویا ناصرالدین شاه در دیدار با «آدُلف کرمیو» فرنشین (رئیس) سازمان یکپارچگی جهانی الیانس در پاریس در سخنان زبانزدی درباره ی حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله (قوام شیرازی) گفته است که : «من فراموش نمی کنم که این حاجی ابراهیم یهودی نژاد یاری رسانده تا که قاجارها اورنگ پادشاهی را به چنگ آورند.»

بی گمان که چاره اندیشی حاج ابراهیم کلانتر در از بین بردن کین توزان درونی نقش به سزایی داشته و فتحعلی شاه استواری پایه های توان خود را در آغاز پادشاهی وامدار تاج بخشی او می دانسته است. زیرا او ناتوان تر و کودن تر از آن بوده که بتواند از پس مرد پخته و دغلباز و روزگار دیده ی خیانت ورزیده ای چون میرزا ابراهیم خان برآید. شگفتا که فتحعلی شاه گفته است که میرزا ابراهیم خان برای پادشاهی چون آغا محمد خان صدراعظم خوبی بوده ولی برای پادشاهی من ، «شاخه ی زیاده بر بن» (فرع زیاده بر اصل) بوده است.

و باز، سر جان ملکم به بازگویی از زبان آغا محمد خان گفته است که راهکار و چاره اندیشی اعتمادالدوله قوامی که به کمک شماری از پیشه وران و بازاریان و خلع سلاح ایلات فارس، شیراز را گرفت و در برابر لطفعلی خان ایستادگی کرد کاری بود کارستان و بس سترگ که باید برای آیندگان در تاریخ بماند. او نزدیک به پنج سال در چرخه ی سلطنت فتحعلی شاه دست اندرکار صدارت عظمی بود و نزدیک به ۹ سال نیز در دستگاه جعفر خان و لطفعلی خان و آغا محمد خان با توانی بالا و مرد شماره ۲ ، زمامداری کرد. هواداران اعتمادالدوله گفته اند که آرزوی او برای ایران یک فرمانروایی توانمند بوده چرا که او از خون ریزی و کشتار توده ها به تنگ /امده است.

بازگشت به نویسه های تاریخی پایان چرخه ی زندیه و آغاز قاجاریه یک نام را در کنار نام کسانی چون لطفعلی خان زند و آغا محمد خان قاجار به فرنام دو همرزم و هماورد سرسخت نمودار و درخشان می سازد و آن اعتمادالدوله است که گویی همچون نیروی همسنگی میان دو خان زندی و قجری کنش می کرد. در آغاز به سوی لطفعلی خان گرایش پیدا کرد و کارش بالا گرفت و سپس به سوی خان قاجار نزدیک شد و تاجبخش نام گرفت. مهمتری پرتوری که از چهره ی اعتمادالدوله قوامی وجود دارد باز نکردن دروازه های شیراز به روی خان زند بوده است ؛ با پرتوری چنان پررنگ و همیشه سیاه.

اعتمادالدوله قوامی در سیاست برون مرزی، نقش هوشمندانه ای به کار می برده؛ از زمره اینکه «مهدی علی خان» فرستاده ی فرمانروای انگلیسی هند از دربار ایران می خواهد تا به زیان «شاه زمان» پادشاه افغانستان دست یازد. اعتمادالدوله این پیشنهاد را بر نمی تابد چرا که جنگ با یک کشور مسلمان را بایسته و روا نمی دانسته است. در سال ۱۲۱۵ که «سِر» جان ملکوم به ایران می آید مورد پیشواز اعتمادالدوله قرار می گیرد و در همان زمان یک پیمان نامه سیاسی – بازگانی با دولت انگلیس بسته می شود که در آن حقوق کامل ایران نگاهداشته می شود. البته فرانسویان نیز تلاش نمودند تا پیوستگ نزدیکی با ایران برپا کنند . برای نمونه در سالی که آغا محمد خان کشته می شود، دو فرستاده از سوی فرانسه با پیمان نامه ای که در زمان پادشاهان صفویه بسته شده بود به ایران آمدند ولی اعتمادالدوله آنها را به انگیزه نابسامانی درونی کشور نمی پذیرد.

ر – بیشتر بدانیم :

به نوشته ی دکتر عبدالحسین نوایی؛ دو روباه فریبا و نیرنگ باز یعنی آغا محمد خان و اعتمادالدوله وزیر لطفعلی خان که به پشت گرمی وی از شیراز برای جنگ با آغا محمد خان به سپاهان رفت، می دانستند که دولت هر یک بسته به وجود دیگری است با هم گرگ آشتی داشتند؛ هر دو از هم بیمناک بودند اما به هر روی اعتمادالدوله با آغا محمد خان پیمان بست و شیراز را دودستی به خان قجر داد و ولی نعمت پیشین خود را به دشمنان خونخوار او سپرد و در برابر این فرومایگی و دشمن یاری دارنده ی تخت صدارت شد. او اهل کاسه لیسی، دله دزدی و ریزه خواری از دارایی دیگران (لفت و لیس) نیز بود. آغا محمد خان فردی تیزهوش، پول پرست و نان کور ، بویی از این ویژگی برده و سخت نگهبان او بود و پیوسته وی را می پایید.

