سیاستگزاران دوران قاجاریه – قسمت سوم
امیرکبیر و ایران (اختری تابناک در سپهر فرهنگ و ساستار ایران)
« اگر نیت یک ساله دارید ؛ گندم بکارید . اگر نیت ده ساله دارید ؛ درخت بکارید و چنانچه نیت صد ساله دارید ؛ انسان بسازید – امیرکبیر »
نوشتار این بخش درباره ی ابرمردی مسئولیت پذیر، نستوه که به رشوه و عشوه کسی فریفته نشد و در پی دستیابی آبرو، بزرگ منشی، سربلندی ایرانی و آبادی ایران کهنسال، کمر همت به میان بست و در برابر یوغ بندگی و بردگی به کشورهای زورگوی بهره کش (Colonialism) بیگانه کوتاه نیامد و زمانی که دربار پوسیده و تبار پادشاهی و فرومایگان ساستاری (سیاسی) سرسپرده ؛ مزدورانه و مزوّرانه ، آشکارا سنگ بردگی ستمکاران شمالی و جنوبی چنگ انداز را بر سینه زده و گستاخی خود را بدان پایه رسانده بودند که کوششی در پوشش بندی های در بندی خود نمی نمودند، این نادره تاریخی، نادار وار و ستیغ گونه در برابر بیگانگان و بیگانه پرستان و زیاده خواهی دگر کشورهای زورمند و زورگوی نرمشی از خود نشان ندادو یک تنه پوزه امپریالیسم جهان خوار و دست نشاندگانشان را به خاک مالید و سرانجام، سر بر سر آرمان های بلند و برین خود بداد و زیر پوستی هایی را که بنا نبود به وی درچکانند و او آنها را پس می زد هزینه جانباختگی و به راستی شهادتش شد. ( ای پیامبر، هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند ! بلکه آنان زنده جاویدند و نزد پروردگارشان روزی داده خواهند شد – برگردان نشانه ۱۶۹ از سوره آل عمران )
این ابر مرد کسی نبود جز یک خانه شاگرد و آشپززاده فراهوشمند فراهانی به نام میرزا تقی خان امیرکبیر که فسون و نیرنگ بیگانگان و دست های پیدا و پنهان فرومایگان ؛ آز و رشک و بدخواهی درباریان شکمباره و زنباره و سراپرده نشین شبستان پادشاهی ستمکار و کامجوی و دمدمی مزاج (مذبذب)به جان باختگی وی در گرمابه باغ فین کاشان انجامید ! (نادانی شه گرفت دامان امیر – تا نیشتر آمد به رگ جان امیر . بربست سعادت را بروی مادر – بگشود چو جوی خون ز شریان امیر ! )
بی گمان اهالی سوار بر قطار تاریخ نام جاوید این جان باخته راه میهن را از یاد نبرده و همیشه به نیکی از او یاد خواهند کرد. ( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق – ثبت است بر جریده عالم دوام ما ) بدون تردید راه ابراز دیدگاه برای موج سواران غنوده در پوسته جزمی بودن وبیان جهان بینی تا نوک بینی داشتن همواره هموار بوده و هست ( با مدعی مگوییداسرار عشق و مستی ، بگذار تا بمیرد در عین خودپرستی !) از بن دندان، آهنگ آن نیست که از راهبری چاره جوی، و سخت کوشی اندیشمند و دوراندیشی پرهیزگار که اندیشیدن را بر دنباله روی و فرمانبرداری کورکورانه ، آرمان های سترگ را بر بسندگی، رفتن به سوی اراده و رسیدن به آن را بر بهره و بهر، گزینش خردمندانه را بر نیک اختری و ورد، برتر و چاره ساز تر می داند ؛ به چهره پردازی گُردگونه دست نیافتنی ، دست یازیده شود. که به راستی این راه به سوی کژراهه و به بیراهه رفتن و اندر خم یک کوچه به تماشا ایستادن است.
الف – گذری کوتاه بر زایش و زادگاه :
میرزا محمدتقی خان فراهانی و با گذشت زمان ؛ میرزا تقی خان فراهانی و گاه نیز کربلایی تقی (تقی) – زبانزد به امیرکبیر – مستوفی نظام، امیرنظام، ویر نظام، امیر اتابک اعظم، از برجسته ترین و بزرگترین مردان پهنه سیاست و سکاندار کشتی هدایت ؛ به گمان و از روی گواه های تاریخی و به حساب های سرانگشتی آزمون و خطا در سال ۱۱۸۶ خورشیدی (۱۲۲۵ ه.ق.) در سرای پدری و نزدیک تپه «یال قاضی» در روستای «هزاوه» فراهان، از وابسته های اراک (سلطان آباد پیشین) – دیاری که بسا مستوفیان (خزانه داران) ، دبیران (نویسندگان) ، منشیان و بلکه وزیران به خود دیده ؛ دیده به جهان هستی می گشاید و گویا هنوز در آنجا برزنی (کویی) به نام کوی میرزا تقی خانی زبانزد (مشهور) است. و این جای بسی خرسندی است که تاریخ و انسان های سپاسدار و حق شناس ( گر انصاف داری ، سگ حق شناس ، به سیرت، به از مردم ناسپاس – سعدی) از افرادی که هیچ گاه فروزینه های نام و یادشان به سردی و خاموشی نمی گراید به نیکی و نیک نامی یاد می کنند. (نام نیک رفتگان ضایع مکن – تا بماند نام نیکت برقرار – سعدی)
پدر و مادر میرزا تقی خان از رسته پیشه وران بوده اند. مادرش بانو فاطمه (فاطمه سلطان) بانویی باسواد مکتبی ( دخت استاد شاه محمد بنا از دهوران هزاوه ای و عهده دار کارهای اختصاصی خانواده قائم مقام ) با زندگانی دراز مدت – اما گواه و تماشاگر بر مرگ دو فرزند خود (محمدتقی و محمدحسن) بودن ! ( بگو به خضر که جز مرگ دوستان دیدن – دگر چه لذت از این عمر جاودان داری؟! ) پدرش کربلایی محمد قربان بیگ فراهانی که خود اندک آب و ملکی (ضیاع و عقار) داشته، دست کم یک دانگه آبادی در ( حُرآباد ) از آن وی بوده و تا آن اندازه توان مالی داشته که سفری نیز به حج برود. سجع مهر محمد قربان « پیرو دین محمد؛ قربان » بوده است. حاج قربان در جایگاه آشپزباشی ویژه قائم مقام اول (میرزا عیسی خان – میرزا بزرگ) بوده و سپس کارگزار (ناظر) و قاپوچی (دربان) و به گونه ای کبوتر حرم و ریش سفید سرای قائم مقام می شود و هماره مورد مهربانی کارفرما (مخدوم) خود بوده و در خطاب به وی به واژه کوتاه «کربلایی» بسنده می شده است. کربلایی پس از درگذشت میرزا بزرگ، همین جایگاه را در سامانه میرزا ابوالقاسم (قائم مقام دوم) پیدا می کند.
ب – آموزش و پرورش :
( روستا زادگان دانشمند به وزیری پادشا رفتند ، پسران وزیر ناقص عقل به گدایی به روستا رفتند )
میرزا تقی که از رگه های هوش سرشار و درونداشت (استعداد) درخشان کم همتایی برخوردار بوده است از همان آغازی که خود را می شناسد، خویشتن خویش را در کنار تبار قلم و فرهنگ ایرانی یعنی قائم مقام ها سپری می کند و مورد رویکرد میرزا بزرگ و سپس فرزندش میرزا ابوالقاسم قرار می گیرد. میرزا تقی از هر فرصتی برای یادگیری بهره می جسته و در آغاز، یادگیری او به گونه التقاطی (دانه برچیدن مرغ) بوده است. در زمینه ی آموزش های میرزا تقی خان سخن هایی سبک بیان شده است که بیان آنها جای درنگ داشته و از چگالی بار این نوشتار می کاهد اما آنچه که جای تردید به جای نمی گذاردپیشرفت او بر دو پایه استوار بوده است؛ یکی درونداشت و خواست شخص میرزا تقی و دیگری توجه ویژه قائم ها به میرزا تقی.
میرزا تقی خان در سامانه قائم مقام جنبه ی خانه شاگردی داشته که او این گامه و وهله را به تندی و شتاب پشت سر می گذارد و طرف توجه ویژه قائم مقام قرار گرفته و او که رگه های بس نیرومندی از شایستگی ، هوش و توانایی را در وجود این نوجوان یابش می کند در باروری و پرورش او توجهی تا مرز فرزندان و برادرزادگان خود به کار می بندد. گویا میرزا تقی بی پروا در پی برآورده نشدن خواسته ای ( در مرز یک قلمتراش) از سوی قائم مقام، نامه ای آن چنانی به قائم مقام می نویسد، قائم می گوید شگفتا که این پسر (بقال نشده) ، «تراز و وزنی» آموخته و به بیان نگارنده ، غوره نشده، کشمش و یا مویز شده و به مکتب نرفته مسأله آموز صد مدرس می شود.
از همین نکته می توان دریافت که تقی و یا امیرکبیر آینده در برابر توانمندان چه برخوردی می توانسته داشته باشد. قائم مقام در یک آزمون از پیش تعیین نشده و بختامندانه (اتفاقی) از فرزندان و برادرزادگان خود پرسشی در زمینه درسی می کند که تقی بدون درنگ پاسخگو بوده و انگیزه خرسندی و فروزش قائم مقام می شود. قائم مقام دوم پرورش پسران عباس میرزای ولیعهد را به گردن داشته و در کنار آن ، شاهزادگان، فرزندان و برادرزادگان قائم مقام و در جرگه آنان میرزا تقی خان نیز از پیشگاه درس آن مرد فرهیخته و بزرگ بهره اندوزی می کرده است.
رویکرد قائم مقام به پرورش میرزا تقی خان در کنار فرزندان خود ریشه در یک آیین کهن در سازگان اجتماعی ایران داشته است. اما در تمام بن مایه ها و سرچشمه های تاریخی که سخن از امیرکبیر به میان آمده جملگی به توانش، زیرکی و شایستگی میرزا تقی خان اشاره داشته اند. پیشرفت میرزا تقی خان در کسب دانش از همان آغاز چشمگیر بوده – به ویژه آنکه فردی بزرگ چون قائم مقام در آموزش خط و مشق و فراگیری او پایش بسیار داشته است. میرزا تقی خان در زیبایی خط خود می کوشید چرا که در گذشته خط را خوش نوشتن نمادی از برازندگی می پنداشته اند. می گویند گاه که فردی وارد مجلسی می شود ابتدا به کفشش پروا می شود و هنگام بیرون رفتن به اندیشه اش !
میرزا تقی خان ابرام بر از برداشتن منشأت قائم مقام داشته است. این کشش ها و کوشش ها و پیوسته کاری ها در فراگیری دانش به زودی بر بار می نشیند. او در زمانی اندک در ادبیات پارسی و عربی چنان پیش رفتنی می کند که شگفتی و ستایش مردی بزرگ ، چون قائم مقام را بر می انگیزد – قائم مقامی که خود بنیانگذار سبکی نوین در ساده نویسی ایران بوده است. بدین ترتیب دوران نوجوانی و جوانی میرزا تقی خان در سرای فرهنگ پرور و زیر نگرش سرراست او سپری می شود. او شیوه نامه نگاری، منشی گری، صدور دستورات دیوانی ( اداری ، وزارتی ، درباری ، ministerial) را از استادش فرا می گیرد و تا بدین پایه می رسد که قائم مقام نگارش و ویرایش پاره ای از فرمان ها و نوشته ها را به میرزا تقی خان می سپارد.
کم کم کارش در چارچوب و گستره پیشه دبیری پابرجا می گردد و از راز و رمزها و فوت های کاسه گری، بندهای اداری و دیوانی به نیکی آگاه و چیره می شود – که (هیچ حلوایی نشد استاد کار – تا که شاگرد شکرریزی نشد) و یک شبه ره صدساله می رود. قائم مقام به او می گوید می خواهم نامه های خصوصی مرا نیز خودت بنویسی – تجربه های زیادی است که باید بیاموزی هم خط را خوش می نویسی و هم نثر روانی داری ( برو، ز تجربه روزگار بهره بگیر – که بهر دفع حوادث تو را به کار آید – رودکی ) و به راستی ( عمر دو بالیست در این روزگار – تا به یکی تجربه آموختن ؛ با دگری تجربه بردن به کار ) از همین نکته بوده که میرزا محمد تقی خان به منشی گری و دبیری گمارده می شود.
بر همین منوال و به بیانی که خواهد آمد میرزا تقی خان با ورود به دربار عباس میرزا و نیز به سبب دلبستگ شدیدی که ناصرالدین میرزای ولیعهد به وی پیدا می کند به جایگاه نخست وزیری (صدارت عظمی) می رسد. به راستی ( به تخت صدارت نشستن چه حاصل ؟ – خوش آن دل که بر صدر دل ها نشیند ! ) میرزا تقی خان از پیشگاه دو وزیر والای عباس میرزا یعنی قائم مقام ها بهره می جوید. قائم مقام درباره میرزا تقی خان گفته که وی پیشکار شگفت آوری دارد و درباره آینده ، هوشیاری و تیزهوشی او گفته که این پسر در آینده پیشرفت ها دارد و فردید ها (قوانین) بزرگ به روزگار می گذراند ( باش تا صبح دولتش بدمد – کاین هنوز از نتایج سحر است )
پ – در قلمرو خانواده :
میرزا تقی در ابتدا با « جان جان خانم » دخترعموی خود حاج شهباز خان ازدواج می کند و از این بانو با داشتن سه فرزند – میرزا احمد خان، ساعد الملک – زبانزد به امیرزاده که با منور السلطنه دخت فرمانفرمای بزرگ ازدواج می نماید و دو دختر که نام یکی از آنها سلطانه ثبت شده است – در زمان صدارتش از وی جدا می شود. این بانو با سلطانه سفری مکّه می شود و پس از دو سال در حدود سال ۱۲۴۸ در آذربایجان بدرود زندگی می گوید.
مخالفان امیرکبیر به ناصرالدین شاه می گفته اند که قبله ی عالم، میرزا تقی خان از خانواده ای فرودست و فرزند آشپز یکی از خدمتگزاران خاندان بزرگ شما (قائم مقام ها) است . مهر و بزرگواری شاهانه شما او را صدراعظم ایران کرده اما خودش را گم کرده و او را یابو برداشته ! و این در حالی است که بزرگان کشور ریشه های ژرف خانوادگی دارند. روشن است که این بزرگ زادگان چنین فردی را بر نمی تابند. چنانچه اعلیحضرت شاهنشاه اندیشه شتابان نکنند بیم آن می رود که زورگویی های او به این اشراف زادگان ، فرجامش شورش و انقلابی بزرگ باشد !
شاه برای اینکه دهان این یاوه گویان را ببندد پیشنهاد همسری یگانه همشیره تنی خود – ملک زاده خانم ۱۶ ساله (به روایتی ۱۳ ساله) زبانزد به عزت الدوله را به امیرکبیر ۴۲ ساله می دهد. ابتدا امیرکبیر دچار شگفتی می شود که تفاوت سنی بین من و او زیاد است ممکن است این ازدواج بدفرجام و به ناسازگاری و جدایی بیانجامد. ابتدا عزت الدوله برآشفته شده و می گوید مگر من می خواهم با پدرم ازدواج کنم ؟ اما چون این امر یک دستور حکومتی و به امر برادر تاجدارش بود، سرانجام عزت الدوله به رغم جبهه گیری مهدعلیا و اینکه ازدواج یک شاهزاده قجری با یک خانه شاگرد و آشپززاده دور از جایگاه پادشاهی است، به این ازدواج ناخواسته تن در می دهد. پیمان زناشویی آدینه مورخ ۲۷/۱۱/۱۲۲۷ بسته می شود.
این ازدواج سبب ارج و جایگاه والای بیش از پیش امیر و توانمندی رهیابی بیشتر او در برابر دشمنان می شود. مهدعلیایی که خود برای امیر دندان تیز کرده بود پس از سر گرفتن این ازدواج شمشیر کین توزی را با امیر از رو می بندد.
از گذشته های دور تاکنون پیوندهای سببی با رده های «آریستوکرات ها» (نژادسالاران) جملگی برای دست یابی به مافیای قدرت و کامروایی های همه جانبه بوده و هست. خواهیم دید که پیوند زناشویی امیر با همشیره یک پادشاه خودکامه نشان از سخت کوشی، فراست و کیاست (زیرکی) ، تیزهوشی بزرگ مردی چون امیرکبیر دارد. این ازدواج و افزون بر ویژگی امیر زاییده دلبستگ شاه به امیرکبیر بوده است. این معنی از نامه (مکتوب) به شاه بر می آید ( . . . برخود قبله ی عالم – روحنا فدا – معلوم است که من از همان ابتدا نمی خواستم که در این شهر، صاحب خانه و عِیال شوم. اما بعد به حکم همایونی و برای پیشرفت خدمت به شما به این عمل ، اقدام کردم . . . )
از لا به لای برخی نامه های خصوصی بین شاه و امیرکبیر به نیکی آشکار است که دلبستگی و یکرنگی زبانزدی بین امیر و عزت الدوله برقرار بوده است. عزت الدوله به انگیزه خوی مردانگی و منش ستایش انگیز و رفتار سنگین و هشیوار و بزرگوارانه امیر چنان شیفته شوهرش می شود که هنگام تبعید شوهرش به کاشان
می رود. این همسر در تمام فراز و فرودهای زندگی و تا واپسین دم حیات شرر بار و شرنگ کام زندگی امیر با وی همزاد و همراه بوده و تنها فردی است که بر بالین جسد بی جان شوهرش حاضر می شود و شیون سر
می دهد ( تیر ستم فلک ، خدنگ است . شهد شره جهان شرنگ است – انوری )
در تاریخ ناگفته ایران، بانوان زیادی هستند که جز نام ؛ نشانی از آنها نداریم. اما عزت الدوله بانوی جسور و
بی پروا با زبانی بسیار تند که حتی برادرش نیز از نیش زبانش در امان نبوده است و در همین نوشتار به مواردی چند از این ویژگی اشاراتی خواهیم داشت. « شیل» – وزیر مختار انگلیس که خود از مجریان نقشه برکناری امیر بوده، ضمن شرحی ستایش آمیز درباره عزت الدوله می نویسد : « برای اینکه مبادا شوهرش را مسموم کنند هرچه غذا می آورده اند اول خودش می خورده است ». پایداری و خوی استواری که در تمام مدت ، از خویش نشان داده ، گاس که در هیچ بانوی ایرانی دیده نشده باشد. – چه رسد به اینکه فردی از تبار تباه قاجار !
« واتسون » ، تاریخ نگار انگلیسی می نویسد تا حدی که تاریخ ثبت کرده، هیچ شاهزاده خانم پرورش یافته دربار مسیحی که به درخشنده ترین فضایل اخلاقی زناشویی خو گرفته باشد پیدا نمی شود که بیشتر از عزت الدوله، دلدادگی و فداکاری نسبت به شوهر واژگون بختش نشان داده باشد.
امیر از عزت الدوله دارای دو دختر با نام های « همدم الملوک خانم » (همسر مسعود میرزا ظل السلطان) و تاج الملوک خانم بوده که با پسردایی خود (مظفرالدین میرزا) – یعنی پنجمین پادشاه دودمان قاجار ازدواج می کندو چون محمدعلی شاه را می زاید به ام الخاقان زبانزد و ملکه مظفرالدین شاه نامیده می شود. در نتیجه ناصرالدین شاه و امیرکبیر پدربزرگ پدری و مادری محمدعلی شاه ششمین پادشاه دوران قاجار به شمار
می روند.
۱ – ت : ماجرای بندرانزلی و جزیره آشوراده در خلیج گرگان: چیرگی و چیری (زهی از هنر، گر چه چیری کند – نباید بر شه، دلیری کند – اسدی) که روس ها بنا بر فصل پنجم پیمان نامه گلستان و فصل ششم پیمان نامه ترکمانچای بر دریای خزر به دست آورده بودند زمینه پیشرفت و فرو رفتن روسیه را در شهرهای ساحلی شمال ایران فراهم ساخت . سستی و ناتوانی دولت ایران، دست اندازی ترکمنان منطقه گرگان به شهرهای پیرامون و برانگیختن های روس ها در میان گروه ترکمن، همگی انگیزه رهیافت روس ها در کرانه جنوبی دریای خزر بود تا جایی که از حقوق بهره های فرمانروایی ایران بر دریای خزر بازمانده ای نماند. هر چند بیگلربیگی (بزرگ بزرگان) استرآباد برای کرجی ها و کشتی های ایرانی و ترکمنان شهروند (citizen) ایران که می خواستند در دریا رفت و آمد کنند گذرنامه ویژه می داد اما پروانه گذر و گذار را دریابیگی (دریاسالار) روسی صادر می کرد.
روس ها با شیوه هراس و جفاپیشگی، بی چون و چرا جزیره آشوراده را به اشغال خود درآوردند و این برجستگ را گرفته تا رزمناوها و ناوگان های آنها بتوانند وارد مرداب بندرانزلی شده و در آن بندر لنگر اندازند . این رخدادها در پیوندهای ایران و انگلیس اثر سرراست داشت. انگلیس ها درخواست دوسویه نمودند و به بیانی که نگاشته شد، فرمان خودداری برده فروشی را در خلیج فارس به دست آوردند.به راستی دربار ایران از هراس سیاست دست اندازی و گزش اژدهای روس به مار کبرای انگلیس پناه می برد که هر دو ، سر و ته یک کرباس بوده اند.
نباید از نظر دور داشت که در آن برهه، برای بهره وری از سرزمین پر بار و زر خیز ایران ، در پشت پرده سیاست سازش و سازگاری میان روس و انگلیس وجود داشته است که جز زیان به ایران، پیامدی به همراه نداشته. از زمانی که روس ها ، گام های نامیمون خود را بر آشوراده نهادند به گسترش و پیشروی همه سویه خود در میان ترکمن های استرآبادی دست یازیده و برای رسیدن به آهنگ های سیاسی خود دستیارانی جستجو می کردند که از زمره آنها «خدرخان» ترکمنی بود که روس ها می خواستند بازرگانی نفت و نمک استرآباد مازندران را به دست وی بسپارند.
در این گیر و دار، در روند تازش ترکمن های یموت در آشوراده، شماری از سربازان روسی و نگهبانان در شب عید مسیحی و نیز دو زن کشته و بیست نفر ربوده می شوند. این خبر هراسناک، همزمان با سفر شاه و امیر به اصفهان ( رجب ۱۲۶۷) به دربار می رسد. سفیر روس، مهدی قلی میرزا فرماندار گرگان را متهم به برانگیختن و اغوای ترکمنان یموت می کند و خواهان برکناری فوری وی می شود. امیر این درخواست ناپسند و ناشایست را ناهمگون با حقوق و آزادی کشور می شمارد. چه اگر بنا باشد به چنین خواسته ای جامه ی عمل پوشانده شود ، سنگ روی سنگ بند نمی شود و دیگر هیچ استانداری در استان های مرزی ایمن و پایدار نخواهد ماند. امیر پیشنهاد می دهد که چگونگی پیشامد مورد پژوهش و رسیدگی قرار بگیرد.
مهدی قلی میرزا پیشنهاد برگزاری نشست پژوهش را می دهد اما سفارت روس نمی پذیرد. امیر می خواست که جریان تازش به گونه آشتی جویانه به پایان برسد و از بن دندان اطمینان می دهد که ترکمنان بزهکار را به شدت گوشمالی می دهد و دستخطی از شاه می گیرد و نزد سفیر روس می فرستد تا مهر تأییدی بر گفته اش باشد. اما سیاست جبهه گیری روس دشوارتر شده و سفیر روس بریدن پیوند و رابطه سیاسی دو کشور را خاطرنشان می سازد. سرانجام ، ایران میخ بر تابوت خود زده و به پیشنهاد روس ها در منتهای زور گردن
می نهد ( در کف شیر نر خونخواره ای – غیر تسلیم و رضا کو چاره ای ؟! )
در همین بزنگاه ، انگلیس ها از این آسیبگاه دولت مرکزی بهره جسته و از برجستگ (امتیاز) وارسی بر کشتیرانی در جنوب را به داوش (ادعا) پیکار با سوداگری برده به دست می آورند و چنانکه نگاشته شد امیرکبیر در این پیمان نامه ، این «سان واژه» (قید) را می گمارد که به هنگام وارسی باید پایور و دیدبان ایرانی نیز وجود داشته باشد. همیشه خواست امیرکبیر در پیش گرفتن سیاست زبانزد به سیاست موازنه و همسنگی منفی بوده است که بر پایه آن نه به روس برتری می داد و نه به انگلیس برجستگ ( در برابر انگاره و نگره سیاست همسنگی مثبت و برتری دادن به روس و انگلیس )
او آنچه در توان داشته را در برابر زیاده خواهی بیگانگان کوتاه نیامده و برای او ، انگلیس ، روس و فرانسه، همه بیگانه بوده اند. و تنها همین ماجرای ترکمنان آشوراده بوده است که سیاست همسنگی منفی امیر را خدشه دار و او ناگزیر می شود امتیازی به انگلیسی ها بدهد.
در زمینه سیاست همسنگی منفی امیرکبیر و کنش های چکشی او با بیگانگان، دهلیزی به تاریخ زده و نقدی کوتاه بر آوازه گری امیرکبیر ، نماد یک دلاور (قهرمان) نبرد با دولت های بهره کش ، چپاولگر و زورگوی نگاشته اند. پرسش این است که چگونه روس و انگلیسی که به گستردگی و به گونه پردامنه ای از وجود امیرکبیر به ستوه آمده بودند اما برای پاس جان او به معنی راستین کلمه به تب و تاب افتاده ؛ پستان به تنور داغ چسبانده اند؟ انگلیس برایش لابی گری (Lobbying) می کند تا او را به جایی بفرستد که زیر پاسبانی نیروی نظامی آنها باشد و روسیه برای پاسبانی از جانش قشون به منزلش می فرستد و سرای او را جزو ملک سفارت اعلام می کند و چرا شاه دور از چشم گماردگان چپاولگر و بهره کش (استعمار و استثمار) او را
می کشد ؟ انگلیس این کار را ددمنشانه و نابکار می خواند و روسیه ایرانیان را متهم به بی ایمانی و بی قانونی می کند ؟ البته چه کسی است که بتواند منکر کنش های چکشی امیرکبیر در برابر کارگزاران رسمی
دولت های فرنگی شود ؟
اما این کنش را باید به حساب شیوه مدیریتی دوراندیشانه و پرواگرانه امیرکبیر گذاشت و نه کند و کاو و
ریشه یابی نادرست مبنی بر ساستار موازنه منفی او ! که حتی در رهایی جان خویش سیاست همسنگی مثبت را پیش می گیرد. آنچه سبب می شود تا از امیرکبیر به عنوان دلاور ناسازگار با بیگانه یاد شود سرشت ها، منش ها، کشتی گیری و خوی پهلوانی و مردانه اوست که به راستی در تمام بخش ها و رگه های زندگی او جریان دارد. در استواری فراخوی (اخلاق) او تردید و دودلی نیست. بزرگ منشی و بزرگ سرشتی او، خود نشانه ای از ابرخویشی (غرور) بوده که نمی توانسته تن به خواری دهد. اما ابرخویشی و سخت کوشی
نمی تواند آن چنان برجسته شود که از وی یک گرد ضد امپریالیستی بسازد.
منش های او چنان بوده که حتی کارمندان حقوق بگیر بالای ۲۰۰ تومان را به ناچار وادار به خرید روزنامه اش (وقایع اتفاقیه) می کند و این خود رهنمودی به سوی خواندن و افزایش دانش عمومی بوده است. به هر روی داوری با خوانندگان این نوشتار است.
از زمره گام های امیرکبیر، برگرداندن شیلات دریای خزر بوده است. فردی به نام میرزا ابراهیم خان دریابیگی از دولت درخواست می کند که شیلات دریای خزر را از قرار ماهی نود هزار تومان به وی اجاره دهند. اما چون امیر به بی اعتباری گذشته او آگاه بود، شیلات به گونه رسمی به درخواست کننده دیگری اجاره داده و به وزارت امور خارجه دستور می دهد تا چونی و چندی این امر را به آگاهی بلندپایگان روسی برساند. روس ها بر این باور بودند که بر پایه پیمان نامه ترکمانچای شیلات دریای خزر در اختیار آنهاست . اما به رغم کارشکنی ها و موش دوانی ها؛ روس ها نتوانستند ایستادگی نمایند و به ناچار به خواست ایران گردن نهادند و برجستگ شیلات دریای خزر به خود ایران برگشت.
۱ – ث : روابط ایران و فرانسه : روابط ایران و فرانسه در تاریخ روابط بین الملل جدید با یگانگی پدافند دو کشور در زمان ناپلئون آغاز گشت و با سپری شدن آن دوره تاریخی این یگانگی نظامی نیز خردورز (منطق) سیاسی خود را از دست داد. دوره ۲۵ ساله پس از ناپلئون روابط ایران و فرانسه آب و تابی نداشت ولی افسران فرانسوی در خدمت نظام ایران بودند و دسته ای از شاگردان ایرانی در پاریس درس می خواندند. به بیانی دیگر از فروپاشی دودمان صفویه تا به روی کار آمدن قاجار، بین ایران و فرانسه ، روابط چندانی برقرار نبود. در دوره افشاریه و زندیه تماس دو کشور – به ویژه با ناپایداری نهش ها (اوضاع) درونی ایران به کمینه خود رسید و در همان چارچوب وابستگی های بازرگانی در جا زد. اما با توانمندی قاجاریه بار دیگر کوشش هایی برای برپایی روابط دو کشور آغاز گردید.
پس از ۲۵ سال رکود سیاسی ، جنب و جوش تازه ای در روابط دو کشور پدیدار گشت. در پی سفارت ویژه «کُنت ، دو، سرسی» در ایران، دولت فرانسه سفارت خانه ای در تهران دایر کرد و کنت دو ، سرتیژ را در ۱۲۶۰ با عنوان وزیرمختاری به دربار شاه فرستاد. او طرح پیمان نامه دولتی و بازرگانی دو دولت را ریخت که با انقلاب جمهوری ۱۸۴۸ ، همکاری سیاسی ایران و فرانسه ، یکباره جهش بلندی کرد که خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود !
گفت و گذار خیلی پنهانی و «زیر جُلی» در ژانویه ۱۸۴۷ آغاز شد و پیمان نامه دوستی و بازرگانی در نیاوران بین حاج میرزا آقاسی و کنت دو سر تیژ دستینه شد و حقوق مساوی و برابر برای دو دولت شناخته گردید و بنا بر این شد که دولت فرانسه در تهران ، تبریز و بوشهر کنسول گری دایر کند. دولت ایران در اجرای پیمان نامه (Protocol) سر دوانی می کرد. افزون بر این، میرزا آقاسی از روس و انگلیس در دل هراس داشت. تا اینکه ایران بر آن شد تا از سوی فرانسه پایندان و پشتیبانی دریافت کند.
با نگرش به شناخت سیاست کلّی امیر نسبت به کشورهای غربی و مناسبات ایران با انگلیس و روس، می توان گفت که آرمان امیرکبیر این بود که یاری فرانسه را در سیاست ایران و خلیج فارس به دست اورد و کنسول فرانسه در بوشهر به کار رزمناوهای فرانسوی که به خلیج فارس می آیند سرپرستی نماید. اما موارد زیر گفت و گذارها را به بن بست کشانید . از زمره :
الف – پس از دریافت اختیارنامه، آغاز به بستن پیمان نامه شده و بیش از یک ماه به درازا نکشد.
ب – هیچ گونه زدایش و یا افزایشی در نویسه دستینه شده انجام نگیرد.
پ – پس از دریافت پیمان نامه دستینه شده از سوی رییس جمهور فرانسه به توشیح و توقیع ناصرالدین شاه برسد. امیر در این زمینه ابراز پافشاری و سرتیژ بیان ناتوانی می کرد.
ت – مورد دیگر ناهمسانی و کشمکش بر سر میزان « میزان نامه» (تعرفه) گمرکی صادرات ایران و فرانسه بود. این برهه از روابط و پای بندی های ایران و فرانسه نیز مانند دوره نخست پیش درآمد نیکی داشت و فرجامی ناخرسند ؛ با امید آغاز شد و به سرخوردگی پایان پذیرفت.
شش سال بعد با پیمان ۲۷۱ گام نوینی در تاریخ روابط دو کشور آغازیده شد. اسناد نشان می دهد که امیرکبیر پایه روابط ایران با دیگر کشورها را بر بنیاد بزرگداشت دوسویه پی گذاری کرد. نویسنده کتاب «قبله عالم» به پندار خود با شیوه دانشگاهی (academic) و با گواهمندی از جایگاه ای پادفرانسوی امیرکبیر بر این باور است که سیاست درست نگرانه حاج میرزا آقاسی در ایجاد ترازمندی در برابر فشارهای روس و انگلیس ، همانا دراز کردن دست دوستی با فرانسه بوده ولی کنش امیرکبیر ترک آشکار این شیوه و ساختارشکنی سیاسی بوده است تا جایی که می توان برخورد پادفرانسوی امیرکبیر را بر این پایه دانست که وی شیدای توان همسایگان به ویژه بریتانیا بوده تا نشان دهد وی برتری لغزش ناپذیر انگلیس ها را در گستره امور خارجی ایران به رسمیت می شناسد.
نویسنده پی در پی این گونه وانمود می کند که سیاست امیرکبیر در برابر دولت بریتانیا سیاستی انفعالی (آرام و بی جنب و جوش) و استوار بر نزدیکی با آن دولت بوده است و این در حالی است که در یادداشتی که از «شیل» – وزیر مختار انگلیس درباره ی امیر به جای مانده به روشنی بیان شده است که هر چند امیرکبیر مخالف روس ها بوده اما تنها جسته و گریخته سوی انگلیس ها را می گرفته و در این پندار بوده تا از رخنه و فرورو سفارتخانه آنها بکاهد.
و در برابر، دولت انگلیس نیز با توجه به آگاهی از سمت گیری های پادانگلیسی امیر می کوشیده و در این راه نیز کامیاب می شود تا ابتدا میرزا آقاخان نوری را که به بیان همان کتاب دست پرورده انگلیس ها بوده به کابینه امیرکبیر گردنبار سازد. سپس در پی برپایی جبهه (block) مشترک مخالفان امیرکبیر از بلند پایگان و درباریان گرفته تا افسونگری چون مهدعلیا که شاه نیز خواسته و یا ناخواسته به آنها می گرود و به جانبداری خود از میرزا آقاخان نوری که از دگراندیشان سرسخت و آشتی ناپذیر امیر بوده ادامه می دهد.
نویسنده کتاب قبله عالم در کنار کوشش بسیار که برای برپایی پیوند میان انگیزه های ساختار پادفرانسوی امیرکبیر با پرسمان (موضوع) جمهوری فرانسه و نگرانی امیر از نگرانی جمهوری خواهی برای یک رژیم پادشاهی مانند ایران که امیر خود در آن جایگاه صدارت داشته به کار گرفته و بر این باور است تا با همانند جلوه دادن مجلس امنای جمهور در ایران که بدون درنگ پس از مرگ محمدشاه به وجود آمد و با اندیشه جمهوری خواهی در اروپا، اقدام امیرکبیر به انحلال مجلس امنا و امرای جمهور در ایران، چنانکه در بخش صدارت میرزا تقی خان نگارش شد، هیچ گونه نسبت و پیوندی با مجالس دموکراتیک حکومت های جمهوری وجود نداشته تا بتوان گواهمندی بر پشت دادن به آن به گونه ژاژخواهی ، دست یازیدن امیرکبیر به برچیدن مجلس آنچنانی را گامی استبدادی شناسایی کرد.
به هر روی، داوری این گونه داوش ها که از زبان و خامه برخی افراد وابسته به گروهی ویژه می تراود و بیانگر گریز از راستینه تاریخ می باشد با کسانی است که ستیزی با تاریخ ندارند.
۱ – ج : مسأله ترکستان : حکومت ترکستان در دست امیران و سرکردگان بومی بود. در بخارا، امیر بخارا فرمانروایی داشت. در خوارزم؛ خان خیوه که از ازبکان بود. ناحیه جنوبی ترکستان یعنی صفحات شمالی خراسان از مرو و سرخس گرفته تا ساحل خاوری دریای خزر ترکمن نشین و در قلمرو دولت ایران به شمار می رفت. تا آن زمان ، ایران رهیافت زیادی داشت و پایگاه سیاسی مینوی پادشاه بود. سیاست امیرکبیر در آغاز، متوجه ترکمنان می شود. چرا که بدون فرمانبرداری ترکمنان کرانه شمالی خراسان تا کرانه های خزر نمی شد از بی هراسی و آسودگی خیال برخوردار بود.
از نگاه روابط ایران و روس نیز این خود مسأله باریک تر از مو و حساسی بود. دستبرد ترکمنان به کرانه استرآباد و شکایت کشتی های روسی اغلب مایه شکوه و شکایت و گزک دخالت روس ها در امور داخلی ایران بود. در راستای ایجاد سازماندهی نوین و برپایی توان حکومت مرکزی، سیاست امیر روی آور خیوه می گردد. جوهره مکتوب امیر این بود که خان ازبک باید دربندانی را که به خیوه اورده شده و به عنوان برده و زرخرید فروخته اند آزاد نماید !
۱ – چ : امیرکبیر و مسأله افغانستان : افغانستان از نگاه جغراسیاست (ژئوپلتیک) از اهمیت پدافندی و سیاسی ویژه ای برخوردار بوده است . چرا که از سویی به خاک ایران و روس چسبیده و از سوی دیگر تنگه خیبر در آن قرار گرفته بود – تنگه ای که از مهم ترین گذرگاه های تاریخی یورش و شبیخون به هند به شمار می رفت. هدف سیاسی انگلیس ایجاد یک دولت پوشالی در کابل بود. همه کوشش و تلاش با برخورداری از تمام ابزار ممکن برای نگه دار افغانستان یعنی راه ورود به هندوستان بود.
حکومت ایران که در جنگ با روسیه قافیه را باخته بود بر آن شد تا این باخت را در فراسوی قفقاز که از دست داده بود بازگرداند. از این رو در پی این بود که جلوی همبستگی سیاسی افغانستان را بگیرد و این در حالی بود که تا آن زمان، افغانستان هنوز از حالت تجزیه و از هم پاشیدگی رهایی نیافته بود. دولت انگلیس در دوران چیرگی بهره جویانه خود شکل جغرافیایی افغانستان را به گونه ای ترسیم نموده بود تا به وسیله گذرگاه باریکی به نام «دالان واخان» با چین هم مرز شود تا بدین ترتیب روس ها نتوانند با هندوستان مرز مشترک داشته باشند.
با توجه به اهداف انگلستان در افغانستان ، بدون تردید این سیاست با سیاست امیر برهمکنش پیدا می کرد و از این رو لازم بود که بدون کاربرد سیاست خشم و پرخاش از جدا شدن هرات از خراسان جلوگیری شود. سیاست امیرکبیر در هرات و افغانستان از فصول درخشان زندگانی اوست. فرمانروایی ایران را در هرات پابرجا کرد. امیر از نظر نظام سیاسی ایران هرات را داخل ساز و برگ فرمانروایی خراسان قرار داد. سپاه هرات را به سبک نظام لشکری ایران درآورد. اسلحه و مهمات به هرات فرستاد. فرمانده قشون ایران به هرات رفت و در سازمان حکومتی هرات مأمور دائمی ایران معین گردید. و حکمران هرات فرمانبردار بی چون و چرای شاه ایران گردید.
امیرکبیر همه این کارها را با راهکار سیاست و چاره اندیشی و بدون لشکرکشی انجام داد.
بزرگان هرات – حتی شیخ الاسلام و قاضی شهر به اراده آزاد خود به پیروی از ایران گردن نهادند. یکی از
گام های با ارزش امیرکبیر که در راستای پیوست افغانستان به ایران انجام شد این بود که چندین بار در هرات به نام ناصرالدین شاه سکه زده شد. در نتیجه پیروزی سیاست ایران در هرات و قندهار برابر بود با شکست سیاست انگلیس در افغانستان. سفیر انگلیس کوشش می کرد تا از امیر نوشته ای رسمی بگیرد که دولت ایران به هیچ دستاویزی قشون به سمت هرات روانه نکند و تا امیرکبیر زنده بود چنین نوشته ای دستینه نکرد. شیل وزیر مختار انگلیس تمام نشانه ها و رگه های فرمانروایی ایران بر هرات (ضرب سکه به نام شاه ایران و خواندن خطبه به نام او) را نابود کرد .
دولت ایران پایبندی نوشتاری مبنی بر ورود نکردن در امور هرات و چشم پوشی بی چون و چرا از روانه کردن قشون به هرات و اینکه ایران هیچ گونه داوشی (ادعایی) بر هرات نداشته باشد. سیدمحمدخان خدمتگزار شاه از حکومت هرات برافتد و گمارده همیشگی که امیرکبیر در هرات گذاشته بود برفور فرا خواند. و خودسالاری هرات به رسمیت شناخته شود. جوهره سیاست انگلیس قتل سیاست ملی امیرکبیر بود به دست میرزا آقا خان نوری !
۱ – خ : کابل و دوست محمد خان : فرمانروایی «دوست محمد خان» از دیدگاه تاریخ سیاسی دو گامه جداگانه دارد ؛ دوره جنگ و ستیز با انگلیس و دوره آشتی و همکاری با آنها ، در دوره اول که مورد ترساندن تیره بی فرهنگ و سرکش «سیک» های هندی و دولت انگلیس بود و پناهگاه خود را پادشاه ایران می دانست اما دولت محمد شاهی در کمک به وی فرو ماند که سرانجام تار و مار انگلیس شد و به هندوستان تبعید گردید. پس از خیزش افغان ها و یک چرخه تنش سیاسی، حکومت هند ناگزیر شد دوست محمد خان را از تبعیدگاه به حکمرانی کابل برگرداند که خود آغاز دوره دوم بردگی دوست محمد خان است.
سیاست کلی دوست محمد خان یورش و چیره دستی بر افغانستان، از زمره قندهار بود. در این نقشه، حکومت هند وی را پشتیبانی می کرد – به ویژه آنکه کهندل خان (امیر قندهار) نسبت به کینه با انگلیس ها استوار و پابرجا بود و ایران نیز از وی پشتیبانی می کرد. پیروزی سیاست ایران در هرات و قندهار برابر بود با شکست سیاست انگلیس در آنجا. یک سال از روزگار امیر گذشت و آنچه او رشته کرده بود به دست آقاخان نوری بیگانه پرست پنبه شد و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت ! ( هزار نقش برآرد زمانه و نبود ، یکی چنانکه در آیینه تصور ماست )
۱ – د : قندهار و کهندل خان : دید کلی سیاست امیرکبیر نگهداشت چگونگی سیاسی قندهار و توانبخشی و پشتیبانی آن در برابر چنگ اندازی امیر کابل بود. از سوی دیگر نمی خواست که سردار هرات به قندهار دست اندازی کند . از آنجا که هرات زیر فرمانروایی ایران و جزو استان خراسان بود. امیر بهروزی و پیروزی یافت تا بی هراسی (امنیت) قندهار را پشتوانه کند، و آن را زیر فرمانروایی ایران نگه دارد.
شناسه استواری روابط ایران و قندهار همان پیمان نامه ای است که کهندل خان و پسرش سلطان علی خان مظفرالدوله مُهر کردند و بر اساس آن امیر قندهار مانند سایر شهروندان ایران فرمانبردار پادشاه ایران و
پای بند باشد که بدون پروانه دولت ایران از قلمرو فرمانروایی خود چنگ اندازی و تازش ننماید و با دولت انگلیس نیز آمیزشی نداشته باشد اما در برابر ، ایران فرمانروایی سردار قندهار را پشتیبانی و پایندانی می کند و به بازسازی و پیشرفت سپاه آنجا دست می یازد.
۱ – ذ : ایجاد سفارت خانه در خارج : از زمره گام های سودمند امیرکبیر بنیانگذاری سفارت همیشگ در سن پترزبورگ و لندن بوده است. پیش از بنیانگذاری سفارتخانه در این دو شهر گاه کارگزاران و سفرای ویژه فرستاده می شدند. اندیشه امیرکبیر این بوده که تنها سفرای روس و انگلیس در تهران میانجی گفتگوها ، پیمان ها و گشودن رخدادهای سیاسی ایران با آن دو دولت به گونه یک سویه نباشد بلکه ایران بتواند بدون میانجی سیاست های خود را اجرا نماید. افزون بر اینها او می خواسته که کشورش از چگونگی و چیستی آن کشورها آگاهی بیشتری داشته باشد و همیشه پای می فشارد که به گونه بسامان گزارش رخدادها به آگاهی او برسد. گرچه دولت فخیمه انگلیس از نگاره امیرکبیر در بنای سفارت در لندن چندان پیشوازی نکرد اما ستیزه ای نیز نداشته است. لیکن روس ها از همان آغاز، بنای ستیزه می گذارند . اما امیرکبیر به گمان خود ایجاد سفارت را در پترزبورگ، شایس (حق) خود می دانست و به روسیه می قبولاند.
نزدیک به یک ماه و نیم پیش از برکناری امیرکبیر، هموندان (اعضاء) سفارت ایران به سرپرستی میرزا محمد حسین صدر قزوینی با برنامه های لازم به سوی روسیه روانه می شوند. اما شوربختانه در بین راه از رویداد ناخوشایند برکناری امیر آگاه می شوند . اما آنان پی گیر گماردک خود شده و سفارتخانه را دایر می نمایند. در این راستا، نکات زیر مورد دیدگاه امیر بوده است :
۱ – ایست رفت و آمد رزمناوها و ناوگان های روس در آبهای ایرانی خزر. ۲ – تهی سازی جزیره آشوراده که سرزمین ویژه ایران بوده از چنگ روس ها . ۳- دریافت مانده تاوان جنگ ترکمن چای . ۴ – رفع اتهام از مهدی قلی میرزا و از بین بردن راهبندها از برگشت او به جایگاه خود . ۵ – مرزبندی برای توانایی های دالگورکی سفیر خودسر و خودکامه روس که بیش از دامنه خویشکاری خویش چنگ اندازی می کرد. ۶ – ترازمندی میزان صادرات و واردات.
امیرکبیر در سیاست فرامرزی خود به این باور رسیده بود که می بایست در هر زمینه ای خودسالاری (استقلال) ایران را سرلوحه دست یازیدن های خود قرار دهد. با بیگانگان و همسایگان بر اساس دوستی دو سویه،
پی های بزرگ منشی و پایه های حقوق میاوند پیوستگی داشته باشد. نه به این همسایه به رغم چشم و
هم چشمی همسایه دیگر برتری و برجستگ واگذار کند و نه به آن یکی برجستگی بدهد که در دیگری آفرینش پندار و نگرانی نماید و یا چنین برجستگی را ناسازگار با مهربانی و همدلی.
امیرکبیر پایه همسنگی سیاسی را در همه حال و در پیوستگی سیاسی نگه و پاس می داشت. در زمینه ایجاد سفارتخانه در انگلستان بدون دردسر و کشمکش، کار رو به راه گردید زیرا انگلیس ها ستیزی با این پیشامد نداشتند و اصولاً روان خبرچین پروری آنان بیشتر روی آور خرید نماینده ای سیاسی بود. زنده یاد امیرکبیر «شفیع خان آجودان باشی» را برای دایر شدن سفارت خانه به لندن گسیل داشت.
۱ – ر : روابط ایران و آمریکا (قدرت سوم سیاست خارجی امیرکبیر) : یکی از جنبه های مهم سیاست امیرکبیر رویکرد او به قدرت های سومی بود که تا آن زمان به این قدرت های سوم نگرشی نشده بود. ایجاد پیوستگی با این گونه کشورها می توانست سیاست خارجی ایران را از تنگنای چیرگ (سلطه) دوسویه روسیه و انگلستان رهایی بخشد. آنچه در این گونه، راهبرد امیرکبیر را از پیشینیان و پسینیان خود بارز می نمود و هوشیاری سیاسی و روش های دیپلماتیک وی را هویدا می ساخت این امر برجسته بود که وی به رغم گرایشات سیاست خارجی دوران فتحعلی شاه و محمد شاه در گزینش و فراخوانی از قدرت سوم همواره گوش به زنگ بود تا سازشی از جانب روسیه و انگلستان به زیان ایران شکل نگیرد.
وی بر آن بود تا از این رهگذر با افزایش شمار بازیگران خارجی در پهنه سیاسی و اقتصادی ایران توان رزمایش دیپلماتیک کشور را افزایش دهد. پیش و پس از امیرکبیر نیز غالباً با ورود یک بازیگر نوین بین المللی به ایران ، کینه توزی قدرت های سنتی روسیه و انگلستان علیه حکومت ایران و دولت تازه وارد افزایش می یافت. امیر در این زمینه گوش به زنگ بود تا سیاست خارجی ایران در رابطه با قدرت های جهانی از جایگاه ترازمندی خارج نشود. هرچند ساختار کهن و سنتی حکومت قاجار ، پروانه پیشبرد چنین سیاست هایی را نمی داد اما دست یازیدن های امیرکبیر نمونه های مهمی را در تاریخ دیپلماسی ایران رقم زد.
از سال ۱۸۵۰ ایران آغاز به جستجوی یک هم پیمان در میان قدرت های غربی کرد ؛ به این باور که آن قدرت بتواند از یورش انگلیس و روس پیشگیری کند. ایالات متحده آمریکا برای این هدف در خور می نمود. زیرا هیچ گونه نقشه زمین های خاور را نداشت. افزون بر این اقتصاد آمریکا توانایی های سرمایه گذاری گسترده ای را داشت و نیز با سنجش برهان های سازگار و ناسازگار و بازه فراخوری که بین ایران و ایالات متحده وجود داشت انگیزه های استواری را در هم سنجی با دیگران برای ایران فراهم کرد.
از این رو بین سال های ۱۸۵۶ – ۱۸۵۱ دولت ایران از راه نمایندگان خود در وین و استانبول یک رشته پیشنهاد ها را که در بر دارنده موافقت نامه های نظامی و بازرگانی می شد به ایالات متحده ارایه داد. میرزا تقی خان که می خواست با وارد کردن نیروی سومی به پهنه سیاست ایران از توان روزافزون روسیه و انگلیس در ایران بکاهد ، بر سر آن شد تا با آمریکا پیوند برقرار سازد. در آن زمان ، آمریکا کشوری جوان و نوپا بود و نیروی دریایی نیرومندی داشت. امیر پیش بینی می کرد که این کشور در آینده به گونه قدرتی بزرگ شگرف در خواهد آمد. هدف برجسته آمریکایی ها نیز از برقراری روابط با ایران، روابط بازرگانی با انگلستان در بازارهای اقتصادی دنیا بود.
گفت و گذار کاردار ایران در استانبول و وزیر مختار آمریکا ، نزدیک به پانزده ماه به درازا کشید تا سرانجام در اکتبر ۱۸۵۱ پیمان نامه ای به نام پیمان نامه دوستی و کشتیرانی میان آمریکا و ایران در استانبول بسته شد. این پیمان نامه یک پیش آغاز و هشت بند داشت که به زبان های فارسی و فرانسوی نگارش یافته است.
ماده اول ، دوستی پایدار دو دولت و دو ملت ایران و ممالک متحده آمریکا را بازنمود می کند. ماده دوم، اصل آزادی بازرگانی شهروندان دو کشور را به رسمیت می شناسد. ماده سوم، حقوق گمرکی کالاهای صادراتی و وارداتی بر پایه اصل « دول کامله الوداد » مقرر می دارد. ( هدف از دولت کامله الوداد most favored nation این است که اگر دولت های امضا کننده پیمان نامه ای در آینده امتیازات بیشتری به کشور دیگر بدهند و یا از تعرفه های کشوری بکاهند طرف دیگر، خود به خود از آن امتیازها برخوردار خواهد بود. ) ماده چهارم، کشتی های بازرگانی دو کشور آزاد هستند که با پرچم خودشان به بنادر و لنگرگاه های دو کشور برای بارگیری و باراندازی رفت و آمد کنند. ماده پنجم ، مربوط به دایر شدن سه کنسولگری آمریکا در شهرهای تهران، تبریز و بوشهر و کنسولگری ایران در شهرهایی چون واشنگتن و نیواورلئان است. ماده ششم، به کشمکش شهروندان دو دولت بر اساس قانون هر کشور و با حضور کنسول و یا نماینده او رسیدگی خواهد شد. ماده هفتم ، چنانچه بین هر یک از این دو کشور با دولت سوم حالت جنگ به وجود آید این امر هیچ تأثیری بر روابط دو دولت نخواهد داشت. ماده هشتم ، پیمان نامه باید در مدت یک سال و یا کمتر به وسیله نمایندگان دو دولت برنهاده (تصویب) و اسناد آن در استانبول داد و ستد گردد.
آنچه در این پیمان نامه دارای ارزش است یکی آزادی کشتیرانی حتی در رودخانه بود و دیگری پروانه دایر کردن کنسولگری آمریکا در بندر بوشهر. این هر دو برجستگ ها و برتری هایی بودند که دولت ایران تا آن زمان به هیچ کشوری نداده بود. او می خواست تا در برابر یکه تازی های انگلستان دست ایالات متحده را هر چه بیشتر در خلیج فارس باز گذارد. که البته نمایندگان آمریکا هم از ارزش این شگرد آگاه بودند و هم به ارزش پایگاه بوشهر و هم چنین دیدگاه های امیرکبیر در ایجاد همسنگی و موازنه قدرت در برابر انگلیس. میرزا آقا خان نوری که خود کارگزار سیاست بریتانیا در ایران بود ، پیمان نامه ایران و آمریکا را بر نتابید. همچنانکه پیمان نامه ایران و اتریش را پیگیری نکرد و پیرنگ (طرح) امیر را در ایجاد نیروی دریایی در هم ریخت.
دیری نپایید که آسمان روابط سیاسی ایران و انگلیس مه آلود و به جنگ انجامید. انگلیس ها در سواحل خوزستان نیرو پیاده کردند و از این گاه بود که روشنی پیش بینی سیاست امیرکبیر بر ویژگان و همگان روشن گردید و ناصرالدین شاه دست به سوی آمریکا دراز کرد و میرزا احمد خان – مصلحت گزار – (رایزن) استانبول را مأمور کرد تا به گونه نهان با وزیرمختار آمریکا درباره خرید چند فروند کشتی و به کار گماشتن چند ملوان آمریکایی و بستن پیمان نامه گفتمانی داشته باشد. از شگفتی ها اینکه به دستور شاه گوهر نفس همین گفت و گذارها در شهر وین با وزیر مختار آمریکا ساکن اتریش انجام گرفت.
امیرکبیر برای جلوگیری از چیرگی انگلیس، وجود نیروی دریایی دیگری را در خلیج فارس بایسته می شمرد. وزیرمختار پسین آمریکا در استانبول نیز منطق سیاست ایران با ایجاد نیروی موازنه ای و همسنگی در برابر انگلیس را تفسیر می کند. اما پس از برکناری امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری پیمان نامه ایران و آمریکا را تباه و بیهوده ساخت و نقشه امیر را برای ایجاد نیروی دریایی نقش بر آب ساخت.
به هر روی میرزا تقی خان امیرکبیر با این شیوه افزون بر نگهداری سیاست موازنه ای می کوشید تا سیاست خارجی کشور خود را از سکوتی (انفعالی) که از آغاز حاکمیت قاجار به آن دچار شده بود رها ساخته و دست درازدستی روسیه و انگلیس را از سرنوشت کشور کوتاه نماید. امیرکبیر نوآوری کنش سیاسی خود را به دست گرفت و در دوران صدارت کوتاه خود کامیاب شد تا روس و انگلیس را به جایگاه پدافندی (defensiveness) بکشاند. بدون تردید این گونه سیاست خارجی امیرکبیر یکی از سویه های با معنی دیپلماسی وی به شمار
می آید و همین نکته کوشش و بینش سیاسی او را آشکار و این چهره را در بازه صدو پنجاه ساله پسین ایران بی همتا می گرداند.
در فراگرفتن راهبردی آویزش به نیروی سوم به وسیله امیرکبیر در سنجش با رویکردهایی که پیش و پس از وی در این باره وجود داشت ، این ویژگی و تازگی به چشم می خورد که امیر ، واژگونه سیاست پیشین ها و پسین های خود ، نیروی سوم را به عنوان واکنشی در برابر تیرگی مناسبات ایران با هر دو کشور روسیه و انگلستان گزینش نکرد، بلکه به هدف افزایش نیروی رزمایش دیپلماسی خود در ترازش (معادله) های
بین المللی (International equation) به این سیاست روی آورد و این در حالی است که سیاستمداران ایران بیشتر در شرایطی به نیروی سوم گرونده می شدند که آماده نبودند با یکی از دولت های روس و انگلیس در برابر یورش های هماورد خود از یکپارچگی سرزمین و خودسالاری ایران پدافند کند با اینکه آن دو نیرو به سیاست همکاری با یکدیگر در پهنه جهانی روی آورده بودند و کشور ایران نیز از این گذرگاه وجه سازش آن دو دولت قرار گرفته بود.
در چنین بایسته هایی بود که دیپلماسی ایران ناگزیر به سوی یک نیروی سوم گسیل داده می شد که به خودی خود در این جایگاه ویژه، دولت های روسیه و انگلستان در برابر بودن این نیروی تازه وارد واکنش های تندی از خود نشان می دادند. از سویی دیگر امیر به عنوان یک بنیان برجسته دیپلماتیک گرایش به سمت و سوی نیروی سوم را در سیاست خارجی خود مورد توجه قرار داد. وی در این زمینه هماره واکنش های
گمانه ای دولت های روس و انگلیس را با تیزنگری زیر نگرش می گرفت تا با کمترین آسیب ها، گزینه های فراروی سیاست خارجی کشور خود را افزایش دهد. شاید امیرکبیر این چنین می پنداشت که هر چه شمار متغیرهای وابسته بین المللی در پهنه سیاسی و اقتصادی ایران افزایش یابد به موازات آن امکان سازش قدرت های توسعه طلب جهانی علیه کشورش کاهش خواهد یافت.
۱ – ز : روابط ایران و عثمانی (ترکیه امروزی) : پس از مرگ محمد شاه و روی کار آمدن ناصرالدین شاه، دولت عثمانی ، دم را غنیمت شمرده و خواست به خواسته خود دسترسی پیدا کند. در این راستا، ناحیه «قطور» را که از آن خود می دانست پیوست خاک خود کرد. این گام به وسیله درویش پاشا نماینده دولت عثمانی انجام شد و آن گونه که خود می خواستند نشانه های مرزی را برپا کردند و قطور را از قلمرو خاک ایران خارج ساختند. دولت ایران این کنش را بر خلاف پیمان نامه بسته شده می دانست ( برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی – که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است. )
از سویی تحدید (پیدا کردن حد چیزی) حدود می بایست با نظارت انگلیس باشد. دولت ایران لازمه برگزاری چنین کمیسیونی را تخلیه قطور می دانست. سرانجام سفرای روس و انگلیس پذیرفتند که بدون توجه به اقدام دولت عثمانی در تصرف قطور و بدون پایه قراردن وضع جدید، کمیسیون نظارت بر تعیین حدود را تشکیل دهند و نماینده ایران به نام میرزا جعفرخان مشیر الدوله به اتفاق نمایندگان سه دولت دیگر به کار پردازند و امیر نیز با این شیوه کار موافقت نمود. قطور دارای اهمیت سوق الجیشی بود. روسیه به دلیل روابط غیر دوستانه ای که با عثمانی داشت، ترجیح می داد که قطور در اختیار ایران باشد و از این رو از دیدگاه ایران حمایت
می کرد اما سیاست انگلیس نقطه مقابل روسیه بود. انگلیس پشتیبان عثمانی شده و مایل بود که قطور همچنان در تصرف عثمانی بماند و به نظر می رسید که در صورت بروز جنگ بین روسیه و عثمانی، جانب عثمانی را بگیرد. با این برخوردی که روسیه و انگلیس با این قضیه داشتند، دولت عثمانی از فرصت استفاده کرد و حاضر به استرداد قطور نشد.
سرانجام در سال ۱۸۵۰ با پافشاری انگلیس کمیسیون چهارسویه تشکیل گردید اما به سبب اینکه عثمانی به هیچ بهایی آماده پس دادن ناحیه قطور نبود پس از چندی کمیسیون تعطیل گردید و به دنبال تیره شدن روابط روسیه و عثمانی ، دولت های انگلیس و فرانسه از عثمانی جانبداری نمودند و هنگامی که در سال ۱۸۵۴ جنگ کریمه آغاز شد به سود دولت عثمانی با روسیه وارد جنگ گردیدند ولی ناحیه قطور همچنان در چنگ عثمانی باقی ماند. در ضمن، مأموران روس و انگلیس به ظاهر خودسرانه اما در نهان بر اساس دستور دولت مرکزی خود از عثمانی جانبداری می کردند.
۱ – س : نتیجه گیری : وزارت امور خارجع در دوران صدارت امیرکبیر سازمان آراسته ای یافت. سیاست خارجی امیرکبیر سویه های گوناگونی داشت که سیاست ملی او را به وجود آورد. او در سیاست های خود پیروزمندانه گام برداشته است. امیرکبیر در زمان کوتاهی که رشته امور مملکت را به دست گرفته بود توانست دست قدرت های خارجی روس و انگلیس را در کشور کوتاه کند و تمرکز روی قدرت سومی داشته باشد که تا آن زمان به آن توجه نشده بود. ویژگی های سیاست موازنه چندجانبه امیرکبیر را می توان :
الف – کاربرد دیپلماسی امیر، استثنایی مهم در تاریخ معاصر ایران به شمار می آید.
ب – این راهبرد سیاست خارجی، ایران را در پیوند با قدرت های بین المللی از سویه های سیاسی و اقتصادی قرار می دهد و با بیرون رفتن از بن بست دیپلماسی یک جانبه با سیاست دوسویه می توانست بیش از سایر اشکال موازنه با سیاست های یک جانبه پیشین منافع ملی ایران تعیین کند.
پ – امیر این واقعیت بسیار مهم را مسلم ساخت که اصولاً سیاست خارجی در حکم متغیر وابسته ای
می باشد که سرنوشت ایران را ساختار سیاسی آن کشور تعیین می نماید . (برگرفته ای از رساله : ایوب حیدری و سپاس فراوان)
۱ – ش: بازخوانی های بیشتر در سیاست خارجی: « هیچ چیز به اندازه ی دید کافی که زمانش رسیده باشد توانمند نیست – ویکتور هوگو » با نگاهی که به برگ های تاریخ ایران پس از اسلام می اندازیم، پنداری چرخه ای ننگ آور تر از روزگار قاجاریه نمی یابیم و باید بگوییم تاریخ این روزگار برای آیندگان ایران یادمان های تاریخی نیکی را نگارش نکرده است. با این همه در همین چرخه غروب که پسینگاه واگذاری برجستگ ها به کشورهای بیگانه است، هستند انگشت نما افراد برجسته ای که این تیرگی را کم رنگ تر کرده باشند. به گمان میرزا تقی خان امیرکبیر – صدراعظم ناصرالدین شاه از زمره چنین یکتایانی است که نمود همان گفته ویکتور هوگو است.
سده ی نوزدهم روزگار قدرت های بهره جویانه هرچه بیشتر برای دست یابی هرچه فزون تر در ایران گرفتار بوده است. این سرزمین کهن سال ها نیازمند رهاننده (منجی) بوده که در زمینه این چشم و هم چشمی ایجاد ترازمندی نه در راستای سوداها و سودهای آن بیگانگان که در راستای سودهای ملی و کشور خود باشد. ( چو در طاس لغزنده افتاد مور – رهاننده را چاره باید نه زور ) و « مزن بر سپاهی ز خود بیشتر – که ابله زند مشت بر نیشتر » امیر به این بنیان پی برده بود که توان رویارویی و رخنه در این قدرت ها را ندارد و برای کاهش کارای آنها گریزی نمی بیند تا پای قدرت های دیگری را به ایران باز کند. وی آزادی کنش خود و شاه را در گزیرش ها بیشتر می کرد. سیاست امیر در پیوندها و پیوستگی های (روابط) خارجی را می توان در چارچوب های زیر گنجانید ک
۱ –نگهداشت ترازمندی قدرت های درگیر در ایرانی ناتوان در به بازی گرفتن یک قدرت به زیان قدرتی دیگر ( مورد روسیه و عثمانی )
۲ –پیکاوی زمینه و زمان مناسب در خور و فراخور برای درگیر کردن یک قدرت سوم در راستای کاهش دو قدرت بزرگ ( ورود اتریش به بخش نظامی ایران )
۳ –پی جویی دیپلماسی موازنه مثبت و منفی در پیوستگی های خارجی برای ناتوانی های گزاف نظامی – اقتصادی ( برجستگ رویارویی با برده داری در خلیج فارس به انگلیس ) در زمینه های مثبت و منفی می توان در رگه های سیاست خارجی امیرکبیر نگریست.
گاه سیاست موازنه منفی نیاز می نمود که امیر سودهای ملی را بر سودهای بهره جویان برتری دهد. دایر کردن دارالفنون و استفاده از مربیان اتریشی برای آموزش نظامی در این راستا بوده است. بریتانیا که نمی خواست پای دیگر کشورهای اروپایی به ایران باز شود در این گذرگاه تا بدان گونه کارشکنی می کرد که وزیر مختار انگلیس با کینه ورزان امیر – از زمره مهد علیا – همدست و هوداستان می شود. امیرکبیر برای آمایش ساز و برگ یک کارخانه ماهوت بافی، اتریش را بر روسیه و عثمانی که خود دو پیرنگ (الگو، design) بنیادین ساختاوری آن بازه زمانی بودند برتر دانست. مأموریت های امیر در چارچوب رییس کارگروه نمایندگی ایران در خارج که وی را به اندیشه بهسازی ها انداخته بود، آتشی بود بر خرمن هستی دول چیرگ و بهره کش (dominant) در ایران.
امیر در راستای نگهدار فرورو ایران در گستره ها از زمره خواررزم که دول دیگر دل در گرو به چنگ آوردن آن را داشتند کوشش های می کرد. او گسترش پیوندهای سیاسی را در نخستینگ (اولویت) قرار می داد تا از راه همدمی، امرای خوارزم را که هماره دوستدار فرمانبری و دنباله روی از دولت ایران بودند و تا زمان فتحعلی شاه نیز از ایران پیروی می کردند ، رام و فرمانبردار دولت مرکزی نماید و بر همین پایه، رضاقلی خان هدایت را برای دیدار و گفتار با محمد امین خان حاکم خیوه فرستاد. اما شوربختانه با قتل نابهنگام امیرکبیر این گماشتگی دستاوردی به همراه خود نداشت.
از دیگر گام های امیرکبیر مبارزه و ستیز با دستیازی دولت های بیگانه به جاسوسی بود. از زمره می توان به برونکرد ژنرال «پل فریه» فرانسوی در ایران اشاره کرد که برای دولت فخیمه انگلستان خبرپرسی می کرد . (فخیمه : در دوران قاجار صفتی بوده است برای دولت های خارجی که با ایران پیوندهای دوستانه داشته اند) «پل فریه» پس از برون رفت از ایران در دولت عثمانی نوشتارهایی علیه منش امیرکبیر به چاپ می رسانید.
«فریه» از هواداران سرسخت بریتانیا بود که در ایران علیه روس ها تلاش می کرد. و این در حالی است که خود امیر جواسیسی در سامانه سفارت روسیه و بریتانیا داشته که وجودشان برای روس ها ناشناخته و انگشت زده شان کرده بود. (امیر جاسوسخانه داشته). یکی از گام های بلند امیرکبیر پرداخت بدهی های جامانده (arrears) ایران به کشورهای خارجی بوده است.
امیرکبیر بر این باور بود که به عنوان نوپردازی در دیپلماسی ایران و سیاست همسنگی (موازنه) می بایست در برابر درخواست ها و زیاده خواهی های این دولت ها ایستادگی کرد. نگاهی به تاریخ سیاسی پیش از روی کار آمدن امیر این گفته را پذیرش می کند که چرا همه شاهانی که از سال ۱۸۰۰ میلادی روی کار آمدند یا بند نافشان به روسیه گره خورده شده بود یا به انگلیس و همین وابستگی ها یکی از انگیزه های پیمان نامه های ننگین ترکمانچای و گلستان در دوره های فتحعلی شاه قاجار بود.
با روی کار آمدن امیرکبیر پندار همسنگی نیز در سیاست خارجی ایران کاربرد رویکردی یافت. نمود بارز این سیاست زمانی بود که امیر آماده پذیرش پیشنهاد نمایندگان فرانسه و انگلیس در تهران برای رسیدن به گونه ای سازش میان ایران و شورشیان خراسان نشد و به بیانی که در جای خود خواهد آمد به گوشمالی شورشیان خراسان دست یازید و آنان را بر سر جای خود نشانید. از دیگر نکات مورد پروای بازه سه سال و سه ماه زمامداری امیرکبیر این است که در این بازه گواه پیمان نامه هایی در راستای چوب فروش ویژه بر پیکر میهن مان نیستیم.
در پیمان نامه های ترکمانچای و گلستان با روسیه، پیمان نامه پاریس با انگلیس و پیمان آخال (نام آبادی ای است از ترکستان روس و گذرگاه رود اترک) با روسیه، قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله با انگلیس یا پیمان نامه ژانویه ۱۹۲۱ به موارد زمینی، پولی، اقتصادی، نظامی و سیاسی بین ایران، پیمان نامه رویتر که ایران در برابر دویست هزار لیره انگلیسی به مدت هفتاد سال اجاره رفته بود و میرزا حسن خان سپهسالار، میرزا ملکم خان و اقبال الملک را از این کلاه نمدی بوده و رشوه دریافت کرده اند. پیمان نامه نفتی دارسی در زمان مظفرالدین شاه ، برجستگ ویژه ساز (انحصار) توتون و تنباکو با تالبوت . . . . که در نوشتارهای آینده بیان خواهند شد همه و همه پیش و یا پس از چرخه صدارت امیر بر ایران گردنباری (تحمیل) شده که بر پایه آنها ایران گستره و بوم های برجسته و کرامندی را از دست داده و این در حالی بوده که امیر، هرات را از پیامد سرنگونی رهایی داد. خاور اروند رود را پابرجا کرد و خراسان را از آسیب فروپاشی رهایی داد.
با رویکرد به پیشینه دوران صدارت امیرکبیر که همزمان با دوران چشم و هم چشمی های روس و انگلیس بود، ایران توانایی برگرفتن همیشگی سیاست همسنگی منفی را نداشت. و این در حالی است که در دوران صدراعظم های دیگر چون میرزا حسن خان سپهسالار و میرزا آقا خان نوری و سیاست موازنه مثبت و برجستگ دهی به دولت های زورگوی را گواه هستیم. در دوره ی امیرکبیر کوشش شد تا بسامدی بین سیاست موازنه مثبت و منفی برپا شود. در دوره ی میرزا اقا خان نوری که پس از امیرکبیر صدراعظم شد، این سمت را با بایسته هایی (شرایطی) از زمره از میان برداشتن امیرکبیر و نگاه داشتن جانش در صورت کوتاهی در امر صدارت پذیرفت.
در زمان صدارت نوری سرزمین هایی از پهنه ی ایران جدا شد. آقاخان برای سپاسداری از پشتیبانی انگلیس از وی، شهر هرات را به آنان واگذار کرد. به راستی صدارت آقاخان نوری را می بایست دوران استواری رهیافت سیاسی – اقتصادی ایران دانست. میرزا علی اصغر خان امین السلطان آخرین صدراعظم ناصرالدین شاه عملکرد برجسته ای در دهش برجستگ (امتیاز) تالبوت داشته است. در دوره ی صدارت وی بیشترین برجستگ ها به دولت انگلیس داده شد. از زمره بانک شاهی، پیمان نامه بخت آزمایی (lottery) و برون آور (extract) کانسارها در دوران صدارت میرزا یوسف مستوفی الممالک از برجسته ترین رویدادهای فرامرزی است. کشمکش ایران و انگلستان بر سر قلمرو «کوهک» بوده است و ان اینکه «گُلداسمیت» به عنوان میانجی بین ایران و افغانستان که عمدتاً نتیجه نهایی را به سود افغانستان و به گونه ای به سود انگلیس ها پایان داد.
به گونه کلی هم در «هم سنج» (مقایسه) بین شش صدراعظم دوره ی ناصری، امیرکبیر می توانست موازنه منفی و موازنه مثبت کنشگری را برگزیند. برتری امیرکبیر نسبت به همتایان خود این بود که در دوره ایشان برجستگ ننگینی به دول استعماری واگذار نشد. بهسازی امیرکبیر – چه در سیاست های فرامرزی و چه در سیاست های درون مرزی (چنانکه خواهیم دید) از فراز به فرود بوده و پیامدهایی نیز برای ققدرت های بیگانه و نیز گماشتگان فرمانروایی به همراه خود داشته است و چنانکه گفته شد در چرخه امیرکبیر برجستگ های کمتری به روس و انگلیس داده شد.
امیر برای ترازمندی قدرت های بیگانه پای دگر کشورها را به ایران باز کرد، از این رو رسته و رج گسترده ای از ناسازگاران و دگراندیشان برون مرزی و درون مرزی رو در روی نخستین صدراعظم ناصرالدین شاه ایستادند. در قلمرو پهنه داخلی دگراندیشان (اپوزیسیون) در برگیرنده درباریان از زمره مهدعلیا (مادر قبله عالم) ، مستمری بگیران ، شاهزادگان قاجاری ، تیولداران و . . . . و در گستره خارجی نیز سفارت خانه های روسیه و انگلیس بود. انگلیس ها که هوادار آقا خان نوری بودند دلبستگ به دور نگه داشتن امیر از تهران بودند و به وی پیشنهاد جایگاه فرمانداری اردبیل را دادند که او نمی پذیرد. و این در حالی است که روس ها خواهان ماندن امیر در تهران بودند.
سرشت فرمانروایی استبدادی (despotism) ایران آن زمان که بر پایه آن دیدگاه شاه کرامندترین بود علیه امیرکبیر به کار گرفته شد و دگراندیشان ، دیدگاه شاه جوان را نسبت به امیر دگرگون ساختند که امیرت سودای براندازی پادشاهی را در سر دارد. این ترفند، فرمان ریختن خون او را از شاه مست گرفته و پرونده بازسازی و بهسازی نافرجام و ناکام داماد قبله ی عالم برای همیشه بسته می شود.
۱ – ص : چکیده سیاست فرامرزی امیرکبیر : سیاست فرامرزی امیرکبیر بر پایه تنگ سازی فرو رو سفرای روس و انگلیس در ایران. پایه بودن خودسالاری در سیاست خارجی، پدافند از بزرگ منشی، گرامیداشت ملی در برابر بیگانگان، کوتاه کردن دست بیگانگان در امور درون مرزی و برون مرزی، گشایش مسایل پیچیده و چالش داخلی بدون پادرمیانی بیگانگان ، بازدارندگی از پیوندهای خودمانی بزرگان سیاسی ایران با کارگزاران بیگانه، توانش بخشی توانش پادشاه ایران در برابر نمایندگان خارجی ، نگاهداری خودسالاری داخلی در برابر قدرت های روس و انگلیس ، پشت دادن بر توان داخلی چبود (هویت) ملی، نگاهداری ترازمندی سیاست ملی با دیپلماسی و ترازمندی همسنگی سیاسی از دیگر بنیادهای سیاست خارجی امیرکبیر در چرخه قاجار بوده. امیر اجازه نداد که ایران جولانگاه سیاست های روس و انگلیس و پهنه سیاست پیشی گیری آنها باشد.
۲ – سیاست درون مرزی امیرکبیر :
الف – ایجاد آرامش و امنیت در سراسر ایران :
الهیار خان قاجار دولو (آصف الدله) داماد فتحعلی شاه و دایی محمدشاه و پدر محمدحسن خان سالار بوده است. آصف الدوله که خود یکی از عوامل شکست ایران در جنگ های ایران و روس بوده است از صدارت معزول می گردد اما در زمان قائم مقام فراهانی دوم به فرمانروایی خراسان گمارده می شود. پس از کشته شدن قائم مقام؛ آصف الدوله، پسرش محمدحسن خان سالار را به جای خود می گمارد و به زیارت حج مشرف
می شود. اما در بازگشت در بغداد ماندگار می گردد. این پدر و پسر هماره از همیاری دولت انگلیس برخوردار بوده اند.
سالار در سال ۱۲۶۲ ه.ق. و در دوره پادشاهی محمدشاه سر به خروش آشکار بر می دارد و با همیاری برخی از خوانین، نیروهای جدید دولتی خراسان را شکست می دهد و در بر روی پاشنه ی گذشته می چرخد تا اینکه امیرکبیر به قدرت می رسد و در پی اراده خود، با بر سر جای خود نشاندن گردنکشان و سرکشان و پاره پارگی خواهان را برخوردی کارا می کند ؛ از زمره در پی خاموش کردن فروزینه آتش شورش محمد حسن خان سالار والی خراسان که هواخواه پاره پارگی و جدایی خاک خراسان از ایران در زمان ناصرالدین شاه بوده است. امیر حمزه میرزا حشمت الدوله را که پیش از مرگ محمدشاه بر حکومت خراسان برگماشته شده و نتوانسته بود سالار را شکست دهد از خراسان فرا می خواند و به جای وی سلطان مراد میرزا را به فرمانروایی برگمارده و سپاهیان دولتی را به خراسان گسیل می دارد. سالار با پادرمیانی نماینده بریتانیا نامه چاکرانه ای برای شاه و امیر می فرستد اما کشش و کوشش او، و نماینده بریتانیا در اراده امیر دگرگونی ایجاد نمی کند.
امیر، تنها بایسته فرمانبرداری و گردن نهادن خراسان به فرمانروایی برگماشته دولت می داند و پادر میانی های بیگانگان را بر نمی تابد و می گوید مشهدیان ترجیح می دهند که بیست هزار تن از آنان کشته شوند تا اینکه شهر توسط بیگانگان روس و انگلیس به چنگ شاه در آید.
آصف الدوله که در بغداد بوده پسرش را به ایستادگی در برابر دولت مرکزی دلگرم می کند. در این زمان، نور محمد خان قاجار، عموی سالار و سلیمان خان افشار را برای گفتگو و دلگرمی سالار به پذیرش خواسته، از سوی دولت مرکزی به خراسان می فرستد. سلیمان خان افشار توانست «جعفرقلی خان کرد شاملو» فرمانروای شهر را پذیرا کند تا که دست از همیاری سالار بر دارد که که این کنش، جایگاه و ایستاری سالار را بسیار ناتوان دست می کرد. سالار تکاپوی امیر برای پایان دادن ماجرا به گونه ای آشتی جویانه را ناشی از ناتوانی دولت مرکزی می دانست و از گردن نهادن خود، سر باز می زد.
امیر ؛ چراغلی خان کلهر را برای گفت و گذار با سالار به مشهد گسیل و همزمان سپاهیان دولتی را روانه مشهد می کند. چراغعلی خان وارد مشهد می شود و با سالار و روحانیون وارد گفتگو می شود. روحانیون مشهد به پشتیبانی از سالار پافشاری می کردند. تا جایی که آهنگ کشتن چراغعلی را در مشهد داشته اند. چراغعلی خان با ترفند از مشهد بیرون می رود تا خود را به اردوی دولتی به فرماندهی سلطان مراد را در شان قوچان برساند. سلطان مرادمیرزا به دستور امیر، سپاه را به سوی مشهد جنبش (لو داده) شهر مشهد را در تنگنا می گذارد. در این هنگام و هنگامه نمایندگان بریتانیا و روسیه کوشش و کششی در جلوگیری از یورش و تازش به مشهد و رهایی سالار داشته اما تهدیدات و پافشاری آنان در امیر کارگر نمی افتد. از سوی مردم مشهد نیز که از سالاری سالارخان ناخرسند بوده اند عباسقلی خان درگزی، بهادرخان جامی را به نمایندگی از سوی خود نزد امیر می فرستد و نسبت به شاه جدید ابراز فرمانبرداری می کند و از امیر، پیمان می گیرد که تا گاه به چنگ آوردن شهر وسیله نیروهای دولتی جان و مال و ناموسشان در امان باشد و امیر نیز نوید سازگار سر می دهد و آن را به کار می بندد.
مردم نیز زیر چتر پشتیبانی از امیر هنگام تازش سپاه دولتی به شهر؛ مجتهد شهر که از پشتی با نان دوآتشه هسته ای و بنیادین سالار بوده اند ، بازداشت و سپس روانه زندان می گردند. همزمان با شهربندی (محاصره) مشهد نیروهای دولتی از سوی هرات نیز به یاری شتافته و مشهد در ۱۰ جمادی الاول سال ۱۲۶۶ به دست نیروهای دولتی می افتد و سلطان مراد میرزا به پاس این پیروزی چشمگیر ملقب به حسام السلطنه (شیر بران پادشاهی) شده بنا به دستور استوار از چنگ اندازی سربازان به مال و جان و ناموس مردم پیشگیری می شود. کنشی که در آن هنگام در زمان قاجار بیتا بوده است.
در پایان ؛ سالار و همراهانش پس از یک جنگ و گریز ، دستگیر و به رغم ابرام و پاپیچ و پافشاری نماینده سیاسی بریتانیا به امیر به کیفر جان ستاندن داد باخته می شوند. ناصرالدین شاه از ژرفای دشامد (فاجعه) برکناری و کشتن سیاسی امیر به خود می آید، تراز اندوهگینی و دلتنگی خود را در نامه ای به جانشین امیر (میرزا آقا خان نوری) ابراز می دارد. ( با نقل به مضمون ) :
جناب اشرف صدراعظم! به راستی عریضه های شبانه شما، ما را اندوهگین و از همه چیز دلسرد می کند. روزها که شرفیاب حضور ما می شوید و فرمایشات ما را می شنوید ( اصغا می کنید ) همه را بله قربان، اطاعت می شود ! می گویید و ما پنداریم که کارها راست و ریست شده . اما شب ها که به اندرون می آییم و عریضه شما را به ما می دهند – که سراپا ناسازگار و وارونه خواسته هایی است که ما فرموده ایم. حسام السلطنه در نزدیکی هرات چشم به راه همراهی ما می باشد . . . شهر تاریخی هرات شهربند (محاصره) شده و شهروندان ایرانی ما، در آنجا از ما یاری می خواهند. ما به شما امر می فرماییم که پول و سرباز بفرستید. می نویسید لشکرگاه (اردو) ما هزینه و سرباز و جنگ افزار نیاز دارد و جنگیدن با دولت سترگی مانند انگلستان نیست ! مگر ما نمی دانیم که اردو هزینه بردار است؟ پس دولت باج و پاژ (مالیات) و سرباز را برای چه روزی از مردم دریافت می کند؟ این جنگ افزارها که از زمان دیرین و در صدارت امیر فراهم شد در کجا کاربرد و کارکرد داشته است ؟ روزی که پدر تاجدار ما، بدرود زندگی گفت و ما دیناری در تبریز نداشتیم و مرکزیتی (Centrality) در کشور نبود ْ شخص امیرکبیر – که خدایش بیامرزاد – ما را از تبریز به تهران آورد و برفور نیمی از کارها را در نیمه راه تمام کرده و به تهران مرکزیت داد و پی در پی هزینه های دولت ما را می پرداخت و مبلغی نیز در گنجینه (خزانه) برای روز مبادا پس انداز داشت. این پول ها چه شد؟ به کجا رفت؟ ما که با انگلیس ها جنگی نداریم اما ما را خوش نمی آید که به خرده فرمایش گوش دهیم ! و بخشی از مملکت را جدا سازیم.
چرا در زمان صدارت امیر، این «اُلدرم، بُلدرم» (می کُشم و پاره می کنم) و توپ و تشرها را نمی زدند و این چشم داشت ها را نداشتند؟ وقتی سفیر آنها حضور ما بار می یافت در برابر ما به زانو خم می شد و کرنش می کرد. بی گمان گاه که آنها ببینند صدراعظم شاه، فردی بزدل و ترسوست و به سردار مملکت ما که در جنگ است یاری نمی رسانید . بی گمان تا اُستان اصفهان را نیز می خواهند به چنگ آورند. پس دیگر مردم ایران نه شاهی نیاز دارند و نه صدراعظمی ؟!
بی چون و چرا به شما گوشزد می کنم که گوش و هوش ما را خسته نسازید. ما آماده ایم گوهرهای شاهانه را که برای چنین روزی اندوخته شده بفروشیم و شخص خودمان به هرات رفته و در لشکرگاه سردار خودمان سربازی کنیم. اگر بتوانید بمانید و خدمت و الا والسلام.
ناصرالدین شاه در نامه ای به ولیعهدش نوشت : « من چهل سال پس از امیر خواستم از چوب آدم بتراشم اما نتوانستم ! »
در دوران صدارت امیرکبیر به دلیل یک آشوب محلی مردمان شوشتر که بیش از ۸۰ % آنها «مندانی» (پیروان حضرت یحیی) بودند برای جلوگیری از خون ریزی ، اسلام آوردند. امیرکبیر با توجه به جایگاه «جغراسیاسی» سیستان و بلوچستان نسبت به هند و افغان، با ارایه خدمات دولتی به مردم آن ناحیه، جانبداری از خوانین محلی و پاره ای از مأموریت ها به سران عشایر از تلاش انگلیس برای سرسپرده شدن عشایر ، تلاش انگلیسی ها را سترون کرد.
قسمت دهم
۵ – ۴: سایر موارد نظامی:
الف – شال و ترمه امیری و رسته ی «یانگی مسلمانان» عباس میرزایی:
از اینکه در این نوشتار در مواردی در بخش مربوط به امیرکبیر پای عباس میرزا به میان می آید به این انگیزه است که این دو بزرگوار هر دو، دو روی یک سکه رایج اند و یکی پیرو دیگری (تالی تِلو)
امیرکبیر در زمینه ی خودکفایی ایران و وابسته نبودن به بیگانگان چنان باورمند بود که این خیانت به یک ملت است که آنچه را می توان در کشور تولید کرد مورد استفاده قرار نداد و از بیرون وارد کرد. او دستور می دهد تا برای همیاری از ساختاوری (industry) درونی کشور لباس سپاهیان از شال (گونه ای پارچه) پشمین و یا کرکی مازنی تهیه شود و شال های دستی کرمانی را به گونه ای برکشی (ارتقا – ترقی) می دهد تا جایی که با شال ترمه کشمیری چشم و هم چشمی (رقابت) می کند. به نوشته دکتر باستانی پاریزی، این اسم «امیری» بر روی شال ترمه کرمانی پایا می ماند (زآنکه بشناسد بزّازان زیرک روز عرض – اطلس رومی زشال و ششتری از بوریا– عارف زرگر در ستایش سنایی)این گونه شال ها در کرمان، یزد، اصفهان، کاشان و جز اینها بافته می شده است. روزی امیرکبیر با دیدن زردوزی سردوشی زیبا و چشمگیر یک بانوی تهرانی به نام خورشید دخت؛ دوخته شده بر دوش نظامیان – چنان شادمان می شود که از فروزش بسیار. چنانکه نگارش رفت دستور می دهد تا برجستگ (امتیاز) آمایش سردوشی برای پنج سال به بانو خورشید دخت واگذار شود تا او با راه اندازی کارگاهی مجهز و به کار گیری شاگردان بیشتر فرصت های شغلی بایسته ای پدیدار گشته و سردوشی های مورد نیاز را فراهم و جایگزین سردوشی های اتریشی شوند.
و اما در مورد فوج یانگی مسلمانان : عباس میرزا که هرگز کشورش را از دریافت دستاوردهای خوشایند شهرآیینی (تمدن) باختر بی نیاز نمی دانست، همواره می کوشید تا از دانش و کارآزمای کسانی که به هر رهنمون و انگیزه ای به ایران روی می آوردند بیشینه بهره وری را ببرد و به همین نگرش در گرماگرم جنگ ایران و روس که شماری از لشکریان روسیه به بردگ (اسارت) سربازان ایرانی درآمده بودند برای بهره مندی از کارآزمای نظامی آنان فوجی (رسته ای) به نام فوج بهادران یا رسته ی نامسلمانان (یانگی مسلمانان) پدیدار آورده بود که برخی از آنان در پایانه های جنگ ایران و روسیه به همیاری پنهانی با نیروهای روسیه برخاسته (به گونه ای ستون پنجم دشمن) و در شکست های ایران از روس کارا بودند ! و این امری است که وارونه اش (خلافش) ناسازگار و جای درنگ و شگفتی آور است و این در حالی است که یکی از گذشته نگاران (مورخین) ایرانی چنین نوشته است: « . . . جناب عباس میرزا توپچی های دوزخ شرار از انگلیس و فرانسه – چون «مستر لنزی» برنهاده بود، چرخ سوراخ کردن توپ به گونه ی فرنگ ساخته گردید و از آغاز تا فرجام با صد عراده توپ (نترسد ز عراده و منجنیق – نگهبان نباید ورا جاثلیق – فردوسی) تخته سنگ کوب جهان آشوب از کوره بیرون آمد و به کوشش استادان ایران پایان پذیرفت » (منجنیق و ابزارهای همانند آن در گذشته برای پرتاب سنگ از آن کمک گرفته می شده است – زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد) و جاثلیق پیشوای ترسایان است.
اما سپاه ایران هنوز از ارتش آرمانی بازه ی بسیار داشت و همچنان از ناتوانی ساختاری رنج می برد. جایی که برادر عباس میرزا به کینه توزی در برابر او بر می خیزد –برادر که در فکر خویش است نه برادر و نه خویش است. چنانکه نگارش شد محمدعلی میرزا می کوشید تا آب را برای گرفتن ماهی، به دست ریزه خواران و
ویژه خورانی که همیشه سد راه پیشرفت کشورشان بوده اند گل آلود کند « سنگ بدگوهر اگر کاسه زیرین شکند – قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود – سعدی » « مکن اندیشه ز ایذای حسودان خواجو – نطق عیسی به وجود دُم خر کم نشود »
این برادر مهتر اقدامات برادر کهتر در سن و سال و نه در اندیشه و رفتار را به مسیحی بودن، فرنگی مآبی (کسی که به آداب فرنگی ها رفتار می کند) نوگرایی بدنام می کند. بدین ترتیب اندیشه بهسازی با چالش ها، سنگ اندازی ها، موش دوانی ها و اشکال تراشی های دارندگان سودها و عناصر نوستیز سنت گرایی (Conservative) دیوانی – رویاروی می شود.
ب – تشکیل دو هنگ جداگانه از میهنگان (به جای واژه اقلیت مذهبی) :
از مسیحی های ارومیه، سلماس و جلفای اصفهان برای نخستین بار که پایوران آن از میان خود میهنگان برگماشته می شدند، تشکیل دو هنگ داده شد. هر چند که پس از چندی به انگیزه تهیدستی، این میهنگان ارمنی از خدمت سربازی بخشوده شدند. از سویی از سر گیری نگرش در سازمان لشکری و برپاکردن ساز و برگ نظامی پایا و ایجاد هنگ های پایدار برای ایلات و عشایر و گسیل پایوران به انگیزه آموزش دادن آموزه های نوین به ایلات و عشایر ؛ چرا که بسیاری از ایلات و عشایر ایران نظام نوین آموزش ها و شگردهای نوین جنگی را پذیرا نبودند. افراد ایلات و عشایر آمادگی نداشتند تا زیر نگرش یک افسر مسیحی و بیرون از اسلام کار کنند. از پوشیدن لباس «اونیفورم» نظامی پرهیز می کردند. مشق پیاده و آموزش سواری را هم امری فزون و مایه نابودی وخت می دانستند.
«تره زل» از پایوران گروه «گاردان» می نویسد: . . . امان الله و دیگر افراد که در سواره نظام ایران سمت فرماندهی داشتند از زیر بار این آموزه ها شانه خالی کردند و نپذیرفتند که بهترین سوارکاران خود را که بهترین سوارکاران جهان بودند به شیوه دیگری آشنا کنند. گاهی نیز شاه و درباریان ، کار فنی پایوران فرانسوی را ناکارآمد می دانستند و کمبودها را بر می شمردند ؛ برای نمونه فتحعلی شاه به «فابویه» نوشت که توپ های ساخته شده سنگین است و یک اسب نمی تواند آنها را از اصفهان به تهران بکشاند ؛ باید سبک وزن شوند و یا دیگری (میرزا شفیع) می گفت که چرا بر روی توپ ها هماند تفنگ، مگسک کار گذاشته نشده است ؟ (شکاف درجه؛ نوک مگسک، زیر خال سیاه)
افزون بر این دشواری ها که بیانگر نادانی و ناآگاهی مردان درباری بود، مزدوران و سرسپردگان انگلیسی نیز کارشکنی هایی می کردند. برای نمونه میرزا عبدالله خان امین الدوله فرزند حاجی محمدحسین خان صدر در کارهای فابویه که در کار توپ ریزی در اصفهان بود، بازدارندگی می کرد اما با همه ی این تنگناها جایگاه نظامی ایران تا اندازه ای دگرگون شده بود – به ویژه دسته توپخانه ایران در دوره های جنگ های اول و دوم روس چندین بار لشکر روسیه را در هم شکست و نیز در آخرین نبرد ایران و عثمانی در سال ۱۸۲۲ م. لشکر سه – چهار هزار نفری عباس میرزا ، سپاه سی چهل هزار نفری عثمانی را تار و مار کرد.
هر چند سیاست ها و کنش های خیرخواهانه امیرکبیر که بیشتر برای گسستن وابستگی کشور به کار گرفته می شد و به چشش بیگانگان چندان خوش نمی آمد اما با این حال ، برخی نیز نتوانسته اند بهسازی های امیر را در زمینه نظام پنهان کنند و کنش های او را به دیده ی ستایش ننگرند. چه گفته اند «برتری زمانی زبانزد است که دشمن بدان گواهی بدهد»
«گرانت واتسون» کهن نگار (مورخ) انگلیسی در زمینه های بهسازی لشکری امیرکبیر چنین نگاشته است که « اولین گام میرزا تقی خان در بهسازی امور نظام بوده است. وی برای پیش گیری از ستم بر دهوندان، رسم و رسوم گرفتن سیورسات (خواربار، علوفه که از روستاهای سر راه برای گذر و گذار لشکر و یا گروه سواران خان گرد می آوردند) را از بیخ و بن برکند و دهوندان را از این گزند چپاول رهایی داد. تلاش در پیرایش منش ها و روان سربازان و جلوگیری از چنگ اندازی و درازدستی بر دارایی های توده ها؛ گروه بندی و مشخص ساختن رسته های ارتش به شیوه نظام اروپایی ، آمایش در پخش نوشته ها و کتاب در شگردهای نظامی، سنجه (معیار) بالا رفتن (ترفیع) درجات افسران بر پایه شایسته سالاری . . . .
واتسون می افزید که سپاه ایران پُر تاب و توان ترین سپاهیان است. اگر روزگار فرماندهی امیرنظام به درازا می کشید ، شاهنشاهی ایران دارای یک سپاه بسامان و سازمند صدهزار نفری می شد که هم به نیکی به شگرد نظام آراسته و هم به نیکی مسلح باشد. امیرنظام این گزیرش خود را به گاه اجرا گذاشت و هرگز دگرش دیدگاه نمی داد. چونکه دریافته بود که ستون برتر و پایه پایندگی پادشاهی قاجار همان عنصر قشون است و اگر کشوری اراده آن را داشته باشد که نیرومند شود باید ارتش کارآمدی داشته باشد چرا که ارتش، روان و جان یک کشور است. با آنکه امیرکبیر؛ کوته سخن می گفت و می نوشت (کم گوی و گزیده گوی چون دُر) بیشتر زمان خود را هزینه ارتش و نهادهای وابسته به آن می کرد و در این باره، آنی کوتاهی نمی ورزید. پگاه به سربازخانه ها می رفت و از اسلحه و جنگ افزارها، سربازان و افسران بازدید می کرد و از حقوقشان و اینکه آیا در زمان برنهاده (مقرر) آن را دریافت کرده اند یا نه اگاه می شد.
امیر به ساخت دژهای نظامی در کرانه ها و سامانه های مرزی که پیشتا آسودگ (ضریب اطمینان) آنها کم بود دست یازید و در راستای دست یابی به این آرمان و نگهداشت از این دژهای نظامی شماری سرباز برگمارده بود. بنای ساختمان توپخانه تهران و چندین سربازخانه در بیرون از پای تخت، دایر شدن سربازخانه ها، برج و باروهای نظامی در شهرستان ها و میانگاه های برجسته سوق الجیشی (strategic) دایر شدن دایره آگاهی به ویژه برای مهار و وارسی امور نظامی پاسدارخانه ها یا پاسخانه ها و قراولخانه ها . . . (ز بخت آنکه اکنون وقت سرماست . جهان همواره چون بفسرده دریاست . کنون در دست سرمای زمانه (زمستان نشیند پاسبان در پاسخانه و … ) ( قراولخانه مکانی بلند نزدیک به شش کیلومتر (یک فرسنگ) بیرون از شهر بوده است که شبانه روز، سربازان را در آن گماشته بودند و چون سپاه دشمن را از دور می دیدند برای آگاهی مردم شهر، آتش روشن می کردند و یا به دستاویزی دیگر، مردم را آگاه می کردند که نمونه آن در شهرستان برازجان وجود داشته و زمانی تبعیدگاه مردان «سیاسی – مذهبی» در رژیم پهلوی بوده است.
امیرکبیر فرمان می دهد تا چهل قراولخانه در جاهای گوناگون تهران (دارالخلافه ، caliphate) و سایر شهرها دایر و برای هر قراولخانه ۱۲ نگهبان برگزیده شود. امیرکبیر در ماندگاری دستیازی بهسازی خود، افرادی را گماشته کرد تا از جاهای گوناگون کشور سربازگیری نمایند و در این چاچوب؛ حسن خان یوزباشی را به اردبیل و مشکین شهر گسیل داشت و سرهنگ حسنعلی خان را نیز راهی گروس، مراغه، خلخال، خراسان و کرمان نمود. نامبردگان از هر کدام از جاهای یاد شده، یک هنگ سرباز گرفته و بر اساس جدید به آنان آموزه های نیازین داده شد.
امیرکبیر در شگرد سربازی نیز دگرگونی هایی ایجاد کرد و تا اندازه ای نیروهای پیش از زمان خود را ور انداخت. پیش از امیرکبیر، سرباز مانند یک چریک بود و گونه درخوری نداشت و از همین دیدگاه بایسته بود تا شیوه نوینی جایگزین شود. بدین گونه که به دستور امیر، به جای گرفتن سرباز چریک و درخواستگر پیشین به گرفتن سرباز به شیوه ی بُنیچه دست یازند و برای اینکه سپاه گیری نیز همانند مالیات بر پایه ای بنیادین پابرجا شود چنین برنهاد (مقرر) تا بُنیچه مالیاتی (فهرست تقسم مالیات هر روستا، مالیات و عوارضی که به هر برزگر تعلق می گیرد) پایه ی دادن سرباز باشد. به بیان دیگر، پایبندی و پذیرش دهوند هر روستا بر پایه آماده کردن شماری سرباز برای فرمانروایی وقت، هزینه سفر سرباز تا جای اردوگاه و فرستادن کمک هزینه برای سرباز و پادارانه (فراهم سازی پشتوانه نیازین برای هزینه) دادن به خانواده سرباز به ازای وجود فرزند خانواده در ارتش به گردن دارنده بُنیچه (مالک) بود و در برابر، دولت نیز جیره کالایی و مواجب دستادست (نقدی) در شش ماهه ی زمان پیشکاری (خدمت) را به وی می پرداخت که در بازه شش ماهه آسایه (مرخصی) خانه، نیمه (نصف) می شد. دستمزد شش ماهه ی آسایه خانه این هنگ ها به اسم «شش ماهه جایگاهی (محلی) » در بودجه هر شهر به هزینه می آمد. هر ساله، گاه نوشتن بودجه هر شهر روشن می شد که هر شهری چند ساخلو (پادگان) نیاز دارد تا اینکه شش ماهه بر سر پیشکاری (خدمت) در بودجه شهر پیش بینی شود. وزیر لشکر یا سپهسالار، با روادید شاه این امور را سرپرستی می کرد.
دستاورد این چاره اندیشی آن شد که در بازه ی زمانی کوتاهی صدهزار پیاده و سی هزار سوارکار و شماری توپچی در دسترس حکومت قرار گرفت که در ، گاه های مورد نیاز، وجودشان سودمند بود. روشن است که لباس این سپاهیان نیز همسان (uniform) و کوتاه، اما سرکرده های سپاه همچنان لباس های بلند خود را داشتند و به ویژه در ، گاه سلام، جبه (جامه ای گشاد که بر روی لباس دیگر پوشند) می پوشیدند و شال و کلاه بر سر می گذاشتند.
بهسازی های امیر به آنچه گفته شد کرانمند (محدود) نشد و به دایر شدن جباخانه (اسلحه خانه، قورخانه، زرادخانه و جز اینها) در تهران و همه شهرهای ایران دست یازید و به بی هراسی و سامان شهرها افزود و گونه های گوناگون سلاح های فرینه (ممتاز) ساخته شد. تنها در شهر مشهد سی قراولخانه به وسیله نیابت تولیت حضرت رضا دایر گردید. برای آتش زدن توپ «مهتاب» (blasting fuse) ساخته شد. روزگار پیش از امیرکبیر مواجب اداره چندین هزار سپاهی از خزانه دولت دریافت می شد و این در حالی بود که شمار سربازان بسی کمتر از مبلغ مورد نیاز و دریافتی بود اما در زمان برکناری امیرکبیر شمار سپاهیان ایران از ۱۳۷ هزار به ۲۴۸ هزار رسیده بود.
تا در سازمان نظامی ارتش، پستی آزاد نمی گشت برای هیچ کس پیشه و یا پایگاه تازه ای به دست نمی آمد، یعنی او هنجار بخشیدن جاه و درجه برای افراد بی پیشه در سازمان ارتش را برانداخت. روی هم رفته می توان گفت جدای از دوره ولایت عهدی عباس میرزا و دوران کوتاه مدت صدارت زنده یاد امیرکبیر که برای نیرومندی شالوده نظامی کشور کنش های نسبی خوبی انجام شد ، در سایر دوره ها تا فروپاشی و واپاشی دودمان قاجاریه سازمان نظامی کشور به مانند سایر سازمان ها و نهادهای کشوری، مورد بی مهری و بی پروایی دولتمردان قاجار قرار گرفت و هرگز کنش های بنیادین که در پرتو آن ایران بتواند دارای ارتشی توانمند ، هماهنگ و آراسته باشد به کار بسته نشد.
و در پایان ؛ امیر برای کار قشون آذربایجان افراد بی استخوان و آزمند بر نمی گزید چرا که آذربایجان قائم مقام ها به خود دیده و افراد ناشایسته بی نمود بودند چه آذربایجان جای سلطنت که خود جان سلطنت است.
پ – بهسازی امور مالی (دارایی و خزانه) :
امیرکبیر در آغاز صدارت خود، افزون بر پیچیدگی های سیاسی و خروش های درونی، با خزانه تهی و هرج امور مالی کشور و پای بندی دولتی که از زمان محمدشاه بازمانده بود رویاروی شد و حکومت یک میلیون تومان کسری درآمد داشت. گریز از پرداخت عوارض و مالیات برای فرمانروایان، استانداران، فرمانداران و تیولداران (Feudals) (کسی که ملک و سرزمینی از سوی پادشاه به او واگذار می شود تا از راه مالیات آن ملک برای خود درآمدی فراهم آورد) که حق دیوانی را نمی دادند امری سرشتی شده بود.
سیاست های مالی امیر بر دو پایه هسته ای و بنیادین بنا نهاده شده بود ؛ یکی کاستن هزینه های دولت و دیگری افزایش درآمدها. این مدیر دوراندیش پرهیزگار، نستوه، استور و باشکوه، مدیر و مدبر توانمند اما نه قهرمان دست نایافتنی در آخرین سال صدارت خود، شمار سره درآمد کشور را نزدیک به سه میلیون تومان رسانید که بیشترین درآمد مالیاتی نیز مالیات آذربایجان به مقدار ۶۲۰ هزار تومان و گردایش (مجموع) هزینه های دولت نزدیک به دو میلیون و ششصدهزار تومان بوده است.
در این چیستی های آشفته بازاری، امیرکبیر به بهسازی دارایی دست یازید و دانسته ها و داده های مالی و مالیاتی را که بیشتر دفاتر مالیاتی بر پایه زمان کریم خان زند گردآوری و نگاشته شده بود به روز رسانی کرد. او با یاری نیروهای نظامی نوینی که چیدمان داده بود مالیات های جا مانده را زنده و دریافت کرد. همه مستمری های گزاف را که از سوی خزانه، بدون شایستگی بهره ی ویژه خواران و برخی درباریان و ملّاهای درباری می شد از بودجه کشور زدود و صرفه جویی در هزینه – حتی هزینه های دربار و پادشاهی و شخص ناصرالدین شاه را اجرا نمود و در اندک زمانی بین درآمد و هزینه کشور ترازمندی پایدار ساخت که بدون تردید این ستردن ها و زدایش های مستمری ها و جلوگیری از بریز و بپاش های دارایی های دولت گروه زیادی از شاهزادگان، درباریان و جیره خواران آنها را و حتی مهدعلیا – مادر شاه را که از ورود امیر در امور اندرونی شاه، سخت به خشم اورده بود علیه آن مرد فداکار برانگیخت.
امیر در دوران صدارت اعظمی سی و نه ماهه و کوتاه خود با رشوه خواری به مبارزه برخاست و از ویژگی های برجسته او این بود که حتی از کسی هدیه نمی پذیرفت و به دیوانیان نیز این گونه دستور داد که از کسی هدیه نپذیرند تا کسی دستاویزی برای رشوه دادن نداشته باشد که «الرّاشی و المرتشی کلاهما فی النار». خوب این یک دستور دینی است که از سوی امیر اجرا می شد پس او چگونه نامسلمانی بوده است؟ و در نگارش بعدی ثابت خواهد شد که او مسلمانی راستین بوده است.
او فرمان داد تا دریافتی های بی انگیزه که از سوی خزانه گرفته می شد بریده شود. او حتی برای هموزنی بودجه ، شیوه ی میرزا ابوالقاسم قائم مقام را در پیش گرفت و حقوق شاه را تا مرز دوهزار تومان کاهش داد. وی مواجب بی حساب و کتاب هایی را که در زمان صدراعظم پیشین خود (حاج میرزا آقاسی) دایر کرده و خزانه مالی را تهی و کفگیر را به ته دیگ رسانیده بود برید و سرو سامانی به قوانین مالیاتی داد و پهرست (فهرست) درامدها و هزینه آن را ترازمند کرد. در امر تیول بازنگری ریشه ای کرد و تیول را کرانمند (محدود) و یا یک سره بایگانی (ضبط) دیوان کرد. (مصادره) چرا که تیوله داران حق دیوانی را نمی پرداختند. برای گماشتگان دولتی حقوق پایدار در بودجه پابرجا کرد.
از دیگر کارهای امیر این بود که شخص فرمانروا و یا وزیر در امر مالیات ورود نادرست نداشته باشد و در این زمینه هنجاری را گذراند که مسئولیت مالیات و برآوردها به دست خزانه دار (مستوفی) هر شهر سپرده شود و دیگر اینکه گمرک را بر هنجار تازه ای نهاد یعنی تا آن زمان گمرک در اجاره افراد بود اما سپس زیر دید سرراست دولت شد. در بیشتر دوره های جکومتی ایران ؛ امیران، دیوانیان و سربازان قشون، بجز مالیات، اموالی را زیر نام هدیه و «شتل» (انعام) ، سیورسات (پیشکشی) مژدگانی، آذوغه از مردم درخواست می کردند و گاهی نیز به تاوانگیری (مصادره) دارایی مردم دست می یازیدند. امیر این رسم را برچید و در چند مورد از زمره زورگویی توپچیان آذربایجانی و سربازان قصرشیرینی دستور به گوشمالی هنجارشکنان و پرداخت زیان کرد از اموال آنان را داد.این موارد برای آگاهی همگان و دلگرمی آنان به گزارش سرپیچی در روزنامه دولتی انتشار می یافت.
به دستور امیرکبیر می بایست مأموریت های دولتی به فرمان دولت انجام می شد و دولت، در برابر، هزینه انجام گماردک (مأموریت) را به گمارده (مأمور) می پرداخت و دولت ناگزیر بود تا آذوقه گمارده را به نرخ روز به ازای گذرگاه (مسیر) خریداری کند.
قسمت ۱۱
ت – چالش امیرکبیر با پدیده بست و بست نشینی
(گریزگاه دل خسته زلف چون شست (تور، قلاب) است – ستم رسیده علاجش نشستن بست است – میر نجات )
۱ – پیش درآمد و کلید واژه ها :
بشر غارنشین روزگاری چون ددان می زیست ؛ گوشت شکار خوراکش بود و پوست شکار لباسش – همیشه شمشیر داموکلس ترس را بالای سر خود آویخته می دیده و می بیند. او هماره در پی نیرویی بوده تا او را مورد روی آوری، پرستش و نگرش قرار داده و خود را در پناه آن حس کند و گاهِ گرفتاری ها، بیماری ها و گزندها به آنان آویزش جوید و درخواست رهایی کند. از این روی با پیدایش کیش ها و آیین های سپهری، همه پیامبران و رهروان آیینی و حتی افراد و اشیای وابسته به آنان در نزد همبودهای ورجاوند، ارجمند و بزرگوار شناخته شده اند. و پس از انکه در پرتو پیشرفت دانش؛ شناخت بخردانه و علمی بشر ژرفا و گسترش یافت و انگیزه ها و چرایی های رویدادها پیدا شدند، دهشت و نگرانی انسان از پدیده (phenomenon) های سرشتین، رو به کاهش گذاشت. افسانه پرستی و خرافات اُفت کرد و پالایش اندیشه ها و گرایش های یگانه پرستی در گذرگاهی یگانه و بسامان به گردش افتاد و همه ورجاوند ها (مقدسات) و مذاهب از زمره سرپرستان آیین و رهروان ؛ ورجاوند گرامی شمرده شدند و پس از میرش (درگذشت) نیز آرامگاه آنان یادمانی ورجاوند شد به گونه ای که مردم با آویزش به آنان و خواستاری خواهشگری از خداوند، خواستار رانش گرفتاری ها و رنج ها از آنان می شدند و بدین ترتیب آرامگاه ها و دیگر جاها و جایگاه های ورجاوند مکان زاویه نشینی (اعتکاف) بیماران و پناه بری گناهکاران شد که به نگرش بهبودی و یا دادخواهی و گاه در پی حق خواهی و واخواهی و جز اینها در این مکان ها پناهنده و یا دژنشین (متحصّن) می شدند و یا به بست می نشستند.
از دیدگاه «همبودگاه» شناسی (جامعه شناسی) به ویژه همبودگاه شناسی ادیان؛ شوکت و جایگاه برخی از جایگاه ها، مورد روی آوری سرسپردگان به مینوی (معنویت) بوده و زمانی به گواه « چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» رخسارهای پنداری و قدمگاه های پندارین را بزرگوار دانستند و سپس با دست برداشتن از خزانه ها ، شرف المکان به شرف المکین را شعار خود ساختند و نه زیارت سنگ نظر کرده، بلکه دلسپاری به ارواح خستگان و خفتگان در سینه ی خاک تیره را که زمانی دمی گیرا داشتند و خضر راه شناخت بودند سفارش نمودند و همراه با «برگِش» (تورق) کتاب های همگانی مردم شناسی و با برگشتی به باورهای تباری و تیره ای، دستک های (اسناد) گوناگونی که به بیان و گشودن گیتی شناسی و گیتی بینی و سپس گرایش به «مابعدالطبیعه» فرازیستگاه را نشان داده اند و گوشه چشمی نیز به جایگاه های بی آلایش انداخته اند ، به دلخواه (مدّنظر) قرار می گیرند.
افزون بر جایگاه های ورجاوند ؛ خیمه و خرگاه رییش سفیدان تیره و تبار سرای رهبران ره یافتی (نفوذی) و مینوی همبودگاه و چادر میهمان سرای پیران تیره (مضیف) و دیوانخانه ها . . . . نیز در نزد دست به دامان شدگان به این کانون ها مورد بزرگداشت بوده و پشتوانه ویژه ای داشته اند . این جایگاه ها برای کسانی که رهایی از «انگ» را آرزو می کردند و یا دادرسی حقی را خواستار بودند به عنوان جان پناه یا «بست» به شمار می آمده است. « شاید بتوان ریشه و انگیزه نخستین آیین بست نشینی را در دوران های بسیار دور گاهداد (تاریخ) یعنی پیش از پیدایش کیش های ایزدی در نزد مردم، اثر گرایش انسان ها به پرستش و آویزش به ورجاوندهای یاده ای (ذهنی) ساخته و پرداخته یاده های خویش یا نمادهای دیده ای فرآوردها و دستآورد خودشان پیدا کرد – دکتر جابر عناصری به نقل از کتاب دکتر عباس خالصی »
اولیاء الله پس از خودشان؛ آرامگاه و بارگاهشان و یادگارهای شان کانون هایی ورجاوند و پی هایی برای آویزش و پناه جویی گنهکاران ، بزه کاران و گرفتاران گشت و پناه گاهی برای دادخواهی و خواهشگری. این پدیده که در درازای زمان به گونه آیینی همبودین بسامد شد و مورد پذیرش ویژگان و همگان قرار گرفت و ریشه ورجاوندی در همبودگاه پیدا کرد؛ به گونه ای که خود، آیین و فردیدی (قانونی) شد پویا و کارا که بسی از
گاه ها به آیین های همبودگاه و فردیدهای پذیرفته شده پشت پا زد و برتری و پابرجایی بی چون و چرای خود را در همبود، بارها و بارها نشان داد.
پیرنگ (طرح) نوشته بربسته و پیوسته به بست و بست نشینی از این دیدگاه مورد نگرش است که در گاهداد امروزین ایران بارها و بارها مواردی در این گستره به چشم می خورد و نگارندگان گاهداد (تاریخ) ایران را به فروزش و انگیزش در ریشه یابی کیشی، سیاسی، فرهنگی و گاهدادی در این زمینه می کشاند. در گستره گاهداد امروزین ایران بسیار از ساخت خودساخته (عمدی) بست ها و یا ویرانی این کانون ها نشان داریم و از زیبایی، نکویی و زشتی رخداد آگاه هستیم و می دانیم که گوهر و سرشت بزرگداری به نیکان و نیاکان و پاکان و آرامگاه ، سرپناه و گذرگاه ردپا (قدمگاه) آن یک زمینه و گویه عاطفی و نشانه ای از مهر و مهربانی است، اما آن زمان که تافتگی ها و دلتنگی ها (غرض ها) ؛ دوستی ها را تیره می دارد ( چون غرض آمد؛ هنر پوشیده شد ! ) رندان به اندیشه سودجویی از باورهای ناب مردم می پردازند تا جایی که کاهدان و ستورگاه (اصطبل = استطبل) ناصرالدین شاه قجر، جان پناه بست نشینان می شود !
اینجاست که دل انسان به درد می آید و این چنین پناهندگی و خواهشگری (شفاعت) را در خور انسان نمی داند و از همین جاست که بیگانگان از نابکاران شناخته نمی شوند و دشمنیاران و دغل پیشگان از چنگ دادگری می گریزند و جایگاه بی هراسی و ورجاوند رفته رفته در کران جایگاه های ناورجاوند چون ستورگاهان، سراهای زورمندان و فراتر، سفارتخانه ها و لانه های جاسوسی بیگانگان پسرفت می یابد !
۲ – واژگان «بست» و «بست نشینی» – Sanctuary :
واژه «بست» ، اسم مصدر ساده و کهنسال پارسی از واژه «بستن» است که در شکل با صیغه ماضی (گذشته) یکی است. این واژه که در فرهنگ و در پایه به معنی سد، بند، راهبند، مرز، دیوار است و کنایه از جای بسته است که با ابزارهایی چون سنگ، چوب، ریسمان و زنجیر، کرانمند (محدود) شده باشد . منظور از واژاک (اصطلاح) بست در زبان پارسی عبارت است از جایگاه بی ترس (جایگاه به معنی فراگیرنده فیزیکی، جایی، زمانی، همبودگاهی، انسانی و آرمانی ) که انسان و یا جنبنده ای در پناه و سایه آن از درازدستی و پرخاش دیگران در امان می ماند و یا انسان را در بیان باور و دیدگاه و یا نیاز در برابر فرد یا افراد دیگر توانا می سازد که در حالت بهنجار توان بیان آن را ندارد. در فرهنگ های واژه، تعریف هایی به رویه گوناگونی از بست و بست نشینی شده است که همه آنها یک پیامد دارد و آن نیز زیر چتر پشتیبانی قرار گرفتن بست نشین ها با خواسته های گوناگون است.
۳ – پیشینه و شیوه بست نشینی :
واژاک بست نشینی که امروزه پنداره (مفهوم) گاهدادی (تاریخی) خود را از دست داده هنجار بسیار کهنسالی است که ریشه در فرهنگ و آیین هایی چون جوانمردی، میهمان نوازی، حق همجواری و همزیستی آشتی جویانه داشته و نزد تیره ها و توده های باستانی و شناخته شده رسم و روایی بوده است. کاستی در فردید (قانون) ها و هنجارها و شتاب در سزاها و شکنجه ها در گذشته انگیزه ای بود تا برخی از دادباخته ها، بست و بست نشینی را تنها راه درنگ در گوشمالی خود بیابند.
بست نشینی در دیگر نقاط گیتی و از دیرباز در میان پیروان کیش ها و توده های گوناگون روان بوده است. برای نمونه، واژاک «قدیس» در زبان عبری؛ «حرام و حرم» در عربی به همین معنی می باشد. به راستی بازدارندگ (ممنوعیت) شکار در روزهای حج، آیینی زنده دیرپا و گونه ای از نگهداشتن بزرگداشت بست و حرم است. به رغم باز نشناخته بودن زمان پیدایش این پدیده ی همبودین ، بست نشینی در گیتی پیشینه ای دراز و دیرین دارد. بر پایه گواهمندهای تاریخی، یهودیان نیز حق بست نشینی و پناه بردن به جایگاه های ورجاوند کیشی را برای آدم کشان به آیین مند شناخته بودند.
در اسلام ؛ به فرنام (عنوان) یکی از نخستین نمودار بست ؛ خانه کعبه و سرای ابوسفیان بوده است که در گشایش به میانگی (وساطت) پیامبر اسلام، پناهگاه و پناهدار (حرم امن) باز نمود شد. در آیین روشن اسلام، پندار بست با گزینش حرم کعبه به فرنام (عنوان) نخستین بست مردم و امنگاه مسلمانان پیوستگی دارد. و نیز واژاک « حِل و حرم » اسلامی که بیش از هر مکان دیگری برای کعبه و مکه به کار رفته است. ( نشانه ۹۵ و ۹۶ از سوره المائده : « احل لکم صید الحجر . . . انی جعل الله الکعبته البیت الحرام …» ) در روزگار جانشینان عباسی نیز ارامگاه هایی وجود داشت که اگر لغزشکاری و یا دادباخته ای به آنجا پناه می برد در پناه بود.
از همین تخستین نمونه ها در زمان اسلام ؛ اغلب بسته شدن به نقطه ای برای در امان ماندن، بست نشینی همراهی پیدا کرد. به گونه ای که بعدها وجود زنجیرها در مکان های بست به فراوانی دیده شده است. هرچند که بست نشینی در ایران ؛ بیشتر در روزگار اسلامی رایج بوده اما به پشتدان برخی بن مایه ها این هنجار بست نشینی در ایران بستگی بیشتری دارد. به نوشته «کریستین سن» بازگفت هایی (روایاتی) در دست است که هرچند تا اندازه ای افسانه آمیز است لیکن از این سویه که بازتابی از بازگفت های پیشین در زمینه خسرو انوشیروان به شمار می رود ، بازیابنده راستینگی نیز می تواند باشد. در سیاستنامه نظام الملک نگارش رفته است که کسری انوشیروان زنجیر زنگ اخباری (جرس) را به کاخ خود پیوسته بود تا هر کسی را که ستمی بر او رفته بود، زنجیر را بکشد و رویکرد شاه را به خود فرا خواند (زنجیر داد انوشیروان – ایران در زمان ساسانیان – برگردان رشید یاسمی )
تیمور گورکانی در ۸۰۶ ه.ق. آرامگاه شیخ صفی الدین اردبیلی را بست اعلام می کند. (بعد از وفات، تربت ما، در زمین مجوی – در سینه های مردم عارف مزار ماست) زاویه شیخ صفی، زیارتگاه قلندران جان شیفته و بست بی هراسی برای پناهندگان و دل شکستگان از جفای کارگزاران و مزدوران دولت های ستمگر به شمار می آمده است. و زنجیری از در بیرونی آستانه حضرت شیخ، در خیابان عالی قاپو به گونه هلالی آویزان بود تا هرکس به هر انگیزه ای ناگزیر به پناه جستن در سرای شیخ صفی می شد و دستش به زنجیر می رسید تا آن زمان که به ریش سفیدی گری ریش سفیدی، پناهنده بخشود می شد و یا به داد و دادمندی، گزیرشی در خور در مورد آن بزهکار گرفته می شد. (بست بی پناهان)
در زمان صفویه، بست و بست نشینی به انگیزه رشد آرمان های مذهبی شکوفایی بیشتری پیدا کرد. به گونه ای که اگر بزهکاری پیروز می شد تا در کاخ پادشاهی بست بنشیند به نوشته نصراله فلسفی (کهن نگار) حتی شاه نیز حق برونکرد و پاک سازی او را نداشت. شماری از افراد « راستاخِلو » پیش از برتخت نشینی شاه اسماعیل دوم صفوی به اردبیل گریختند تا که در آرامگاه شیخ صفی به بست بنشینند. « کاتُف » ؛ بازرگان روسی که در دوران شاه عباس صفوی از ایران دیدن کرده است، نگرش از بست نشینی را پناه بردن دزدان و دیگر تبه کاران به گورهای بزرگان صفوی را در اردبیل می داند و می نویسد که این کنش، گونه ای جانبداری در برابر مجازات بزهکاران است و نیز به گفته « شاردن » فرانسوی ؛ در دوران صفویه بنای «عالی قاپو» در اصفهان نیز بست به شمار می آمده است.
واژاک هایی چون : ببست، بست نشینی، بست شکستن و خون بست، تنها از روزگار صفویان (سده دهم) و سپس در فرهنگ ها و کتاب های گاهداد دیده می شود و اوج و رواج آن – به ویژه گونه ی سیاسی و گروهی آن در زمان قاجار به نقطه اوج رواج خود می رسد و به همین انگیزه این واژه بست، تنها در فرهنگ فارسی سده دوازدهم و سپس مانند بهار عجم، انجمن آرا، چراغ هدایت و آنندراج و سفرنامه های جهانگردان فرانسوی (مانند پولاک) دیده می شود. برخی از نویسندگان با خوش بینی از بستی به نام «هایدپارک» لندن نگاشته اند که گویا هر فرد واخواه (معترض) و خروشگری می تواند در این نُزهتگه آزادی، گره های دل بگشاید و جان خروشگر از گزند خفه خون و گوشمالی در امان باشد.
اما برخی نیز شاهد جنگ زرگری بسیاری از خروشگران کرایه ای بوده اند و نیک می دانند که جز کلاه گذاری و یا کلاه برداری از سر توده های ناآموخته و پیش پا افتاده و به آشکار به نشانه وجود آزادی بیان و سخن زبده کار دیگری انجام نمی گیرد. گاهی برخی به آزاد اندیشی مردم ینگی دنیا باور داشته باشند و گاهی باور نداشته باشند و بر سر آنند که خود تماشاگر بسیاری از نیرنگ های سیاسی سیاستمداران بریتانیای کبیر باشند !
۴ – چرایی بست نشینی :
به گواه گاهداد ، بست نشینی که ابزار و دستاویزی بود برای خواست بهبودی بیماری و خواهشگری و رهایی از آتش خشم پروردگار ، اندک اندک به فراخور نیاز همبود در برخی از دوران ها، گستره آن از امور آن جهانی و مینوی به مسائل همبودی رخنه کرد ؛ به گونه ای که پناه جستن در این جایگاه های ورجاوند گاه به انگیزه دادرسی حق و درخواست پشتیبانی در برابر بدی ها و بیداد فرمانروایان و توانمندان بود که بن مایه ای قانونی برای آن وجود نداشت و یا امیدی بدان نبود ! و باز به گواه گاهداد پاس این جایگاه های ورجاوند تا بدان درجه بوده است که پادشاهان و فرمانروایان به انگیزه باور قلبی و یا از سر ناگزیری و به دنباله روی از باورهای همگانی همبود به نگهداشت این سنت دیرین و پاس این گونه جایگاه های ورجاوند و بی ترس پایبند بوده اند.
بی گمان بست ها در دوران فرمانروایی چیرگ جو (سلطه طلب) پایگاه ها و جایگاه هایی بوده است که بی گناهان در پی در امان ماندن از برافروختگی ستمگران و منشورهای بیدادگرانه آنان به جایگاه های ورجاوند پناه می برده اند و خواهان یاری و بخشش بوده اند.
آنچه که در این جستار فردید و نگرش ماست، پناهگاهی است که فرد بزهکار تبهکار دادباخته و یا دادخواه (معترض) در آن وارد شده و در آن بست نشینی می کند و به ارج آن جایگاه از گوشمال و درازدستی در امان می ماند. البته باید یادآوری کرد که گستره جایگاه های پناهجویی و دژنشینی (تحصّن) به سرای بزرگان تبار و حریم مراجع بزرگ دینی و افراد سرجنبان و . . . . کشانده شدو به گونه ای مورد پذیرش همگان در آمد و گونه سنتی پیدا کرد.
بست نشینی با پنداره هایی چون : پناه جویی، همسایگی، دژبندی مانندگی دارد که عنصر میانوند در آنها پناه آوردن متهم زیر پیگرد به جایی ویژه است. نبود قانون گردآوری شده که با نبود توانایی در زمان درخور رسیدگی و دادرسی حق افراد همراه بود انگیزه رواج بست نشینی گردید و به رهنمون تندی در انجام گوشمال ها، پیش از رسیدگی دادگرانه و قانونی به نظر می رسید که بست نشینی یگانه راه گشایش، درنگ در اجرای حکم باشد. به گزاره ای دیگر ؛ بزهکاران، دادباخته گان، متهمان، ستم دیدگان، کمترین های سیاسی که به سبب تباهی حکومتی، زمان درخور برای بیان اندیشه های خود را نمی یافتند برای امان یافتن از گزند کین توزی یا پیامد پیگرد گوشمالی، تلافی شتابزده به آن پناه می بردند تا در بازه ای تنگ که از این راه بهره شان می شد برای پایستن (اثبات) بی گناهی خود تردید را از بین ببرند و یا از اولیای حق خواستار بخشایش باشند و یا بازخرید گمانه ای کیفر خود با هماورد و در جایگاه های شرعی و عرفی با بررسی گذرگاهی بست نشینی در ایران روشن می شود که گسترش این رسم انگیزه های دربرابر (متضاد) داشته است.
یکی از این انگیزه ها ، گونه ای باور و پشتگرمی به فرمانروایی و پاس به پایه های شرعی است . با این آسودگ که به جایگاه بست تازش و دست درازی نمی شود. به همین انگیزه است که در چرخه آشوب بی چون و چرا و بی پروایی تمام فرمانروایی به هر گونه سنجه (معیار) و هنجار و آسا (قانون) ، برای نمونه در روزگار مغول این آیین سست و ناتوان می شود.
با این همه؛ ناتوانی قوه قضائیه و نهادهای دادگستری در همبودگاه و برتر از آن، خودکامگی فرمانروایان و باز بودن دست آنان در زورگویی به حقوق فردی نیز آویزش به بست نشینی را لازم و گسترش می داده است که برخی ان را برای همبودهایی که قانون با بی سمت و سویی ویژه در آن روان است زیانبخش و نادلپذیر
دانسته اند اما به همان اندازه ان را به فرنام یگانه پناهگاه در برابر بیداد دولت های خودکامه، هایش و پذیرش کرده اند.
در این نوشتار به انگیزه بست نشینی در ریخت های گوناگون آن در آینده بیشتر خواهیم پرداخت و در پایان چکیده آن چنین است که بست نشینی در فرهنگ توده های باستانی ریشه داشته ؛ کاستی در فردید ها (قوانین) ، تندی در گوشمال انگیزه آن بوده تا برخی از دادباخته ها، بست را یگانه راه درنگ در گوشمالی خود بیابند.