میرزا عبدالکریم شیرازی در زیر تاریخ گیتی گشا با تندترین و زننده ترین واژگان چون: «حاجی یهودی سرشت نمرود خویی» از او یاد می کند و او را دارنده ی «پلیدی گوهری و ناپاکی نهادین ، یهودی زاده ی نمک به حرام و …..» می خواند. در برابر ، گروهی نیز کوشیده اند دشمن یاری (خیانت) ابراهیم کلانتر به لطفعلی خان را درست انگاری و روایش (توجیه) کنند و به گفته ی سرجان ملکم ، کنش میرزا ابراهیم را تلاش برای پایان دادن به ستیز خونین دو دودمان زند و قجر برای پادشاهی و بازگشت توانش و بی هراسی می دانند چرا که جز انگشت شماری از سپاهیان دزد و دورو باک نداشتند از اینکه زندی بر تخت شاهی باشد یا قجری. لیکن همه خواهان بودند که ایران بزرگ، توانمند و آرام باشد.

چنانکه می بینیم  در اینجا برای درست انگاری اوج گیری آغا محمد خان و دودمان قجری همان نگره و انگاره (نظریه) ای به کار گرفته می شود که دیرتر در پایه درست انگاری اوج گیری دیکتاتور پهلوی قرار گرفت.

«حبیب لوری» کهن نگار یهودی که کتابش دارای داده های دروغی و ساختگی است برخوردی بسیار جانبدارانه به سود اعتمادالدوله داشته و از لطفعلی خان زند و دودمان صفویه و کریم خان زند، چهره ای زشت به دست می دهد . برای نمونه او داومند است که لطفعلی خان به زور پنج دختر یهودی را در اصفهان و هشت دختر شیرازی را برای سراپرده خود گزینش کرده است. به هر روی داوری در زمینه اعتمادالدوله به خوانندگان این نوشتار است.

در زمان بهبود وابستگ ایران و بریتانیا و ترک هیئت فرانسوی از ایران ، فتحعلی خان بار دیگر بازماندگان ابراهیم خان را به نوشتاری که گذشت به جایگاه های والا بر گماشت. از زمره میرزاعلی اکبر خان پسر چهارم او بیگلربیگی فارس شد و فرنام قوام الملکی به او داده شد و از آن پس این فرنام در خاندان آنها ریگداشتی (موروثی) شد.

ز – پیامدهای گزیرش حاج ابراهیم خان کلانتر (شاه تراش) در تاریخ ایران :

۱ – فرمانروایی و دودمان زندیان ؛ واپاشی رسای خود را به کمک خان خانان ! حاج ابراهیم کلانتر از قجریان دید و یک فرمانروایی، فروپاشی آراسته و رسا یافت.

۲ – شاه جوان و خوش سیمای زندیه (لطفعلی خان) در پرتو چرخ نیلوفری به دست مخنثی خصی چون خواجه ی تاجدار (آغامحمد خان) شکست خورد، دستگیر شد و با بی آزرمی به بردگ دشمن رفت. بسیاری از سرداران و نزدیکانش کشته شدند. خانواده اش به بردگی رفت و خود هرچه بیشتر مورد دست درازی، آزار، نابینایی قرار گرفت و سرانجام شربت جانباختگی نوشید و به خواب همیشگی فرو رفت.

۳ – فرمانروایی نوین با بی بسندگی و بی زیرکی شاهانش در درازای ۱۳۰ سال کامروایی، بستن پیمان ننگین مرزی (گلستان و ترکمانچای) را با کشورهای بیگانه دستینه و به بار آورد. فرجام اینکه با از دست دادن و جدایی افغانستان، بخش خاوری پاکستان، ترکمنستان، ارمنستان، گرجستان، جمهوری آذرابادگان، خاور و جنوب خاوری ترکیه امروزی، بخش خاوری بین النهرین (عراق امروزی)، شهر بصره، کشورهای تازی جنوبی شاخابه خلیج فارس چون قطر در چرخه ی قاجاریه ، ۶۰ درصد از کشورمان به گربه ای چسبیده به دیوار امروزین دگرش یافت. قائم مقام دوم را خفه کرد (کشتاند) امیرکبیر را شهید کرد و آقاخان نوری (اعتمادالدوله دوم) را به خواست دولت فخیمه ی انگلیس و مهدعلیا جبه ی صدراعظمی پوشانید و خود، پس از شش سال به نوشتاری که گذشت سرانجام، خود نیز مزه ی تلخ بی چون و چرای این پژواک (بازتاب) را به آسانی چشید.

۴ – ستمکاران و زورگویان (colonialist) پرتقالی ، روسی و انگلیسی به درون کشور رخنه کرده، برتری و برجستگ (امتیاز) زیادی گرفته، به گونه ای که بازرگانی، اقتصاد دانش ها و شگردها و گسترش کشور کمابیش ایستا و ورشکسته ماند.

اینها همه و همه بازتاب کنش حاجی ابراهیم کلانتر در دشمنیاری و ناراستی حاج ابراهیم کلانتر با لطفعلی خان زند با واگذاری جنوب ایران به آغامحمد خان آغاز شد که البته در یک واکاوی تاریخی شکستن همه ی کاسه و کوزه ها بر سر یک نفر شاید چندان کار درستی نباشد. آیا باید به حساب بدشانسی خان زند گذاشت که گویا دولت شتابنده بود یا برپایه باوری بود که به ناباوری نسبت به حاج ابراهیم دگرش یافت و لطفعلی خان از خود انفعال نشان داد و شیراز را به او سپرد و پیش بینی این دشمن یاری را نکرد و یا به هر انگیزه دیگر.

باری، کشور ما از این دست خیانت ها از خودی ، کم ندیده است !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *